سوره یونس آیه ۳۱ تا ۳۳ | جلسه ۲۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۳۱ تا ۳۳ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۲/۰۲ | جلسه ۲۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ(31)
بگو کیست که از آسمان و زمین به شما روزی میدهد یا کیست مالکِ گوشها و چشمها و کیست که زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون میآورد و کیست گردانندۀ امور؟ خواهند گفت «اللّه» جلّجلاله. پس بگو آیا تقوا پیشه نمیکنید؟
فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّىٰ تُصْرَفُونَ(32)
پس این خداست که پروردگارِ حقِّ شماست. بعداز حق، جز گمراهی چیست؟ پس کجا میروید؟
کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ عَلَى الَّذینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ(33)
فرمانِ پروردگارت اینگونه بر فاسقان محقق شد که آنها ایمان نمیآورند.
«فَذلِکُمُ اللَّهُ» این است خدای شما «رَبُّکُمُ الْحَقُّ» که پروردگارِ برحقِّ شماست. «فَماذا» پس چیست «بَعْدَ الْحَقِّ» بعداز حق «إِلاَّ الضَّلالُ» جز گمراهی؟ «فَأَنَّىٰ» پس به کدامطرف «تُصْرَفُونَ» رومیکنید. «أنّیٰ» هم بهمعنی چگونه است و هم بهمعنی کجا یا کدامطرف.
«کَذلِکَ» اینگونه «حَقَّتْ» محقَق، ثابت و مسلم شد «کَلِمَهُ رَبِّکَ» فرمانِ قطعی پروردگارت «عَلَى الَّذینَ فَسَقُوا» بر فاسقان «أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» که آنها ایمان نمیآورند. یعنی فرمانِ قطعی و مشیتِ او بر فاسقان -تا زمانی که فاسق هستند- اینگونه محقق شده که ایمان نخواهند آورد.
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض؛ کیست که از آسمان و زمین به شما روزی میدهد؟ آسمان میبارد و زمین رزقِ شما را میرویاند. اگر هم خدا نخواهد، نه بارانی میبارد و نه گیاهی میروید.
بهاذناللّه بخارات از دریا بالا میرود؛ بادها میوزد و ابرها حرکت میکند تا بر سرزمینهای مختلف ببارد. در این ابرها دریاها ذخیره است، لکن بهصورتِ قطرههای باران میبارد. جز خدا چه کسی قادر بر این کارهاست؟ در سورههای مختلف این مطلب را تذکر داده است.
عقیدۀ ما این است که خداوند خالقِ همۀ موجودات و آسمان و زمین است و آنها را از نیستی بهوجود آورد؛ همانطور که خودش میفرماید چیزی نبود و خدای تعالی از عدم، وجود پدید آورد. تغییراتی هم که در عالم رخ میدهد، تدبیرِ اوست.
امّا خودش واجبالوجود است؛ یعنی نیستی در او نیست؛ همیشه بوده و همیشه هم هست. در زمان نمیگنجد؛ یعنی اینطور نیست که زمانی نبوده باشد. اصلاً زمان با گردشِ کرات بهوجود میآید و او خالقِ کرات و خالقِ زمان و مکان است. مکان هم ندارد. اگر بخواهد جایی داشته باشد، میشود مثل دیگر مخلوقات.
امام صادق علیهالسلام فرمود: یکى از دانشمندانِ یهود نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام آمد و گفت: اى امیر مؤمنان پروردگارت از کى بوده؟ فرمود:
«مَتَى لَمْ یَکُنْ حَتَّى یُقَالَ مَتَى کَانَ؟ کَانَ رَبِّی قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ، وَ بَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ، وَ لَا غَایَهَ وَ لَا مُنْتَهَى لِغَایَتِهِ، انْقَطَعَتِ الْغَایَاتُ عِنْدَهُ فَهُوَ مُنْتَهَى کُلِّ غَایَهٍ»[1]
«کى نبوده تا گفته شود از کى بوده؟ پروردگارم پیشاز پیش بوده تا آنجا که «پیش» تصور ندارد و پساز پس خواهد بود تا آنجا که «پس» تصور نشود، براى پایانش پایان و نهایتى نیست، پایانها نزد او منقطع شوند پس او نهایت هر پایان است.»
همچنین از آن حضرت سؤال شد: پروردگار ما پیش از آنکه آسمان و زمینى بیافریند کجا بود؟ فرمود:
«أَیْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَکَانٍ وَ کَانَ اللَّهُ وَ لَا مَکَانَ»[2]
«کلمۀ «کجا» پرسش از مکان است و خدا بوده و مکانى نبوده.»
باید با قلبمان خدا را بشناسیم؛ یعنی به درونمان که رجوع میکنیم، میبینیم این مخلوقاتی که الآن هستند، قبلاً نبودند؛ پس کسی باید خلقشان کرده باشد؛ کسی باید این جسمِ به این زیبایی، این فهم و این روح را به آنها داده باشد؛ او «اللّه» جلّجلاله است.
آیا میشود او را دید؟ اگر قرار باشد دیده شود، مثل سایر اجسام باید مخلوق باشد. او به چشم دیده نمیشود، حتی در فکر هم نمیگنجد. فقط با چشمِ قلب و با حقیقتِ ایمان میتوان او را دید.
از علی علیهالسلام پرسیدند: آیا پروردگارت را هنگام پرستش دیدهای؟ فرمود:
«مَا کُنْتُ أعْبُدُ رَبّاً لَمْ أرَهُ»
«من آن نیستم که پرورگاری را که ندیدهام بپرستم.»
سؤال شد: چگونه او را دیدهای؟ فرمود:
«لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَهِ الْأبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإیمَانِ»[3]
«چشمها هنگام نظر افکندن، او را درک نکنند، ولی دلها با حقایق ایمان او را میبینند.»
همۀ ما اعتقاد داریم کراتی که بالای سرمان است؛ ازجمله زمین و ماه و خورشید را کسی خلق کرده و آنها را تدبیر میکند، بهطوریکه یک ثانیه از مدارِ خود جلو و عقب نمیرود. این را میگویند تدبیر؛ یعنی کار را آنطور که اقتضا دارد، انجام میدهد. اقتضا این است که از گردش و چرخشِ زمین، شبانهروز و ماه و سال بهوجود آید؛ آنهم کاملاً دقیق. اگر به دفاترِ نجوم نگاه کنید، میبینید اوقاتِ شرعی در هر روز سال، زمانِ خاصِ خود را دارد و این زمانها برای همۀ سالها یکی است؛ مثلاً همیشه اول اردیبهشت ساعت و دقیقۀ طلوع و غروبِ خورشید و صبح و ظهر و مغرب و نیمهشب یکی است و هیچ تغییری در سالیان متمادی ندارد. آری؛ خدای تعالی با این دقت کرات را میچرخاند و ما باید قدرتِ او را بارها به خود یادآوری کنیم.
قرآن کریم دائم متذکر میشود که خداوند شما را از خاک آفرید؛ از غذاهایی که از زمین رویید، پدر و مادر خوردند و نطفه تشکیل شد و او نطفه را تغییر داد تا تبدیل به انسان گشت. آیا میتوان گفت اینها بدون دستِ قدرتی خلق شده؟
خدایی که این عالم را چنین دقیق ساخته، بیشک باید قادر و علیم و حکیم باشد؛ چراکه این صفات در ما وجود دارد؛ علمی داریم که با آن میفهمیم و میدانیم. کارها را با حکمت انجام میدهیم و مثل دیوانهها بیهوده، کارِ لغو نمیکنیم. عقلی در ماست که دیوانهها ندارند، امّا اینها کجاست و از کجا آمده؟ اگر خودمان آن را ساختهایم، چرا نمیتوانیم آن را زیاد کنیم؟ کسیکه دیوانه است، شاید خودش یا پدر و مادرش بخواهند عاقل شود، امّا چرا نمیشود؟ پس خالقِ اینها کسِ دیگری است.
آدمی وقتی میمیرد، همۀ حواسش از کار میافتد و دیگر نمیتواند حرکت کند. چه چیزی این بدن را بلند میکرد و اینطرف و آنطرف میبرد؟ این همان روح است که دیده نمیشود. از کجا آمد و کجا رفت؟ همان که آن را آورد، برد. این روح نیستی ندارد. بدن از بین میرود، ولی روح در عالم برزخ مَرکبِ دیگری پیدا میکند که نامش جسمِ برزخی است و تا قیامت آنجا میماند.
أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصار؛ کیست مالکِ گوش و چشم شما؟ باید دائم بهیادِ خود آوریم. یادِ خدا یادِ همین نعمتهای خداست؛ یادِ چیزهایی است که خدای تعالی به قدرتش ظاهر کرده.
دستگاهها و اعضایی در این گوش و چشم است که انسانها باید سالها درس بخوانند تا دکتر و متخصص شوند و بفهمند اگر نقصی در هرکدامِ آنها ایجاد شد، چه باید بکنند. ظاهرِ این دو عضو هم قابل توجه است؛ طوری ساخته شدهاند که هم زیبا باشند و هم کارآمد! سایر اعضاء و جوارح نیز همینطور. هر حیوانی بهحساب خودش این ویژگیها را دارد. آیا میتوان گفت اینها خودبهخود درست شده؟
امام صادق علیهالسلام دربارۀ خلقتِ پلک و مژهها میفرماید: دربارۀ پلکِ چشم فکر کن و ببین چگونه مانند پردهای چشم را میپوشاند و در کنارِ آن بندها و حلقهها تعبیه شده تا هروقت بخواهند آن را بالا بکشند و چشم در میانِ غارى قرار داده شده که با آن پرده (پلک) و موهاى مژه، چشم حفظ مىشود.[4]
کسانی که مژه ندارند، چشمشان در زحمت زیادی است. اگر پلک روی هم بود و باید با دست بالا و پایین میشد، چقدر سخت بود! ابرو را بالای چشم قرار داد تا مراقبِ آن باشد و وقتی آب یا عرق از پیشانی سرازیر میشود، وارد چشم نشود، همچنین آن را از آفتاب حفظ میکند. بینی را منفذِ تنفس قرار داد و عجایبی در آن نهاد. اگر بینی گرفته باشد، انسان مجبور است با دهان نفس بکشد و همیشه دهانش باز باشد. کودکی که تازه بهدنیا آمده، همۀ این اعضاء را درست و دقیق دارد. آیا اینها خودبهخود ساخته شده؟
وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ؛ او که زنده را از مرده خلق کرد. از خاک، نان و گوشت و انواع خوراکیها بهوجود آورد که از آنها خوردیم و نطفه درست شد. مگر اینها مرده نیستند؟ از نطفه، انسانی درست میکند که قلبش میتپد؛ مغزش کار میکند؛ چشمش میبیند و هرروز بزرگتر میشود؛ بعد هم میمیرد؛ کسیکه تا دیروز سالم بود و هیچ عیب و نقصی نداشت، یکباره میمیرد؛ زنده بود و مرده شد.
آیا میشود باور کرد اینها تصادفی و اتفاقی است؟ آیا میشود دستِ قدرتِ خدا را ندید؟
این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد
«جام» همین دنیا و «رخِ ساقی» خدای تعالی است. انسانهای مختلف با شکل و رنگهای مختلف آفرید؛ یکی سیاه، یکی سفید، یکی زرد، یکی سرخ. هرکسی را هم استعداد و هنری داد تا آن را پی گیرد و بارور سازد؛ اگر خود را بشناسد!
وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْر؛ تدبیر همۀ امور در دست خدای تعالی است و هیچچیز لحظهای از فرمانِ او تخطی نمیکند. اگر قرار باشد ماه یا خورشید بگیرد، از سالها قبل زمان و مکانِ دقیق آن مشخص است و همانطور اتفاق میافتد، بدون آنکه ثانیهای جلوعقب شود.
در انسان هم همینطور؛ کسیکه به دنیا میآید تا وقتی که زنده است، مدبرش خدای تعالی است. هیچ موجودی در این دنیا نیست، که از تدبیر خدای تعالی بیرون باشد. گیاهی که در قلۀ کوهها، بدون اطلاع هیچکس میروید، از زمانی که زیرِ خاک است و باران بر آن میبارد تا وقتی میروید و گل یا میوه میدهد و باز میمیرد، هرلحظه در تدبیرِ خداست.
فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ؛ اگر انسان کمی فکر کند، قبول میکند همۀ اینها از خداست؛ این فطرتِ بشر است. هرچه هم شیطان وسوسه کند، نمیتواند این حقیقت را از جان و وجدانِ آدمی بیرون کند.
فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقّ؛ این است خدای شما و پرورشدهندۀ شما که حق است. حق یعنی ثابت، چیزی که از بین نمیرود؛ خیالی نیست.
اگر در خودتان فروروید، میبینید آنچه تابهحال برشمردیم، درست است؛ این «اللّه» جلّجلاله است که پروردگارِ شماست و همه را پرورش میدهد. مادر چه کار از دستش میآید؟ شیری میدهد و مراقب است طفل گریه نکند، جز این کاری نمیتواند بکند. چه کسی کودک را بزرگ میکند؛ او را به زبان میآورد؛ دندانش میدهد تا بزرگ و بزرگتر میشود و دکتر و کاسب و مجتهد میشود؟ اینها کجا بود؟ استعدادهایی بود که خدا درون بشر قرار داده و بهتدریج ظاهر میشود.
تا وقتی نفس میآید و میرود، اعضای درونی ما کار میکند؛ قلب در هر دقیقه حدود هفتاد بار باز و بسته میشود، یکتکه گوشت هم بیشتر نیست. در طول ماه و سال چقدر میزند؟ در یک عمر هشتادساله چقدر؟ چه کسی این را نگه داشته؟ از ما که کاری برنمیآید. آیا بگوییم تصادف است و خدایی را که همیشه همراه ماست، نبینیم؟ البته فهمیدن این همراهی به این زودی ممکن نیست، غیراز اینکه خودش کمک کند.
فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال؛ بعداز حق، گمراهی است. اگر پا بر حق گذاشتید و روگرداندید و اصرار بر باطلِ خود کنید، گمراه میشوید.
آیا درست است که وقتی مصیبتی میآید، همهچیز یادش میرود و میگوید اگر خدا بود، اینطور سرم نمیآمد؟ آیا اگر یکشب نان خالی خورد، باید همهچیز را فراموش کند؟
کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ عَلَى الَّذینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؛ امر خدای تعالی محقق و ثابت شد برای فاسقان که ایمان نمیآورند. قرآن، کلامِ خدای تعالی است که میفرماید فاسقان هرگز ایمان نمیآورند؛ چون بنای ایمان آوردن ندارند. هرچه برایش دلیل بیاوری، روی حرفِ خودش میایستد و از حق رومیگرداند. میگوید: اگر این حرفها درست بود، این آخوندها که عمامه سرشان گذشتند و قبا و عبا پوشیدند، درست عمل میکردند؛ پس معلوم میشود خبری نیست! یعنی همۀ فهمِ تو فدای چند متر پارچه شد؟ اینهمه آیات را منکر شدی، برای چند نفر؟ بگو هزار نفر؛ بلکه بگو همۀ دنیا! گیرم آنها یک مشت کتاب هم خوانده باشند؛ تو چرا پا بر فهمِ خود میگذاری؟
﴿مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفارا﴾[5]
«مثَلِ کسانی که به تورات مکلّف شدند و زیرِبارِ آن نرفتند، مانند مثَلِ الاغی است که کتابهایی حمل میکند.»
فرعون عصای حضرت موسی را دید که اژدها شد و سحرِ ساحران را خورد، همه دیدند این تکه چوب همۀ بافتههای جادوگران را باطل کرد؛ بعض از شدتِ وحشت غش کردند؛ فرعون و هامان هم غش کردند، ولی باز روی حرف خود ایستادند و گفتند: این سحر است. اگر سحر است چگونه این بندها و آن همه چیزهای دیگر را خورد؟ اینها کجا رفتند؟ بعد هم دوباره عصا شد و آن را در دست گرفت. این سحر است؟ خود فرعون هم دلش تکان خورد و فهمید، امّا ایمان نیاورد.
چرا انسان اینطور گمراه میشود و اینگونه عقبگرد میکند و میافتد؟ یک علتش این است که از اول هرچه حق را نشانش دادند، بر آن پا گذاشت و انکار کرد. علت دیگر معاشرتهای غلط است. کسیکه نفسِ خود را تابعِ نفسِ دیگری میکند، کثافاتِ باطنی او را میگیرد. یکی دیگر اینکه به همه؛ ازجمله به خودش دروغ میگوید؛ انسانِ دروغگو گمان میکند همه دروغ میگویند و همهچیز دورغ است. علت دیگر شهوت است. کسیکه در شهوترانی افتاد و کارش همین شد، عقلش دیگر کششِ معنویات را ندارد. عقلی که شهوت بر آن تأثیر کرد، دیگر نمیتواند آنطور که باید، تشخیص دهد.
امام زینالعابدین علیهالسلام به یکى از فرزندانش فرمود: پسر جان، با پنج کس همنشینى نکن، به گفتگو منشین و در راهی همراهشان نرو! عرض کرد: چه کسانی؟
فرمود: ۱- دروغگو که همچون سراب، دور را نزدیک و نزدیک را دور مینماید. 2- فاسق که تو را به لقمهاى یا کمتر بفروشد. 3- بخیل که در سختترین مواقع حاجتِ تو را تنها گذارد. ۴- احمق که سود و زیان را تشخیص ندهد و چون خواهد نفعی به تو بخشد، زیان میرساند. ۵- قطع کنندۀ رحم که من در سه جای قرآن او را ملعون دیدم.[6]
مهمترین ضررِ احمق این است که دینت را از بین میبرد و میگوید خدایی نیست؛ همهچیز همینطور اتفاقی بهوجود آمده.
معجزهای از حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام
زُهرى نقل میکند: عبدالملک مروان از شام به مدینه فرستاد که حضرت زینالعابدین را به شام بـرند. آن حضرت را در غُل و زنجیر کرده، از مدینه بردند و مأمورانی بر او گماشتند. من به مأموران التماس کردم رخصتِ سلام بدهند، چون خدمتش رسیدم و او را با غل و زنجیر دیدم، گریستم و گفتم: دوست مىدارم این غل و زنجیر بر من باشد و شما را این آزار نباشد.
تبسمی کرد و فرمود اى زهرى! گمان میکنی مرا از این غُل آزارى است؟ چنین نیست. سپس دست و پا را از غل و زنجیر بیرون آورد و گفت: چون شما را چنین چیزها پیش آید، عذابِ خدا را بهخاطر بگذرانید و از آن اندیشه کنید. تو را خاطر جمع باد که من بیشاز دو منزل با این جمع همراه نیستم.
پس روز سوم دیدم مأموران سـراسیمه به مدینه برگشتند و درپى آن حضرت مىگشتند و نشان نمىیافتند. مىگفتند دورِ او نشسته بودیم که یکباره دیدیم غل و زنجیر افتاده و او پیدا نیست!
پس من به شام رفتم و عبدالملک مروان را دیدم. از من احوال پرسید. آنچه دیده بودم، نقل کردم. گفت: واللّه همان روز که پى او مى گشتند، به خانۀ من آمد و به من خطاب نمود که «ما انا و انت» یعنى تو را با من و مرا با تو چه کار است؟ من گفتم: دوست دارم با من باشى. فرمود: من دوست نمىدارم با تو باشم و از پیش من بیرون رفت. به خدا قسم چنان هیبتى از او به من رسید که چون به خلوت آمدم، جامۀ خود را نجس دیدم.
گفتم: على بن الحسین علیهماالسلام به خداى خود مشغول است. به او گمانِ بد مبر.
گفت: خوشا به حال کسى که به شغل او مشغول است.[7]
این قدرت مال خداست که به حضرات معصومین علهیمالسلام داده است. قرآن سراسر بیانِ قدرت و علم و حیاتِ خداست. دائم قضایا و قصههایی میگوید و تکرار میکند تا بلکه این آدم آدم شود!
خدایا کمک کن بر دین خود ثابت قدم شویم و با ایمان کامل از دنیا برویم.
[1] ـ کافی، ۱، ۹۰.
[2] ـ همان.
[3]ـ کافی، 1، 98.
[4] ـ توحید مفضّل، ۶۵.
[5] ـ جمعه، ۵.
[6] ـ تحفالعقول، ۳.
[7] ـ منتهیالآمال، معجزات امام زینالعابدین علیهالسلام.