سوره یوسف آیه ۷۹ تا ۸۶ | جلسه ۲۳
این نکته را هم میتوان از آیات استفاده کرد که وقتی ناراحتیهایی از فرزندان یا اقوامش میبیند، به هیچوجه نباید با آنها قطع رابطه و قطع رحم کند. قطع رحم مصیبتهای فراوانی در پی میآورد. اگر خیلی ناراحت است، گوشهای بنشیند و گریه کند، امّا قطع نکند و آنها را از خود نراند.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف آیه ۷۹ تا ۸۶ | یکشنبه ۱۳۹۸/۱۰/۰۸ | جلسه ۲۳
حکمت ۳۳۵ نهجالبلاغه
«لِکُلِّ امْرِئٍ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ الْوَارِثُ وَ الْحَوَادِثُ»
«برای هر کسی در مالش دو شریک است: وارث و حوادث.»
آدمی هرچه دارد؛ از اموال و خانههای متعدد و زندگی مرفه، دو کس در آن شریکاند؛ اول: وارثانش که باید سرانجام همه را برای آنها بگذارد و برود، و دوم: حوادث روزگار همچون ورشکستگی، بیماری، دزد، سیل، زلزله و… که گاه پیش از مرگ داراییاش را میگیرد و او را فقیر و مفلس میگرداند.
حکمت ۳۳۷ نهجالبلاغه
«الدَّاعِی بِلَا عَمَلٍ کَالرَّامِی بِلَا وَتَر»
«دعوت کنندۀ بىعمل، مانند تیرانداز بدون کمان است.»
کسی که حرف میزند و نصیحت میکند، امّا خود اهل عمل نیست، کلامش تأثیری ندارد. میگوید غضب نکن، ولی خودش غضب میکند؛ میگوید غیبت نکن، امّا خود اهل غیبت است یا… مثل کسی است که بدون کمان تیر میاندازد؛ یعنی تیر سخنش به جایی نمیرسد و به جان و دل مخاطب نمینشیند.
سورۀ یوسف آیات ۷۹ تا ۸۶
قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (۷۹)
گفت: پناه بر خدا که جز کسی را که متاع خود را نزد او یافتهایم، بگیریم. در این صورت از ستمکارانیم.
فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قالَ کَبیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لی أَبی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ (۸۰)
هنگامی که از او (یوسف) ناامید شدند، گوشهای رفتند و با هم نجوا کردند. بزرگِ آنان گفت: آیا نمیدانید پدرتان وثیقهای الهی از شما گرفت و پیشتر هم دربارۀ یوسف چه کوتاهی کردید؟ من از این سرزمین نمیروم تا پدرم به من اذن دهد یا خدا دربارۀ من حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است.
ارْجِعُوا إِلى أَبیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظینَ (۸۱)
بهسوی پدرتان بازگردید و بگویید ای پدر! پسرت دزدی کرد و ما جز به آنچه میدانستیم، شهادت ندادیم و از غیب آگاهی نداشتیم.
وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ الَّتی کُنَّا فیها وَ الْعیرَ الَّتی أَقْبَلْنا فیها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۸۲)
از مردم شهری که در آن بودیم و از کاروانی که با آن آمدیم سؤال کن! ما راستگوییم.
قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنی بِهِمْ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ (۸۳)
یعقوب گفت: (چنین نیست) بلکه نفس شما چیزی را در نظرتان آراست. پس صبری زیبا پیشه میکنم. امیدوارم خدا همۀ آنها را نزد من باز آورد که او دانا و حکیم است.
وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظیمٌ (۸۴)
از آنها رو گرداند و گفت: ای دریغ از یوسف! و چشمانش از غم سفید شد، در حالی که اندوه خود را فرو میخورد.
قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکینَ (۸۵)
گفتند: به خدا سوگند پیوسته یاد یوسف میکنی تا بیمار و از کارافتاده شوی یا هلاک گردی!
قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۸۶)
گفت: از غم و اندوه خود فقط به خدا شکوه میکنم و من از خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید.
«قالَ» یوسف گفت: «مَعاذَ اللَّهِ» پناه بر خدا «أَنْ نَأْخُذَ» که بگیریم «إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا» جز کسی را که یافتیم «مَتاعَنا عِنْدَهُ» متاع خود را نزد او «إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ» ما در این صورت از ستمکاران خواهیم بود.
«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْه» هنگامی که از یوسف ناامید شدند «خَلَصُوا» کناری با هم خلوت کردند «نَجِیًّا» با هم نجوا کردند. «قالَ کَبیرُهُمْ» بزرگشان گفت: «أَ لَمْ تَعْلَمُوا» آیا نمیدانید «أَنَّ أَباکُمْ» پدرتان «قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ» از شما گرفت «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» عهد و وثیقهای الهی «وَ مِنْ قَبْلُ» و پیش از این «ما فَرَّطْتُمْ» چه کوتاهیای کردید «فی یُوسُفَ» در حق یوسف؟ «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ» من این سرزمین را رها نمیکنم «حَتَّى یَأْذَنَ لی أَبی» تا پدرم به من اذن دهد «أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لی» یا خدا دربارۀ من حکم کند «وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ» و او بهترین حکم کنندگان است.
«ارْجِعُوا» بازگردید «إِلى أَبیکُمْ» بهسوی پدرتان «فَقُولُوا» و بگویید «یا أَبانا» ای پدرجان «إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» پسرت دزدی کرد «وَ ما شَهِدْنا» و ما شهادت ندادیم «إِلاَّ بِما عَلِمْنا» جز آنچه میدانستیم «وَ ما کُنَّا» و ما نبودیم «لِلْغَیْبِ حافِظینَ» آگاه به غیب.
«وَ سْئَلِ» و بپرس (اگر باور نمیکنی) «الْقَرْیَهَ الَّتی» از مردم شهری که «کُنَّا فیها» در آن بودیم «وَ الْعیرَ الَّتی» و کاروانی که «أَقْبَلْنا فیها» همراه آن آمدیم (تا باور کنی) «وَ إِنَّا لَصادِقُونَ» ما از راستگویانیم.
«قالَ» جناب یعقوب گفت (اینطور که میگویید، نیست) «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ» بلکه آراست، زینت کرد برای شما «أَنْفُسُکُم» هوای نفستان «أَمْراً» چیزی را. «فَصَبْرٌ جَمیلٌ» پس صبری زیبا (بدون جزع و فزع) پیش میگیرم «عَسَى اللَّهُ» امیدوارم خداوند «أَنْ یَأْتِیَنی بِهِم» نزد من آورد «جَمیعاً» همۀ فرزندانم را «إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ» او دانا و حکیم است.
«وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ» و از آنان رو گرداند «وَ قالَ یا أَسَفىٰ عَلى یُوسُفَ» و گفت ای دریغ از یوسف! «وَ ابْیَضَّتْ» و سفید شد (تاریک و بیسو شد) «عَیْناهُ» چشمانش «مِنَ الْحُزْنِ» از شدت اندوه و غم «فَهُوَ کَظیمٌ» در حالی که اندوه خود را میخورد.
«قالُوا تَاللَّهِ» گفتند به خدا سوگند «تَفْتَؤُا» پیوسته «تَذْکُرُ یُوسُفَ» یاد یوسف میکنی «حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً» تا بیمار و نزار شوی «أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکین» یا بمیری.
«قالَ إِنَّما أَشْکُوا» گفت شکایت میکنم «بَثِّی وَ حُزْنی» از غم و اندوه خود «إِلَى اللَّهِ» به درگاه خداوند «وَ أَعْلَمُ» و من میدانم «مِنَ اللَّه» از خدا «ما لا تَعْلَمُونَ» چیزی را که شما نمیدانید.
از دست دادن بنیامین
وقتى که برادران از عزیز مصر مأیوس شدند، در شوراى محرمانه، بزرگ آنان (لاوى یا شمعون) به برادران رو کرد و گفت: شما مىدانید که یعقوب راجع به بنیامین پیمان موثق از ما گرفته است که او را به پدر برگردانیم. اینک با این پیشامد، چگونه پدر را قانع کنیم؟ پدر ما با آن سابقه خرابى که نزدش داریم (که یوسف را از او گرفتیم و برنگرداندیم) چطور سخن ما را مىپذیرد؟ من که به طرف کنعان نمىآیم و با این وضع نمىتوانم با پدر ملاقات کنم تا خود پدرم به من اجازه بدهد و یا خداوند در این باره حکمى کند و تا خدا چه بخواهد. این رأى من است.
بروید نزد پدر و بگویید که فرزند تو (بنیامین) دزدى کرد و ما طبق آنچه خودمان دیدیم، گواهى دادیم. از شهرى که ما در آن بودیم و از کاروانى که ما با آن آمدیم، حقیقت مطلب را بپرس، بدون تردید ما در این مورد راست مىگوییم.
لاوى یا شمعون این سخنان را به برادران تعلیم داد و آنها را روانه کنعان کرد و خودش در مصر ماند. وقتى آنها نزد پدر آمدند، تمام آن مطالبى را که برادر بزرگشان به آنها دیکته کرده بود به پدر گفتند.
یعقوب علیهالسلام پس از آن همه انتظار با این وضع روبرو شد و به خاطر سابقه خراب فرزندانش، گفتار آنها را نپذیرفت و فرمود: نه؛ چنین نیست، بلکه اینها همه از نفس اماره است. نفس شما اینها را به نظرتان جلوه داده است. بدون بىتابى، صبر مىکنم. امیدوارم خداوند همۀ آنها (هر سه فرزندم) را به من برگرداند. او آگاه و حکیم است. (اینها لباسهاى امتحان و مکافات پاداش عمل است.)
نامه یعقوب به یوسف
حضرت یعقوب علیهالسلام از فرزندانش کناره گرفت و در دنیایى از حزن و غم فرو رفت. آنقدر از فراقِ یوسف ناراحتىها کشیده بود که دیدگانش سفید شده و نابینا گشت. نابینایى و فراق بنیامین، بر ناراحتى او افزود. با اینکه فرزندانش او را از آن همه ناراحتى نهى مىکردند و مىگفتند: سوگند به خدا تو پیوسته در یاد یوسف هستى تا سخت ناتوان گردى یا جانت را از دست بدهى.
حضرت یعقوب علیهالسلام گفت: شکایت خود را فقط به خدا مىکنم، و مىدانم آنچه را که شما نمىدانید. مىدانم که روزى خداوند این رنجها را رفع خواهد کرد.
حضرت یعقوب علیهالسلام از طریق الهام (و رؤیاى یوسف در سابق) فهمیده بود که یوسفش زنده است، ولى نمىدانست در کجاست و کى به یوسفش مىرسد!
از امام باقر علیهالسلام روایت شده: یعقوب علیهالسلام از خداوند خواست که ملک الموت (عزرائیل) را پیش او بفرستد. دعایش مستجاب شد. عزرائیل نزد یعقوب آمد و عرض کرد: چه حاجتى دارى؟
یعقوب گفت: به من خبر بده آیا روح یوسف به وسیله تو قبض شد؟
عزرائیل گفت: نه.
یعقوب درک کرد که یوسف از دنیا نرفته است.
حضرت یعقوب علیهالسلام به فرزندان خود گفت: اى پسرانم! بروید از یوسف و برادرش (بنیامین) جستجو کنید. از عنایت خداوند مأیوس نباشید، زیرا جز مردم کافر کسى از لطف خداوند ناامید نمىشود.
فرزندان، دستور پدر را گوش کردند، و به خاطر غله آوردن و جستجوى برادر آماده حرکت به سوى مصر شدند.
مطابق حدیث مفصلى که از امام صادق علیهالسلام نقل مىکنند، یعقوب علیهالسلام براى عزیز مصر نامهاى نوشت و توسط فرزندان براى او فرستاد. در آن نامه چنین نوشت:
از طرف یعقوب، اسرائیل الله بن اسحاق، ذبیح اللّه بن ابراهیم خلیل اللّه، به عزیز مصر.
امّا بعد: ما از اهل بیتى هستیم که مشمول بلاى خداوند شدهایم. جدم ابراهیم را با دست و پاى بسته به آتش افکندند تا سوخته شود. خداوند او را حفظ کرد و آتش را براى او سرد و ملایم نمود. به گردن پدرم اسحاق[1] کارد گذاشته تا قربان گردد. خداوند به جاى او فدا فرستاد.
امّا من پسرى داشتم که نزدم بسیار عزیز بود. برادرانش او را به همراه خود به صحرا بردند. سپس پیراهن خونآلودش را برگرداندند و گفتند: او را گرگ خورد. از فراق او آنقدر گریه کردهام که چشمم را از دست دادهام. او برادر مادرى (به نام بنیامین) داشت، به او مأنوس بودم و بهوسیلۀ او دلم را تسلى مىدادم. او را برادرانش بردند و بر نگرداندند و گفتند: او دزدى کرده و تو (اى عزیز مصر) او را به خاطر دزدى نگه داشتهاى! ما از اهل بیتى هستیم که در میان ما دزدى نیست. اینک غم و غصهام زیاد شده و کمرم از بار مصیبت خمیده است. بر ما منّت بگذار، او را آزاد کن. به ما احسان نما و از غلهها نیز به ما لطف فرما!
فرزندان یعقوب علیهالسلام با داشتن این نامه، به طرف مصر رهسپار شدند تا به مصر وارد شده و با اجازه قبلى به حضور عزیز مصر (یوسف) رسیده و نامه را به او دادند و گفتند: اى عزیز مصر! سختى قحطى ما و خانواده ما را آزار مىدهد. از روى تصدق، پیمانه ما را تمام بده. خداوند صدقه دهندگان را پاداش خواهد داد، و به ما لطف کن، برادرمان بنیامین را با ما بفرست تا به وطن برویم، این نامه پدرمان یعقوب است که براى شما در مورد آزادى او نوشته است.
یوسف نامه را بوسید و به چشم کشید. بعد از قرائت نامه، سخت متأثر شد و شروع به گریه کرد، به طورى که پیراهنش از اشکش تر شد.[2]
آموزههای آیات
از آموزههای آیات فوق این است که انسان در سختیهای زندگی هرگز نباید امیدش را از دست بدهد. ناامیدی از هر بلایی بدتر است. باید همواره منتظر بود تا فرجی از سوی خدای تعالی حاصل شود. نگویید دیگر نمیشود. این حرف غلط است. کسی که خدا و پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام را قبول دارد، میداند هر کاری از ایشان بر میآید. ناامیدی در امور دنیا بد و در امور آخرت بدتر است. مخصوصاً وقتی انسان گناهی کرده، نباید بگوید دیگر خدا مرا نمیبخشد. یأس از رحمت خدا کفر است.
﴿وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُون﴾[3]
«از رحمت خدا ناامید نباشید که جز گروه کافران کسی از رحمت خدا ناامید نمیشود.»
باید همیشه در ذهن داشته باشیم که برای خدا هیچ کاری ندارد ما را پاک کند؛ پاک مثل روز اول.
آموزۀ دیگر آیات این است که هر کس خلافی انجام داد و به کسی ظلم کرد، باید منتظر آثارش باشد؛ چراکه بالاخره اثر ظلم دامنگیرش میشود، مگر اینکه بین خود و خدای تعالی توبه و جبران کند.
خدای تعالی در کمین ستمکاران است «إِنَ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد»[4]
برادران یوسف بهخاطرِ ظلمی که کردند، ناراحتیهای بسیاری کشیدند. از همه مهمتر اینکه پدرشان را میدیدند که سالها جلوی چشمشان اشک میریزد و میسوزد. سوزی که مسببش آنها بودند.
امام باقر علیهالسلام فرمود: هنگامى که وفات على بن الحسین رسید، مرا به سینه خود چسباند و فرمود: فرزندم! تو را سفارش میکنم به آنچه پدرم هنگام مرگش به من سفارش کرد، و به همان چیزى که پدرش به آن سفارش کرده بود:
«یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»[5]
«فرزندم! مبادا به کسی که یاورى در برابر تو جز خدا نیابد، ستم کنی!»
این نکته را هم میتوان از آیات استفاده کرد که وقتی ناراحتیهایی از فرزندان یا اقوامش میبیند، به هیچوجه نباید با آنها قطع رابطه و قطع رحم کند. قطع رحم مصیبتهای فراوانی در پی میآورد. اگر خیلی ناراحت است، گوشهای بنشیند و گریه کند، امّا قطع نکند و آنها را از خود نراند.
ممکن است سؤال شود چطور حضرت یعقوب که پیامبر خدا بود، نمیدانست یوسف کجاست؟
البته چیزی از پیامبران الهی مخفی نیست، ولی گاهی خدای تعالی بهخاطرِ امتحان اولیایش، چیزهایی را از آنها مخفی میکند. جناب یعقوب در عین حال که میدانست یوسف زنده است، نمیدانست کجاست و چه میکند.
[1] ـ بنا بر قولی که اسحاق را ذبیحاللّه میداند که البته از نظر قرآن مردود است.
[2] ـ قصههای قرآن به قلم روان، محمّدمهدی اشتهاردی.
[3] ـ یوسف، ۸۷.
[4] ـ فجر، ۱۴.
[5] ـ کافی، ۲، ۳۳۱.