سوره یوسف آیه ۷۰ تا ۷۵ | جلسه ۲۱
اگر در مجلسی بودید که افراد خاصی حضور دارند و میخواهید چیزهایی را که میدانید، بر زبان بیاورید، در حالی که میدانید این حرفها دردسرساز است و هیچ نتیجهای هم ندارد، نباید بگویید. فرقی هم نمیکند طلبه باشید یا مسجدی.
هر حرفی جای خود و زمان خود را دارد. این شجاعت نیست که انسان در جای نامناسب حرفهای بیفایدهای بزند که وضع را بدتر میکند و فسادآور است.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف آیه ۷۰ تا ۷۵ | یکشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۰۱ | جلسه ۲۱
حکمت ۲۵۸ نهجالبلاغه
«إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَهِ»
«هرگاه تهیدست شدید، با صدقه دادن با خدا تجارت کنید.»
«أملَق» یعنی تهیدست. وقتی صدقه میدهید، خدای تعالی وسعت میدهد.
دربارۀ صدقه دادن آیات و روایات فراوانی رسیده است. صدقه دفع بلا و رفع احتیاجات میکند؛ تا حدودی مرضها را شفا یا کاهش میدهد و پیشامدهای بد را عقب میاندازد.
اگر میتوانید صدقه را با دست خود به نیازمندان بدهید. هر صبح یا هر شب، کم یا زیاد این کار را بکنید. مأموران نظافت محلهها که معمولاً افراد ضعیفی هستند، استحقاق دریافت صدقه را دارند، حتی میتوانید در قالب نان یا غذا به آنها صدقه بدهید. همین کار بلا را رفع میکند و گرفتاریهای انسان را تا حدی میکاهد.
اینطور هم نیست که همیشه بلافاصله بعد از صدقه دادن، اثرش را ببینید، ممکن است مقداری طول بکشد. تا خدا چه خواهد.
حکمت ۲۶۷ نهجالبلاغه
«یَا ابْنَ آدَمَ لَا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذِی لَمْ یَأْتِکَ عَلَى یَوْمِکَ الَّذِی قَدْ أَتَاکَ فَإِنَّهُ إِنْ یَکُ مِنْ عُمُرِکَ یَأْتِ اللَّهُ فِیهِ بِرِزْقِک»
«اى فرزند آدم! اندوه روز نیامده را بر امروزت میفزا؛ زیرا اگر روز نرسیده، از عمرت باشد، خدا روزى تو را خواهد رساند.»
گاه انسان غمی برای امروزش دارد و غم دیگری برای اینکه فردا چه کند و پسفردا و روزها و ماههای دیگر! میگوید امروز چیزی ندارم، گمان کنم فردا هم همینطور باشد. حضرت میفرماید: این کار را نکن و اینطور نگو! اگر عمرت باقی باشد، رزق و روزی مختصری نصیبت میشود و خدای فردا هم کریم است.
مهم توجه به خداست. آدمی در همه حال؛ برای دنیا و آخرتش باید به خدا توجه کند و او را مؤثر بداند! در این صورت بسیاری از غصهها و ناراحتیها برطرف میشود.
خدای تعالی وعده کرده و قسم خورده که رزق بندگانش را میرساند و قطعاً میرساند؛
﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ ۞ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُون﴾[1]
«روزی شما و آنچه به شما وعده داده شده، در آسمان است ۞ به پروردگار آسمان و زمین سوگند که این حق است همانطور که سخن میگویید.»
سوره یوسف آیات ۷۰ تا ۷۵
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَهَ فی رَحْلِ أَخیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ (۷۰)
هنگامی که بار آنها را آماده کرد، جام پادشاه را در بارِ برادرش گذاشت. سپس منادی ندا کرد: ای اهل قافله شما دزدید!
قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (۷۱)
رو به آنها کردند و گفتند: چه گم کردهاید؟
قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعیمٌ (۷۲)
گفتند پیمانۀ سلطان را گم کردهایم. هرکس آن را بیاورد یک بار شتر خواهد داشت و من آن را تضمین میکنم.
قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقینَ (۷۳)
گفتند: به خدا سوگند شما میدانید که ما نیامدهایم در این زمین فساد کنیم و ما دزد نبودهایم.
قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبینَ (۷۴)
گفتند: کیفر آن چیست، اگر دروغ گفته باشید؟
قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمینَ (۷۵)
گفتند: کیفرش این است کسی که جام در بار او پیدا شود، کیفرش خود اوست (باید به بردگی گرفته شود) ما اینگونه ستمکاران را جزا میدهیم.
«فَلَمَّا» هنگامی که «جَهَّزَهُمْ» آماده کرد «بِجَهازِهِمْ» بارشان را «جَعَلَ» قرار داد «السِّقایَهَ» جام، ظرف آبخوری را «فی رَحْلِ أَخیهِ» در بار برادرش (بنیامین) «ثُمَّ أَذَّنَ» سپس ندا داد «مُؤَذِّنٌ» منادی «أَیَّتُهَا الْعیرُ» ای اهل قافله «إِنَّکُمْ لَسارِقُون» شما دزدید.
«قالُوا» برادران گفتند «وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ» در حالی که رو به آنها کردند «ما ذا تَفْقِدُونَ» چه گم کردهاید؟
«قالُوا» مأموران گفتند «نَفْقِدُ» گم کردهایم «صُواعَ الْمَلِکِ» پیمانۀ پادشاه را «وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ» و برای کسی که آن را بیاورد «حِمْلُ بَعیرٍ» یک بار شتر مژدگانی است «وَ أَنَا بِهِ زَعیمٌ» و من آن را تضمین میکنم.
«قالُوا تَاللَّهِ» برادران گفتند به خدا سوگند «لَقَدْ عَلِمْتُمْ» شما میدانید «ما جِئْنا» ما نیامدهایم «لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ» در این سرزمین فساد کنیم «وَ ما کُنَّا سارِقینَ» و ما هرگز دزد نبودهایم.
«قالُوا» مأموران گفتند «فَما جَزاؤُه» (در قانون شما) کیفر دزد چیست؟ «إِنْ کُنْتُمْ کاذِبین» اگر دروغ گفته باشید؟
«قالُوا جَزاؤُه» برادران گفتند کیفر او «مَنْ وُجِدَ» کسی که جام پیدا شود «فی رَحْلِهِ» در بار و بنهاش «فَهُوَ جَزاؤُه» خود او کیفر آن است. «کَذلِکَ نَجْزِی» ما این چنین کیفر میکنیم «الظَّالِمین» ستمکاران را.
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِم جَعَلَ السِّقایَهَ فی رَحْلِ أَخیهِ؛ وقتی مأموران بار و بنۀ برادران یوسف را آماده کردند، یکی از مأمورها مخفیانه پیمانهای که گندمها را با آن تقسیم میکردند، در بار جناب بنیامین قرار داد.
برخی میگویند این پیمانه در اصل جام زرّین پادشاه بوده که در آن آب میخورده، بعد با تغییر کاربری، پیمانۀ گندم شده بود.
ضمیر در «اخیه» به حضرت یوسف برمیگردد، ولی این به آن معنا نیست که خود او شخصاً این کار را کرده باشد، امّا روشن است که مأموران به دستور او این کار را کردند.
ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُون؛ سپس ندا دهندهای ندا داد: ای کاروانیان شما دزد هستید.
وقتی در آن مهمانی جناب یوسف بنیامین را کنار خود نشاند و با هم قرار گذاشتند او را نزد خود نگه دارد، برخی مفسران میگویند همان جا حضرت یوسف نقشۀ خود را با برادر در میان گذاشت، بعضی دیگر معتقدند چیزی از جزئیات نگفت. به هر حال بنیامین میدانست اینها نقشهای از پیش طراحی شده است و به همین دلیل دلش قرص بود.
وقتی برادران یوسف مشغول دریافت بار و بستن آن بودند، یکی از مأموران پنهانی آن ظرف را در بار بنیامین گذاشت. همین که قافله حرکت کرد، مأموران در پی آنها آمدند و گفتند شما دزدید.
بعید است این ندا کننده همان کسی باشد که ظرف را جاسازی کرده باشد. جناب یوسف هم نبوده، بلکه شخص دیگری بود.
قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُون؛ برادران یوسف که انتظار چنین سخنی را نداشتند، بازگشتند و گفتند: مگر چه گم کردهاید که ما را متهم به دزدیدن آن میکنید؟
قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِک؛ گفتند جام پادشاه را گم کردهایم. «صُواع» یا «صاع» که «سقایه» هم گفته میشود، ظرفی است که در آن آب میخورند.
مأموران ابتدا برادران یوسف را سارق خطاب کردند، امّا آنها احترام کردند و با خشم و تندی جواب ندادند، بلکه به آرامی گفتند: مگر چه گم کردهاید. در پی این حرکت، مأموران نیز از درِ ادب و احترام وارد شدند و گفتند «نفقد». یعنی ما گم کردیم. اتهام سرقت را تکرار نکردند.
وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعیر؛ بعد هم بیشتر احترام گذاشتند و وعده دادند هرکس آن را بیاورد، یک بارِ شتر گندم بهعنوانِ مژدگانی تحویل میگیرد.
وَ أَنَا بِهِ زَعیم؛ کسی که این مژدگانی را داد، خودش نیز تضمین کرد حتماً این کار را میکند. معلوم میشود مقام عالیرتبهای بوده، نه یک مأمور سادۀ دستِ چندم.
قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ؛ برادران یوسف گفتند: به خدا سوگند شما میدانید ما نیامدهایم در این سرزمین فساد کنیم. حتی آنچه را دفعۀ قبل در بارمان گذاشته بودید، بازگرداندیم و گفتیم شاید اشتباه کرده بودید. اگر قصد بدی داشتیم، آنها را نگه میداشتیم.
کسی که دزدی میکند و این کار را تکرار میکند، مفسد فی الارض است. لذا برادران یوسف ابتدا گفتند قصد ما فساد در این کشور نبوده، بعد گفتند ما دزد نیستیم «وَ ما کُنَّا سارِقین».
قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبین؛ مأموران، بنابر آنچه جناب یوسف تعلیمشان داده بود، گفتند: در آیین و قانون مملکت شما جزای سارق چیست که اگر دروغ گفته باشید و ما ظرف را در بارِ یکی از شما یافتیم، با او همان کار را کنیم؟
قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُه؛ آنها بیخبر از همهجا با کمال اطمینان گفتند: کیفرِ دزد خود اوست. یعنی اگر ظرف پادشاه را در بار هرکس یافتید، خود او را بهعنوانِ برده نگه دارید.
در اینکه دزد برای همیشه برده شود یا تا مدت معیّنی، اختلاف نظر وجود دارد.
کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمین؛ قانون ما این است و ظالمان را اینگونه جزا میدهیم.
چند روایت
تفسیر قمی ذیل این آیات از امام صادق علیهالسلام روایت کرده:
یوسف به بنیامین گفت: من برادر تو یوسف هستم. از هر چه پیش مىآید، نگران مشو. من دوست دارم تو را نزد خود نگه دارم.
بنیامین گفت: برادرانم هرگز مرا نزد تو نمىگذارند؛ چون پدرمان از آنها پیمان محکمِ الهی گرفته که مرا نزد او بازگردانند.
یوسف گفت: من حیلهاى اندیشیدهام که تو را در جریان آن قرار مىدهم، ولى تو چیزى به آنها مگو. سپس به غلامان خود فرمان داد پیمانۀ مخصوص پادشاه را در بارِ بنیامین قرار دهند و آن پیمانه از جنس طلا بود.
کافی از ابو بصیر روایت کرده:
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع «التَّقِیَّهُ مِنْ دِینِ اللَّهِ» قُلْتُ مِنْ دِینِ اللَّهِ قَالَ «إِی وَ اللَّهِ مِنْ دِینِ اللَّهِ وَ لَقَدْ قَالَ یُوسُفُ ع- أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ وَ اللَّهِ مَا کَانُوا سَرَقُوا شَیْئا»[2]
ابو بصیر گوید: امام صادق علیهالسلام فرمود: تقیه از دین خداست. عرض کردم: از دین خداست؟ فرمود: آرى به خدا از دین خداست. یوسف فرمود: «اى اهل کاروان شما سارقید» به خدا آنها چیزى ندزدیده بودند (ولى براى مصلحتِ نگه داشتن برادرش چنین گفت).
تقیه یعنی اگر دشمنان اهلبیت شما را گرفتند و جانتان در خطر بود، به نحوی خود را نجات دهید، ولی هرچه آنها خواستند، اقرار نکنید.
حسن صیقل گوید:
به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: براى ما از امام باقر علیهالسلام روایت شده دربارۀ سخن یوسف که فرمود: «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» (اى کاروانیان شما دزد هستید). امام باقر علیهالسلام فرموده است: به خدا سوگند دزدى نکردند و یوسف هم دروغ نگفت، و (همچنین دربارۀ آنچه) حضرت ابراهیم فرمود: «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» (بلکه بزرگ آن بتان کرده است؛ از آنها بپرسید اگر سخن میگویند) امام باقر علیهالسلام فرموده است: به خدا سوگند آنان نکرده بودند و ابراهیم نیز دروغ نگفت!
امام صادق علیهالسلام چون این کلام را شنید، فرمود: اى صیقل رأی شما در این باره چیست؟
عرض کردم: نزد ما جز تسلیم چیزى نیست.
آن حضرت فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ أَحَبَّ اثْنَیْنِ وَ أَبْغَضَ اثْنَیْنِ أَحَبَّ الْخَطَرَ فِیمَا بَیْنَ الصَّفَّیْنِ وَ أَحَبَّ الْکَذِبَ فِی الْإِصْلَاحِ وَ أَبْغَضَ الْخَطَرَ فِی الطُّرُقَاتِ وَ أَبْغَضَ الْکَذِبَ فِی غَیْرِ الْإِصْلَاحِ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ ع إِنَّمَا قَالَ «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُم» هذا إِرَادَهَ الْإِصْلَاحِ وَ دَلَالَهً عَلَى أَنَّهُمْ لَا یَفْعَلُونَ وَ قَالَ یُوسُفُ إِرَادَهَ الْإِصْلَاح»[3]
«خداوند دو چیز را دوست دارد و دو چیز را دشمن دارد؛ دوست دارد با تبختر و تکبر راه رفتن را در میان دو صف (از لشکر اسلام و کفر) و دوست دارد دروغ گفتن را برای اصلاح (بین مردم) و دشمن دارد متکبرانه راه رفتن در راهها و دروغ گفتن در غیر مقام اصلاح را. ابراهیم علیهالسلام که فرمود: «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُم» (بلکه بزرگ ایشان این کار را کرده) بهخاطرِ اصلاح و راهنمایى آن جماعت بود به اینکه آن بتان نمىتوانند کارى انجام دهند، و یوسف نیز بهخاطرِ اصلاح چنین فرمود.»
از امام صادق علیهالسلام روایت شده:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص «لَا کَذَبَ عَلَى مُصْلِحٍ ثُمَّ تَلَا أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا سَرَقُوا وَ مَا کَذَبَ»[4]
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله فرمود: «بر اصلاحکننده (و سازش دهنده) دروغى نیست، سپس این آیه را تلاوت فرمود: «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ». سپس فرمود: به خدا سوگند دزدى نکردند و یوسف هم دروغ نگفت.»
ابوبصیر گوید:
من نزد امام باقر علیهالسلام بودم که به ایشان عرض شد: سالم بن ابى حفصه و یارانش دربارۀ شما میگویند که آنچه میگویید، هفتاد توجیه دارد و از هر راهى مىتوانىد خود را از مسئولیت رها سازید.
امام علیهالسلام فرمود: سالم از من چه توقعى دارد؟ مىخواهد فرشتهها را مقابل او بیاورم؟ به خدا پیغمبران نیز چنین چیزى را نیاوردند. ابراهیم علیهالسلام فرمود: «إِنِّی سَقِیمٌ» (من بیمارم) در حالى که بیمار نبود و دروغ هم نگفت. همچنین فرمود: «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» در حالى که بزرگشان این کار را نکرده بود و او هم دروغ نگفت. یوسف هم فرمود: «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» و به خدا سوگند نه ایشان سارق بودند و نه او دروغ گفته بود.[5]
آن شخص میخواست به امام نسبت دروغ بدهد، در حالی که امام اگر تقیه میکند، به حساب مصلحت و برای حفظ خود و شیعان است.
گاه انسان در میان جمعی میخواهد حرفی بزند که میداند باعث گرفتاری خود یا خانواده یا دوستانش میشود، در اینجا نباید بیجهت خود و دیگران را در سختی بیندازد و جایز نیست بگوید.
یکی از یاران مولا علی علیهالسلام با یکی از دشمنان آن حضرت در مجلسی نشسته بودند که قنبر از وارد شد. آن شخص با مشاهده قنبر از جا برخاست و به احترام او سر پا ایستاد.
آن مرد بدخواه گفت: مگر قنبر کیست که تو اینگونه او را احترام کردی؟
گفت: آیا به کسی که ملائکه بال خود را زیر پای او میگسترانند، احترام نگذارم.
شخص مخالف از روی عصبانیت قنبر را فراخواند و با ذکر بهانهای، به وی دشنام داد و او را کتک زد.
از قضا ماری آن شخص را که به قنبر احترام کرده بود، گزید. حضرت علی علیهالسلام برای عیادت او به منزلش رفت و دید آن مرد از شدت درد مینالد و به خود میپیچد. حضرت فرمود: آیا میدانی تو خود باعث این مصیبت شدهای؟
عرض کرد: چرا؟
حضرت فرمود: تو میدانستی فلانی دشمن و مخالف ماست، با این حال پیش او به قنبر احترام گذاشتی و حسادت او را برانگیختی و او را تحریک کردی به قنبر اهانت کند. به این ترتیب موجب آزار قنبر شدی و خداوند هم با این مار تو را کیفر نمود. اگر میخواهی خداوند تو را عافیت و سلامت عطا کند، عهد کن دیگر در برابر دشمنان ما با ما و دوستانمان بهگونهای رفتار نکنی که بیم گزندی بر ما باشد.[6]
لازم نیست جایی که مؤمنان به زحمت میافتند، حرفی، ولو حق، بر زبان آورد یا کاری که هیچ نفعی ندارد، بلکه باعث ضرر هم میشود، انجام داد. باید خود و دیگران را حفظ کرد!
امر به معروف و نهی از منکر هم شرایط خود را دارد و برای افراد مختلف فرق میکند. وقتی کسی که جزء مراجع و بزرگواران است، مطلبی میگوید یا یکی از نمایندگان مردم یا مسؤلان بهعنوانِ وظیفه خود چیزی میگویند، آنهم از روی ادب و با دلیل، این جای خود دارد، امّا نمیشود گفت چون فلانی این حرفها را زده، ما هم میگوییم، آن هم وقتی موجب گرفتاری خود شخص یا دیگران میشود.
پس اگر در مجلسی بودید که افراد خاصی حضور دارند و میخواهید چیزهایی را که میدانید، بر زبان بیاورید، در حالی که میدانید این حرفها دردسرساز است و هیچ نتیجهای هم ندارد، نباید بگویید. فرقی هم نمیکند طلبه باشید یا مسجدی.
هر حرفی جای خود و زمان خود را دارد. این شجاعت نیست که انسان در جای نامناسب حرفهای بیفایدهای بزند که وضع را بدتر میکند و فسادآور است.
اگر دیدید جوان یا نوجوانی نماز نمیخواند، نصیحتش کنید که رو به نماز بیاید. اگر نماز نخواندنش را به مسائل سیاسی و رفتار علما و طلاب ربط داد، بگویید کار هر کس به عهدۀ خود اوست. اینها دین نیستند. نباید شما بهخاطرِ اینها از دین خدا دلسرد شوید.
خدایا به حق محمّد و آل محمّد کمک کن تکلیف خود را در هر موقعیتی بشناسیم و انجام دهیم تا دچار جبر نشویم. کمک کن اگر چیزی میگوییم و مینویسیم، برای تو باشد و آنطور که صلاح است، باشد.
[1] ـ ذاریات، ۲۲ و ۲۳.
[2] ـ کافی، ۲، ۲۱۷.
[3] ـ کافی، ۲، ۳۴۱.
[4] ـ کافی، ۲، ۳۴۳.
[5] ـ کافی، ۸، ۱۰۰.
[6] ـ مستدرک سفینه البحار، ۸، ۶۰۷.