تفسیر سوره یوسف

سوره یوسف آیه ۶۴ تا ۶۷ | جلسه ۱۹

بنده تفسیر می‌گویم و بعضی اوقات نصیحت می‌کنم. شما هم گوش می‌دهید، امّا تأثیر دست خداست. اگر تأثیر کرد، الهی شکر. ما سببی بیشتر نیستیم. اگر هم خدا نخواهد، هیچ تأثیری نمی‌کند. شما هم که گوش می‌دهید، اگر تأثیری دیدید، می‌گویید الهی شکر. بعد هم می‌گویید خدا به این سید خیر بدهد. خدا او را واداشته به ما نصیحت کند و چیزی یاد بگیریم تا حالمان بهتر شود. اول خدا، بعد بندۀ خدا. دیگر لازم نیست بگویید آقا ببخشید یا نبخشید. فقط اگر خواستید، بگویید خدایا توفیقی به این سید بده تا دلش بیشتر به تو نزدیک شود.

وقتی خدا برای کسی عزّت می‌خواهد، احدی نمی‌تواند مانع آن شود. برادران یوسف او در چاه انداختند تا نام و نشانی از او نماند و خودشان نزد پدر محترم باشند، امّا خدای تعالی او را از چاه بیرون آورد و نزد عزیز مصر و پادشاه مصر مقرّبش گرداند.

فیلم جلسه

صوت جلسه

متن تفسیر
 

 

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یوسف  آیه ۶۴ تا ۶۷ | یکشنبه ۱۳۹۸/۰۹/۱۷ | جلسه ۱۹

 

حکمت ۲۴۲ نهج‌البلاغه

«اتَّقِ اللَّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ وَ اجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَق‏»

«از خدا بترس هرچند اندک، و بین خود و خدا پردۀ حرمت ‏قرار ده، هر چند نازک.»

از خدا بترس و تقوا داشته باش! اگر در سطح عالی نشد، لااقل به مقداری که می‌توانی، حرام را ترک کن و واجبات را انجام ده.

بین خود و خدا پردۀ حیایی قرار ده، هرچند نازک باشد. کاری نکن همۀ پرده‌های حیا پاره شود. کنایه از اینکه گناه کبیره انجام نده و سعی کن صغایر را هم تا آنجا که می‌شود انجام ندهی.

 

حکمت ۲۴۹ نهج‌البلاغه

«أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَیْه‏»

«بهترین کارها آن است که نفست از انجام آن ناخشنود باشد.»

اعمال واجب مثل نماز و روزه را باید در هر حال انجام داد، چه نفس خوشش بیاید و چه نیاید. نمی‌شود گفت چون نماز را دوست دارم، نمی‌خوانم.

بعضی اعمال مستحبی را که انجامش در جمع، نفس را شاد می‌کند، در خلوت انجام بده تا نفس ناخشنود شود.

سعی کنید این روایات را یاد بگیرید و از بر کنید!

 

تفسیر آیات ۶۴ تا ۶۷ سوره یوسف

قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ (۶۴)

گفت آیا شما را بر او امین شمارم، همان‌طور که پیش از این بر برادرش امین شمردم؟ پس خدا بهترین محافظ و مهربان‌ترین مهربانان است.

وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قالُوا یا أَبانا ما نَبْغی‏ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمیرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعیرٍ ذلِکَ کَیْلٌ یَسیرٌ (۶۵)

هنگامی که کالای خود را گشودند، دیدند سرمایه‌شان را به آنها بازگردانده. گفتند ای پدر! دیگر چه می‌خواهیم؟ این سرمایۀ ماست که به ما بازگردانده. برای خانواده خود آذوقه می‌آوریم و برادرمان را حفظ می‌کنیم و یک بار شتر بیشتر می‌گیریم. این پیمانه‌ای اندک است.

قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاَّ أَنْ یُحاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکیلٌ (۶۶)

یعقوب گفت: او را با شما نمی‌فرستم تا پیمان محکم الهی به من دهید که حتماً او را به من بازگردانید، مگر اینکه گرفتار حادثه‌ای شوید. پس چون پیمان سپردند، گفت خدا به آنچه می‌گوییم، وکیل است.

وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَهٍ وَ ما أُغْنی‏ عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (۶۷)

گفت: ای فرزندانم! از یک در وارد نشوید، بلکه از درهای مختلف وارد شوید. من نمی‌توانم قضای الهی را از شما دور کنم. حکم فقط ازآنِ خداست. بر او توکل کرده‌ام و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند.

«قالَ» جناب یعقوب گفت «هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ» آیا شما را بر او امین شمارم «إِلاَّ کَما أَمِنْتُکُمْ» همچنان که امین شمردم شما را «عَلى‏ أَخیهِ» بر برادرش (یوسف) «مِنْ قَبْلُ» پیش‌تر از این؟ «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» خدا بهترین محافظ و نگهبان است «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمین» و او مهربان‌ترین مهربانان است.

«وَ لَمَّا فَتَحُوا» هنگامی که باز کردند «مَتاعَهُمْ» کالاهایشان را (که از مصر آورده بودند) «وَجَدُوا» یافتند «بِضاعَتَهُمْ» سرمایه‌شان را «رُدَّتْ إِلَیْهِمْ» که به آنان بازگردانده شده. «قالُوا یا أَبانا» گفتند ای پدر! «ما نَبْغی‏ هذِهِ» دیگر چه می‌خواهیم (بهتر از این) «بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا» سرمایۀ ما به ما بازگردانده شده «وَ نَمیرُ أَهْلَنا» برای خانوادۀ خود آذوقه می‌آوریم «وَ نَحْفَظُ أَخانا» و برادرمان را حفظ می‌کنیم «وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعیرٍ» و یک پیمانه (بار شتر) اضافه می‌گیریم «ذلِکَ کَیْلٌ یَسیرٌ» این پیمانه اندک است.

«قالَ» جناب یعقوب گفت «لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ» هرگز او را با شما نمی‌فرستم «حَتَّى تُؤْتُونِ» تا اینکه بدهید «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» پیمانی الهی «لَتَأْتُنَّنِی بِهِ» که او را به من بازمی‌گردانید «إِلاَّ أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» مگر اینکه گرفتار حادثه‌ای شوید. «فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» پس چون برادران پیمان سپردند «قالَ» یعقوب گفت «اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکیلٌ» خدا بر آنچه می‌گوییم وکیل است.

«وَ قالَ» و یعقوب گفت «یا بَنِیَّ» ای فرزندانم! «لا تَدْخُلُوا» وارد نشوید «مِنْ بابٍ واحِدٍ» از یک در «وَ ادْخُلُوا» وارد شوید «مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَهٍ» از درهای مختلف «وَ ما أُغْنی‏ عَنْکُمْ» من نمی‌توانم دور کنم از شما «مِنَ اللَّهِ» آنچه از خداست (اراده و قضا و قدر خدا را) «مِنْ شَیْ‏ءٍ» به‌هیچ‌وجه. «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ» حکم فقط ازآنِ خداست «عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» بر او توکل کرده‌ام «وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ» و باید بر او توکل کنند «الْمُتَوَکِّلُون» توکل کنندگان.

فرزندان یعقوب گفتند: عزیز مصر دستور داده بار دیگر بنیامین را با خود ببریم، وگرنه غله‌ای به ما نمی‌دهد. بنیامین را با ما بفرست، ما مراقب او هستیم.

وقتی چنین گفتند جناب یعقوب همۀ صحنۀ یوسف مقابل چشمش آمد؛ از اصراری که برای بردن یوسف کردند و قول‌هایی که دادند و سفارش‌هایی که جناب یعقوب دربارۀ او فرمود، با این‌همه شد آنچه نباید می‌شد. اکنون آمده‌اند و می‌گویند بنیامین را با ما بفرست.

قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخیهِ مِنْ قَبْلُ؛ جناب یعقوب به فرزندانش گفت: آیا دربارۀ بنیامین به شما اطمینان کنم، همان‌طور که پیش از این دربارۀ یوسف به شما اطمینان کردم؟‌

یعنی بارِ قبل که شما را امین دانستم، آن‌طور شد و معلوم نشد با یوسف چه کردید، حال بنیامین را از من طلب می‌کنید؟

البته جناب یعقوب می‌دانست یوسف زنده است. در روایت است که خدای تعالی به او الهام کرده بود یا به قولی از حضرت عزرائیل شنید که یوسف و بنیامین هر دو زنده‌اند.

فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمین؛ بعد هم متوجه خدا شد و گفت خداوند بهترین نگهبان و حافظ است. من یوسف را دست شما سپردم، امّا آن‌که باید او را حفظ کند، خداست. اگر بنیامین را هم به شما بسپارم، باز خداست که حفظش می‌کند و او «ارحم الراحمین» است؛ یعنی رحمش به بندگان فراوان است. وقتی کسی طاقتش کم باشد، خدا بیشتر رحمش می‌کند، البته اگر بخواهد.

هرکس رحمی دارد، از خداست. او منبع رحم و رحمت و مهربانی است. اگر به کسی رحم می‌کنی و از تقصیراتش می‌گذری، این رحمِ خداست. پس او از همۀ مهربانان مهربان‌تر است. نه فقط رحم و مهربانی، هرکس هر صفت خوبی دارد، از خداست.

«فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» یعنی بهترین حافظ خداست. روح و نفس همه از خداست و اوست که نگه می‌دارد. اوست که اصل وجود و عین وجود است و وجود ما از اوست.

وجود یعنی هستی. اگر هستی نداشته باشیم، چیزی نیستیم. همراه این هستی، روح و نفس و بدن است. این قلب که کار می‌کند، روح دارد؛ یعنی جان دارد؛ یعنی وجود دارد. وجود از خداست. معنایش این نیست که خدا در جان آدمی رفته. این تعابیر غلط است. مثل خورشید و شعاع آن نیست. نمی‌شود گفت اشعۀ خدا رفته در جان این و آن. این مثال‌ها غلط است.

فقط می‌توانیم بگوییم خدا عین وجود است و بقیۀ موجودات ظهور وجود اویند. به تعبیری «ممکن‌الوجود» هستند؛ یعنی وجودشان از خودشان نیست. از اوست که عین وجود است. این‌ها مطالبِ فهمیدنی است.

خدا را فقط خودش و معصومین می‌توانند توصیف کنند؛ لذا امیرالمؤمنین علیه‌السلام به زیبایی می‌فرماید:

«دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ‏ءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْ‏ءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ‏ءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیْءٍ»[1]

«در همه‌چیز است، ولی نه مثل چیزی که درون چیزی باشد، و بیرون از همه‌چیز است، ولی نه مانند چیزی که خارج از چیزی باشد.»

نه می‌شود گفت داخل است و نه می‌شود گفت خارج است. بهترین راه درک او به تعبیر امیرالمؤمنین از طریق ایمان است.

«لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَهِ الْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ»[2]

«چشم‌ها با نظر کردن او را نبینند، امّا دل‌ها با حقیقت ایمان او را دیده‌اند.»

هرکس به اندازۀ ایمانش می‌فهمد خالقی دارد که او را خلق کرده، از نطفگی به اینجا رسانده. از پیر تا جوان حتی نوجوان، در هر سن و سلکی، ملتفت است کسی او را نگه می‌دارد و تدبیر می‌کند. اگر شناخت ندارد، باید سعی کند و از خدا بخواهد شناختش بیشتر شود. خدا هم قول داده طالبان خویش را به مطلوب برساند، امّا نه امروز و فردا.

گوهر معرفت حق تعالی جواهر ارزشمندی است که اساس خلقت آدمی برای آن بوده و خدا آن را به این سادگی دست کسی نمی‌دهد. این‌طور نیست که چند روزی بگوید و بشود؛ باید کار کند؛ باید پی‌گیر باشد! به صرف گفتن، نمی‌‌شود، هرچند آن هم خوب است.

وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِم؛ وقتی برادران یوسف خورجین‌ها را باز کردند، دیدند آنچه در ازای غلات پرداخته بودند، به آنها بازگردانده شده. پس دوباره نزد پدر آمدند.

قالُوا یا أَبانا ما نَبْغی‏ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا؛ گفتند: ای پدر! دیگر چه می‌خواهیم از این بهتر؟ عزیز مصر هم به ما گندم داده و هم پول آن را به ما برگردانده. دیگر تعلل مکن و بنیامین را با ما به مصر بفرست.

«بغی» از لغاتی است که معانی اضداد دارد؛ هم به معنی طلب کردن است و هم ظلم. در اینجا معنای خواستن و طلب کردن می‌دهد. «انّ اللّه یحب بغاه العلم» یعنی خدا طالبان علم را دوست دارد.

وَ نَمیرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعیر؛ هم آذوغه تهیه می‌کنیم و هم از برادرمان بنیامین محافظت می‌کنیم. به‌علاوه سهمی اضافه هم می‌گیریم و به‌جای ده بارِ شتر، یازده بار می‌آوریم.

ذلِکَ کَیْلٌ یَسیر؛ آنچه الآن می‌گیریم، برای ما کم است. ما خاندانی هستیم که مردم به ما رو می‌آورند و نیازشان را از ما طلب می‌کنند. اگر بیشتر بیاوریم، دیرتر تمام می‌شود.

اینجا حضرت یعقوب چه می‌توانست بکند؟ از یک طرف به فرزندانش اطمینان نداشت و از طرف دیگر قحطی و گرسنگی فشار آورده بود و اگر بنیامین را نمی‌فرستاد، اهل و عیال و فرزندانش گرسنه می‌ماندند و به گدایی می‌افتادند.

قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِه؛ جناب یعقوب گفت: من فقط در صورتی بنیامین را با شما می‌فرستم که وثیقه‌ای محکم بسپارید. ولی از آنجا که آنها که چیزی نداشتند، قرار شد بین خود و خدا عهد کنند حتماً بنیامین را بازمی‌گردانند.

درست است که حسد، فرزندان یعقوب را به گناه واداشت، امّا به هر حال آنها پیامبرزاده بودند؛ آداب پیامبر را رعایت می‌کردند و به رسالت پدر ایمان داشتند. افراد کافری نبودند که به خدا و رسولش بی‌اعتنا باشند یا حتی در انجام احکام الهی کوتاهی کنند؛ لذا جناب یعقوب خدا را به میدان آورد و از آنان میثاقی الهی گرفت.

إِلاَّ أَنْ یُحاطَ بِکُم؛ در آخر عهدنامه هم ذکر کرد: مگر اینکه حادثه‌ای اتفاق بیفتد که اوضاع از کنترل شما خارج شود. بالاخره در هر سفری اتفاقات غیرمترقبه اجتناب ناپذیر است، آن‌هم سفری که بیش از دو ماه طول می‌کشد. شاید دزد به کاروان بزند، شاید بلا یا مشکلی پیش آید. شما وثیقه بدهید همۀ تلاشتان را برای بازگرداندن بنیامین انجام می‌دهید.

آنها قبول کردند و با یقعوب عهد بستند.

فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکیل؛ وقتی عهد بستند و وثیقه سپردند و خدا را میان خود قرار دادند، جناب یعقوب به آنها گفت: «اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکیل» خدا بر آنچه ما می‌گوییم وکیل است؛ یعنی خدای تعالی هم وکیل من است و هم وکیل شما. پس اگر خیانتی کردید، به او خیانت کرده‌اید.

در واقع با این حرف می‌خواست بگوید من در همه حال خدای تعالی را در نظر دارم و او همه‌کارۀ من است.

وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِد؛ وقتی فرزندان یعقوب خواستند حرکت کنند به آنها گفت: هنگام ورود به شهر همگی از یک دروازه وارد نشوید، بلکه از دروازه‌های متعدد وارد شوید. به‌خاطرِ اینکه آنان مردانی  برومندی بودند، ممکن بود جمع ده نفری آنان در نظر مردم بیاید و چشم‌زخمی به آنها برسد

بسیار خوب است انسان در هر کاری، همراه توکل بر خدا، جانب احتیاط را هم رعایت کند و از بعضی جزئیات غفلت نکند؛ مثلاً اگر سرمایه‌ای دارد و می‌خواهد با کسی شراکت کند، صرف توکل به خدا کافی نیست. «با توکل زانوی اشتر ببند». باید ابتدا تحقیق و بررسی کند تا مطمئن شود این شخص چطور آدمی است.

در جامعه هم همین‌طور. وقتی قرار است کسانی را انتخاب کنید، دربارۀ آنها تحقیق کنید که آدم‌های درستی باشند.

وَ ما أُغْنی‏ عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ء؛ جناب یعقوب با وجود این سفارش، در ادامه فرمود: من نمی‌توانم قضا و قدر الهی را از شما دور کنم. یعنی من آنچه را شرط احتیاط می‌دانم به شما نشان می‌دهم، امّا باقی دست خداست و من نمی‌توانم مانع ارادۀ او شوم. ممکن است بلاهایی تقدیر کرده باشد که گریزی از آنها نیست.

إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه؛ حکم خدا فوق همۀ اراده‌ها و تصمیمات است. اگر او چیزی در نظر داشته باشد، همان می‌شود و من تسلیم حکم اویم.

حرفی نیست که باید دنبال اسباب رفت، امّا نباید فراموش کرد که سببیت هر سببی از خداست. اگر او اراده کند، آنی همۀ اسباب از کار می‌افتند. پس آن‌که مؤمن است و خدا را قبول دارد، اگر به بن‌بست رسید، نباید به خدا بد بگوید؛ باید راضی به رضای او باشد!

شخص مؤمن اگر می‌خواهد در ایمانش ثابت باشد، باید اسباب ظاهری را دنبال کند، ولی اگر نشد، تسلیم باشد و بگوید هرچه خدا بخواهد، الهی شکر.

اگر مریض شد و پزشک و دارو و درمان فایده نبخشید یا دعا کرد و اثر ندید، نباید در ایمانش سست شود. خداست که هر وقت بخواهد، اثر می‌دهد و هر وقت نخواهد، نمی‌‌دهد. دعا هم مثل دارو، سببی است که خدا اثر در آن گذاشته، مستقل از ارادۀ پروردگار نیست.

جناب یعقوب هم گفت: حکم ازآنِ خداست و من به او توکل می‌کنم. وظیفۀ خود را انجام می‌دهم و نتیجه را به او می‌سپارم و تسلیم رضا و ارادۀ او هستم. «عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُون».

هر کاری که می‌کنید، همین‌طور است. دانش‌آموزی که می‌خواهد آخر سال با نمرۀ خوب قبول شود، باید روزانه وقت بگذارد و درس بخواند، نه اینکه فقط موقع امتحان درس بخواند. این را هم باید بداند که درس خواندن وسیله‌ای است برای قبول شدن. اگر خدا خواست، قبول می‌شود، اگر نخواست، نمی‌شود. اگر قبول نشد، نگوید چرا خدا برای ما بد می‌خواهد! چه‌بسا همین برایش خوب باشد.

بنده تفسیر می‌گویم و بعضی اوقات نصیحت می‌کنم. شما هم گوش می‌دهید، امّا تأثیر دست خداست. اگر تأثیر کرد، الهی شکر. ما سببی بیشتر نیستیم. اگر هم خدا نخواهد، هیچ تأثیری نمی‌کند. شما هم که گوش می‌دهید، اگر تأثیری دیدید، می‌گویید الهی شکر. بعد هم می‌گویید خدا به این سید خیر بدهد. خدا او را واداشته به ما نصیحت کند و چیزی یاد بگیریم تا حالمان بهتر شود. اول خدا، بعد بندۀ خدا. دیگر لازم نیست بگویید آقا ببخشید یا نبخشید. فقط اگر خواستید، بگویید خدایا توفیقی به این سید بده تا دلش بیشتر به تو نزدیک شود.

مردم و کارگزاران و کسانی که در هر سِمَت و رشته‌ای هستند، همین‌طور. باید همیشه خدا را در نظر بگیرند. در این‌صورت کار خود را انجام می‌دهند و طلبکار مردم نیستند. مگر بنده طلبکار شمایم؟ در اصل باید بگویم خدایا تو لطف کردی که این‌ها اینجا نشستند و گوش دادند. تو دل‌هایشان را نرم کردی که بیایند. اگر بگویم «من» که وای به حالم! این شرک است.

خدای تعالی این‌همه به پیامبر می‌فرماید تو کاره‌ای نیستی. تو فقط ابلاغ کن، ماییم که هدایت می‌کنیم. پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله یک وسیله است. مؤثر خداست. همۀ ما بندگان ضعیفیم.

کسانی هم که با بچه‌ها سر و کار دارند همین‌طور. اگر کاری کردی که تأثیری داشت، نگو ما چه آدم خوبی هستیم؛ نگو چه پدر و مادر خوبی هستیم؛ چه بچۀ خوبی تربیت کردیم! بگو خدایا تو کمک کردی، لطف تو بود!

جوان‌ها و نوجوان‌ها تکلیفشان این است که به پدر و مادر احترام بگذارند و حرفشان را تا آنجا که خلاف دین نباشد، بشنوند. اگر احترام گذاشتید و حرف شنیدید، امّا دیدید پدر و مادر آن‌طور که باید، به شما اعتنا ندارند، بگویید الهی شکر. بگویید خدایا ما کارمان را انجام دادیم، حالا هم دعا می‌کنیم دل آنها را با ما درست کنی.

این توحید اگر در مردم قرار گیرد، دیگر پای «من» وسط نمی‌آید. هر کسی کار خودش را می‌کند و ادعا نمی‌کند.

[1] ـ کافی، ۱، ۸۶.

[2] ـ کافی، ۱، ۹۸.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است