سوره یوسف آیه ۱۰۴ تا ۱۰۶ | جلسه ۲۹
هرچه ایمان بیشتر شود، شرک کمتر میشود و شخص به خدا نزدیکتر و از ابلیس و نفس و کفر دورتر میشود تا آنجا که دیگر هیچ گناهی انجام ندهد و واجبی را ترک نکند. در این مرحله با اینکه بسیار باتقواست، باز هم مقداری شرک درونش هست؛ یعنی اینطور نیست که سبب را کاملاً ملغی بداند. دنبال کار و رزق و روزی میرود، امّا خود و دیگران را مؤثر میداند یا میگوید تا دارو نخوریم، خوب نمیشویم.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف آیه ۱۰۴ تا ۱۰۶ | یکشنبه ۱۳۹۸/۱۰/۲۹ | جلسه ۲۹
معاشرت با اشرار
قال امیرالمؤمنین علیهالسلام:
«صُحْبَهُ الْأَشْرَارِ تَکْسِبُ الشَّرَّ کَالرِّیحِ إِذَا مَرَّتْ بِالنَّتْنِ حَمَلَتْ نَتْنا»[1]
«نشست و برخاست با بدان، بدی به ارمغان میآورد، مانند بادی که بر بوی بد میگذرد و آن را با خود حمل میکند.»
کسی که با افراد نااهل و شرور همنشینی میکند، از آنها تأثیر میپذیرد، همچنان که معاشرت با خوبان، اخلاق انسان را خوب میکند.
طلب علم
قال امیرالمؤمنین علیهالسلام:
«إِنَّمَا النَّاسُ عَالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ وَ مَا سِوَاهُمَا هَمَجٌ»[2]
«مردم یا عالماند یا علمآموز، و غیر از اینها فرومایهاند.»
«عالم» یعنی آنکه میداند و عمل میکند. «متعلم» آن است که میآموزد تا عمل کند. «هَمَج» فرومایگانی هستند که شایستۀ نام آدمیت نیستند.
در روایت مشابه دیگری میفرماید:
«النَّاسُ ثَلَاثَهٌ عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ النَّجَاهِ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح»[3]
«مردم سه دستهاند؛ عالم خداپرست، آموزندۀ راه نجات، و فرومایگانی که دنبال هر صدایی میروند و با هر بادی بهسویی میافتند.»
مولا علی علیهالسلام در این روایت توضیح میدهند که «عالم ربانی» یعنی آنکه به علمش عمل میکند. «متعلم علی سبیل النجاه» یعنی کسانی که برای راهیابی میآموزند تا عمل کنند. گروهی هم چون حیوانات تصمیمی درونشان نیست و به هرطرف باد بیاید، میل میکنند.
سورۀ یوسف آیات ۱۰۴ تا ۱۰۶
وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ (۱۰۴)
تو هیچ پاداشی از آنان نمیخواهی. این (قرآن) جز یادآوری برای جهانیان نیست.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (۱۰۵)
چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین است که بر آن میگذرند و از آن رو میگردانند.
وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (۱۰۶)
بیشترشان به خدا ایمان نمیآورند، مگر اینکه مشرکاند.
«وَ ما تَسْئَلُهُمْ» از آنان درخواست نمیکنی «عَلَیْهِ» در مقابل این رسالت «مِنْ أَجْرٍ» هیچ پاداشی. «إِنْ هُوَ» این (قرآن) نیست «إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ» جز یادآوری و تذکری برای جهانیان.
«وَ کَأَیِّنْ» و چه بسیار «مِنْ آیَهٍ» از آیات و نشانههای پروردگار «فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در آسمانها و زمین «یَمُرُّونَ عَلَیْها» که بر آن میگذرند «وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ» و از آن رو میگردانند.
«وَ ما یُؤْمِنُ» و ایمان نمیآورند «أَکْثَرُهُمْ» بیشتر آنها «بِاللَّهِ» به خدا «إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» جز آنکه مشرکاند.
وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْر؛ تو ای پیامبر از مردم اجری و پاداشی نمیخواهی. در ازای هدایت آنها بهسوی خدا و ابلاغ کلام وحی، هیچ پاداشی از آنان طلب نمیکنی.
در سورۀ شوری میفرماید:
﴿قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبىٰ﴾[4]
«بگو: در برابر رسالتم هیچ پاداشی از شما نمیخواهم، مگر دوستی نزدیکان و اهلبیتم.»
در سورۀ سبأ میفرماید:
﴿قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾[5]
«بگو: هر پاداشی از شما خواستم، برای خودتان است.»
یعنی همین محبّت اهلبیت که بهعنوانِ اجر رسالت از شما خواستم، به نفع خودتان است. با این محبّت آزاد میشوید و اهلیت پیدا میکنید.
إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمین؛ رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله با زحمت بسیار و در محیطها و شرایط مختلف این قرآن را به گوش مردم رساندند و آنان را بهسوی خدا دعوت کردند تا یاد خدا در دلشان قرار گیرد.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُون؛ چه بسیار آیات و نشانههای پروردگار در آسمانها و زمین که مردم بر آنها میگذرند و اعتنا نمیکنند.
نشانههای عظمت خدای تعالی در این فلک بسیار است، لکن بسیاری از مردم به آنها نظر میکنند، حتی ستارهها و کهکشانها را کشف میکنند؛ در زمین کاوش میکنند و دریاها و جنگلها را میبینند، امّا توجهی به خالق آنها ندارند، فقط در فکر ساختن برنامه و دریافت و پول و کسب شهرتاند.
آیات پروردگار در همهجا از جمله در بدن انسان فراوان است. بدن هر کدام از ما چه عجایب خارقالعادهای دارد. همین زمین و چرخش و گردش آن چه حیرتانگیز است؛ با چه سرعتی به دور خود و خورشید حرکت میکند، بیآنکه کسی متوجه این حرکت و سرعت آن شود!
برخی هم میگویند میدانیم خدا خلق کرده، امّا شکم گرسنه این حرفها را نمیفهمد. بله؛ اگر نان و آب و زن و زندگیشان روبهراه باشد، شاید نگاهی به آیات پروردگار کنند و با زبان به عظمت او اقرار نمایند، امّا همینکه اندکی در فشار و سختی میافتند، دوباره همهچیز از سرشان میافتد. این از ایمانِ کم است.
﴿وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُور﴾[6]
«اندکی از بندگانم شکرگزارند.»
وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون؛ بیشتر مردم به خدا ایمان نمیآورند، مگر اینکه مشرکاند. ایمانشان با شرک مخلوط است.
مردم سه دستهاند: دستهای کاملاً کافرند؛ نه خدا را قبول دارند، نه دینی و نه پیامبری. گروهی از این کفّار دین حق را قبول ندارند و به باطل گراییدهاند. دستۀ دیگر آنهایند که به لطف خدا هیچ شکی درونشان نیست و دستۀ سوم بین این دو قرار دارند؛ یعنی هم ایمان دارند و هم شرک.
ایمان و شرک مراتبی دارد. روایاتی در اصول کافی این مطلب را توضیح میدهد و میفرماید: ایمان ده درجه است. قهراً هرچه درجۀ ایمان بالاتر باشد، میزان شرک کمتر میشود و بالعکس.
شرک دو نوع است؛ شرک جلی و شکر خفی. شرک جلی یعنی آشکار و روشن میگوید این شیء یا این شخص شریک خداست یا میگوید من خودم همهکارهام و کاری به خدا ندارم.
در شرک جلی انسان اسباب را مؤثر میداند و در حقیقت همهچیز را خدا میپندارد. شاید بتپرست نباشد، امّا پولپرست و مقامپرست و زنپرست و شکمپرست و شهوتپرست است. اگر از خدا بگویی، مسخره میکند و منکر میشود.
شرک خفی مربوط به دستۀ سومِ مردم است که پیش از این اشاره شد. در واقع اینان مومنانی هستند که خدا را قبول دارند؛ اصول دین و مذهب را پذیرفتهاند؛ به زیارت اهلبیت میروند و برایشان گریه میکنند، امّا هر گناهی پیش بیاید، انجام میدهند و اهل نماز و روزه نیستند. وقتی میگویی چرا این کار را کردی، مگر دین نداری؟ میگوید دین دارم، ولی زورم به خودم نمیرسد.
چنین کسی ایمانش خیلی کم است؛ شاید درجۀ اول ایمان را داشته باشد، ولی نُه درجه شرک دارد؛ چون حاضر نیست پا بر نفس و خواستههای خود بگذارد. میگوید هم دنیا را میخواهم و هم آخرت را.
امام باقر علیهالسلام میفرماید ساعاتی بر شما میگذرد که حس میکنید نه ایمان در دلتان است و نه شرک. مواظب باشید ایمانتان را از دست ندهید! این البته برای درجات دوم و سوم است، ولی این افراد هم آن را حس میکنند.
عدۀ دیگری ایمانشان بیشتر است؛ نماز میخوانند؛ واجبات انجام میدهند؛ حرام را ترک میکنند، امّا گاهی گناهی هم میکنند؛ دروغی میگویند؛ خیانتی در مال یا ناموس مردم میکنند و ممکن است بعد توبه کنند. شاید این درجۀ دوم ایمان است.
هرچه ایمان بیشتر شود، شرک کمتر میشود و شخص به خدا نزدیکتر و از ابلیس و نفس و کفر دورتر میشود تا آنجا که دیگر هیچ گناهی انجام ندهد و واجبی را ترک نکند. در این مرحله با اینکه بسیار باتقواست، باز هم مقداری شرک درونش هست؛ یعنی اینطور نیست که سبب را کاملاً ملغی بداند. دنبال کار و رزق و روزی میرود، امّا خود و دیگران را مؤثر میداند یا میگوید تا دارو نخوریم، خوب نمیشویم.
حرفی نیست که باید کار کرد و دارو خورد و اسباب را به کار انداخت، امّا یک وقت انسان با قلبش معتقد است که این سبب را خدا قرار داده، مؤثر خودِ اوست؛ رازق و شافی اوست؛ چنین کسی رد شده، ولی یک وقت ظاهراً میگوید خدا، امّا نمیتواند از اسباب بگذرد و خدا را کاملاً مؤثر بداند. البته درجات دارد؛ برخی کمتر و برخی بیشترند.
در مرحله بعد از این هم بالاتر میرود. اکنون خودش مانده و خدای تعالی، ولی هنوز یک پردۀ دیگرِ شرک باقی است و آن خودش است؛ میگوید من هم کسی هستم. بهتدریج در درجات ۸ و ۹ و ۱۰ خدا لطف میکند و زیر پای خود را هم میروبد و واقعاً با همۀ وجود میفهمد هیچکاره است.
شاید خیلیها با زبان این را بگویند، ولی طول میکشد درونشان فرو رود و به فهم برسند. قبول دارد چشم و گوش و اعضاء و جوارحش را خدا خلق کرده، امّا هنوز هم میگوید علم من، قدرت من، دست و پای من و… پس چه بگوید؛ آیا چشم و گوش و اعضاء و جوارح مال او نیست؟
عیبی ندارد اینطور بگوید، ولی باید بفهمد این اعضاء و جوارح مال خداست. اوست که خلق کرده و میچرخاند. دانستن با فهمیدن فرق میکند. فهم به این زودی حاصل نمیشود. ممکن است چند دقیقه ملتفت شود، ولی خیلی مانده مثل سلمان و ابوذر شود که از برکت مصاحبت با پیامبر و امیرالمؤمنین علیهماالسلام هر لحظه متوجه این مطلب بودند.
چند روایت
تفسیر المیزان ذیل این آیه چند روایت نقل کرده، از جمله مینویسد:
در تفسیر قمى به سند خود از فضیل از ابى جعفر علیهالسلام روایت کرده که در ذیل جمله «ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» فرموده: مقصود از آن، شرکِ طاعت است، نه شرک در عبادت؛ یعنى معصیتهایى که مرتکب مىشوند، در حقیقت شرک در اطاعت است و گنهکاران با گناه خود شیطان را اطاعت کردهاند.[7]
در تفسیر عیاشى از محمّد بن فضیل از حضرت رضا علیهالسلام روایت کرده که فرمود: مقصود شرکى است که به حد کفر نرسیده باشد.[8] و نیز در همین کتاب از مالک بن عطیه از ابى عبداللَّه علیهالسلام روایت کرده که در ذیل آیه شریفه فرموده: مقصود از این شرک این است که کسى بگوید: اگر فلانى نبود، من هلاک شده بودم، اگر فلانى نبود، من به فلان منفعت و فلان خیر مىرسیدم، اگر فلانى نبود زن و بچه من از دستم رفته بودند؛ زیرا چنین کسى براى خدا در ملک او شریکى قایل شده که آن شریک روزیش مىدهد، و یا بلا را از او دفع مىکند. آنگاه مىگوید عرض کردم: حال اگر کسى چنین بگوید: اگر خدا فلانى را نرسانده بود من هلاک مىشدم، چطور؛ آیا این هم شرک است؟ فرمود: این خوب است و اشکالى ندارد[9].
در همین کتاب از زراره روایت کرده: از حضرت ابى جعفر علیهالسلام پرسیدم چه مىفرمایىد در آیه «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»؟
فرمود: یکى از مثالهاى این شرک این است که کسى بگوید: نه به جان تو[10].
مؤلف گوید: مقصود آن حضرت این است که کسى بهغیر خدا قسم بخورد، چون غیر خدا را به نحوى تعظیم کرده که ذاتاُ لایق و مستحق آن نیست، و اخبار در این باره زیاد است.
[1] ـ غررالحکم، باب مصاحبه الأشرار و آثارها، شماره ۹۸۲۶.
[2] ـ غررالحکم، باب طلب العلم، شماره ۸۲.
[3] ـ تحفالعقول، ۱۶۹.
[4] ـ شوری، ۲۳.
[5] ـ سبأ، ۴۷.
[6] ـ سبأ، ۱۳.
[7]ـ تفسیر قمى، 1، ۳۵۸.
[8]ـ تفسیر عیاشى، 2، ۱۹۹.
[9]ـ تفسیر عیاشى، 2، 200.
[10]ـ تفسیر عیاشى، 2، 199.