سوره یوسف آیه ۲۲ تا ۲۴ | جلسه ۹
کوتاه سخن، هر چند واقعه یوسف و همسر عزیز یک اتفاق خارجى بوده که میان آن دو واقع شده، ولى در حقیقت کشمکشى است که میان حب و ایمان الهى و میان عشق و دلدادگى حیوانى اتفاق افتاده، و این دو نوع عشق بر سر یوسف با هم مشاجره کردهاند، هریک از این دو طرف سعى مىکرده یوسف را بهسوى خود بکشاند و چون کلمه «اللَّه» علیا و فوق هر کلمهاى است لا جرم برد با او شده و یوسف سرانجام دستخوش جذبهاى آسمانى و الهى گشته، محبّت الهى از او دفاع کرده است: «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِه».
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف | آیات ۱۹ تا ۲۱ | چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۸/۰۸ | جلسه ۹
حکمت ۵۴ نهجالبلاغه
«لَا غِنَى کَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَه»
«هیچ ثروتى چون عقل و هیچ فقرى چون نادانى و هیچ میراثی چون ادب و هیچ پشتیبانى چون مشورت نیست.»
لَا غِنَى کَالْعَقْلِ؛ «غنیٰ» یعنی ثروت. هرکس عقل داشته باشد، ثروتمند است. عقل، طبق روایت امام صادق علیهالسلام آن است که با آن خداوند پرستیده شود و بهشت به دست آید. «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[1] عاقل کسی است که بندۀ خدا باشد و با عقلش بهشت به دست آورد. آنکه دنبال پول و دنیاست، عاقل نیست، دنیاطلب است.
وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ؛ جاهل و نادان آن نیست که درس نخوانده باشد، چهبسا کسی هیچ سوادی نداشته باشد، امّا بداند خدای تعالی مؤثر و همهکارهاش است. احکامش را بلد باشد و عباداتش را انجام دهد و واجبات و محرمات را رعایت کند. چنین کسی عالم است.
جاهل آن است که ملتفت نیست برای چه آمده؛ چه کار میخواهد بکند؛ کجا هست و کجا باید برود، فقط مثل حیوانات زندگی میکند. چنین کسی در واقع فقیر است، نه آنکه خانه و زندگی و مؤنه ندارد.
وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَب؛ ادب یعنی متوجه آدابِ وضع خودش نسبت به خدای تعالی باشد. بداند باید در مقابل خدا چه کند. واجباتش را انجام دهد و حرام را ترک کند، همچنین بداند با مردم چطور رفتار کند؛ غیبت نکند؛ تهمت نزند؛ ظلم نکند. این میشود ادب. این ارثی است که از پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام و خوبان نصیبش شده. میراث واقعی همین است، نه پول و طلا و خانه.
وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَه؛ بهترین پشتیبان مشورت با افراد عاقل و مؤمن است، مخصوصاً وقتی نمیداند کاری که میخواهد انجام دهد، برایش خیر است یا نه. «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ».
یکی از اقسام مشورت استخاره با قرآن است. نزدیک به چهل روایت دربارۀ استخاره وارد شده که شیخ عباس قمی در حاشیه مفاتیح برخی را آورده است.
تفسیر آیات ۲۲ تا ۲۴
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (۲۲)
هنگامی که به سن رشد و جوانی رسید، به او حکمت و علم دادیم. ما نیکوکاران را اینگونه پاداش میدهیم.
وَ راوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۲۳)
زنی که یوسف در خانهاش بود، از او طلب کامجویی کرد و درها را بست و گفت بیا که من در اختیار تو هستم! یوسف گفت پناه بر خدا! او پروردگار من است؛ مقام مرا گرامی داشت. قطعاً ستمکاران رستگار نمیشوند.
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ (۲۴)
آن زن قصد او کرد و او نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، قصد وی میکرد. اینگونه کردیم تا بدی و فحشا را از او دور کنیم. بیشک او از بندگان مخلَصِ ما بود.
«وَ لَمَّا بَلَغَ» و هنگامی که رسید «أَشُدَّهُ» به حدّ رشد و جوانی خود «آتَیْناهُ» به او دادیم «حُکْماً وَ عِلْماً» حکمت و علم «وَ کَذلِکَ» و اینگونه «نَجْزِی» پاداش میدهیم «الْمُحْسِنینَ» نیکوکاران را.
«وَ راوَدَتْهُ» طلب کرد، خواست او را «الَّتی» زنی که «هُوَ فی بَیْتِها» یوسف در خانهاش بود «عَنْ نَفْسِهِ» از خودش (طلب کامجویی از او کرد) «وَ غَلَّقَتِ» و قفل کرد «الْأَبْوابَ» درها را «وَ قالَتْ» و گفت «هَیْتَ لَکَ» بیا که ازآنِ توام. «قالَ» یوسف گفت «مَعاذَ اللَّهِ» پناه میبرم به خدا! «إِنَّهُ رَبِّی» او پروردگار من است «أَحْسَنَ مَثْوایَ» مقام مرا گرامی داشته «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» ستمکاران رستگار نمیشوند.
«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» آن زن قصد یوسف کرد «وَ هَمَّ بِها» و یوسف هم قصد او میکرد «لَوْ لا أَنْ رَأىٰ» اگر نمیدید «بُرْهانَ رَبِّهِ» برهان پروردگارش را. «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ» چنین کردیم تا دور کنیم از او «السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» بدی و فحشا را «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ» یوسف از بندگان مخلَص ما بود.
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْما؛ هنگامی که جناب یوسف از طفولیت و نوجوانی گذشت و جوانی برومند شد، یعنی به حدّ ۱۷ یا ۱۸ سالگی رسید، خدای تعالی حکم و علم به او داد. «حکم» در لغت به معنای فصلالخطاب است که نزاع را فیصله میدهد و مطلب را تمام میکند.
جناب یوسف به عنایت پروردگار همۀ سخنانش واقع و حق بود و هیچ شکی در گفتههایش نداشت. این را خدای تعالی درونش قرار داده بود و به زبانش جاری میشد. این معنای حکم است.
وَ عِلْما؛ علاوه بر حکم، صاحب علم توحید هم بود؛ یعنی خدا هست و لاغیر. در همان جوانی مؤثریت پروردگار را فهمیده بود.
وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنین؛ از نشانههای احسان و بزرگی جناب یوسف این بود که حتی در ته چاه برادرانش را نفرین نکرد. خود را به خدا سپرد؛ بر او توکل نمود و همیشه به او رجوع میکرد. وقتی بهعنوانِ بندۀ زرخرید معامله شد و لباس غلامی پوشید، شکایتی نکرد و راضی به رضای خدا بود. این احسان او به خودش و دیگران بود و خدا هم اینطور جزایش داد.
وَ راوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیْتِها عَنْ نَفْسِه؛ در خانۀ مجلل و شاهانۀ عزیز مصر بود و تحت مراقبت زلیخا قرار داشت. آنها مثل فرزند خود از او نگهداری میکردند و برایش احترام قائل بودند.
جناب یوسف هم علاوه بر جمال ظاهری صاحب کمالات باطنی بود؛ هم عفت داشت، هم راستگو بود، هم حسن خلق داشت. وقتی نوجوانی را پشتسر گذاشت و به جوانی و اوج زیبایی رسید، زلیخا که خود از زنان زیبای آن زمان بود و روز به روز محبّتش به یوسف بیشتر میشد، به فکر افتاد از او بهره گیرد؛ لذا در اتاق شخصی خود درها را بست و قفل کرد و یوسف را بهسوی خود خواند، در حالی که گمان نمیکرد آن جناب از دستورش سرپیچی کند.
قالَ مَعاذَ اللَّه إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ؛ همین که حضرت یوسف به مقصود شیطانی زلیخا پی برد، گفت به خدا پناه میبرم که او ربّ من است.
این کارِ آسانی نبود. یوسف از ۹ سالگی در این خانه بود و با کسی جز اهل آن خانه مراوده نداشت. هرگز دربارۀ آباء و اجدادش چیزی ظاهر نکرد، از خداپرستی خود چیزی نمیگفت و اسم خدا را نمیبرد، امّا درونش از ابتدا با خدا بود و خود را به او متصل میدید؛ لذا در این لحظۀ سخت به خدا پناه برد.
همۀ ما زحمت میکشیم بفهمیم مؤثر و مسبب فقط خداست و سبب را او قرار داده، خودِ سبب هم کارهای نیست. جناب یوسف در ۱۸ سالگی به این مطلب رسیده بود.
وقتی گفت «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوای» یعنی شما کارهای نیستید. خدا شما را واداشت در این چند سال مرا بزرگ کنید؛ پس ربّ من اوست و او به من مقامی گرامی و جایگاهی عالی عطا کرد، حال اگر بخواهم خودم را به چیزی که تو میگویی، آلوده کنم، ظالم هستم و ظالمان روی رستگاری نخواهند دید. «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُون».
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّه؛ زلیخا خود را آراسته و یوسف هم جوانی زیبا بود، در شرایطی او را بهسوی خود میخواند که همۀ شرایط گناه آماده بود، لکن جناب یوسف برهان پروردگارش را دیده بود؛ یعنی دلایلی که باید در قلبش ظاهر شود، ظاهر بود.
برخی مفسران گفتهاند قبل از اینکه زلیخا بیاید و هیت لک بگوید، پارچهای روی چیزی انداخت. یوسف گفت این چه بود؟گفت این خدای من است، حال دیگر ما را نمیبیند.
ایشان گفت تو خود را از بتی پنهان میکنی، چطور من خودم را از خدایی که حاضر و ناظر است، حفظ نکنم؟
کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاء؛ ما هستیم که کمک میکنیم. بدی و فحشا را از او دور کردیم. او از خدا کمک خواست و خدا کمکش کرد.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصین؛ با اینکه سن جناب یوسف ۱۸ سال است، در زمرۀ بندگان مخلَص درآمده؛ یعنی خدای تعالی او را خالص کرده.
هرکس بخواهد و طالب باشد، خدا کمکش کند. خدای تعالی از ابتدا برای بشر ارادۀ سعادت و خوشبختی و مغفرت و بهشت داشته و در آیات مختلف قرآن به این معنا اشاره فرموده است. او میخواهد مردم از مادیات بیرون آیند و فلاح یابند؛ ارادۀ او برای بشر رحمت و لطف است و پیامبر رحمتش را برای همین فرستاده.
در سورۀ بقره میفرماید:
﴿یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْر﴾[2]
«خداوند براى شما آسانى مىخواهد و سختی را برایتان اراده نکرده است.»
خدا نمیخواهد شما را به زحمت اندازد، بلکه آسانی و راحتی برای شما میخواهد. آسانی این است که به موطن و محل حقیقی خود بازگردید. محل شما خدای تعالی است، این یسر است. در مقابل، عسر این است که آدمی از چیزی که برای آن خلق شده و از آنکه او را خلق کرده، روگرداند.
در سورۀ آلعمران میفرماید:
﴿وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً یُریدُ اللَّهُ أَلاَّ یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیم﴾[3]
«آنان که در کفر شتاب مىکنند، تو را اندوهگین نسازند! آنان هرگز به خدا هیچ زیانى نمىرسانند. خداوند اراده فرموده هیچ بهرهاى در آخرت براى آنان قرار ندهد و آنان را عذابى بزرگ است.»
این برای کسانی است که به کفر رجوع کردند. اگر کسی خودش بخواهد از خدا دور شود، خدا هم میگوید حال که چنین میخواهی، برو! دار، دارِ اختیار است.
در سورۀ نساء میفرماید:
﴿یُریدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ اللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ﴾[4]
«خدا مىخواهد ]راه سعادت را[ براى شما بیان کند و به آداب ستوده پیشینیان راهنماییتان کند و به شما رجوع نماید، که خدا داناى حکیم است.»
﴿وَ اللّهُ یُریدُ أنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ یُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیما﴾[5]
«و خداوند خواهان پذیرش توبۀ شماست و آنها که پیرو شهواتاند، خواستار انحراف زیاد شما هستند.»
﴿یُریدُ اللّهُ أنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ الاْنْسانُ ضَعیفاً﴾[6]
«خداوند مىخواهد بر شما آسان گیرد و آدمى ضعیف آفریده شده است.»
در سورۀ مائده میفرماید:
﴿ما یُریدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾[7]
«خدا نمىخواهد شما را به سختى اندازد، بلکه مىخواهد شما را پاک و نعمت خود را بر شما تمام گرداند. باشد که شکر او به جاى آورید!»
آیات دیگری نیز هست که ارادۀ خدا را برای انسان رحمت و خیر و مهربانی و آسانی بیان فرموده، ولی انسانها بر اثر نادانی فرار میکنند.
تفسیر المیزان دربارۀ آیات فوق به چند نکتۀ جالب اشاره میکند و مینویسد:
یوسف علیهالسلام در جمله «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ» چند نکته را افاده کرد: اول اینکه او داراى توحید است و به کیش بتپرستى اعتقاد ندارد و از آنان که به جاى خدا ارباب دیگرى اتخاذ مىکنند و تدبیر عالم را به آنها نسبت مىدهند، نیست، بلکه معتقد است که جز خداى تعالى ربّ دیگرى وجود ندارد.
دوم اینکه او از آنان که به زبان خدا را یکتا دانسته و لیکن عملا به او شرک مىورزند نیست و اسباب ظاهرى را مستقل در تاثیر نمىداند، بلکه معتقد است هر سببى در تاثیر خود محتاج به اذن خداست و هر اثر جمیلى که براى هر سببى از اسباب باشد در حقیقت فعل خداى سبحان است.
او همسر عزیز را در اینکه از وى به بهترین وجهى پذیرایى کرده مستقل نمىداند، پس عزیز و همسرش به عنوان ربّ که متولى امور وى شده باشند نیستند، بلکه خداى سبحان است که این دو را وادار ساخته تا او را گرامى بدارند، پس خداى سبحان او را گرامى داشته، و اوست که متولى امور است، و او در شداید باید به خدا پناهنده گردد.
سوم اینکه اگر در آنچه همسر عزیز بدان دعوتش میکند پناه به خدا مىبرد براى این است که این عمل ظلم است و ظالمان رستگار نمىشوند و بهسوى سعادت خویش هدایت نگشته، در برابر پروردگارشان ایمن نمىگردند، همچنان که قرآن از جدِّ یوسف، حضرت ابراهیم حکایت کرده که گفت: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» (آنان که ایمان آوردند و ایمان خود را به ظلم آلوده نساختند. آنها در اماناند و آنها هدایت یافتهاند).
چهارم اینکه او مربوب یعنى مملوک و در تحت تربیت ربّ خویش، خداى سبحان است و خود مالک چیزى از نفع و ضرر خویش نیست مگر آنچه را که خدا براى او خواسته باشد، و یا خدا دوست داشته باشد که او انجامش دهد، به همین جهت در پاسخ پیشنهاد او با لفظ صریح خواسته او را رد نکرد، و با گفتن «مَعاذَ اللَّهِ» بهطور کنایه جواب داد.
نگفت: من چنین کارى نمىکنم و یا چنین گناهى مرتکب نمىشوم و یا به خدا پناه مىبرم از شرّ تو و یا امثال آن، چون اگر چنین مىگفت براى خود حول و قوهاى اثبات کرده بود که خود بوى شرک و جهالت را دارد، فقط در جمله «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ» از خود یادى کرد و این عیب نداشت؛ زیرا در مقام اثبات مربوبیت خود و تاکید ذلّت و حاجت خود بود.
عیناً به همین علت به جاى «اکرام» کلمه «احسان» را به کار برد، با اینکه عزیز گفته بود: «أَکْرِمِی مَثْواهُ» او گفت: «انه احسن مثواى» چون در اکرام معناى احترام و شخصیت و عظمت نهفته است.
کوتاه سخن، هر چند واقعه یوسف و همسر عزیز یک اتفاق خارجى بوده که میان آن دو واقع شده، ولى در حقیقت کشمکشى است که میان حب و ایمان الهى و میان عشق و دلدادگى حیوانى اتفاق افتاده، و این دو نوع عشق بر سر یوسف با هم مشاجره کردهاند، هریک از این دو طرف سعى مىکرده یوسف را بهسوى خود بکشاند و چون کلمه «اللَّه» علیا و فوق هر کلمهاى است لا جرم برد با او شده و یوسف سرانجام دستخوش جذبهاى آسمانى و الهى گشته، محبّت الهى از او دفاع کرده است: «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِه».
[1] ـ کافی، ۱، ۱۱.
[2] ـ بقره، ۱۸۵.
[3] ـ آلَعمران، ۱۷۶.
[4] ـ نساء، ۲۶.
[5] ـ نساء، ۲۷.
[6] ـ نساء، ۲۸.
[7] ـ مائده، ۶.