تفسیر سوره یوسف

سوره یوسف آیه ۱۹ تا ۲۱ | جلسه ۸

گاهی اوقات بعضی بندگان خوب خدا می‌خواهند از جهت معنوی رشد کنند و بالا بیایند، خدا هم آنان را کمک می‌کند. شاید برخی بخواهند مانع این شخص شوند و او را به طرف مادیات بکشند، امّا ارادۀ غالبِ خدا این است که اگر خود شخص استقامت کند و دست از طلب بر ندارد، خداوند وسایل را فراهم می‌کند و طلبش را به فعلیت می‌رساند.

فیلم جلسه

 


صوت جلسه
متن تفسیر
 

 بسم ﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یوسف | آیات ۱۹ تا ۲۱ | چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۸/۰۱ | جلسه ۸

 

حکمت ۷۱ نهج البلاغه

«إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَام‏»

«چون عقل کامل شود، سخن کم گردد.»

کلام بر دو قسم است؛ کلامِ سودمند که هم خودِ شخص بهره می‌گیرد و هم به دیگران بهره می‌دهد. این کلام هرچه بیشتر گفته شود، بهتر است، و کلام بی‌فایده که همین قسم در اینجا مقصود است. وقتی عقل کامل می‌شود، این صحبت‌ها کم می‌شود.

بیشتر حرف‌های شبانه‌روزی مردم همین سخنان بی‌نتیجه و بی‌فایده است؛ امروز رفتیم فلان‌جا؛ فلانی را دیدیم؛ چه گفتیم و چه شد و… این‌ها همه وقتی است که حرف از غیبت و تهمت و گناه نباشد، وگرنه مصیبت است.

کامل شدن عقل یعنی متوجه می‌شود ساعات و دقایق عمرش سرمایه است. سرمایه یعنی مالی که برای تأمین معاش و گذران زندگی به کار می‌اندازد. وقتی می‌گوییم عمر انسان سرمایه است؛ یعنی از لحظات آن می‌توان برای اندوختنِ خوردنی‌‌ها و پوشیدنی‌ها و چراغ‌ها و منازل عالی عالم برزخ و قیامت استفاده کرد. کسی که این را ملتفت شود، عقلش رو به کمال است.

به راستی کلام حضرت چقدر پخته و صحیح است! وقتی عمر انسان می‌تواند این‌طور باشد، چرا آن را بیهوده تلف کند؟

سخنان بسیاری از حضرت امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه جمع‌ شده است. بی‌شک این سخنان از منبع فیضِ حضرت صادر شده، به کار دنیا و آخرت مردم می‌آید. این‌گونه سخن گفتن منافاتی با عقل ندارد.

 

حکمت ۷۴ نهج البلاغه

«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِه‏»

«هر نفَسِ آدمی قدمی به‌سوی مرگ است.»

ثانیه‌ها و دقایق و ساعات و شبانه‌روز و ماه و سال و عمر انسان می‌گذرد. جوان‌ها و نوجوان‌ها خیالشان راحت است که تا هفتاد و هشتاد سالشان نشود، نمی‌میرند، امّا نمی‌دانند خیلی زود نوجوان جوان می‌شود و میان‌سال می‌شود و به پیری می‌رسد و چه بخواهد و چه نخواهد باید برود! هرکه به این دنیا آمد، باید برود. این عمر همین‌طور می‌گذرد و از سرمایه کم می‌شود!

 

تفسیر آیات ۱۹ تا ۲۱ سوره یوسف

وَ جاءَتْ سَیَّارَهٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ قالَ یا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَهً وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَعْمَلُونَ (۱۹)

و کاروانی از راه رسید و آب‌آورِ خود را فرستادند. او دلو خود را انداخت و صدا زد مژده، این یک پسربچه است! و او را مانند سرمایه‌ای پنهان کردند و خدا به آنچه می‌کردند آگاه بود.

وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَهٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ (۲۰)

و او را به بهایی ناچیز، به چند درهم فروختند و به آن بی‌رغبت بودند.

وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمی‏ مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۲۱)

و آن‌که در مصر او را خرید به همسرش گفت منزلت وی را گرامی بدار شاید برای ما سودمند باشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم. و این‌چنین یوسف را در آن سرزمین مکنت بخشیدیم و علم تعبیر خواب به او آموختیم و خدا در کار خود پیروز است، امّا بیشتر مردم نمی‌دانند.

«وَ جاءَتْ» آمد «سَیَّارَهٌ» قافله‌ای «فَأَرْسَلُوا» فرستادند «وارِدَهُمْ» آب‌آورِ خود را. «فَأَدْلى» او انداخت‏ «دَلْوَهُ» سطل خود را «قالَ» گفت «یا بُشْرىٰ» بشارت!‏ «هذا غُلامٌ» این یک پسربچه است «وَ أَسَرُّوهُ» او را پنهان کردند «بِضاعَهً» به‌عنوانِ یک سرمایه «وَ اللَّهُ عَلیمٌ» و خدا آگاه بود «بِما یَعْمَلُونَ» به آنچه می‌کردند.

«وَ شَرَوْهُ» و او را فروختند «بِثَمَنٍ» به بهای «بَخْسٍ» ناچیز «دَراهِمَ مَعْدُودَهٍ» چند درهم «وَ کانُوا فیهِ» و دربارۀ او بودند «مِنَ الزَّاهِدینَ» بی‌اعتنا.

«وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ» و گفت آن‌که او را خرید «مِنْ مِصْرَ» از اهالی مصر «لاِمْرَأَتِهِ» به همسرش «أَکْرِمی» گرامی بدار‏ «مَثْواهُ» جایگاه، منزلت او را «عَسى» شاید، امید است‏ «أَنْ یَنْفَعَنا» نفعی به ما رساند «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» یا او را به‌عنوانِ فرزند اختیار کنیم «وَ کَذلِکَ» و این چنین «مَکَّنَّا لِیُوسُفَ» تمکّن بخشیدیم به یوسف «فِی الْأَرْضِ» در آن سرزمین «وَ لِنُعَلِّمَهُ» و برای اینکه به او بیاموزیم «مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ» علم تعبیر خواب «وَ اللَّهُ غالِبٌ» و خدا پیروز است «عَلى‏ أَمْرِهِ» در کار خود «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» امّا بیشتر مردم نمی‌دانند.

وَ جاءَتْ سَیَّارَهٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُم؛ جناب یوسف سه شبانه‌روز در چاه بود و در این مدت دل از همه بریده، فقط بر خدای یکتا توکل داشت. چاه آب داشت، امّا از غذا خبری نبود. سرانجام قافله‌ای در مسیر خود از مدین به مصر در نزدیکی چاه اتراق کردند و کسی را که کارهای کاروانیان را می‌کرد، فرستادند از چاه آب بیاورد که در اینجا به‌عنوانِ «وارد» اسم برده شده.

فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ قالَ یا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ؛ آن شخص دلو و بندش را انداخت و وقتی خواست آن را بالا بکشد، دید سنگین است. جناب یوسف خود را به بند چسباند و بالا آمد. او که ناگهان با جوانی زیبا مواجه شد، فریاد زد: بشارت! این یک جوان است. بشارت یعنی من آب می‌خواستم، ولی گنجی به دست آوردم.

وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَهً؛ کاروانیان بعد از دیدن یوسف او را پنهان کرند و با خود گفتند او را می‌فروشیم تا پولی نصیبمان شود.

وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَعْمَلُون؛ خدا می‌دانست آنها می‌خواهند چه کنند. به خیالشان کار دست خودشان است و هرچه خواستند، می‌شود، امّا این‌طور نیست؛ جناب یوسف باید مراحلی را بگذراند.

وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْس؛ «شروه»‌ یعنی او را فروختند. برخی گفته‌اند برادران یوسف وقتی او را در چاه انداختند، در آن حوالی تردد داشتند، چون گاو و گوسفنداشان هم در همان اطراف می چریدند، مراقب بودند ببینند چه بر سر یوسف می‌آید. لذا وقتی دیدند او را از چاه بیرون آوردند، جلو رفتند و ادعا کردند این بردۀ ماست که فرار کرده و همان جا او را فروختند. از آن‌طرف به یوسف گفتند باید بگویی غلام ما هستی تا تو را به این‌ها بدهیم، والا کشته می‌شوی، او هم مجبور شد همین را بگوید.

طبق این نظر «شروه» یعنی برادران یوسف او را به بهای اندک فروختند، امّا به نظر می‌رسد این چنین نباشد و «شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْس» یعنی کاروانیان او را به مصر آوردند و به قیمت ارزان فروختند.

امّا چرا ارزان؟ علت این بود که وقتی اهل قافله این جوان زیبا را دیدند، از حسن جمالش تعجب کردند و از ظاهرش دانستند او نمی‌تواند برده باشد؛ چراکه بزرگی از سر و رویش می‌بارید و راه رفتن و سخن گفتنش مانند افراد شریف و عاقل بود؛ لذا می‌ترسیدند کسانش پیدا شوند و برایشان دردسر درست کنند. به همین دلیل می‌خواستند زود او را بفروشند و بروند.

آنان ۹ شبانه‌روز در راه بودند تا به مصر رسیدند. در میان راه یوسف به قبر مادرش رسید. خودش را از شتر پایین انداخت و سر قبر مادش گریه‌ها کرد و از حال و روزش شکایت کرد.

دَراهِمَ مَعْدُودَه؛ در گذشته وقتی می‌خواستند سرمایۀ بزرگ و متاع گران‌بهایی بفروشند، درهم و دینارها را وزن می‌کردند و مبادله می‌کردند، امّا وقتی پای معاملات کوچک و کالاهای کم‌ارزش میان بود، سکه‌ها را می‌شمردند و معامله می‌کردند. «دراهم معدوده» کنایه از پول‌های اندک برای معامله‌ای کم‌ارزش است.

از رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله روایت شده: روزى یوسف جمال خود را در آیینه مشاهده کرد. از زیبایى خویش تعجب نمود و مختصر غرورى در او به وجود آمد. گفت: اگر من غلامى بودم، قیمت مرا کسى نمى‏دانست چقدر است؟!

خداوند خواست او را به این قیمت کم و در کمال بى‌میلى بفروشند تا این تصورات را نکند، بلکه به خداى خالق بنازد و توجهش به او باشد و خود را در برابر خدا نبیند.

امام رضا علیه‏السلام فرمود: قیمت یک سگ شکارى که اگر کسى او را بکشد ۲۰ درهم است و یوسف را به ۲۰ درهم فروختند.[1]

کاروانیان جناب یوسف را به بازار مصر آوردند و برای فروش عرضه کردند. عزیز مصر که ظاهراً وزیر فرعون بود و قصد خرید غلام داشت، همان وقت گذرش به آنجا افتاد و یوسف را خرید.

وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمی‏ مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا؛ عزیز مصر وقتی یوسف را خرید و به قصر برد، به همسرش که قاعدتاً او نیز زنی صاحب شکوه و جلالِ ظاهری بود، گفت: او را گرامی بدار، امید است نفعی به ما رساند!

از این جمله معلوم می‌‌شود او فارغ از زیبایی ظاهر، خصوصیاتی در جناب یوسف دید و متوجه شد این نوجوان بزرگ‌تر از سن خویش است و آثار عفت و عقل و زیرکی در او پیداست.

أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا؛ ظاهراً آنها فرزند نداشتند و با دیدن یوسف بدشان نمی‌آمد او را به‌عنوانِ فرزند خود بگیرند. در این صورت یوسف می‌توانست از آنها ارث برد و حتی جانشین عزیز مصر شود. این نشان می‌دهد به راستی او را بزرگوار یافته بودند.

وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْض؛ «مکّنّا» یعنی او را در زمین پابرجا و بهره‌مند کردیم. کنایه از اینکه برادرانش می‌خواستند او در زمین نباشد و از بین برود، امّا خدای تعالی چیز دیگری اراده کرد.

وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیث؛ «تأویل» یعنی آنچه در ظاهر نیست؛ مثل تعبیر خواب. گاهی انسان خوابی می‌بیند که تأویل آن چیزی غیر از آن است که دیده؛‌ مثلاً در خواب می‌بیند مرده، امّا تعبیر و تاویلش این است که عمرش زیاد می‌شود. همچنین سخنانی که از افراد صادر می‌شود و می‌توان از آنها وضع درونشان را فهمید. این هم نوعی تأویل احادیث است.

خدا می‌فرماید یوسف را نجات دادیم؛ امکاناتی برایش فراهم کردیم تا خوب زندگی کند و بر دیگران امر و نهی کند، به‌علاوه چیزهایی هم به او آموختیم که از دیگران مخفی بود.

وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِه؛ خدای تعالی در کار خود غالب و تواناست. هرچه او بخواهد همان می‌شود و احدی نمی‌تواند مانع تحقق اراده‌اش شود یا آن را بگرداند.

برادران یوسف می‌خواستند او را ذلیل کنند، ولی خدا خواست عزیز شود؛ خواستند نابود شود، امّا خدا خواست بماند و قدرت یابد؛ مثل امام حسین علیه‌السلام. دشمنان خدا خواستند نور ایشان را خاموش کنند، به حسب ظاهر هم این کار را کردند، امّا در همان زمان حضرت زین‌العابدین و جناب زینب کبری چنان آنان را رسوا کردند که یزید مجبور به عذرخواهی شد.

امروز هم بعد از ۱۴۰۰ سال در مراسم اربعین بیش از ۲۵ میلیون نفر از سراسر دنیا به زیارت امام حسین علیه‌السلام می‌روند و بازتاب آن در همه‌جا پخش می‌شود. این یعنی طلوع حسین بن علی علیهماالسلام که واقعیتی انکار ناپذیر است.

خدای تعالی می‌خواهد حسین علیه‌السلام را عزیز کند و این اندکی از تحقق ارادۀ خداست. یقیناً بعد از ظهور حضرت صاحب‌الزمان این نور روشن‌تر خواهد شد. از جهت باطن هم خدا داند تا به حال چه بسیار افرادی از برکت امام حسین علیه‌السلام بخشیده شده‌ و نجات یافته‌اند. «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِه».

وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون؛ بیشتر مردم نمی‌فهمند. همه‌چیز به حساب ظاهر نیست.

گاهی اوقات بعضی بندگان خوب خدا می‌خواهند از جهت معنوی رشد کنند و بالا بیایند، خدا هم آنان را کمک می‌کند. شاید برخی بخواهند مانع این شخص شوند و او را به طرف مادیات بکشند، امّا ارادۀ غالبِ خدا این است که اگر خود شخص استقامت کند و دست از طلب بر ندارد، خداوند وسایل را فراهم می‌کند و طلبش را به فعلیت می‌رساند.

[1] ـ قصه‌های قرآن، محمّدمهدی اشتهاردی.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است