تفسیر سوره هود

سوره هود آیه ۹۴ و ۹۵ | جلسه ۳۰

حقیقت همین است؛ یعنی فرعون هیچ‌کاره است و هیچ هنری ندارد، عده‌ای اطرافش را گرفتند و او هر روز بیشتر باد کرد. این فقط برای فرعون نیست. در همۀ ما فرعونیت وجود دارد، حتی یک بچۀ هفت‌ساله هم اگر دور و برش را بگیرند و بگویند تو از همه بهتر هستی، مغرور می‌شود و بر سر دیگر کودکان می‌زند. بشر این‌طور است. به همین دلیل همواره باید خود را به خدا بسپاریم و به او پناه ببریم.
خدا عاقبت همۀ مارا ختم به‌خیر کند. توفیق دهد زندگی صالح و خداپسندانه‌ای داشته باشیم و فریب شیطان و نفس را نخوریم.

فیلم جلسه
 

 


صوت جلسه

متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره هود آیه ۹۴ و ۹۵ | یکشنبه ۱۳۹۸/۰۳/۱۹ | جلسه ۳۰

 

 

 

 

وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْباً وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَهُ فَأَصْبَحُوا فی‏ دِیارِهِمْ جاثِمینَ (۹۴)

و هنگامی که فرمان عذاب ما رسید، شعیب و کسانی را که با او ایمان آوردند، به رحمتی از جانب خویش نجات دادیم و ستمکاران را صیحۀ آسمانی فروگرفت و در خانه‌هایشان از پا درآمدند.

 

کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیها أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (۹۵)

گویی هرگز آنجا نبودند. دور باد اهل مدین (از رحمت خدا) همچنان که قوم ثمود دور شدند.

«وَ لَمَّا» هنگامی که «جاءَ» آمد «أَمْرُنا» فرمان ما (عذاب الهی) «نَجَّیْنا شُعَیْباً» نجات دادیم شعیب را «وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ» و کسانی را که با او ایمان آورده بودند «بِرَحْمَهٍ مِنَّا» به رحمتی از جانب خویش «وَ أَخَذَتِ الَّذینَ ظَلَمُوا» و گرفت کسانی را که ظلم کردند «الصَّیْحَهُ» صیحۀ آسمانی «فَأَصْبَحُوا» صبح کردند «فی‏ دِیارِهِمْ» در حالی که در شهرهایشان «جاثِمینَ» به رو افتاده و مرده بودند.

«کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیها» گویی اصلاً آنجا نبودند «أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ» دور باد برای مدین (رحمت خدا) «کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» همچنان که ثمود دور شدند.

حضرت شعیب مانند حضرت هود و صالح و رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله از پیامبران عرب و بسیار مورد نظر و احترام پروردگار بود، به‌حدی که حضرت موسی را مأمورِ خدمت به او قرار داد. خدای تعالی بیاناتی مستدل و پسندیده از قول ایشان در قرآن کریم نقل فرموده است.

شهر مدین محل زندگی قوم مدین بود. قومی که خداوند حضرت شعیب را برای هدایت آنها برگزید. برخی مدین را بین شام و حجاز و برخی آن را در جزیرهالعرب می‌دانند.

خدای تعالی در این سوره نام شهر مدین را آورده؛ یعنی اهل مدین آن‌قدر پست و از رحمت خدا دور بودند که به زمینشان هم تأثیر کرده بود؛ لذا خدا می‌فرماید «أَلا بُعْداً لِمَدْیَن».

حضرت موسی پس از فرار از مصر به مدین آمد و تحت حمایت جناب شعیب قرار گرفت. طبق قراری که بین خود گذاشتند، حضرت موسی دختر شعیب را به همسری گرفت و در مقابل ده سال برای او چوپانی کرد.

خدای تعالی در سورۀ اعراف در نُه آیه فسادها و انحرافات قوم شعیب را برشمرده که برخی از آنها فساد در زمین، کم‌فروشی، بت‌پرستی و بدتر از همه بستن راه خدا بود. آنان بر سر راه کسانی که می‌خواستند ایمان بیاورند می‌نشستند و آنها را تهدید به مرگ می‌کردند.

﴿وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً﴾[1]

«و بر سر هر راهی منشینید که مردم را تهدید کنید و کسانی را که ایمان آوده‌اند از راه خدا بازدارید و آن را کج نشان دهید.»

حضرت شعیب و مؤمنان را تهدید می‌کردند که شما را از شهر خود بیرون می‌کنیم، مگر اینکه به دین ما بازگردید و بت‌پرست شوید.

شعیب هم جوابشان می‌داد که خدای تعالی ما را نجات داده و چیزهایی به ما فهمانده است، حال اگر به فهم خود پا گذاریم و به دین شما درآییم، بر خدا افترا بسته‌ایم. ما از روی علم رسیدیم به اینکه پروردگاری داریم که همه‌کارۀ ماست. رسیدنی که مثل دیدنِ حقیقت است. ما رسیدیم و شما را به آن دعوت می‌کنیم، ولی شما به‌جای نصیحت‌پذیری، ما را تهدید می‌کنید.

در آخر وقتی از آنها ناامید شد، به درگاه خدا دعا کرد:

﴿عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحین﴾[2]

«ما بر خدا توکل کردیم. پروردگارا میان ما و قوممان به‌حق داوری کن که تو بهترین داوری.»

البته آنها دست‌بردار نبودند تا سرانجام عذاب الهی نازل شد.

﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ فَأَصْبَحُوا فی‏ دارِهِمْ جاثِمین﴾[3]

«زلزله آنها را فراگرفت و در خانه‌هاشان از پا درآمدند.»

وقتی همۀ آنها در اثر عذاب از میان رفتند، جناب شعیب به میانشان رفت و به اجساد بی‌جانشان که مثل چوبِ خشک بر زمین افتاده بودند، نگاه کرد و فرمود:

﴿وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ کافِرینَ﴾[4]

«ای قوم! من پیام‌های پروردگارم را به شما رساندم و شما را نصیحت کردم. پس چگونه بر قوم کافر تأسف بخورم؟»

سرگذشت حضرت شعیب در سوره‌های اعراف، هود، شعراء، قصص و عنکبوت گاهی به‌طور مفصل و گاه به اجمال بیان شده است.

هدف خدای تعالی فقط قصه‌گویی نیست. برای عبرت گرفتن مردم است تا روز قیامت. پیامبران، ائمه و مؤمنان هر کدام در زمان خود صدای حق را بلند کردند؛ مردم را به‌سوی خداوند خواندند و تبلیغ کردند تا حقیقت را به گوش مردم برسانند، امّا مردم سه دسته بودند.

یک دسته کسانی که می‌گفتند خلیفۀ مسلمین اولی و دومی و سومی است و علی چهارمین آنهاست. هرچه حضرت امیرالمؤمنین با دلایل محکم با آنها حرف می‌زد، قبول نمی‌کردند. امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نیز خود و شاگردانی که معیّن کرده بودند با آنها محاجه می‌کردند و حجت را برایشان تمام می‌کردند، امّا فایده‌ای نداشت.

دسته دیگر منافقانی بودند که در زمان پیامبر اکرم به نحوی عمل می‌کردند و در زمان علی علیه‌السلام به نحو دیگر. در زمان‌های دیگر هم هستند و دسته سوم مؤمنان راستین هستند. پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فرمود:

«سَیَأْتِی عَلَى أُمَّتِی مَا أَتَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ مِثْلٌ بِمِثْلٍ وَ إِنَّهُمْ تَفَرَّقُوا عَلَى اثْنَتَیْنِ وَ سَبْعِینَ مِلَّهً وَ سَتُفَرَّقُ أُمَّتِی عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِینَ مِلَّهً تَزِیدُ عَلَیْهِمْ وَاحِدَهً کُلُّهَا فِی النَّارِ غَیْرَ وَاحِدَهٍ قَالَ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا تِلْکَ الْوَاحِدَهُ قَالَ هُوَ مَا نَحْنُ عَلَیْهِ الْیَوْمَ أَنَا وَ أَصْحَابِی»[5]

«به‌زودى بر سر امّت من همان خواهد آمد که بر سر بنى‌اسرائیل آمد، درست همان‌گونه. آنها بر ۷۲ ملّت پراکنده شدند و امّت من به‌زودى ۷۳ گروه خواهند شد که یک دسته بر آنان افزوده مى‏شود و جز یک گروه همگى در جهنّم‌اند. شخصى عرض کرد: یا رسول‌اللَّه! آن یک گروه چه کسانی هستند؟ فرمود: آن گروهى که شیوه‏شان همان است که امروز من و اصحابم بر آن هستیم.»

از ابتدای اسلام هر روز دسته‌های مختلفی پیدا می‌شدند و هر دسته برای خود امامی قرار می‌دادند. برخی ادعای پیامبری و برخی ادعای امامت می‌کردند، حتی برخی مدعی بودند امام زمان هستند. معمولاً هم اول می‌گفتند از طرف امام زمان آمدیم و بعد می‌گفتند خودمان امام زمان هستیم.

با توجه به آیاتی که از حضرت شعیب خواندیم و از سایر انبیاء الهی می‌خوانیم، وظیفه هرکدام از ما چیست؟

کسی که اول ۱۵سالگی و بلوغ است، سعی کند آنچه برعهده دارد و می‌فهمد، عمل کند. این‌طور نیست که هیچ فهمی نداشته باشد. بلوغ یعنی رسیدن به فهم و عقلی که درک می‌کند. هرکسی در هر سنّی، خوب و بد را می‌‌فهمد و وقتی به بلوغ می‌رسد، بهتر می‌فهمد. پس طبق همین فهم کار بد نکند و کارهای خوب انجام دهد.

این هم درست است که آدمی به هر حال اشتباه می‌کند. این اشتباهات را به‌وسیلۀ قرآن و سنّت جبران کند. اگر هم چیزی از قرآن و سنّت نمی‌داند، به کسانی که می‌دانند، رجوع کند. بالأخره نمی‌تواند بگوید به هیچ‌کس اطمینان ندارم. چنین کسی به خودش هم اطمینان ندارد. هرگز خدای تعالی کسی را که طالب هدایت باشد، بی‌راهنما رها نمی‌کند.

باید از خدا بخواهد و بگوید خدایا کمکم کن! خدایی را که به اندازۀ سنّش می‌شناسد و به او اعتقاد دارد. خدایی را که از درون می‌فهمد هست و در شداید و ناراحتی‌ها به او پناه می‌برد. همان که از نطفه‌ای خلقش کرد و به اینجا رساندش. این مطالب بارها در قرآن تکرار شده تا بلکه این نفس متوجه شود. این می‌شود فطرت و خدا شناسی.

خدا می‌فرماید همه‌چیز را برای شما قرار دادیم تا گمراه نشوید. این زمین را برای شما خلق کرده تا زندگی خوبی داشته باشید. آنها را که تازه آمدند ببینید و بدانید این‌طور بودید و آنها را که می‌روند ببینید و بفهمید سرانجامتان این است. همۀ ما رفتنی هستیم. در این بین کسانی که چیزهایی یاد گرفتند و عمل کردند و پا بر فهم خود نگذاشتند، رستگارند. کسانی که تا به شبهه‌ای رسیدند، دست از همه‌چیز نکشیدند و حواسشان بود که شیطان و نفس تلاش می‌کنند راه خدا را ببندند. این حکایت‌ها برای فهمیدن ماست و فقط برای یک دورۀ خاص نبوده است.

برخی در کمین نشسته‌اند که مردم را از خدا دور کنند. برخی هم در آن سو سعی می‌کنند مردم را با خدا آشنا کنند. هر دو دسته از اول بوده‌اند و تا قیامت خواهند بود. مراقب باش گول نخوری!

خیلی مهم است آدمی چند سالی که از عمرش مانده، خودش را گم نکند. نگوید کو تا مرگ! مگر جوان‌ها نمی‌میرند؟ مگر آنها که زن و بچه ندارند، نمی‌میرند؟ این‌ها همه مکرهای شیطان و نفس است.

وقتی نصیحت و خیرخواهی از کسی می‌شنوید، بپذیرید. اگر می‌گویند بت‌نپرست، نگو ما که بت‌پرست نیستیم. بله؛‌ امّا وقتی خدا را قبول نداری، قهراً دلت یا برای پول می‌رود یا برای جمالی یا کار و بار پررونقی و این‌ها می‌شود بت. مراقب باش بت‌پرست نشوی!

‌با آدم‌های خوب باش. آنها را پیدا کن و همراهشان شو. اگر گمان کردی کسی خوب است و بد از آب درآمد، دوباره بگرد. نگو همه مثل هم هستند. شاید تو اشتباه تشخیص دادی؛ شاید خوب بود و تو گمان کردی بد است. این را هم بدان هر کسی ممکن است گول شیطان و نفسش را بخورد. دنبال یکی دیگر برو!

منظور اینکه مبادا کسی فکر کند هرچه خودش فهمید، درست است؛‌ هر کاری کرد، درست است، مخصوصاً جوان‌ها و نوجوان‌ها، باید خود را به قرآن و سنّت عرضه بدارند و اگر نمی‌دانند، به کسانی که متوجه هستند و نصیحت می‌کنند، رجوع کنند. رفقای خوب انتخاب کنند.

دیگر اینکه ادامه‌دهندۀ رسالت پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام باشند؛ یعنی اطرافیانشان را ارشاد کنند و به خدای تعالی سوق بدهند. این دستور خدای تعالی است.

این را هم بدانید بدترین اعمال و بدترین افراد کسانی هستند که سر راه مردم، مخصوصاً جوان‌ها و نوجوان‌ها می‌نشینند و آنان را از راه خدا بیرون می‌‌کنند. قوم شعیب تا این کار را نکردند، عذاب نازل نشد. کسانی که چنین وضعی در جامعه دارند، مطرودند.

سطر به سطر آیات قرآن برا ی ما عبرت و خیرخواهی است و قواعد زندگی را به ما می‌آموزد.

أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُود؛ خدای تعالی قوم شعیب را مانند قوم ثمود از رحمت خود دور کرد. در واقع آنها خودشان دور شدند و گفتند نمی‌خواهیم. خوراک‌های خوشمزه و پاک در دهنشان می‌گذارند و آنها بیرون می‌ریزند. مثل کسی که بیمار است، امّا نمی‌خواهد درمان شود. می‌گوید سلامتی همین است که من دارم. گاهی خودش هم می‌داند دارویش چیست، امّا عمداً نمی‌خورد.

بسیاری از کافران می‌دانند درمان دردشان همین قرآن است، امّا عیب‌جویی می‌کنند و رو می‌گردانند. در تاریخ آمده است سه نفر از سران قریش (ابوسفیان و ابوجهل و اخنس بن شریق) براى شنیدن آیات قرآن شبى مخفیانه نزدیک خانه پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله آمدند، در حالى که حضرت نماز مى‌خواند و آیات قرآن را تلاوت مى‌کرد. هرکدام در گوشه‌اى پنهان شدند و بى‌آنکه دیگرى باخبر شود، تا صبح به تلاوت قرآن گوش سپردند و هنگام طلوع فجر متفرق شدند.

در راه یکدیگر را دیدند و هرکدام به نحوى دیگرى را سرزنش کرد. در آخر گفتند دیگر این کار را تکرار نکنید که اگر مردم نادان این منظره را ببینند، گمان‌هایی براى آنها پیدا مى‌شود.

امّا شب بعد دوباره هر سه همین کار را تکرار کردند و وقتی یکدیگر را مشاهده کردند، همان سخنان شب قبل و همان سرزنش‌ها و قراردادِ عدم تکرار این کار را مطرح کردند و به خانه‌هاى خود رفتند. شب سوم نیز همین مسأله دقیقاً تکرار شد. این‌بار وقتی صبح با هم ملاقات کردند، گفتند: ما از اینجا تکان نمى‌خوریم تا عهد و پیمان ببندیم و براى همیشه این کار را ترک کنیم.

سرانجام پیمان بستند و متفرق شدند.[6]

در اتفاق دیگری یکی از کفّار نزد پیامبر آمد و از ایشان تقاضای تلاوت قرآن کرد. رسول خدا آیاتی از سوره غافر را که مربوط به عذاب کافران بود، برایش خواند. هنوز آیات تمام نشده بود که فریاد زد کافی است. به‌سوی رفقایش بازگشت و گفت وقتی پیامبر قرآن می‌خواند، گویی عذاب خدا بر سرم نازل می‌شد و آن را حس می‌کردم.

البته کلام خدا چون از زبان رسول خدا صادر می‌شد، این تأثیرات را داشت، امّا جهالت از این بدتر که این‌گونه به چشم ببینند و نپذیرند؟ این برای ما نیز مایۀ عبرت است.

ابوجهل وقتی در جنگ بدر زخمی شد، یکی از مسلمانان بالای سرش آمد و او را شناخت. خواست سر از تنش جدا کند. ابوجهل گفت حال که می‌خواهی مرا بکشی، سرم را از پایین گردن جدا کن که یک سر و گردن از دیگر کشته‌ها بالاتر باشم. این اوج نافهمی و حماقت یک انسان است. به‌راستی در چه تخیلات و افکار جاهلانه‌ای سیر می‌کردند و در مغزشان چیزی از حق باقی نمانده بود!

ما هم باید دائم از خدا بخواهیم از شرّ شیطان و نفس خود و دیگران حفظمان کند. باید همیشه بگوییم: «یا اللّه یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک».

 

نصیحت شیطان

حضرت یحیی علیه‌السلام شیطان را دید، در حالی که با زنجیرها و رشته‌هایی در دست، به‌سوی او می‌آید. پرسید: ای ابلیس! این رشته‌ها چیست؟

گفت: این‌ها انواع علایق، امیال و شهوت‌هایی است که در فرزند آدم یافته‌ام. یحیی علیه‌السلام لحظه‌ای چشم به رشته‌ها دوخت و گفت: آیا برای من نیز سهمی از این رشته‌ها هست؟

ابلیس نیشخندی زد و گفت: آری. هنگامی که از خوردن غذا سیر می‌شوی، سنگین شده، نسبت به نماز، ذکر و مناجات خدا بی‌رغبت می‌گردی.

یحیی با شنیدن این سخن سر به زیر انداخت و گفت: به خدا سوگند بعد از این هرگز شکم خود را از غذا پر نخواهم کرد.

شیطان از خشم سرخ شد و در حالی که از یحیی دور می‌شد، گفت: به خدا قسم من نیز بعد از این هرگز مؤمنی را نصیحت نخواهم کرد.

این حکایت هم شنیدنی است:

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی می‌کرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشۀ انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی، این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام عاجزانه در اندیشۀ چاره بود که صدای در بلند شد. پرسید کیستی؟ ناگهان دید شیطان وارد شد.

شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمی‌داند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشۀ انگور خواند و طلا شد. بعد به فرعون گفت من با این‌همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم، آن‌وقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می‌کنی؟

وقتی عازم رفتن شد، فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده نشوی؟

شیطان پاسخ داد زیرا می‌دانستم از نسل او چون تویی به وجود می‌آید.

حقیقت همین است؛ یعنی فرعون هیچ‌کاره است و هیچ هنری ندارد، عده‌ای اطرافش را گرفتند و او هر روز بیشتر باد کرد. این فقط برای فرعون نیست. در همۀ ما فرعونیت وجود دارد، حتی یک بچۀ هفت‌ساله هم اگر دور و برش را بگیرند و بگویند تو از همه بهتر هستی، مغرور می‌شود و بر سر دیگر کودکان می‌زند. بشر این‌طور است. به همین دلیل همواره باید خود را به خدا بسپاریم و به او پناه ببریم.

خدا عاقبت همۀ مارا ختم به‌خیر کند. توفیق دهد زندگی صالح و خداپسندانه‌ای داشته باشیم و فریب شیطان و نفس را نخوریم.

 

 

 

[1] ـ اعراف، ۸۶.

[2] ـ اعراف، ۸۹.

[3] ـ اعراف، ۹۱.

[4] ـ اعراف، ۹۳.

[5] ـ معانی‌الاخبار، ۳۲۳.

[6] ـ سیره ابن هشام، ۱، ۳۳۷.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است