تفسیر سوره هود

سوره هود آیه ۹۱ تا ۹۳ | جلسه ۲۹

دنیا از زمان حضرت آدم تابه‌حال محل رفت و آمد انسان‌های بی‌شمار با عقاید گوناگون بوده است، لکن آنها که امروز شادند و ما آنان را به نیکی یاد می‌کنیم، کسانی هستند که همۀ عمر و زندگی‌شان را در راه خدا گذاشتند؛ آنهایند که می‌درخشند. وقتی به زندگی‌شان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم حق با این‌ها بوده، نه با آنها که دنبال دنیا و مادیات رفتند و عمر گرانبها را در این راه صرف کردند. بخور و بخواب و شهوترانی کن و پول و مقامت را زیاد کن، بعد هم مرگ و تمام! این زندگی چه فایده‌ای دارد؟

فیلم جلسه
 

 


صوت جلسه

متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره هود آیه ۹۱ تا ۹۳ | چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۲/۱۱ | جلسه ۲۹

 

 

 

قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراکَ فینا ضَعیفاً وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزیزٍ (۹۱)

گفتند ای شعیب! بسیاری از حرف‌هایت را نمی‌فهمیم و تو را در میان خود ضعیف می‌بینیم و اگر به‌خاطرِ قوم و قبیله‌ات نبود، سنگسارت می‌کردیم و نزد ما هیچ عزتی نداری.

 

قالَ یا قَوْمِ أَ رَهْطی‏ أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا إِنَّ رَبِّی بِما تَعْمَلُونَ مُحیطٌ (۹۲)

گفت ای قوم! آیا قوم و قبیله‌ام نزد شما عزیزتر از خداوند هستند که شما او را پشت‌سر انداخته‌اید؟ پروردگارم به آنچه می‌کنید احاطه دارد.

 

وَ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ مَنْ هُوَ کاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقیبٌ (۹۳)

ای قوم! هر کار از دستتان برمی‌آید انجام دهید، من هم کار خود را می‌کنم. به‌زودی خواهید فهمید عذابِ خوارکننده بر چه کسی فرود می‌آید و دروغگو کیست! منتظر بمانید که من هم با شما در انتظارم.

 

«قالُوا یا شُعَیْبُ» گفتند ای شعیب! «ما نَفْقَهُ» نمی‌فهمیم «کَثیراً» بسیاری «مِمَّا تَقُولُ» از گفته‌هایت را «وَ إِنَّا» و ما «لَنَراکَ» می‌بینیم تو را «فینا» در میان خود «ضَعیفاً» ناتوان «وَ لَوْ لا رَهْطُکَ» اگر قوم و قبیله‌ات نبودند «لَرَجَمْناک» سنگسارت می‌کردیم «وَ ما أَنْتَ» و تو نیستی «عَلَیْنا» نزد ما «بِعَزیزٍ» عزیز و عزتمند.

«قالَ یا قَوْمِ» گفت ای قوم من! «أَ رَهْطی» آیا قبیله‌ام‏ «أَعَزُّ» عزیزترند «عَلَیْکُمْ» پیش شما «مِنَ اللَّهِ» از خدا؟ «وَ اتَّخَذْتُمُوهُ» و او را انداخته‌اید «وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا» پشت‌سرِ خود؟ «إِنَّ رَبِّی» به‌ٰراستی پروردگار من «بِما تَعْمَلُونَ» به آنچه می‌کنید «مُحیط» احاطه دارد.

«وَ یا قَوْمِ» و ای قوم «اعْمَلُوا» عمل کنید «عَلى‏ مَکانَتِکُمْ» بر حسب تونایی‌تان «إِنِّی عامِلٌ» من نیز عمل می‌کنم «سَوْفَ» به‌زودی «تَعْلَمُونَ» می‌فهمید «مَنْ یَأْتیهِ» بر چه کسی می‌آید «عَذابٌ یُخْزیهِ» عذاب خوار کننده «وَ مَنْ» و کیست «هُوَ کاذِبٌ» آن‌که دروغ می‌گوید «وَ ارْتَقِبُوا» منتظر بمانید «إِنِّی مَعَکُمْ» من نیز با شما «رَقیبٌ» منتظر هستم.

قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمَّا تَقُولُ…؛ بعد از آنکه حضرت شعیب گفت مبادا دشمنی با من شما را به سرنوشت قوم لوط و هود و صالح و لوط گرفتار کند و دچار عذابِ هلاکت‌بار شوید، قومش به او گفتند ما نمی‌فهمیم تو چه می‌گویی. ما تو را ضعیف می‌بینم و اگر به‌خاطرِ قبیله و عشیره‌ات نبود به‌خاطرِ چیزهایی که می‌گویی، تو را سنگسار می‌کردیم.

قالَ یا قَوْمِ أَ رَهْطی‏ أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللَّه؛ جناب شعیب در جواب آنها گفت آیا قوم و قبیلۀ من نزد شما عزیزتر از پروردگار است؟ یعنی این‌قدر خدای تعالی پیش شما کوچک شده که می‌گویید اگر قوم و خویشانت نبودند، سنگسارت می‌کردیم؟ این‌همه از خدای تعالی که صبح و شام روزیتان می‌دهد و حفظتان می‌کند، دور شده‌اید و او را فراموش کرده‌اید؟

وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا؛ طوری خدای تعالی را پشت‌سر انداخته، فراموش کرده‌اید که گویی مدت‌هاست از یادتان رفته است.

چشمِ شما آن‌قدر ظاهربین است که فقط مال و قدرتِ ظاهری و قُبّه و اسلحه را می‌بیند و نمی‌تواند معنا را درک کند، امّا حقیقت این است که همۀ این قدرت‌ها و ثروت‌ها ازآنِ خداست.

هرکس در هر مقام و هر وضعی، اگر گمان کند دنیا زیر نگینش قرار دارد، اشتباه کرده است. آدمی گاهی آن‌قدر ظاهربین می‌شود که فکر می‌کند واقعاً قدرتمند است، امّا در برابر چند میکروب و ویروس و باکتری که به چشم نمی‌آیند، ناتوان است و اگر به بدنش راه پیدا کنند، او را از پا می‌اندازند. گاه با یک سکتۀ ناقص اعضاء و جوارحش از کار می‌افتد و حتی فکرش هم کار نمی‌کند. لکن این بشرِ ناتوان چنان نافهم و ظاهربین است که تا چند نفر را اطراف خود می‌بیند، غرّه می‌شود و فکر می‌کند همۀ دنیا بندۀ اویند.

فرعون به حضرت موسی می‌گفت تو که هستی که می‌گویی خدا را بپرستید؟ مرا ببین این‌همه انسان‌ها اطرافم هستند و این‌همه دستگاه دارم؛ پس من خدایم. وقتی جناب موسی عصا را انداخت و اژدها شد، آن قدر ترسید که در خود نجاست کرد، امّا باز هم دست بر نداشت.

به‌راستی چرا آدمی این‌طور است؟ چرا این‌قدر مرگ را دور می‌بیند و ضعف خود را به فراموشی می‌سپارد؟

علت این است که بشر به‌شدت ظاهربین است. وقتی قبرها را می‌بیند، توجه نمی‌کند کسانی که اینجا دفن شده‌اند، مثل او و هم‌جنس اویند و امروز و فردا نوبت خودش می‌شود. وقتی به بیمارستان‌ها می‌رود، فکر نمی‌کند این بیماران که امروز بی‌هوش و ناتوان افتاده‌اند، هرکدام روزی پهلوانی بودند.

ظاهربینی انسان را از معنا غافل کرده و اگر نخواهد به خودش بیاید، شیطان آماده است او را منحرف کند. در اثر اینکه نمی‌خواهد فکر و تأمل کند، اسیر وسوسه‌های شیطان و نفس می‌شود و گمان می‌کند همه‌کاره است. در اثر غفلت‌ها و رو آوردن به دنیا و رو آوردنِ دنیا به او، به‌خاطرِ قدرت زیاد یا مال زیاد یا علم زیاد چنان غرّه می‌شود که گمان می‌کند همۀ دنیا را گرفته است.

إِنَّ رَبِّی بِما تَعْمَلُونَ مُحیط؛ پروردگار من بر همۀ مخلوقات احاطه دارد و بر شما نیز؛ چراکه وجود همه از اوست. وجود یعنی هستی. اگر هستی را از ما بگیرند، نیست می‌شویم. او واجب الوجود و اصلِ وجود است و ما ممکن الوجود؛ یعنی وجود از اوست نه از ما.

وَ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ؛ بعد از نزدیک دویست سال که آنها را به‌سوی خدا خواند و جز اندکی کسی به او اعتنا نکرد، حال می‌گوید ای قوم! هر کاری از دستتان می‌آید انجام دهید و من هم کار خود را می‌کنم تا ببینیم چه می‌شود.

شما می‌گویید ما بت‌پرستیم و بت‌ها را رها نمی‌کنیم؛ من هم می‌گویم جز خدای یکتا کسی کاری از دستش نمی‌آید. او عالم و قادر و مدبرِ همۀ امور است. شما به راه خود ادامه دهید و من هم راه خود را ادامه می‌دهم، به همین زودی پرده‌ها کنار می‌رود و به علم می‌رسید، امّا دیگر فایده‌ای به حالتان ندارد.

این صدای همۀ پیامبران و ازجمله پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله است که تا روز قیامت در گوش همۀ کسانی که پشت کردند و از خدا روگرداندند، می‌پیچد و آنها را به‌سوی خدا می‌خواند. ما هم از خدای تعالی می‌خواهیم همراه پیامبران و هم‌صدا با قرآن این حرف‌ها را به آنها که از خدا فرار کردند، بگوییم. به آنها که از توحید پروردگار و سنّت رسول خدا اعراض کردند و خود را همه‌کاره دانستند و گفتند ما کاری به خدا و پیامبر نداریم، این‌ها همه افسانه است، فکر نان باش!

کسی که صاحب عقل و تفکر است، نمی‌گوید من هیچ‌چیز را قبول ندارم و خودم و اطرافیانم را مؤثر می‌دانم! وقتی مؤمنی را می‌بیند، نمی‌گوید شما کهنه‌پرست هستید و عقلتان را دست یک مشت آخوندِ سیاه و سفید داده‌اید! بلکه فکر می‌کند و حقیقتی را که سال‌ها روی خود تمرین کرده، ملتفت است؛‌ یعنی می‌داند نه خودش کاره‌ای است و نه بالاتر از خودش، همان‌طور که هرگز نبوده‌اند.

مؤمن واقعی از برکت امام زمان مشرک نیست؛ یعنی خودش و دیگران را شریکِ خدا قرار نمی‌دهد، نمی‌گوید خدا کارکن است، من هم کارکن هستم، بلکه می‌گوید همه چیز من از خدای تعالی است. نعمت‌های خدا را به‌یاد می‌آورد و می‌گوید او به من سلامتی داده؛ او اعضاء و جوارحم را سالم و درست آفریده؛ او توفیق و روزی و آرامش دنیا و آخرت عطا کرده است. تا آخر عمر همین را می‌گوید.

فرق مؤمن با مشرک این است که مشرک می‌گوید هر کسی برای خودش آقاست. ما کسی را نداریم غیر از این‌ها که اطرافمان هستند، امّا مؤمن می‌گوید ما غیر از این چشم یک چشمِ دیگر هم داریم که عقلِ ماست. تو عقلت را زیر پا گذاشتی و فقط ظاهر را می‌بینی. فکر می‌کنی مثل حیوانات هستی؛ می‌خوری، می‌خوابی ، زندگی می‌کنی، هرکس هم زورش چربید، جلومی‌افتد و بعد هم می‌میریم و تمام می‌شود! ولی این‌طور نیست؛ من انسانم، حیوان نیستم. حیوانیت دارم، ولی عقل هم دارم که آنها ندارند. می‌دانم آقایی دارم که نامش خداست. او کار بیهوده نمی‌کند. اگر قرار باشد همه‌چیز به همین دنیا ختم شود، کل خلقت بیهوده و احمقانه است و خدا مبرا از این کار است.

این‌گونه به خود رجوع می‌کند؛ ضعف‌های خود و دیگران را می‌بیند؛ از شرک بیرون آمده، بر دین خود مستقر و مستقیم می‌شود و می‌گوید فقط خدا همه‌کارۀ من است. نشانۀ صدقش نیز این است که فرامین پروردگار را که از طریق پیامبر و اهل‌بیت علیهم‌السلام رسیده، اطاعت می‌کند.

همۀ ما پیامبر و ائمۀ اطهار علهیم‌السلام را به‌اندازۀ خود شناخته‌ایم و می‌دانیم خدای تعالی به‌خاطرِ بندگی و خضوع کامل در مقابل پروردگار مقامات عالی به ایشان عنایت کرد. چون از خود چیزی ندیدند، نزد خدای تعالی محترم شدند و اطاعتشان را بر ما واجب فرمود، خودش نیز مراقب آنهاست. در آیات متعدد قرآن کریم می‌بینیم به پیامبر اکرم و به‌تبعِ آن ائمۀ اطهار علیهم‌السلام هشدار داده شده اگر کمترین خطایی کنید، تنبیه می‌شوید، همان‌طور که پیامبران دیگر ترک‌اولیٰ کردند و تنبیه شدند؛ این یعنی گمان نکنید حال که شما را بالا بردیم و مطاعِ مردم ساختیم، به خود رها شدید!

سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیه؛ قرآن کریم از زبان حضرت شیعب به همۀ آنها که هیچ اعتنایی به عقل و عقلا نمی‌کنند و انصاف را پشت‌سر انداخته، همه‌چیز را به چشم مادی نگاه می‌کنند، می‌فرماید به‌زودی خواهید دانست عذاب خوارکنندۀ الهی بر چه کسی نازل می‌شود.

کسانی که به خدا و روز جزا ایمان دارند، مرگ را نزدیک می‌بینند و می‌دانند به همین زودی خواهند مُرد و ثمرۀ آنچه در مدت عمر انجام داده‌اند، برداشت می‌کنند، کافران نیز ثمرۀ عمرشان را خواهند دید.

ما با خدایی که خلقمان کرده، آشنا هستیم و می‌دانیم روح ما مثل حیوانات نیست. مولای ما خدای تعالی و حضرات معصومین علهیم‌السلام است و به آنها وصل هستیم، ولی آنها که مولایشان شیطان و نفس و است و به‌زودی می‌فهمند عذاب خوارکننده برای کیست.  

وَ مَنْ هُوَ کاذِب؛ به زودی می‌فهمید که من دروغ می‌گویم یا شما. من می‌گویم خدا را بپرستید. اجری از شما نمی‌خواهم و نگفتم مرا بپرستید.

مواظب باشید مرتکب گناه نشوید؛ دروغ نگویید؛ ظلم نکنید؛ کم‌فروشی نکنید؛ سوءظن به مؤمنان نداشته باشید که آثار سوء این اعمال اول از همه دامن‌گیر خودتان می‌شود. به‌جای این‌کارها شکر خدایی که خلقتان کرده، به‌جا آورید. شکر انواع مختلف دارد که یکی از آنها یاد خداست.

این حرفِ جناب شعیب و همۀ پیامبران به مردم است. اگر اعتنان نکردید، عذابی که الآن هم در آن هستید و ملتفت نیستید، روزی بر شما ظاهر می‌شود و زندگی‌تان را به باد می‌دهد.

وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقیب؛ منتظر باشید که من هم با شما منتظرم!

از امام رضا علیه‌السلام روایت شده:

«مَا أَحْسَنَ الصَّبْرَ وَ انْتِظَارَ الْفَرَجِ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ‏ «وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیب‏»[1]

«چه نیکوست صبر و انتظار فرج! آیا سخن عبد صالح را نشنیدی که فرمود: «منتظر باشید که من هم با شما منتظرم!»

در زمان انبیای گذشته نیز گاه انتظار فرج و پیروزی طولانی می‌شد و ناامیدی در دل مؤمنان راه می‌یافت، لکن خستگی و ناامیدی در این انتظار جایی ندارد.

این را نیز باید دانست که انتظار فرج دو معنا دارد؛ یکی انتظار کشیدن برای ظهور منجی و دیگری انتظار فرج از جانب پروردگار. مؤمن هر روزی که می‌آید، منتظر است نعمت معنوی تازه‌ای نصیبش شود. این نعمت‌ها تمامی ندارد؛ چراکه خدای تعالی درون بشر وسعتی بی‌انتها قرار داده است؛ لذا از امام صادق علیه‌السلام نقل است:

«الْعُبُودِیَّهُ جَوْهَرٌ کُنْهُهَا الرُّبُوبِیَّهُ»[2]

«بندگی خدا جوهره‌ای است که باطن آن ربوبیت است.»

بندگی واقعی پروردگار، آن‌گونه که ائمۀ اطهار علیهم‌السلام بودند، قدرتی به انسان می‌دهد که می‌تواند بر مادیات تأثیر بگذارد و در عالم برزخ و قیامت او را چنان بزرگ می‌کند که بسیاری به گرد پایش نمی‌رسند.

معنی این حرف‌ها این است که ناامیدی را در تاقچه‌ای بلند بگذار که هرگز دستت به آن نرسد. در عوض به رحمت پروردگارت امیدوار باش!

دنیا از زمان حضرت آدم تابه‌حال محل رفت و آمد انسان‌های بی‌شمار با عقاید گوناگون بوده است، لکن آنها که امروز شادند و ما آنان را به نیکی یاد می‌کنیم، کسانی هستند که همۀ عمر و زندگی‌شان را در راه خدا گذاشتند؛ آنهایند که می‌درخشند. وقتی به زندگی‌شان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم حق با این‌ها بوده، نه با آنها که دنبال دنیا و مادیات رفتند و عمر گرانبها را در این راه صرف کردند. بخور و بخواب و شهوترانی کن و پول و مقامت را زیاد کن، بعد هم مرگ و تمام! این زندگی چه فایده‌ای دارد؟

اگر آدمی به عقلش مراجعه کند، می‌فهمد کدام بهتر و انسان‌تر بودند. بی‌شک انسانیت همان راهی است که خدای تعالی نشان داده.

 

[1] ـ بحارالأنوار، ۱۲، ۳۷۹.

[2] ـ مصباح‌الشریعه، ۱، ۷.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است