سوره هود آیه ۷۴ تا ۷۶ | جلسه ۲۳
وقتی انسان خود را از گناه حفظ کند، بهتدریج از روح خود و از زندگی لذت میبرد. این یک واقعیت است؛ یعنی وقتی مثلاً گناه شهوی پیش میآید و خود را میگیرد و میگوید خدایا کمکم کن، روح و نشاطی پیدا میکند که صدها بار لذتبخشتر از آن گناه است. وقتی میخواهد ظلمی به کسی بکند یا آبروی کسی را بریزد یا غیبت و تهمتی بکند یا هرچیز دیگر، میگوید خدایا حفظم کن؛ کمک کن بهجای ظلم، دست مردم را بگیرم، و موفق هم میشود.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره هود آیه ۷۴ تا ۸۶ | چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۲۱ | جلسه ۲۳
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى یُجادِلُنا فی قَوْمِ لُوطٍ (۷۴)
هنگامی که ترسِ ابراهیم برطرف شد و بشارت به او رسید، با ما دربارۀ قوم لوط مجادله کرد.
إِنَّ إِبْراهیمَ لَحَلیمٌ أَوَّاهٌ مُنیبٌ (۷۵)
بهراستی ابراهیم بردبار و آهکشنده و بازگشتکننده به خدای تعالی بود.
یا إِبْراهیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ (۷۶)
گفته شد ای ابراهیم از این بحث دست بردار. فرمان پروردگارت صادر شده و به آنان عذابی بیبازگشت خواهد رسید.
«فَلَمَّا» پس هنگامی که «ذَهَبَ» رفت، برطرف شد «عَنْ إِبْراهیمَ» از ابراهیم «الرَّوْعُ» ترس «وَ جاءَتْهُ» و به او رسید «الْبُشْرىٰ» بشارت «یُجادِلُنا» با ما مجادله و گفتگو کرد «فی قَوْمِ لُوطٍ» دربارۀ قوم لوط (خواست برای قوم لوط شفاعت کند یا مهلت بگیرد).
«إِنَّ إِبْراهیمَ» بهراستی ابراهیم «لَحَلیمٌ» حلیم و بردبار «أَوَّاهٌ» آهکشنده «مُنیبٌ» انابه کننده، بازگشت کننده بهسوی خدا بود.
«یا إِبْراهیمُ» ای ابراهیم «أَعْرِضْ» دست بردار «عَنْ هذا» از این کار (شفاعتِ قوم لوط) «إِنَّهُ» بهراستی «قَدْ جاءَ» صادر شده، رسیده «أَمْرُ رَبِّکَ» فرمان پروردگارت «وَ إِنَّهُمْ آتیهِمْ» و قطعاً بر آنان خواهد آمد «عَذابٌ» عذابی که «غَیْرُ مَرْدُودٍ» قابل بازگشت نیست.
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى؛ فرشتگان به جناب ابراهیم گفتند از ما خوفی به دل راه مده که ما فرستادگان خدا هستیم. سپس او را بشارتِ فرزند دادند و بعد از آن گفتند ما برای عذابِ قوم لوط آمدهایم.
جناب ابراهیم از طرف پروردگار ولیّ زمان و امام روی زمین بود و باید عذابها و تعمتهایی که قرار است بر بندگان نازل شود، اول به نظر ایشان برسد.
یُجادِلُنا فی قَوْمِ لُوط؛ وقتی جناب ابراهیم از مقصود و منظور ملائکه باخبر شد، خواست برای قوم لوط شفاعت کند، بلکه به هوش آیند. طبق روایتی از امام صادق علیهالسلام ابراهیم به آنها گفت: اگر در میان آن قوم صد نفر با ایمان باشد آنان را نیز هلاک خواهید کرد؟
جبرئیل گفت: نه. پرسید: اگر پنجاه نفر باشد چطور؟ جبرئیل گفت، نه. پرسید: اگر سى نفر باشد چطور؟ گفت، نه. پرسید: اگر بیست نفر باشد چطور؟ گفت: نه. پرسید: اگر ده نفر وجود داشته باشد چطور؟ گفت: نه. پرسید اگر پنج نفر باشد؟ گفت: نه. پرسید: اگر یک نفر باشد چطور؟ گفت: نه. پرسید: اگر هیچ مؤمنى در آن قوم نباشد و تنها لوط باشد چطور؟
جبرئیل گفت: ما بهتر مىدانیم در آن قوم چه کسى هست. ما بهطور قطع او و خانوادهاش را نجات مىدهیم، بهجز همسرش را که از هلاک شوندگان است. [1]
إِنَّ إِبْراهیمَ لَحَلیمٌ أَوَّاهٌ مُنیب؛ خدای تعالی در مقام تمجید از جناب ابراهیم میفرماید او حلیم و اوّاه و منیب است. حلم یعنی صبر و بردباری در مقابل بدیهای مردم و نفرین نکردنِ آنها. مرتبۀ عالی آن این است که درونش آنقدر پاک باشد که بهجای نفرین دعاشان کند و از خدای تعالی هدایتشان را بخواهد. از رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله روایت شده:
«کَادَ الْحَلِیمُ أَنْ یَکُونَ نَبِیّا»[2]
«انسان بردبار به مقام نبوت نزدیک است.»
در اثر صبر بر مصیبت و صبر در مقابل بدرفتاری مردم، وقتی غیبتش میکنند، تهمتش میزنند، بدگوییاش میکنند، بهتدریج خدای تعالی صفت حلم را به انسان عطا میکند. صبر یعنی کینۀ کسی را در دل نگیرد و بدیهای مردم را با خوبی، دعای خیر و طلب رحمت و مغفرت پاسخ دهد.
در میان همۀ انبیاء بالاترین حلم را پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله داشت که اینهمه کفّار مکه اذیتش کردند، امّا هرگز نفرین نکرد و همیشه میفرمود «اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ»[3] خدایا قوم مرا هدایت کن، آنان نمیدانند.
وقتی هم به مدینه آمد، از منافقان آزار و اذیتِ بسیار دید. جماعتی که بهناچار مسلمان شده بوند و قلبشان لبریز از شرک و کفر بود. پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله همانها را هم دعا میکرد و مقابلشان صبر و حلم میورزید، امّا فرمود:
«مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیت»[4]
«هیچ پیامبری مثل من اذیت نشد.»
«اوّاه» یعنی کسی که در سختیها و مصیبتها آه میکشد، ولی آهش بهسوی خداست، نه برای اعتراض و ناسپاسی. شکر میکند و میگوید خدایا صبر و تحمل به من بده! «مُنیب» یعنی کسی که با حالت رقّتِ قلب و دلشکستگی به خدای تعالی انابه و بازگشت میکند.
جناب ابراهیم در امتحانات سخت خدای تعالی قرار گرفت و پرچمدار توحید بود. بهتنهایی مقابل بتپرستان ایستاد و از آتشِ دشمنیشان نترسید، خداوند هم آتش را برایش گلستان کرد.
یا إِبْراهیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا؛ وقتی خواست از قوم لوط شفاعت کند تا بلکه برگردند و از فساد خود توبه کنند، فرشتگان از طرف خدای تعالی گفتند ای ابراهیم از این مطلب دست بردار و با ما جدل نکن که فرمانِ حتمی پروردگارت صادر شده است؛ «إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّک».
وَ إِنَّهُمْ آتیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ؛ عذابی به آنان خواهد رسید که بازگشتی در آن نیست. این قضیه در سورههای دیگر قرآن از جمله حجر، عنکبوت، صافات و ذاریات هم آمده است.
شک نداریم که خدای تعالی رئوف و مهربان است و هرکس هر صفت خوبی دارد، از اوست، امّا چرا بعضی را مثل قوم نوح و عاد و ثمود را عذاب میکند؟
خدای تعالی بدون هشدار و اتمام حجت کسی را عذاب نمیکند. ابتدا اشخاصی را بهعنوانِ پیامبر میفرستد یا مؤمنانی را قرار میدهد تا مردم را متوجه کنند. گاهی هم اتفاقاتی رخ میدهد که برایشان هشدار است.
پس کسی که گناهی میکند، اینطور نیست که فوراً عذاب بر سرش نازل شود و نابودش کند. خدای تعالی بارها مهلت میدهد؛افراد خوب و رفیق خوب سر راهش قرار میدهد تا متوجهاش کنند. حتی گاهی در خواب به او اخطار میکنند و گاهی هم به دلش میاندازند که این کار غلط است. اگر به دفعات بیاعتنایی کرد و از مهلتهای خداوند استفاده نکرد، گرفتار میشود.
عذاب هم انواع مختلف دارد؛ گاهی در همین دنیا مبتلا به مرضها و مصیبتها میشود که اگر بههوش بیاید و توبه کند، خوشا بهحالش! در این صورت این بلا، لطف و مرحمت خدای تعالی محسوب میشود. اگر هم بیاعتنایی کرد و بدتر شد، چهبسا با کفر از دنیا برود که عذابها و مصیبتهایش بسیار بدتر میشود.
اگر بخواهیم مثالی در این باره بزنیم که البته خیلی بدتر از این است؛ مثل خوابهای سختی است که گاهی انسان میبیند و خود را در چاههای عمیق یا بیابانهای وحشتناک مشاهده میکند و فریاد میزند و از شدت ترس بیدار میشود. این خوابها قطرهای از عالم برزخ است.
کسی که با کفر و گناهان زیاد از دنیا میرود، نه یکساعت و دوساعت، ماهها و سالها در این فشارها قرار میگیرد؛ فشارهایی که هیچکس طاقت یکساعتِ آن را هم ندارد.
حضرت لوط
جناب لوط پسرخالۀ حضرت ابراهیم بود و با ایشان به فلسطین آمد و به امر خدای تعالی در میان قوم لوط به انذار آنان پرداخت. محل زندگی قوم لوط در فاصلۀ ۸ فرسخی محل زندگی ابراهیم در فلسطین بود. حضرت لوط پیامبری عطوف و مهربان بود. سی سال آن مردم بدکار را نصیحت کرد، ولی آنان اعتنایی به او نمیکردند و در گناه خود غوطهور بودند.
اینهمه آنان را هشدار میداد و نصیحت میکرد، ولی آنها بهحدی بیحیا شده بودند که وقتی ملائکۀ الهی بهصورتِ بشر به خانۀ لوط آمدند، میخواستند به آنها تعرض کنند. اینها را باید چه کار کرد؟وقتی فرشتگان وارد شدند، حضرت لوط که مثل حضرت ابراهیم آنها را نشناخت، ابتدا گفت خدایا چهکار کنم؟ کاش کسی بود که به او پناه میبردم و میتوانستم جلوی اینها را بگیرم، البته منظورش خدای تعالی بود.
ملائکه گفتند نترس! ما از طرف خدا آمدهایم و نمیتوانند به ما تعرض کنند. آنها مشتی خاک به صورت آن عده که میخواستند حمله کنند، ریختند و آنها کور شدند، ولی باز دست بر نداشتند؛ یعنی با اینکه کور شده بودند، گستاخی میکردند.
قرار شد حضرت لوط و دخترانش از شهر بیرون روند. نوری در مقابل آنان ظاهر شد که مردم آنها را نمیدیدند. وقتی از شهر بیرون رفتند، خدای تعالی عذابی سخت نازل کرد؛ زلزلهای آمد و طبق روایات شهرشان را از چند طبقۀ زمین بالا برد و وارونه کرد و سنگهایی بر آنان بارید. بعید هم نیست این روایات کنایهآمیز باشد؛ یعنی آنقدر پست بودند و در کثافات خود میغلطیدند که باید سنگسار میشدند. شاید از همین جهت باشد که بعضی گناهان مثل زنای محصنه نیز جزایش سنگسار است.
عبرتی که برای همۀ ما علیالخصوص جوانها و نوجوانها وجود دارد، این است که انسان در همهحال در پیشگاه خداست. شما دلهای پاک و روح پاک دارید، اگر نداشتید اینطور با صداقت در قرآن تأمل نمیکردید. نطفه و فطرت پاکی دارید که آلوده نشده؛ پس خود را از هر گناهی نگه دارید که حیف است.
وقتی انسان خود را از گناه حفظ کند، بهتدریج از روح خود و از زندگی لذت میبرد. این یک واقعیت است؛ یعنی وقتی مثلاً گناه شهوی پیش میآید و خود را میگیرد و میگوید خدایا کمکم کن، روح و نشاطی پیدا میکند که صدها بار لذتبخشتر از آن گناه است. وقتی میخواهد ظلمی به کسی بکند یا آبروی کسی را بریزد یا غیبت و تهمتی بکند یا هرچیز دیگر، میگوید خدایا حفظم کن؛ کمک کن بهجای ظلم، دست مردم را بگیرم، و موفق هم میشود.
نتیجۀ این نوع زندگی آن است که وقتی به میانسالی و پیری میرسد، میبینید برای مرگ آماده است و اصلاً نمیترسد. چرا بترسد وقتی مرگ را حیات واقعی خود میداند و میداند این زندگی تازهای است که خدا نصیبش میکند؟
چنین کسی هرجا باشد، از برکتِ او برکاتِ الهی نازل و بعضی عذابها دور میشود. اگر اکثر مردم شهری رو به گناهان زشت بیاورند، باید منتظر عذابهای سخت باشند، امّا تا مؤمنان باشند، عذاب نمیآید؛ گرچه ممکن است پس از مدتی پیش بیاید.
نصیحتی که برای جوانها و نوجوانها داریم این است که به هم احسان کنید!
شنیدم در قضایای سیل شیراز در همۀ شهرها نام شیراز را به خوبی میبردند بهخاطرِ اینکه کمک کردند به مردم سیلزده. باید هم اینطور باشد؛ باید تعریف کنند؛ خدا و پیامبر هم تعریف کردهاند.
کمک و احسان به هم عذاب را دور میکند. هرکس به اندازۀ خودش کمک کند؛ کمک مادی، معنوی، فکری؛ قرض رفیق خود را بدهد؛ گرفتاری او را برطرف کند. این کارها به نفع خودتان است. هم ازجهت زندگی مادی و هم معنوی خودتان کیف میکنید. وقتی انسان به کسی احسان و کمک میکند، روح تازهای خدا نصیبش میکند. کار پیامبران و ائمه اینطور بود.
معلّى بن خنیس گوید: امام صادق علیهالسلام در شبى که نمنم باران مىآمد، آهنگ سقیفۀ بنىساعده کرد. من هم او را تعقیب کردم. ناگهان چیزى از او افتاد. فرمود: بسم اللّه. خدایا آن را به ما بازگردان.
خدمت رسیدم و سلام کردم. فرمود: معلّى تو هستى؟ عرض کردم: بله، قربانت گردم! فرمود: با دستت زمین را لمس کن و هرچه یافتى به من بده.
معلّى مى گوید: دیدم مقدار زیادى نان ریخته است. آنچه را مىیافتم به حضرت مىدادم تا اینکه کیسهاى چرمى از نان پر شد که من نمىتوانستم آن را حمل کنم. عرض کردم: قربانت گردم، آن را بر سر خود حمل کنم؟ فرمود: نه. من به این کار از تو شایستهترم، ولى همراه من بیا.
معلّى گوید: به سقیفۀ بنىساعده رسیدیم و به جماعتى برخوردیم که خواب بودند. حضرت یک یا دو گرده نان زیر سر هر یک مىنهاد تا آخرین نفر و سپس باز گشتیم.
عرض کردم: قربانت شوم، اینها حقّ را مىشناسند (شیعه هستند)؟ فرمود: اگر حقّ را مىشناختند، با نمک و خورش از دل و جان یارىشان مىرساندیم.[5]
این درس است برای همۀ انسانها که باید به همنوع خود، هرچند مخالفش باشد، کمک کند، علیالخصوص وقتی او را گرفتار میبیند. چرا به دادش نرسد؟ چرا بگوید بهتر که چنین بر سرت آمد؟ این چه فایدهای دارد؟ لذت انسانیت در این است که ناراحتیهایش را برطرف کند، مخصوصاً وقتی دوست انسان باشد.
به همدیگر رسیدگی کنید. وقتی مردم به هم برسند و کمک کنند، خدای تعالی هم رحم میکند و عذاب را برمیدارد.
از جهت معنوی هم همینطور است. وقتی شما دست کسی را میگیرید؛ شبهاتش را برطرف میکنید؛ او را هدایت میکنید و به نماز و قرآن و صدقه و کار خوب وامیدارید، حتی با جایزه دادن یا هرطور که به نظرتان میرسد، خودتان لذت میبرید و نفع میبرید.
فضیل گوید: از امام باقر علیهالسلام دربارۀ این آیه پرسیدم: «وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً» هرکس یک نفر را زنده کند، گویى همه را زنده کرده است.
فرمود: یعنى هرکس کسى را از سوختن یا غرق شدن نجات دهد.
گفتم: آنکه کسی را از گمراهى به راه آورد چه؟
فرمود: این بزرگترین تأویل آیه است.[6]
[1] ـ تفسیر المیزان، 10، ۳۲۸.
[2] ـ نهجالفصاحه، ۶۰۳.
[3] ـ بحارالأنوار، ۲۰، ۲۱.
[4] ـ بحارالأنوار، ۳۹، ۵۶.
[5] ـ کافی، ۴، ۸.
[6] ـ محاسن، ۱، ۲۳۲.