سوره هود آیه ۶۱ | جلسه ۱۹
نقشِ واعظ درونی این است که تا خواست گناه کند، مانعش میشود و میگوید مواظب باش! چقدر برای یک جوان و نوجوان لذت دارد با خدای خود حرف بزند و از او کمک بخواهد! بگوید خدایا مرا از گناه نگه دار. لذت واقعی این است، نه گرفتار شدن در شهوات و پر و خالی کردن شکم. لذت این است که خالقِ اولین و آخرین را دوست بداری و بفهمی او هم تو را دوست دارد و همیشه با تو همراه است، حتی وقتی گناه میکنی!
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره هود آیه ۶۱ | یکشنبه ۱۳۹۷/۱۲/۲۶ | جلسه ۱۹
وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَریبٌ مُجیبٌ (۶۱)
بهسوی قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم. گفت ای قوم! خدا را بپرستید که خدایی جز او برای شما نیست. او شما را از زمین پدید آود شما را به آبادانی آن گماشت. پس طلب آمرزش از او کنید سپس به درگاهش توبه و بازگشت کنید که پروردگار من نزدیک و اجابتکننده است.
«وَ إِلى ثَمُودَ» بهسوی قوم ثمود «أَخاهُمْ» برادرشان «صالِحاً» صالح را فرستادیم «قالَ یا قَوْمِ» گفت ای قوم من! «اعْبُدُوا اللَّهَ» خدا را بپرستید. «ما لَکُمْ» نیست برای شما «مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» هیچ الٰه و معبود و معشوق و خدایی جز او «هُوَ أَنْشَأَکُمْ» او شما را پدید آورد، خلق کرد «مِنَ الْأَرْضِ» از زمین «وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها» و آبادانی در آن را از شما خواست «فَاسْتَغْفِرُوهُ» پس از او طلب آمرزش کنید «ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ» سپس بهسوی او بازگردید، توبه کنید. «إِنَّ رَبِّی» بهراستی پروردگار من «قَریبٌ» نزدیک «مُجیبٌ» و اجابتکننده است.
مختصری از قوم ثمود و حضرت صالح
حضرت هود و صالح بعد از حضرت نوح و قبل از حضرت ابراهیم بودند. طبق تفاسیر در تورات و انجیل نامی از ایشان برده نشده است. جناب هود پیامبر قوم عاد و صالح پیامبر قوم ثمود بودند. هر دو بزرگوار در قبرستان دارالسلام در نجف اشرف دفن شدهاند. بعضی منابع تاریخی محل دفن ایشان را در مکه و در حجر اسماعیل ذکر کردهاند، امّا بهنظر میرسد همان قول اول صحیح باشد.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت نقل کردند: زمانی که در نجف بودم، آیتاللّه انصاری به آنجا آمدند و روزی بهاتفاق هم به زیارت دارالسلام رفتیم. من در محل قبر هود و صالح دو نور دیدم که از زمین به آسمان کشیده شده بود و هیچ اطلاعی از محل دفن ایشان نداشتم. وقتی به آیتاللّه انصاری گفتم، ایشان فرمودند اینجا قبر هود و صالح است.
در آن زمان هیچ علامت و قبّه و ساختمانی بر قبر ایشان نبود و فقط تعداد معدودی از این امر خبر داشتند و بعدها به جهاتی کسان دیگری متوجه شدند و در آنجا زیارتگاه ساختند.
آیتاللّه اشتهاردی در قصههای قرآن به قلم روان آورده است:
یکى از پیامبرانى که اسم او در قرآن آمده، حضرت صالح علیهالسلام است که نامش در قرآن یازده بار ذکر شده است. او از نوادههاى سام بن نوح از قبیله ثمود بود، بعضى سلسله نسب او را چنین ذکر نمودهاند: صالح بن عبید بن جابر بن ثمود و بعضى دیگر او را به عنوان صالح بن جابر بن ارم بن سام بن نوح یاد کردهاند.
حضرت صالح علیهالسلام به زبان عربى سخن مىگفت و 280 سال عمر کرد. قبرش در نجف اشرف یا بین حجر الاسود و مقام ابراهیم علیهالسلام در کنار کعبه قرار دارد. او از سوى خداوند براى هدایت قوم ثمود فرستاده شد و با تلاشهاى شبانهروزى خود آن قوم را بهسوى خدا و نیکىها دعوت نمود، ولى آن قوم از او اطاعت نکردند و سرانجام به عذاب سخت الهى گرفتار شدند.
حضرت صالح سومین پیامبرى است که پس از نوح علیهالسلام و هود علیهالسلام یکتنه بر ضد بت و بتپرستى و طاغوتهاى عصرش قیام کرد و سالها با آنها مبارزه و ستیز نمود.
طبق بعضى از روایات حضرت صالح علیهالسلام در شانزده سالگى به دعوت قوم به سوى خداپرستى پرداخت و 120 سال آنها را دعوت کرد، ولى جز اندکى به او ایمان نیاوردند.
قوم ثمود، امتى از عرب بودند که پس از قوم عاد به وجود آمدند و در سرزمین وادىالقرى (بین مکه و شام) در شهر حِجر (که هم اکنون بعضى از آثار آن شهر در میان تختهسنگهاى عظیم دیده مىشود) مىزیستند و از قبائل مختلف تشکیل شده بودند و همچون قوم عاد در بتپرستى، فساد، ظلم و طغیان غوطهور بودند و در زندگیشان جز انحراف و گمراهى چیز دیگرى دیده نمیشد.
آنها در ظاهر داراى تمدن پیشرفته و شهرها و آبادىهاى محکم بودند و از قطعههاى عظیم سنگهاى کوهى ساختمان مىساختند و براى حفظ خود پناهگاههاى استوارى ساخته بودند و در شهر حِجر داراى امکانات وسیع مادى و تشکیلات پر زرق و برق بودند؛ از این رو آنها را اصحاب حِجر مىنامند.[1]
ظاهراً چهار هزار نفر به حضرت صالح ایمان آوردند که نسبت به جمعیت قوم عاد رقمِ اندکی بود. سرانجام پس از آنکه آن قومِ سرکش معجزۀ حضرت صالح یعنی شتر را پی کردند، عذاب آنها را فرا گرفت و همانطور که صالح خبر داده بود، روز اول رنگشان زرد، روز دوم سرخ و روز سوم سیاه شد. آنها این آثارِ عذاب را هم دیدند و ایمان نیاوردند تا به عذاب هلاکتبار گرفتار شدند.
وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحا؛ بهسوی قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم. «ارسلنا» اینجا در تقدیر است. برادر یعنی همطایفه و همشهری. قوم ثمود بتپرستی را از نیاکانشان آموخته بودند.
بشر فطرتاً میداند باید خالقی داشته باشد و در مقابل او کرنش کند، امّا وقتی به حرف پیامبران گوش نمیدهد یا مدتی بدون پیامبر سپری میکند، دنبال واسطهای میگردد تا نیاز فطری خود را پاسخ دهد. در این بین گاهی درست تشخیص میدهد و سراغ پیامبران یا اوصیای آنها میرود و گاهی اشتباه میکند و بتپرست یا ستارهپرست یا حیوانپرست میشود. شیطان و نفس هم این وسط بیکار نمینشینند و سعی در منحرف کردن انسان میکنند. وقتی بتپرستی چند نسل در میان قومی نهادینه میشود و بر این کار قرار میگیرند، دیگر گوش به حرف پیامبران هم نمیدهند و هرچه آنها میگویند از بتها کاری بر نمیآید، زیر بار نمیروند.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّه؛ صالح به آنها گفت خدا را بپرستید. سپس به توصیف «اللّه» پرداخت و آنها را به باطنشان رجوع داد. اول فرمود: «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُه» شما هیچ اله و محبوب و معشوقی جز او ندارید. در سختیها وقتی همۀ اسباب قطع میشود، به او پناه میبرید و کسی جز او چارهساز شما نیست.
همه گرفتاری و اضطرار را تجربه کردهاند و خواهناخواه از درون خدا را خواندهاند. وقتی آه میکشند، در واقع به او متصل و متوسل میشوند.
همۀ ما صاحب وجود هستیم، ولی این وجود قابل رؤیت نیست. ظهور کامل وجود «روح» است. موقع مرگ، روح علاقهاش را از بدن میگیرد. این روح باقی است. حیوانات هم روح دارند و حرکت و حیاتشان از قِبَلِ آن است، ولی انسان علاوه بر روح حیوانی، یک روح انسانی یا روح خدایی هم دارد که به لطفِ آن مطالب عالی را از عالم معنا ملتفت میشود، البته اگر بخواهد. حیوانات فقط شکم و شهوت میفهمند و روحشان در همین حد است.
پس اینکه حضرت صالح فرمود «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُه» حقیقت روشنی را برای آنها بازگو کرد و همراه این گفتن، آنها را متوجه درونشان نمود؛ یعنی معبود و معشوق شما فقط «اللّه» جلّجلاله است. جز او کسی نیست که واله و دلبستهاش باشید.
هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ؛ سپس آنها را متوجه اصلشان کرد. شما چه بودید؟ پدر و مادر خوراک خوردند و از این خوراکها شیرهای درست شد و تبدیل به نطفه شد و در رحم مادر قرار گرفت. نان و غذا و میوه همه از همین زمین بهوجود آمدند؛ پس منشأ همه خاک است. این خاک تبدیل به نطفه شد؛ نطفه علقه شد؛ علقه مضغه و سپس استخوان و گوشت و پوست.
وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها؛ حال آمدید و قدم بر زمین گذاشتید. در این زمین زندگی میکنید؛ میکارید، درو میکنید، غذا تهیه میکنید. در واقع خدا شما را مأمور آباد کردن زمین کرده است.
با چنین خدایی که شما را اینطور آفریده؛ امکانات زندگی آرام و باطراوت به شما بخشیده؛ برتر از همۀ موجودات قرارتان داده، آیا حیف نیست برای بت و سنگ سجده میکنید؟ شما که همهچیزتان از خداست چرا موقع پرستش دنبال غیر او میروید؟ چرا عاشق سگ و گربه و حیوانات دیگر میشوید و با آنها انس میگیرید؟ حیف توست که محبوب و معشوقت میتواند خالق همۀ موجودات باشد، امّا تو کسان دیگر و چیزهای دیگر را انتخاب میکنی!
فَاسْتَغْفِرُوه؛ از خدایی که شما را خلق کرده، طلب مغفرت کنید. از اینکه جز او را پرستیدید و رو به غیر او کردید، پوزش و آمرزش بخواهید.
ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْه؛ «توبوا» یعنی رو به او آورید و با او آشتی کنید. به اصلتان بازگردید. اصل شما خدای تعالی است.
﴿فَأَقِم وَجهَکَ لِلدّینِ حَنیفًا فِطرَتَ اللَّـهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها﴾[2]
«پس روی خود را خالصانه به این دین کن! این فطرتی است که خدا مردم را بر آن سرشته است.»
﴿نَحنُ أَقرَبُ إِلَیهِ مِن حَبلِ الوَریدِ﴾[3].
«ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.»
﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه﴾[4]
«بدایند که خدا بین انسان و قلبش حائل میشود.»
﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم﴾[5]
«او هرجا که باشید با شماست.»
چطور با ماست؟ باید بندگی کنیم و از خودش بخواهیم تا بفهیمم.
یار نزدیکتر از من به من است
ای عجب بین که من از او دورم
إِنَّ رَبِّی قَریبٌ مُجیب؛ پروردگار من نزدیک است و جواب میدهد. گمان نکن او دور است. حرفهاتان را میشوند و جواب میدهد. جوابش گاهی عملی است؛ یعنی همان که خواستی، میشود؛ گاهی هم با الهام و اشاراتی میفهماند که جورِ دیگری اجابتت کرده است.
مختصری از احوال امام جواد علیهالسلام
امام نهم ما شیعیان حضرت محمّد بن علی بن موسی ملقب به جواد الائمه هستند. ولادت ایشان در سال ۱۹۴ و عمر شریفشان ۲۵سال بود. در ۹ سالگی به امامت رسیدند و بهدست همسرشان امالفضل، دختر مأمون و به دستور معتصم عباسی شهید شدند. قبر شریفشان در کاظمین کنار جد بزرگوارشان حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام است. خدای تعالی در همان سن کودکی همۀ لوازم امامت از جمله علم را به ایشان عطا فرمود و این کار بر خدا مشکل نیست.
از معجزات ایشان که در منتهیالآمال آمده این است که در یک مجلس به سیهزار سؤال جواب دادند. البته نه اینکه سیهزار نفر آمدند و یکییکی سؤال پرسیدند، بلکه جمعیتی حاضر بودند و هرکدام چندین سؤال بهصورتِ کتبی و شفاهی داشت؛ پاسخ سؤالات کتبی را به اعجاز نگاشتند، طوری که هرکس به رقعۀ خود مراجعه میکرد، جواب را میدید و پاسخ سؤالات شفاهی را بدون طرحِ سؤال، به سؤالکننده القا فرمودند.
یکی از دوستان امام رضا علیهالسلام گوید به آقا گفتم من تصمیم دارم به مدینه بروم. نامهاى بنویسید تا براى حضرت جواد علیهالسلام ببرم. حضرت لبخندى زد و نامهاى نوشت.
به مدینه آمدم و در آن وقت کور بودم. موفق، خادم حضرت جواد، ایشان را آورد. نامه را تقدیم کردم. به موفق فرمود نامه را بگشا. باز کرد و مقابل ایشان گرفت. در نامه نگاه کرد و بعد به من فرمود چشمت چطور است؟
عرض کردم به درد چشم مبتلا شدهام و چنانچه ملاحظه میفرمایید کور گردیدهام.
حضرت دست دراز کرد و بر چشمم کشید و از اول بیناتر شد. دست و پایش را بوسیدم و با چشم بینا از خدمتش مرخص شدم.
از کلمات امام جواد علیهالسلام:
«الثِّقَهُ بِاللَّهِ ثَمَنٌ لِکُلِ غَالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَى کُلِّ عَال»[6]
«اطمینان به خدا بهای هر چیزِ گرانبها و نردبان بهسوی هر هدفِ بلند است.»
اطمینان و تکیه بر خدا یعنی بگوید خدایا کمکم کن و مطمئن باشد خدای تعالی اگر نارحتی هم برایش پیش آورد، خیر است.
«الْمُؤْمِنُ یَحْتَاجُ إِلَى تَوْفِیقٍ مِنَ اللَّهِ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُه»[7]
«مؤمن به سه چیز احتیاج دارد: توفیقى الهى، واعظ درونى و نصیحتپذیرى.»
نقشِ واعظ درونی این است که تا خواست گناه کند، مانعش میشود و میگوید مواظب باش! چقدر برای یک جوان و نوجوان لذت دارد با خدای خود حرف بزند و از او کمک بخواهد! بگوید خدایا مرا از گناه نگه دار. لذت واقعی این است، نه گرفتار شدن در شهوات و پر و خالی کردن شکم. لذت این است که خالقِ اولین و آخرین را دوست بداری و بفهمی او هم تو را دوست دارد و همیشه با تو همراه است، حتی وقتی گناه میکنی!
«لَو عَلِمَ المُدبِرُونَ کَیفَ اِشتیاقِی بِهِم لَمَاتُوا شُوقَاً»[8]
«اگر آنان که پشت کردند، میدانستند اشتیاق من به آنان چگونه است، از شوق جان میسپردند.»
[1] ـ محمّدمهدی اشتهاردی، قصههای قرآن به قلم روان.
[2] ـ روم، ۳۰.
[3] ـ ق، ۱۶.
[4] ـ انفال، ۲۴.
[5] ـ حدید، ۴.
[6] ـ بحارالأنوار، ۷۵، ۳۶۴.
[7] ـ تحفالعقول، ۴۵۷.
[8]ـ رسالۀ لقاءاللّه، ۱۸.