تفسیر سوره هودرمضان المبارک ۱۳۹۵-۱۴۳۷

سوره هود آیه ۴۷ | ۱۷ رمضان ۱۴۳۷ |

کسانى که با عنایت پروردگار، اهل محبّت معصومین علیهم السلام هستند و دست از محبّت ایشان بر نمى‌دارند؛ سعى مى‌کنند مرتکب گناه نشوند، اگر هم گناهى کردند، خیلى زود توبه مى‌کنند و سعى جدى دارند که دیگر نزدیک آن نروند، چنین کسانى از زندگى و عمر خود سود برده‌اند. در مقابل کسانى که گناه مى‌کنند و توبه را عقب مى‌اندازند، اولا: معلوم نیست موفق به توبه شوند. ثانیاً : معلوم نیست توبه‌شان پذیرفته شود اگر هم خدا بخواهد توبه‌شان را بپذیرد، توبه واقعى ندارند. تجارت این افراد سودى به حالشان ندارد و زیانکار مى‌شوند.

فیلم جلسه

 


صوت جلسه

متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره هود آیه ۴۷ | پنجشنبه ۱۳۹۵/۰۴/۰۳ | ۱۷ رمضان ۱۴۳۷

 

 

 

 

قالَ رَبِّ اِنّی أعُوذُ بِکَ أنْ أسْئَلَکَ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ وَ اِلّا تَغْفِرْ لی وَ تَرْحَمْنی أکُنْ مِنَ الْخاسِرینَ(۴۷)

گفت: پروردگارا! به تو پناه مى‌برم از اینکه چیزى از تو بخواهم که بدان علم ندارم و اگر مرا نیامرزى و به من رحم نکنى، از زیانکاران خواهم بود.

 

نامه حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه به شیخ مفید

 

نامه‌اى به برادر با ایمان و دوست رشید ما، ابوعبد الله محمّد بن نعمان – شیخ مفید – که خداوند عزّت وى را مستدام بدارد.

سلام خداوند بر تو اى کسى که در دوستى ما به زیور اخلاص آراسته‌اى و در اعتقاد و ایمان به ما داراى امتیاز مخصوص هستى.

ما در مورد نعمت وجود تو، خداوند یکتا را سپاسگزاریم و از پیشگاه مقدس خداوندى استدعا مى‌کنیم که بر سیّد و مولاى حضرت محمّد بن عبد الله صلّى الله علیه و آله و خاندان او درود و صلوات پیاپى و بى‌نهایت خویش را نازل فرماید.

از آنجا که در راه یارى حق و بیان سخنان و نصایح ما، صادقانه کوشیدى، خداوند این افتخار را به شما ارزانى داشته و به ما اجازه فرموده است که با شما مکاتبه کنیم.

شما مکلف هستید اوامر و دستورات ما را به دوستان ما برسانى، خداوند عزّت و توفیق اطاعتش را به آنان مرحمت فرماید و مهمات آنان را کفایت کرده، در پناه لطف خویش محفوظشان دارد.

با یارى خداوند متعال در مقابل دشمنان ما که از دین خداوند رو برگردانده‌اند بر اساس تذکّرات، استقامت کن و به خواست الهى، دستورات ما را به آنان که از تو مى‌پذیرند و گفتار ما موجب آرامش آنهاست، ابلاغ کن. با اینکه بر اساس فرمان خداوند بزرگ و صلاح واقعى آنها، ما و شیعیانمان تا زمانى که حکومت در اختیار ستمگران است، در نقطه‌اى دور و پنهان از دیده‌ها بسر مى‌بریم، ولى از تمام حوادث و ماجراهایى که بر شما مى‌گذرد، کاملاً مطلع هستیم و هیچ چیز از اخبار شما بر ما پوشیده نیست. از خطاها و گناهانى که بندگان صالح خداوند از آنها دورى مى‌کردند، ولى اکثر شما مرتکب شدید باخبریم.

 

اگر عنایات و توجهات ما نبود، مصائب و حوادث زندگى، شما را در بر مى‌گرفت و دشمنان شما را از بین مى‌بردند.

از عهدشکنى‌ها و پشت سر گذاشتن عهد و پیمان‌ها بااطلاعیم. گویى این‌ها از لغزش‌هاى خود خبر ندارند، با همه‌ى گناهان، ما هرگز امور شما را مهمل نگذاشته، شما را فراموش نمى‌کنیم و اگر عنایات و توجهات ما نبود، مصائب و حوادث زندگى شما را در بر مى‌گرفت و دشمنان شما را از بین مى‌بردند.

پس، از خداوند بترسید؛ تقوا پیشه کنید و به خاندان رسالت مدد رسانید. در برابر فتنه‌هایى که پیش مى‌آید و البته عده‌اى در این آزمایش و برخورد با فتنه‌ها هلاک مى‌شوند، مقاومت کنید. همه‌ى این‌ها از نشانه‌هاى حرکت و قیام ماست. اوامر و نواهى ما را متروک نگذارید و بدانید که على‌رغم کراهت و ناخشنودى کفّار و مشرکان، خداوند نور خود را تمام خواهد کرد.

تقیّه را از دست ندهید… من ولى خدا هستم، سعادت پویندگان راه حق را تضمین مى‌کنم… سعى کنید اعمال شما طورى باشد که شما را به ما نزدیک سازد و از گناهانى که موجب نارضایتى ما را فراهم نماید، بترسید و دورى کنید.

امر قیام ما با اجازه خداوند به طور ناگهانى انجام خواهد شد و دیگر در آن هنگام توبه فایده‌اى ندارد و سودى نبخشد. عدم التزام به دستورات ما، موجب مى‌شود که بدون توبه از دنیا بروند و دیگر ندامت و پشیمانى نفعى نخواهد داشت.

اى شیخ مفید! خداوند شما را با الهامات غیبى خود ارشاد و توفیقات خویش را در سایه رحمت بى‌پایانش نصیب ما فرماید.[1]

اینکه حضرت فرمود: «امر قیام ما با اجازه خداوند به طور ناگهانى انجام خواهد شد و دیگر در آن هنگام توبه فایده‌اى ندارد و سودى نبخشد» با حساب قرآن و روایات، به این معنا نیست که توبه براى کسانى هم که آماده پذیرش حقند، سودى ندارد. منظور کسانى هستند که با گناهان زیاد، در مقابل خدا و پیامبر ایستاده‌اند، وگرنه هر کس در هر زمان توبه کند، خدا مى‌پذیرد. کسانى که گناه مى‌کنند، بعد هم سینه سپر مى‌کنند و مى‌گویند: «خدا هر کارى مى‌خواهد بکند» چنین کسانى در مقابل امام زمان مى‌ایستند و توبه‌اى ندارند.

 

تفسیر سوره هود آیه ۴۷

 

قالَ رَبِّ اِنّی أعُوذُ بِکَ أنْ أسْئَلَکَ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْم؛ حضرت نوح گمان مى‌کرد فرزندش مؤمن است؛ به همین جهت نزدیک بود از خدا نجات او را بخواهد، اگر چنین درخواستى که مبتنى بر علم نبود، از خدا مى‌کرد، متناسب شأن او نبود؛ زیرا مى‌دانست اراده خدا بر غرق شدن کافران است؛ لذا خدا او را از این درخواست اشتباه حفظ کرد و فرمود: «فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اِنّی أعِظُکَ أنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلین». او نیز به خدا پناه برد که از این پس چیزى را از او بخواهد که بدان علم ندارد.

گاه انسان به درگاه خدا دعا مى‌کند و خواسته‌هایش را از او مى‌خواهد، لکن همه را موکول به صلاح خدا مى‌کند؛ یعنى مى‌گوید: «اگر به صلاح من است، خواسته‌ام را برآورده ساز!» این خوب است و بندگى واقعى همین است. امّا گاه مى‌گوید: «من این را مى‌خواهم و باید بشود» کارى هم ندارد مصلحت خدا در چیست. بندگى خدا این نیست؛ این نوعى ربوبیت است که براى خود قائل شده، با بندگى خدا منافات دارد.

وَ اِلّا تَغْفِرْ لی وَ تَرْحَمْنی أکُنْ مِنَ الْخاسِرین؛ با وجود آنکه نوح تقاضاى نجات فرزند را بر زبان نیاورد، امّا از خدا طلب رحمت و مغفرت کرده، مى‌گوید: «اگر مرا نیامرزى و به من رحم نکنى از زیانکاران خواهم بود».

از ابتداى خلقت آدم، همه‌ى انبیاء، اوصیاء، ائمه و اولیاى خدا، از او طلب رحمت و مغفرت مى‌کردند و خود را مبرّا از نقص و اشکال نمى‌دیدند. دعاهاى ابوحمزه ثمالى، کمیل، صحیفه سجادیه و سایر ادعیه و مناجات‌هاى حضرات معصومین علیهم السلام گواه این مطلب است. این‌ها صرف آموختن نیست، بلکه حال و وضع ایشان در پیشگاه خداوند همین بود. آنان خود را از هر جهت محتاج او مى‌دیدند.

ما هنوز چیزهاى زیادى از خودمان و نفسمان باقى مانده، که باید تراشیده شود؛ به همین دلیل هنوز «هیچ» بودنمان برایمان روشن نشده است. کسانى مثل پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام که به توفیق پروردگار متوجّه نیستى خود شده‌اند، مى‌فهمند در برابر او فقیر محض هستند و هیچ ندارند. اگر خداوند لحظه‌اى رحم و مغفرت خود را از آنان بردارد، فرو مى‌افتند.

درست است که رسول گرامى اسلام صلّى الله علیه و آله، شفیع امّت در روز قیامت است و در حال حیات براى آنان استغفار مى‌کرد یا حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه براى گناهان شیعیانشان استغفار مى‌کنند و عنایات الهى به وسیله ایشان جارى است، امّا خودشان متوجّه‌اند که خداى تعالى به هیچ کس احتیاج ندارد؛ به ایشان هم ندارد. اگر همه‌ى مردم از دین رو بگردانند، براى خدا ذره‌اى کم و زیاد ندارد. او مردم را خلق کرد و دین را قرار داد تا رحمتش آشکار شود، اگر کسى نخواهد، چیزى از او کم نمى‌شود و رحمتش بر جاى خود محفوظ است. هرچه از ازل بوده، اکنون هم هست و تا ابد خواهد بود. اگر بشر نخواست به راه راست برود، او قادر است کسان دیگرى خلق کند که راه راست و طریق بندگى او را طى کنند.

حضرت نوح هم همین طور مى‌گوید؛ یعنى من هم در مقابل تو مقصرم ـ نسبت به مقام خود ـ و اگر مرا نبخشى، زیانکار خواهم شد. درست هم هست؛ زیرا کمترین کوتاهى پیامبران در مقام بندگى خود، تنبیه سخت الهى را در پى دارد. آنان مانند دیگران نیستند تمام قدرتى که حضرت سلیمان داشت؛ از تسلط بر جنیان، حیوانات، پرندگان، باد و…، همچنین قدرتى که دیگر پیامبران داشتند، همه از خداى تعالى بود و انتظارى که از آنان مى‌رود، بیشتر از مردم عادى است.

ما هم نسبت به پیامبر و امام همین طور هستیم. توقعى که از یک عالم بزرگوار یا پیرمردى که سال‌ها عبادت کرده، مى‌رود، از یک جوان نورس یا از کسى که تازه به سن تکلیف رسیده، نمى‌رود. در روایت است از امام صادق علیه السلام که اهل دوزخ از بوى گند عالم بى عمل در آزارند.[2]  زیرا عالمى که به علم خود عمل نمى‌کند،

موجب سستى دیگران در دین مى‌شود.

 

زیانکاران

زیان؛ یعنى قطع شدن از خداى تعالى و تهى‌دست ماندن هنگام مرگ. به راستى اگر نظر خدا و حضرت صاحب الزمان نباشد، هیچ کس از شرّ نفس خود و نفس دیگران، در امان نیست. لطف ایشان تا به حال ما را نگه داشته، شک و شبهه‌اى برایمان پیش نیامده است.

کسانى که با عنایت پروردگار، اهل محبّت معصومین علیهم السلام هستند و دست از محبّت ایشان بر نمى‌دارند؛ سعى مى‌کنند مرتکب گناه نشوند، اگر هم گناهى کردند، خیلى زود توبه مى‌کنند و سعى جدى دارند که دیگر نزدیک آن نروند، چنین کسانى از زندگى و عمر خود سود برده‌اند. در مقابل کسانى که گناه مى‌کنند و توبه را عقب مى‌اندازند، اولا: معلوم نیست موفق به توبه شوند. ثانیاً : معلوم نیست توبه‌شان پذیرفته شود اگر هم خدا بخواهد توبه‌شان را بپذیرد، توبه واقعى ندارند. تجارت این افراد سودى به حالشان ندارد و زیانکار مى‌شوند.

مرحوم دکتر احمد احسان براى شهید آیت الله دستغیب نقل کرد : روزى جنازه‌اى را دیدم که جمعى او را به حرم مطهر سید الشهدا علیه السلام به قصد تبرک و زیارت مى‌برند. من هم همراه مشیّعین رفتیم. ناگاه دیدم روى تابوت، سگ سیاه وحشت‌انگیزى نشسته است. حیران شدم. براى اینکه بدانم آیا دیگرى هم مى‌بیند یا تنها من مى‌بینم، از شخصى که سمت راست من حرکت مى‌کرد، پرسیدم: پارچه‌اى که روى جنازه است چیست؟

گفت: شال کشمیرى است.

گفتم: روى پارچه چیز دیگرى مى‌بینى؟

گفت: نه.

همین سؤال را از کسى که سمت چپ من بود، کردم، همین پاسخ را شنیدم. فهمیدم جز من کسى آن را نمى‌بیند.

وقتى جلوى در صحن رسیدیم، ناگاه سگ از جنازه جدا شد و وقتى جنازه را از حرم مطهر و صحن شریف برگرداندند، باز در خارج صحن آن سگ را با جنازه دیدم. همراهش به قبرستان رفتم ببینم چه مى شود. در تمام حالات سگ را دیدم که به جنازه متصل است. هنگامى که میّت را دفن کردند، آن سگ هم در همان قبر از نظرم محو شد.[3]

 

سگ معمولا ظهور غضب است. به راستى غضب، انسان را خرد و گاه از دین برى مى‌کند؛ این زیان است. این حکایت را هم بخوانید :

فرزند ملا عباس تربتى نقل مى کند: پدرم یک هفته قبل از وفات، بعد از نماز صبح در حالت بیمارى رو به قبله خوابید و عبایش را روى چهره‌اش کشید. ناگهان مانند آفتابى که از روزنى بر جایى بتابد یا نورافکنى را متوجه جایى گردانند، روى پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره‌اش که به سبب بیمارى، زرد گشته بود، متلألؤ و شفاف گردید، چنانکه از زیر عباى نازک که بر رخ کشیده بود، دیده مى‌شد. تکانى خورد و گفت :

«سلام علیکم یا رسول الله. شما به دیدن این بنده بى‌مقدار آمدید؟» پس از آن بر حضرت امیرالمومنین على علیه السلام و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام مى‌کرد و از آمدن آنها اظهار تشکر مى‌کرد. پس بر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام سلام کرد. سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلى گریست و گفت : «بى‌بى من براى شما خیلى گریه کرده‌ام». پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: «مادر از تو ممنونم، به من شیر پاکى دادى» و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده، دوام داشت. پس از آن، روشنى که بر پیکرش مى‌تابید، از بین رفت و به حال عادى برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردى بیمارى عود کرد و درست در یکشنبه دیگر در همان ساعت، حالت احتضار را گذراند و به آرامى تسلیم حق گشت.

در یکى از روزهاى هفته ما بین این دو روز، من به ایشان گفتم که ما از پیغمبران و بزرگان چیزهایى به روایت مى‌شنویم و آرزو مى‌کنیم که اى کاش خود ما مى‌بودیم و مى‌فهمیدیم. اکنون بر شما که نزدیک‌ترین کس به من هستید، چنین حالتى دیده شد. من دلم مى‌خواهد بفهمم این چه بود؟

سکوت کرد و چیزى نگفت. دوباره و سه باره با عبارت‌هاى دیگر تکرار کردم، باز سکوت کرد. بار چهارم یا پنجم بود که گفت: «اذیتم نکن حسینعلى»

گفتم: قصد من این بود که چیزى فهمیده باشم.

گفت: من نمى‌توانم به تو بفهمانم، خودت برو بفهم.[4]

 

این مردن بهتر است یا آن؟ تا انسان از ابتداى عمر متوجّه خدا نباشد و به درگاه او استغفار نداشته باشد، نمى‌تواند توشه‌اى براى مرگ خود بردارد. لازم نیست کسى در اضطراب و وسواس بیفتد، طورى که امور زندگى‌اش مختل شود، ولى همه، مخصوصآ جوان‌ها و نوجوان‌ها باید از حالا به فکر باشند. اگر در جوانى کارى نکنید در پیرى فایده چندانى نصیبتان نمى‌شود.

 

حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه

میلاد امام زمان عجّل الله تعالى فرجه بنابر قول صحیح، در نیمه شعبان سال 256 قمرى واقع شد که به حروف ابجد برابر با «نور» است.

حکیمه خاتون، عمه حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام گوید: نزد نرجس رفتم. گفت: اى خاتون! هیچ اثرى از حمل، در خود مشاهده نمى‌کنم. شب در آنجا ماندم و افطار کردم. نزدیک نرجس خوابیدم و در هر ساعت از او خبر مى‌گرفتم. او به حال خود خوابیده بود. هر ساعت حیرتم زیادتر مى‌شد. در این شب، بیش از شب‌هاى دیگر به نماز و تهجد برخاستم و نماز شب ادا کردم. چون به نماز وتر رسیدم، نرجس از خواب جست؛ وضو ساخت و نماز شب را بجا آورد.

چون نظر کردم، صبح کاذب طلوع کرده بود. نزدیک شد شکى در دلم پدید آید، از وعده‌اى که حضرت عسکرى فرموده بود. ناگاه حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام از حجره خود صدا زد : شک مکن که وقتش نزدیک رسیده است.

در این وقت در نرجس اضطراب مشاهده کردم. او را در برگرفتم و نام الهى را بر او خواندم. باز حضرت صدا زدند که سوره «اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَیْلَهِ الْقَدْر» را بر او بخوان!

پرسیدم چه حالى دارى؟

گفت: اثر آنچه مولایم فرموده در من ظاهر شده است.

هنگامى که شروع کردم به خواندن سوره قدر، شنیدم که آن طفل در شکم مادر با من همراهى مى‌کرد و بر من سلام کرد. من ترسیدم. بار دیگر حضرت صدا زد: تعجب مکن از قدرت حق تعالى که طفلان ما را به حکمت گویا مى‌گرداند و ما را در بزرگى، حجت خود در زمین ساخته است.

چون کلام امام حسن عسکرى علیه السلام تمام شد، نرجس از دیده من غائب شد؛ گویا پرده‌اى میان من و او حائل گردید. من فریادکنان به سوى امام حسن عسکرى علیه السلام دویدم.

حضرت فرمود: برگرد اى عمه! او را در جاى خود خواهى دید.

چون برگشتم، پرده گشوده شد و در نرجس، نورى مشاهده کردم که دیده مرا خیره کرد و حضرت صاحب را دیدم که رو به قبله به سجده افتاده، انگشتان سبابه را به آسمان بلند کرده و مى‌گوید :

«أشْهَدُ أنْ لا اِلهَ اِلّا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَ أشْهَدُ أنَّ جَدّى رَسُولُ اللّهِ وَ أنَّ أبى أمیرُالمُومِنینَ وَصِىُّ رَسُولُ اللّهِ»

پس یک یک امامان را بر شمرد تا به خودش رسید و فرمود :

«أللّهُمَّ أنْجِزْلِى وَعْدى وَ أتْمِمْ لى أمْرى وَ ثَبِّتْ وِطاءَتى وَ امْلإِ الارضَ بى عَدْلاً وَ قِسْطاً»

«خداوندا! وعده نصرتى که به من فرموده‌اى عملى ساز و کار خلافت و امامت را تمام کن و انتقام مرا از دشمنان ثابت گردان و زمین را به وسیله من از عدل و داد پر کن!»[5]

 

حضرت صاحب الزمان در کودکى رشد فوق العاده‌اى داشتند، بطورى که در مدت چهار سالى که پدر ارجمندشان در قید حیات بودند، هر روز به اندازه یک ماه افراد عادى رشد مى‌کردند و هنگام شهادت پدر، وقتى براى غسل، کفن و نماز ایشان آمدند، به جوان 20 ساله مى‌بردند. این مسأله به هیچ وجه دور از قدرت خدا نیست. خدایى که نطفه را در عرض نه ماه، تبدیل به یک انسان کامل مى‌کند، مى‌تواند یک نفر را در طول چهار سال، به اندازه بیست سال رشد دهد؛ علم اولین و آخرین را به او عنایت فرماید؛ بیش از هزار سال عمرش دهد و او را به شکل جوان چهل ساله نگه دارد. خدایى که این همه‌ى کرات را مى‌چرخاند، قادر به این کار است. مگر حضرت نوح نبود که فقط 950 سال پیامبر بود و بعضى عمر او را تا 2500 و حتّى 3000 سال گفته‌اند.

 

غیبت

حضرت صاحب الزمان دو غیبت داشتند؛ غیبت صغرى و غیبت کبرى. غیبت صغرى تا سال 329 طول کشید. برخى معتقدند این غیبت از سال تولد امام عصر آغاز شد که بر این اساس، 74 سال طول کشید. برخى دیگر، آن را از سال شهادت امام حسن عسکرى علیه السلام محاسبه مى‌کنند که بر این اساس، 69 سال بوده است.

در طول غیبت صغرى، چهار نفر؛ یعنى عثمان بن سعید، محمّد بن عثمان، حسین بن روح و على بن محمّد سمرى به ترتیب یکى پس از دیگرى، نواب خاص امام بودند؛ پیام‌ها و درخواست‌هاى مردم را به ایشان مى‌رساندند و حضرت از طریق آنان با مردم ارتباط داشتند.

در پایان غیبت صغرى، حضرت در نامه‌اى به آخرین نایب خود چنین نوشتند.

«اى على بن محمّد سمرى! خداوند برادران دینى تو را در مصیبت تو اجر عظیم کرامت فرماید. تو تا شش روز دیگر وفات خواهى کرد. امر خود را جمع کن و در کار خود آماده باش. به احدى وصیت نیابت مکن که بعد از تو جانشینت شود. به درستى که غیبت کبرى آغاز گردید و مرا ظهورى نخواهد بود، مگر به اذن خداى تعالى و این ظهور، بعد از غیبتى خواهد بود که دل‌ها را قساوت فرا گیرد و زمین از جور و ستم پر شود. زود باشد که برخى شیعیان من، ادعاى مشاهده مرا کنند؛ آگاه باشید که هر کس پیش از خروج سفیانى و صیحه‌ى آسمانى، ادعاى مشاهده کند، دروغگو و افترا زننده است.[6]

 

همچنان که امام، در این نامه شریف فرمودند، علائم قطعى ظهور، خروج سفیانى و صیحه‌ى آسمانى است. سفیانى از شام به سوى کربلا و نجف مى‌رود و تعداد زیادى از شیعیان را مى‌کشد. صیحه نیز در شب بیست و سوم ماه رمضان به گوش مى‌رسد، به طورى که همه‌ى ساکنان زمین، از شرق تا غرب عالم، آن را خواهند شنید. آن منادى، جبرئیل است که به آواز بلند ندا مى‌دهد: «ألْحَقُّ مَعَ عَلِّىٍ وَ شیعَتِهِ». شیطان نیز در وسط همان روز، بین زمین و آسمان ندا مى‌کند که «ألْحَقُّ مَعَ عُثْمانَ وَ شیعَتِهِ»

بدین ترتیب کسانى که مؤمن هستند، مطمئن مى‌شوند و کسانى که شک دارند، گمراه مى‌شوند. حضرت بعد از ظهور، پشت به دیوار کعبه مى‌زند و مى‌گوید «أنا بقیه الله» و همه‌ى عالم ایشان را مى‌بینند. چیزهاى دیگر به عنوان علائم قطعى ذکر شده که چندان قابل اعتماد نیست؛ مثلا خر دجّال گفته شده که معلوم نیست آمده یا خیر یا تأویلش چه باشد.

 

تشرّف

در کتاب «نجم الثاقب» یکصد حکایت از کسانى که خدمت حضرت صاحب الزمان مشرف شدند، جمع آورى شده است و شیخ عباس قمى در «منتهى الآمال» 23 حکایت از آنها را آورده است. در «مفاتیج الجنان» نیز دو حکایت؛ یعنى حکایت تشرف حاج على بغدادى و حکایت تشرف سید کاظم رشتى، در ذیل زیارت حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام آمده است که مطالعه و بازخوانى چندباره آن را به همه‌ى دوستان عزیز سفارش مى‌کنیم.

از کسانى که بارها خدمت حضرت حجت رسید، سید بحر العلوم بود. ایشان در ذکاوت، چنان بود که هر مطلبى را یکبار مى‌خواند، از بر مى‌شد و فراموش نمى‌کرد. علاوه بر شیعه، به چهار مذهب اهل تسنّن درس اجتهاد مى‌داد و به طلّاب آنها شهریه مى‌پرداخت. بسیار دست و دلباز بود و سنّى‌ها نیز او را بسیار دوست مى‌داشتند.

جناب عالم جلیل، آخوند ملّا زین العابدین سلماسى از خادم علّامه بحرالعلوم نقل کرد که در ایام مجاورت در مکه معظمه، با آنکه آن جناب در شهر غربت و دور از اهل و خویشان بود، در بذل و عطا قوى القلب بود و اعتنایى به زیاد شدن مخارج نداشت.

روزى که چیزى نداشتیم، چگونگى حال را خدمت سید عرض کردم و گفتم که مخارج زیاد است و چیزى در دست نیست. ایشان چیزى نفرمود. عادت سید این بود که صبح، طوافى دور کعبه مى‌کرد؛ به خانه مى‌آمد و به اطاق مخصوص خود مى‌رفت. قلیانى براى او مى‌بردیم آن را مى‌کشید. آن گاه در اطاق دیگرى مى‌نشست و شاگردان از هر مذهب، جمع مى‌شدند و براى هر صنف، به طریق مذهب خودش درس مى‌گفت.

فرداى آن روزى که از تنگدستى شکایت کرده بودم، هنگامى که از طواف برگشت، حسب العاده قلیان را حاضر کردم. ناگهان کسى در را کوبید. سید به شدت مضطرب شد و به من گفت: قلیان را بگیر و از اینجا بیرون ببر. خود به شتاب برخاست و رفت در را باز کرد. شخصى جلیلى به هیئت اعراب داخل شد و در اطاق سید نشست و سید در نهایت ذلّت و مسکنت و ادب، دم در نشست و به من اشاره کرد که قلیان را نزدیک نبرم.

ساعتى نشستند و با یکدیگر سخن گفتند. آن گاه آقا برخاست، سید هم به شتاب برخاست؛ در خانه را باز کرد؛ دست او را بوسید و او را بر ناقه‌اى که دم در خوابانده بود، سوار کرد، وقتى رفت، سید با رنگ متغیر، بازگشت و حواله‌اى به دست من داد و گفت: این حواله براى مرد صرافى در کوه صفاست. برو و از او، آنچه را حواله شده، بگیر!

حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد بردم. حواله را که گرفت و دید، آن را بوسید و گفت: برو چند حمّال بیاور!

رفتم و چهار حمّال آوردم. به قدرى که آن چهار نفر قوت داشتند، ریال فرانسه آورد. ریال فرانسه، پنج قران عجمى و چیزى بیشتر بود. حمّال‌ها، پول‌ها را به منزل آوردند.

روزى نزد آن صراف رفتم تا از حال او آگاه شوم و بدانم این حواله از که بود، امّا نه صرافى دیدم و نه دکانى. از کسى درباره صراف پرسیدم، گفت: ما در اینجا هرگز صرافى ندیده‌ایم و در اینجا فلان شخص مى‌نشیند. دانستم که این از اسرار ملک عالم بود.[7]

 

السلام علیک یا صاحب الامر و العصر و الزمان یا حجه الله على خلقه یا سیدنا و مولانا

 

[1] ـ بحارالأنوار، 3، 175.

[2] ـ کافى، 1، 44.

[3] ـ داستان‌هاى شگفت، حکایت 125. «سگى بر روى جنازه»

[4] ـ فضیلت‌هاى فراموش شده، نوشته حسینعلى راشد.

[5] ـ منتهى الآمال، باب زندگانى حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه.

[6] ـ منتهى الآمال، باب زندگانى حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه.

[7] ـ منتهى الآمال، باب زندگانى حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است