سوره هود آیه ۴ | جلسه ۵
بهراستی حیف است آدمی عمری زندگی کند و آخر کار با لب تشنه از دنیا برود؛ حیف است کنار دریا باشد و کاسۀ آبی نصیبش نشود! البته به لطف الهی بینصیب نمیمانیم، ولی میخواهیم بیش از اینها استفاده کنیم؛ میخواهیم به امید خدا در دریا بیفتیم و دریایی شویم؛ لذا میگوییم خدایا عنایت کن تو را بشناسیم و با دست پر از محبّت تو و پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام به تو رجوع کنیم!
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره هود آیه ۴ | چهارشنبه ۱۳۹۷/۱۰/۱۹ | جلسه ۵
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ (۴)
بازگشت شما بهسوی خداست و او بر همهچیز تواناست.
«إِلَى اللَّهِ» بهسوی خداست «مَرْجِعُکُمْ» محل رجوع و بازگشتِ شما «وَ هُوَ» و او «عَلى کُلِّ شَیْءٍ» بر هرچیزی «قَدیرٌ» تواناست.
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیءٍ قَدیر؛ آنها که مؤمن شدند و توبه و استغفار کردند و رو به خدا آورند، رفتهرفته درمییابند که بازگشتشان بهسوی خداست. آنها هم که پشت کردند، باید بدانند بازگشتشان بهسوی اوست.
اگر از خدای تعالی بپرسیم ما کجا بودیم و از کجا آمدیم که بازگشتمان بهسوی توست، میفرماید:
﴿الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون﴾[1]
«کسانی که مصیبتی به آنها میرسد، میگویند: ما از خداییم و بهسوی او بازمیگردیم.»
«إِنَّا لِلَّهِ» یعنی ما مالِ خدا هستیم. توضیح بیشترِ این مطلب را در سورۀ مؤمنون بیان میفرماید:
﴿ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَهً فی قَرارٍ مَکینٍ ۞ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[2]
«سپس نطفه را در جایی مطمئن قرار داردیم ۞ سپس نطفه را عَلَقه کردیم، علَقه را مُضغِه گرداندیم و مضغه را استخوانهایی ساختیم و بر استخوانها گوشت پوشاندیم سپس آن را آفرینش دیگری دادیم. بزرگوار است خدایی که بهترین آفرینندگان است.»
این «أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر» چیست؟ خلقتِ دیگری که به کالبدِ آدمی داده شد، چیست؟ در سورۀ حجر میفرماید:
﴿وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ ۞ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾[3]
«و هنگامی که پروردگارت به ملائکه گفت: من از گِلِ خشکی که از گِلِ بدبویی برآمده، بشری میآفرینم ۞ پس هنگامی که او را کامل کردم و از روح خود در او دمیدم، برایش به سجده افتید!»
این منحصر به حضرت آدم نیست. معلوم میشود که ما بشر یک عنایت ویژه از خدای تعالی داریم.
اگر بخواهیم ذات خدای تعالی را بشناسیم، میگوییم ذات او جلّجلاله واجبالوجود است؛ یعنی او عین وجود است. غیر او همه ممکن الوجودند؛ یعنی نبودند و آفریده شدند، امّا واجب آن است که وجودش حتمی است؛ سابقۀ نیستی ندارد و نمیشود نباشد.
وجود یعنی هستی. بهترین تعریفی که همۀ بزرگان برای وجود کردهاند، این است که معنای وجود خودِ وجود است. از امام رضا علیهالسلام نقل است: «چیزى پیش از خدا نبوده و چیزى در ماندنِ دائمى با او نخواهد بود.»[4] پس او واجبالوجود است و ما ممکن الوجود؛ یعنی نبودیم و خدا بودمان کرد و هستی به ما بخشید.
اگر کسی بگوید این هستی کجای ماست؟ میگوییم: بگو کجایت هستی نیست؟ اگر دست و پا داری و حرکتش میدهی؛ اگر گوش داری و میشنوی؛ اگر چشم داری و میبینی، همه از هستی تو و این اعضاء و جوارحت است.
اگر این دست خشک شود و از کار بیفتد، میشود دستِ بیجان؛ یعنی حیاتی داشته که دیگر ندارد. وجودش از او گرفته شده. سایر اعضاء و جوارح هم همینطور؛ یعنی در حالی که خود شخص زنده است و وجود دارد، دست و پا و چشمش مردهاند و حیات ندارند. وجود دارند، امّا وجودشان کامل نیست. مثل جمادات است.
حال چطور میتوانیم خود را بشناسیم و بفهمیم چه ارتباطی با خدای تعالی داریم؟ برای این منظور ابتدا باید معتقد باشیم که بندۀ خدا و مخلوق او هستیم. خدای تعالی ما را خلق کرده، چشم و گوش و اعضاء و جوارح و نهایتاً وجود به ما داده است؛ روحی داده که تجلی وجود است. همۀ اینها را خدایی که اصلِ وجود است به ما عنایت کرده.
در این میان خودِ ما چهکارهایم؟ اگر اعتقاد به خدای تعالی در ما قرار بگیرد، در اثر تقوا و بندگی خدا بهتدریج ملتفت میشویم که در مقابل خدا چیزی نیستیم و هیچ نداریم، انسان مومن باید از جهت اعتقادی قبول کند خالقی دارد که نامش «اللّه» جلّجلاله است و صفات حسنایی دارد؛ از جمله: بر هر چیز قادر و علمش بر همه محیط است. سه صفتِ علم، قدرت و حیات صفاتِ ذات پروردگارند؛ یعنی ذات پروردگار عین قدرت، عین علم و عین حیات است.
این اعتقاد و التفات موجب میشود آدمی به نیستی خود پی ببرد و بفهمد هرچه دارد، از خداست. بدین منظور باید بعد از مراعاتِ تقوا و التزام به واجبات و محرمات و تا حدی مستحبات و مکروهات، شبانه روز از خدا بخواهد و طلبِ جدی از او داشته باشد. بعد از هر نماز، در هر موقعیت و همواره از خدا بخواهد معرفتِ خودش و حضرات معصومین علهیمالسلام و اولیای خاصِ خدا را نصیبش کند. هرچه طلب بیشتر باشد، توفیق بیشتر میشود و این خود ریشۀ همۀ اخلاق بد را میکَند.
ریشۀ همۀ خطایا حبّ دنیا و حبّ نفس است، مخصوصاً حبّ نفس. گاهی انسان چندان در قید پول نیست، امّا خودش را خیلی دوست میدارد. آیا نباید خودش را دوست بدارد؟ منظور این نیست. صحبت از این است که وقتی ملتفت شد همۀ وجودش از خدای واجبالوجود است و معرفت و شناخت خدای تعالی و ائمۀ اطهار علیهمالسلام نصیبش شد، دیگر حبّی غیر از حبّ پروردگار در دلش باقی نمیماند؛ نه حبّ دنیا و نه حبّ خویش. چرا باید حسدِ کسی را ببرد؟ کینه چرا، بخل چرا؟ همۀ رذائلِ درون انسان، در اثر معرفت خدای تعالی از بین میرود.
رحمت خدا به علمای اخلاق، ملااحمد و ملامهدی نراقی که کتابهای جامعالسعاده و معراج السعاده را نوشتند یا شهید آیتاللّه دستغیب صاحب کتابهای ارزشمندِ قلب سلیم، تفسیر بعضی از سوره ها، اخلاق! زحماتی ایشان برای زدودنِ اخلاق بد از انسانهاست.
قرآن کریم میفرماید:
﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَ هَدىٰ﴾[5]
«پروردگار من کسی است که اسبابِ آفرینش هرچیزی را به او داد و سپس هدایتش کرد.»
او ما را خلق کرده تا هدایت کند. این هدایت خدای تعالی برای کسی است که بخواهد. در آیات مختلف قرآن میفرماید من شما را خلق کردم تا خلیفه من باشید. ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَه﴾[6] این منحصر به حضرت آدم نیست. برای همۀ ماست، امّا فعلاً بهصورتِ بالقوه خلیفه خدا هستیم. خلیفۀ خدا صفات خدایی را به فعلیّت برسانیم.
کسی که اینجا خدا را شناخت و رابطۀ او با خود را فهمید، خوشا به حالش، ولی اگر نفهمید، آیا در عالم دیگر میفهمد؟آنجا هم مثل اینجاست.
کسی که اعتقادی به خدا ندارد و پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام و معاد را قبول ندارد و همهچیز را به طبیعت نسبت میدهد، در این دنیا چگونه زندگی میکند؟ یک زندگی حیوانی که فقط بخورد و بخوابد و شهوترانی کند؛ مثل همۀ کافران و مشرکان زمان پیامبران، میگوید وقتی مردیم، همهچیز تمام میشود و خاک میشویم.
زندگی چنین کسی یک زندگی حیوانی محض است؛ همانطور که گاو و گوسفندها غذا میخورند، این هم میخورد، ولی از جهاتی قویتر از آنهاست و غذاهای بهتری میخورد. همۀ وجودش شهوتِ خورد و خوراک و خواب و لذت بردن است. اگر در دام ریاستطلبی افتاد، دائم میخواهد قدرت خود را توسعه بدهد و چیزی جلودارش نیست. اگر هم درمانده شد، سراغ قرص و اعتیاد و کثافات دیگر میرود. این شخص وقتی هم مُرد همین است. در عالم برزخ و قیامت هم مثل حیوان است.
از بَراء بن عازب نقل شده: مُعاذ بن جَبَل در خانۀ ابوایّوب انصارى، کنار پیامبر خدا نشسته بود.
معاذ گفت: یا رسول اللّه! این فرموده خداوند: ﴿یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجا﴾[7] (روزى که در صور دمیده شود و گروه گروه بیایید) و بقیّه آیات به چه معناست؟
فرمود: اى مُعاذ! از موضوع بزرگى پرسیدى. سپس اشک ریخت و آنگاه فرمود: ده گروه از امّت من جداگانه، در حالى که خداوند آنان را از مسلمانان جدا کرده و شکلشان را تغییر داده، محشور مىشوند؛ برخى به شکل بوزینهاند؛ برخى به شکلخوکاند؛ برخى سرنگوناند، در حالى که پاهاشان بهطرف بالا و صورتشان پایین است و کِشان کِشان بُرده مىشوند؛ برخى کور و در حال آمد و شد هستند؛ برخى کَر و لال و فاقد عقلاند؛ برخى زبانشان را مىجَوَند و از دهانشان چِرکابهاى سرازیر است که اهل محشر از دیدن آن حالشان بههم مىخورد؛ برخى دست و پایشان بُریده است؛ برخى به شاخههایى آتشین، بهدار آویخته شدهاند؛ برخى بدبوتر از مُردارند و برخى جُبّههایى به تن دارند که بلند و مِسى و چسبیده به پوست بدن آنان است.
آنان که به شکل بوزینهاند، سخنچیناند. آنها که به شکل خوکاند، حرامخواراناند. سرنگونان، رباخواران هستند. کوران، جَفاکنندگان در حکماند. کران و لالان، مغروران به اعمالشان هستند. آنان که زبانشان را مىجوند، عالمان و قاضیانى هستند که گفتارشان با کِردارشان یکى نیست. دست و پا بریدگان، همسایهآزاراناند. بهدارآویختگان بر شاخههاى آتشین، سعایت کنندگان از مردم در نزد پادشاهاند. بدبوتر از مردار، شهوترانان و لذّتطلباناند و کسانى که حقوق خدا را از اموالشان نمىپردازند و جُبّهپوشان، اهل تکبّر و نخوتاند.[8]
همۀ ما که دنبال خدای تعالی هستیم و سعی میکنیم واجبات را انجام دهیم و حرام را ترک کنیم، از خدا بخواهیم اعتقادمان را بیشتر کند. بگو خدایا ما اعتقاد داریم، ولی خودت لطف کن و فهممان را بیشتر کن تا ما هم انسانِ کامل شویم؛ انسانی که میفهمد همۀ قدرتها مال توست.
بهراستی حیف است آدمی عمری زندگی کند و آخر کار با لب تشنه از دنیا برود؛ حیف است کنار دریا باشد و کاسۀ آبی نصیبش نشود! البته به لطف الهی بینصیب نمیمانیم، ولی میخواهیم بیش از اینها استفاده کنیم؛ میخواهیم به امید خدا در دریا بیفتیم و دریایی شویم؛ لذا میگوییم خدایا عنایت کن تو را بشناسیم و با دست پر از محبّت تو و پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام به تو رجوع کنیم!
خدایا بحق محمّد و آل محمّد ما را از خان نعمت خود بینصیب نکن!
[1] ـ بقره، ۱۵۶.
[2] ـ مؤمنون، ۱۳ و ۱۴.
[3] ـ حجر، ۲۸ و ۲۹.
[4] ـ کافی، ۱، ۱۲۰.
[5] ـ طه، ۵۰.
[6] ـ بقره، ۳۰.
[7] ـ نبأ، ۱۸.
[8] ـ بحارالأنوار، ۷، ۸۹.