سوره هود آیه ۲۹ و ۳۰ | ۷ رمضان ۱۴۳۷
اولا: باید بدانیم حق براى همه روشن است؛ یعنى حتّى کافرى هم که کارى به خدا و حکم خدا ندارد، اگر انصاف بدهد، حق را مىفهمد.
ثانیآ: همسایه باید حرمت همسایه را نگه دارد و در خانه او سرک نکشد! این حقى است که حتّى کافر هم آن را مىفهمد؛ لذا از نظر شرعى، اگر کسى در خانه کسى سرک بکشد، ابتدا باید او را نهى کند، اگر اعتنا نکرد، حق دارد او را بزند و حتّى چشمش را کور کند، البته باید بعد از آن بتواند براى کارش دلیل محکمهپسند و شاهد بیاورد.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره هود آیات ۲۹ و ۳۰ | دوشنبه ۱۳۹۵/۰۳/۲۴ | ۷ رمضان ۱۴۳۷
وَ یا قَوْمِ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالا اِنْ أجرِیَ اِلّا عَلَى اللهِ وَ ما أنَا بِطارِدِ الَّذینَ آمَنُوا اِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لکِنّی أراکُمْ قَوْمآ تَجْهَلُونَ(29)
و اى قوم! من به خاطر این (رسالت) مالى از شما نمىخواهم. پاداش من فقط با خداست و من کسانى را که ایمان آوردهاند، از خود نمىرانم. آنان پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد، ولى شما را مردم نادانى مىبینم.
وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنی مِنَ اللهِ اِنْ طَرَدْتُهُمْ أ فَلا تَذَکَّرُونَ(30)
اى قوم اگر آنان را از خود برانم، چه کسى مرا در برابر خدا یارى مىکند؟ آیا متذکر نمىشوید؟
روایت روز
«و اعْصِمْنِی مِنْ أنْ أظُنَّ بِذِی عَدَمٍ خَسَاسَهً أو أظُنَّ بِصَاحِبِ ثَرْوَهٍ فَضْلًا، فَإنَّ الشَّرِیفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُکَ وَ العَزِیزَ مَنْ أعَزَّتْهُ عِبَادَتُکَ»[1]
«خدایا مرا حفظ کن از اینکه فقیر را خسیس بدانم و ثروتمند را شریف؛ شریف کسى است که طاعت تو، شرافتش داده باشد و عزیز آن است که عبادت تو عزّتش بخشیده باشد.»
وَ یا قَوْمِ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالا؛ حضرت نوح در پاسخ به تهمتها و سخنان ناصواب قومش، چند نکته را به آنان گوشزد کرد؛ اول به آنها فرمود: من هیچ مالى از شما نمىخواهم. در قبال دعوت شما به سوى خدا، نه امروز، نه دیروز و نه آینده، هیچ اجر و پاداشى از شما طلب نکردهام و نخواهم کرد.
پیامبران از طرف خدا مأمورند حق را به مردم ابلاغ کرده، آنان را به او متذکّر و به حقیقت خویش متوجّه سازند تا از عمر خود بهره گیرند و آن را به بطالت، هدر ندهند؛ پس اجیر مردم نیستند که کارى برایشان کرده باشند و مزدى طلب کنند.
اِنْ أجرِیَ اِلّا عَلَى الله؛ جناب نوح فرمود: «پاداش من فقط بر خداست». نه اینکه ایشان اجیر خدا باشد و از او مزد و پاداش بخواهد، بلکه پاداشى را که خداى تعالى به بندگان صالح خود وعده داده است، به او نیز خواهد داد.
هیچ پیامبرى طلبکار خدا نیست؛ همه بندهى اویند و هیچ کس در برابر بندگى و فرمانبردارى، چیزى از او طلبکار نیست، بلکه همگان موظف به شکرگزاریند؛ شکر بخاطر توفیق بندگى؛ توفیق آشنا شدن با او و توفیق آشنا کردن دیگران با او؛ این نشان محبّت و عشق است.
تو محبوب و معشوق مایى؛ دوستت مىداریم و این حبّ غیر از محبّتهاى دنیا و عشقهاى مجازى است. کسى که عاشق خداى تعالى شد، برعکس عشقهاى ظاهرى، دوست مىدارد همه را با معشوق خود آشنا کند تا آنها هم عاشق او شوند و او را بپرستند.
جناب نوح به آنان فرمود: «من مالى از شما نمىخواهم» چون خود را از هر جهت بىنیاز از آنان و از غیر خدا مىدید. خداوند از نظر خلقت، هر چه داده، به همه داده است. به هر کس هم صلاح بداند، مال و ثروت مىدهد، امّا شخص مؤمن دنیا را از خدا نمىخواهد، بلکه طالب چیزهاى بهتر است.
سلمان مىگوید: از رسول خدا صلّى الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود: خداوند متعال مى فرماید :
«اى بندگان من! آیا کسى از شما حاجت بزرگى ندارد که به خاطر آن، از محبوبترین بندگان، یارى و شفاعت جوید تا به حاجت خود برسد؟ بدانید، گرامىترین و محبوبترین بندگان نزد من، محمّد صلّى الله علیه و آله، برادر او، على علیه السلام و امامان علیهم السلام هستند. آنان وسیلههاى بزرگى نزد من هستند و هر کس حاجتى داشته باشد یا گرفتار سختى و شرّى باشد، مرا به محمّد صلّى الله علیه و آله و آل پاک او که عزیزترین بندگانم هستند، بخواند و آنان را شفیع قرار دهد تا به حاجت خود برسد.»
منافقان با تمسخر گفتند: اى سلمان! چرا به آنان متوسل نمىشوى تا ثروتمندترین مرد مدینه شوى؟
سلمان گفت: من خدا را به واسطهى آنان خواندم، امّا براى حاجتى که هزاران بار بزرگتر، سودمندتر و برتر از ملک دنیاست؛ به حق ایشان از او خواستم به من زبانى ستایشگر، قلبى سپاسگزار و بدنى صابر در برابر مصائب عنایت فرماید، و خداى عزّ و جلّ آنها را به من داده است.[2]
خداى تعالى در سوره اسراء مىفرماید: «کافران به پیامبر گفتند: ما به تو ایمان نمىآوریم، مگر آنکه از زمین، چشمهى جوشانى براى ما روان سازى یا باغى از درختان خرما و انگور داشته باشى که از میان آنها جویباران روان سازى یا پارههاى آسمان بر سر ما فرود آورى یا فرشتگان را در پیش روى ما حاضر کنى یا خانهاى از طلا داشته باشى یا به آسمان روى و نامهاى براى ما بیاورى».[3]
خداوند در پاسخ آنها به پیامبر مىفرماید :
(قُلْ سُبْحانَ رَبّی هَلْ کُنْتُ اِلّا بَشَرآ رَسُولا)[4]
«بگو: منزّه است پروردگار من! آیا من جز بشرى پیامآورم؟»
پیامبر آمده است تا انسانها را با حقیقت خود آشنا کند؛ کسى که عشق محمّد و آل محمّد علیهم السلام را در دل دارد، هرگز از خدا و رسولش، مال و منال دنیا را نمىخواهد؛ چون مىفهمد دنیا فانى و زودگذر است؛ او در پى چیزهاى باقى است؛ چیزهایى که مورد رضاى پروردگار است.
این رشته سر دراز دارد.
وَ ما أنَا بِطارِدِ الَّذینَ آمَنُوا؛ ثروتمندان متکبّر قوم نوح به او گفتند : پیروان تو، همه انسانهاى فقیر و زودباورند و ما در شما فضلى نسبت به خود نمىبینیم. جناب نوح به آنان فرمود: من کسانى را که ایمان آوردهاند، از خود نمىرانم.
اشراف قریش نیز به رسول گرامى اسلام مىگفتند: اگر مىخواهى به تو ایمان آوریم، باید فقرا و بردگان را از دور خود پراکنده کنى. خداى تعالى در سوره انعام مىفرماید :
(وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ )[5]
«و کسانى را که صبح و شام پروردگارشان را مىخوانند و در پى اویند، از خود مران! چیزى از حساب آنان بر تو نیست و چیزى از حساب تو بر آنان نیست. اگر آنان را برانى، از ستمکاران خواهى بود.»
در واقع حضرت نوح به آنان فهماند که اولا: اینان مؤمنند، نه فرومایه و سادهلوح. ثانیآ: «اِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِم» یعنى در همین دنیا لقاء پروردگار را یافته، همنشین اویند؛ لذا نگفت «یلاقونَ رَبَّهُم» یعنى در آینده او را ملاقات مىکنند.
کسى که پیوسته یاد خدا باشد؛ براى او حرف مىزند؛ تبلیغ دین مىکند؛ گوش دل به آیات قرآن و تفسیر و معانى آن مىسپارد و از همه مهمتر، نماز را براى یاد او بجا مىآورد، به اندازه خود به خداى تعالى متّصل مىشود و با او ملاقات دارد.
«المُصَلّی یُناجِی رَبَّه»[6]
«نمازگزار با پروردگار خود مناجات مىکند.»
«مناجات» یعنى سرّ درون با خدا گفتن.
وَ لکِنّی أراکُمْ قَوْمآ تَجْهَلُون؛ جهالت قوم نوح از آنجا سرچشمه مىگرفت که عقلشان در چشمشان بود و حاضر نبودند از وضع متکبرانهى خویش بیرون بیایند. آنان، گوهرى را که خداوند ارزانیشان کرده بود، پوشانده، به آن بىاعتنا بودند.
وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنی مِنَ اللهِ اِنْ طَرَدْتُهُم؛ پاسخ حضرت نوح به آنان این بود که اگر این مؤمنان را از خود برانم، چه کسى در برابر خشم خدا مرا یارى مىکند؟
مؤمن واقعى که دل در گروى خدا دارد؛ از او اطاعت مىکند؛ از نفس و امیال نفسانى خویش گذشته، دلخواه خود را فداى اوامر و نواهى پروردگار عالم کرده است، محبوب خداست. هر کس چنین کسى را از خود براند، محبوب خدا را رانده، گویى خداى تعالى را از دل خویش بیرون کرده است؛ در نتیجه تنها مىماند.
کسى که بخاطر محبّت خدا با بزرگى دوست مىشود و به حساب اینکه او از طرف پروردگار حرف مىزند، حرفش را گوش مىدهد و اطاعت مىکند، اگر آن شخص چنین کسى را از خود براند، مثل این است که خدا را زیر پا گذاشته است و در این صورت چه کسى در مقابل خدا، یاور او خواهد بود؟
أ فَلا تَذَکَّرُون؛ در میان قوم ستمگر نوح، حتّى از اشراف، بسیار بودند کسانى که سخنان جناب نوح در آنها اثر مىکرد، امّا خود آنها نمىخواستند و اعتنا نمىکردند؛ لذا به آنان فرمود: آیا نمىفهمید؟
کسى که عدهاى اطرافش جمع مىشوند و چون مؤمن است، حرفش را گوش مىکنند و دوستش مىدارند، قهرآ او نیز آنها را دوست مىدارد؛ چون دنبال خدا هستند. این دوستى، خدایى است. همدیگر را دوست مىدارند، چون هر کدام از دیگرى اطاعت خدا
مىبینند و معصیت نمىبینند. حد این دوستى، ایمان و اطاعت خداست؛ یعنى اگر کسى در این میان از اطاعت خدا بیرون رفت؛ عمدآ نماز را ترک کرد یا گناهى انجام داد؛ ظلمى کرد و حاضر نشد توبه کند، ابتدا سعى مىکنند با نصیحت، او را از اشتباه خود باز گردانند، ولى اگر گوش نکرد، رهایش مىکنند؛ نمىگویند: چون دوست ماست، اشکالى ندارد. این نشانهى دوستى خدایى است.
بنابراین وقتى مىفرماید: آنها را از خود نمىرانم، به معناى آن نیست که هر کارى کنند، آنها را حفظ مىکنم. البته امام و پیامبر، معصومند، ولى غیر ایشان این طور نیستند.
دو حکایت
حسان بن یحیى از امام صادق علیه السلام نقل کرد که فرمود :
مرد فقیرى خدمت حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و نزد آن حضرت نشست. مرد ثروتمندى که در آنجا نشسته بود، لباسش را جمع کرد و از او دورى گزید.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: چه چیز باعث این رفتار شد؟ آیا ترسیدى تنگدستى این فقیر به تو بچسبد و یا ثروت تو به او منتقل شود؟
عرض کرد: اى رسول خدا! حالا که این را فرمودى، نصف مالم را به او مىبخشم. رسول خدا به مرد فقیر گفت: آیا از او قبول مىکنى؟ گفت: خیر. حضرت پرسید: چرا؟ عرض کرد: مىترسم آنچه باعث رفتار او شد در من هم ایجاد شود.[7]
نباید کسى گمان کند اگر مال و مقامى نصیبش شد، تافته جدا بافته مىشود، برعکس مسؤولیتش سنگینتر مىشود.
چنگیز خان در زمان خود دستورهاى مخصوصى براى مردم تعیین کرده بود؛ از جمله اینکه هیچ کس نباید گوسفند و سایر حیوانات را به وسیله کارد سر ببرد، بلکه باید گلوى حیوان را بفشارد تا خفه شود. اگر کسى خلاف این دستور را انجام دهد، سر او را ببرند.
یکى از مغولان در همسایگى مرد مسلمانى ساکن بود و با او دشمنى داشت و مىدانست که مسلمین، حیوانات را ذبح مىکنند.
مرد مغولى دنبال فرصتى مىگشت تا شاید از این راه او را به هلاکت بیفکند. ازقضا روزى همسایه مسلمان گوسفندى را در خانه خود ذبح مىکرد که مرد مغول از بالاى پشت بام مشاهده کرده، فورآ به چند نفر از رفقاى خود اطلاع داد تا هم شاهد قضیه باشند و هم کمک کنند تا مرد مسلمان را با کارد و گوسفند کشته پیش چنگیز ببرند.
در قصر چنگیز گفتند: این مرد با فرمان شما مخالفت کرده. چنگیز پرسید: درکجا دیدید که گوسفند را ذبح مىکند؟ جواب دادند : درداخل خانهاش. چنگیز گفت: شما مگر در خانه او بودید؟ مرد مغول گفت: ما از پشت بام خانه او را مىدیدیم. چنگیز گفت: این مرد مسلمان فرمان مرا اجرا کرده؛ زیرا دستور داده بودم کسى در معبر و کوچه یا میدان این کار را نکند، او هم در ملاء عام کارى نکرده است. نفوذ حکم من از حکم خدا که بیشتر نیست. چه بسیار اشخاصى هستند که در پنهانى مرتکب گناه مىشوند و بر آنها حدى نیست؛ چون آشکار نبوده است، ولى تو (مرد مغولى) خلاف نمودهاى که به خانه همسایهات سرک کشیدهاى.
چنگیز دستور داد سر مرد مغول را از بدنش جدا کنند تا درس عبرتى براى دیگران باشد.[8]
اولا: باید بدانیم حق براى همه روشن است؛ یعنى حتّى کافرى هم که کارى به خدا و حکم خدا ندارد، اگر انصاف بدهد، حق را مىفهمد.
ثانیآ: همسایه باید حرمت همسایه را نگه دارد و در خانه او سرک نکشد! این حقى است که حتّى کافر هم آن را مىفهمد؛ لذا از نظر شرعى، اگر کسى در خانه کسى سرک بکشد، ابتدا باید او را نهى کند، اگر اعتنا نکرد، حق دارد او را بزند و حتّى چشمش را کور کند، البته باید بعد از آن بتواند براى کارش دلیل محکمهپسند و شاهد بیاورد.
السلام علیک یا على بن الحسین یا حجه الله على خلقه
[1] ـ صحیفه سجادیه، دعاى 35.
[2] ـ إرشاد القلوب دیلمى، 2، 424.
[3] ـ اسراء 90 تا 93.
[4] ـ اسراء، 93.
[5] ـ انعام، 52.
[6] ـ بحارالأنوار، 68، 216.
[7] ـ عده الداعى، 114.
[8] ـ خزینه الجواهر.