سوره هود آیه ۱۷ جلسه ۱۵
اگر به خدا پناه ببریم، خدا هم یقیناً آرامش میدهد. وقتی میگویی خدایا کمکم کن، کمک میکند. در آیات مختلف بارها فرموده کمک میکنیم و قطعاً کمک میکند و آرامش میدهد. وقتی هم انسان خواست از دنیا برود، راحت و آرام و خوشحال است؛ چون میخواهد جایی برود که چیزهای خوب برایش آماده است.
این حقیقت دارد که مرگ بسیار به ما نزدیک است. پیر و جوان هم ندارد. هر کسی عمرش معیّن است؛ یکی حتمی و یکی متغیر است، امّا کودک و نوجوان و میانسال و پیر فرقی نمیکند، اجل که بهسر آمد، باید رفت!
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره هود آیه ۱۷ | یکشنبه ۱۳۹۷/۱۲/۱۲ | جلسه ۱۵
أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فی مِرْیَهٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (۱۷)
آیا کسی که بر دلیل محکم پروردگارش متکی است و شاهدی از نزدیکانش پشتسرش هستند و قبل از او کتاب موسی که امام و رحمت بود بر او شهادت میدهد، دروغ میگوید؟ آنان به او ایمان میآورند و هر گروهی به او کافر شود، وعدهگاهش آتش است. پس از بابت آن در شک و تردید مباش که حق از جانب پروردگارت است، امّا بیشتر مردم ایمان نمیآورند.
«أَ فَمَنْ کانَ» آیا کسی که متکی است «عَلى بَیِّنَهٍ» بر بینه و دلیل روشنی «مِنْ رَبِّهِ» از پروردگارش «وَ یَتْلُوه» و پشتسرِ اوست «شاهِدٌ» شاهد و گواهی «مِنْهُ» از خودش (از نزدیکانش) «وَ مِنْ قَبْلِهِ» و پیش از او نیز «کِتابُ مُوسى» کتاب موسی (تورات) شاهدش بود «إِماماً وَ رَحْمَهً» در حالی که جناب موسی رهبر و رحمت بود. «أُولئِکَ» آنان «یُؤْمِنُونَ بِهِ» به او ایمان میآورند «وَ مَنْ» و هر کس «یَکْفُرْ بِهِ» به او کافر شود «مِنَ الْأَحْزابِ» از هر گروه که باشد «فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ» وعدهگاهش آتش است. «فَلا تَکُ» پس نباش «فی مِرْیَهٍ» در تردید «مِنْهُ» از بابت قرآن «إِنَّهُ الْحَقُّ» که آن حق است «مِنْ رَبِّکَ» از سوی پروردگارت «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ» ولی بیشتر مردم «لا یُؤْمِنُون» ایمان نمیآورند.
أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّه؛ «بیّنه» یعنی دلیلِ روشن. پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله متکی بر دلیل روشنی از پروردگار است.
منظور از بیّنه در اینجا «قرآن» است که تابهحال کسی نتوانسته مانند آن را بیاورد و علاوهبر فصاحت و بلاغتِ فوقالعاده، دربردارندۀ معانی دقیقی در زمینۀ اصول و فروع، عقاید، اخلاق، تهذیب نفس، اخبار گذشته و آینده و… است. آیاتی که در اثبات امامت و خاصه در شأنِ مولا علی علیهالسلام نازل شده، به راستی بینۀ آشکارند. برخی از این آیات در کتاب شواهد التنزیل جمعآوری شده، حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت آن را ترجمه کردهاند.
وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْه؛ خدا میفرماید پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله علاوه بر بیّنه، شاهدی نیز از نزدیکان خود دارد. مفسران دربارۀ شاهد وجوه مختلفی گفتهاند که چون بنای ما بر اختصار است، از طرح آنان خودداری میکنیم. آنچه در روایات اهلبیت و تفاسیر شیعه بهعنوانِ مصداق اصلی شاهد معرفی شده، مولا علی علیهالسلام است.
وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً؛ نشانههای پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله در کتابهای انبیای گذشته ذکر شده است؛ از جمله در تورات، بهنحوی که یهودیان از سالها پیش از بعثت پیامبر، با توجه به شواهد و قراینی که داشتند، به اطراف مدینه هجرت کردند و ساکن شدند تا به ایشان ایمان آورند. آنها بهتدریج زیاد شدند و قبایل بزرگی تشکیل دادند، لکن با آمدن پیامبر جز عدۀ قلیلی، مسلمان نشدند.
اینجا صحبت از حضرت موسی و تورات است، امّا در آیات دیگر خدای تعالی میفرماید بشارت آمدنِ پیامبر اسلام را حضرت عیسی به مسیحیان نیز داد.
﴿وَ إِذْ قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنی إِسْرائیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبینٌ﴾[1]
«و هنگامی که عیسی بن مریم گفت ای بنیاسرائیل من فرستادۀ خدا بهسوی شما هستم. توراتی که پیش از من آمده تصدیق میکنم و به پیامبری که بعد از من میآید و نامش «احمد» است، بشارت میدهم. پس هنگامی که با دلایل روشن بهسوی آنها آمد، گفتند این سحر آشکار است.»
در تورات تحریف شده هم نشانههای پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله وجود دارد، لکن علمای بنیاسرائیل نمیخواهند آن را بیان کنند و تعبیرات دیگری برایش میآورند.
أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِه؛ آنان یعنی امیرالمؤمنین و ائمۀ اطهار علیهمالسلام و نیز مؤمنانی که در آن زمان بودند، به پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله ایمان میآورند. آیا سزاوار نیست آنکه دنبال حق است و دوست میدارد حق را پیدا کند، به ایشان ایمان بیاورد؟
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزاب فَالنَّارُ مَوْعِدُه؛ گروههای مشرک و کافر و یهود و کسانی که ایمان نیاوردند، جایگاهشان آتش است. آتشی که درمقابل نورِ حق است. غیر حق آتش است؛ آتشِ فراقِ محبوب که سوختن هم دارد.
فَلا تَکُ فی مِرْیَهٍ مِنْه؛ پس دربارۀ قرآن تردیدی به خود راه نده! این کنایه است؛ یعنی «در به تو میگویم، دیوار تو گوش کن!» یعنی بقیه حواسشان باشد که تردیدی نداشته باشند.
مِریه یعنی تفحص و بررسی کردن. یعنی قرآن به حدی روشن است که نیازی به بررسی و تفحص هم ندارد.
إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ؛ هرکس کمی تأمل کند، میفهمد این کتاب حق است، ولی بیشتر مردم نمیفهمند. «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ».
معیارهای شناخت دیگران
اگر شما بهعنوانِ یک مؤمنِ باهوش بخواهید کسی را بشناسید، یکی از ملاکهای شناختِ ابتدایی و اجمالی، ملاحظۀ دوستان و معاشرانِ آن شخص است. ممکن است کسی ظاهراً اعمالش خوب باشد؛ نماز بخواند؛ روزه بگیرد و ظواهرِ شرع را رعایت کند، امّا اطرافش آدمهای ریاکار و دزد و دروغگو و رباخوار و… باشند و با آنها حشر و نشر داشته باشد، چطور میشود گفت این آدمِ خوبی است وقتی با این افراد معاشرت دارد؟
حال در این آیه خدای تعالی میفرماید «یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْه» یعنی کسانی که به پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله ایمان آوردهاند و از او اطاعت میکنند، شاهد حقانیتِ او هستند. تفسیر و تأویلات مختلفی بهعنوانِ مصداق شاهد گفته شده، امّا مطابق روایات اهلبیت و تفاسیر شیعه یکی از مصادیق قطعی آن مولا علی علیهالسلام و قهراً سایر ائمۀ اطهار علیهمالسلام است.
در مراتب بعد سایر کسانی که در زمان خود پیامبر به ایشان ایمان آوردند، شاهد راستی اویند. در مکه و نیز در مدینۀ اوایل هجرت، کسانی دعوت پیامبر را پذیرفتند که اغلب افراد صالحی بودند و ایمانشان آلودۀ ریا و دروغ و دنیاطلبی نبود. البته بعدها امتحاناتی پیش آمد که بسیاری نتوانستند از عهدۀ آن برآیند.
کسانی که به پیامبر خیلی نزدیک بودند، یکی مولا علی علیهالسلام بود که در ده سالگی ایمان آورد و همۀ اهل مکه او را میشناختند و پدر و مادر و تولدش را دیده بودند. بعد از علی علیهالسلام سلمان و ابوذر و مقداد بودند که در راه ایمان، صادق و ثابتقدم بودند. آیا اینها دلیلِ حقانیتِ پیامبر نیست؟ دلیلِ این نیست که رسول خدا برای انسانسازی آمد، نه برای سوار شدن بر گردۀ مردم!
ملاک دیگر شناخت حقانیت رسول اللّه صلّیاللّهعلیهوآله قرآن است که همچنان کسی نتوانسته مانندش را بیاورد. این قرآن چه بدی دارد؟ از اول تا آخر انسانهای خوب را معرفی میکند و صفات خوب را نشان میدهد و احکام دین و اخبار امم گذشته را بیان میفرماید. آیا ایمان نمیآورید؟
یکی دیگر از ملاکاتِ راستی نبوت پیامبر خودِ ایشان است. اهل مکه همه پیامبر را میشناختند؛ پدر و مادرش را میشناختند و از ابتدای کودکی تا چهل سالگی هیچ دروغ و خیانت و تخلفی از او ندیده بودند. این را همۀ مشرکان متفقاً قبول داشتند.
وقتی حضرت مأمور شد تبلیغِ خود را علنی کند، بر بالای کوه صفا ایستاد و با صدای بلند فرمود: اگر من به شما خبر دهم سپاهی از پشت این کوه بهسوی شما میآید چه میگویید؟
گفتند: تصدیقت میکنیم چون هرگز دروغی از تو نشنیدهایم.
پس فرمود: من به شما میگویم بعد از مرگ عالم دیگری مقابل شماست و شما را از عذابی شدید بیم میدهم.
امّا کافران بهجای قبول ایمان، شروع کردند به استهزاء و تهمت و دشمنی، در حالی که میدانستند پیامبر همیشه صادق و امین بوده.
صفات اخلاقی آن حضرت دلیل و بیّنۀ آشکاری بر حقانیتش است. همواره حرفهایش مطابق عملش بوده، اگر میگفت دنبال دنیا نروید، خودش نمیرفت و اگر توصیه به صدق و امانتداری میکرد، خود از همه صادقتر و امینتر بود.
بعضی از همین کفّار که خود اهل بلاغت و فصاحت بودند، دور هم مینشستند و به اعجاز قرآن اعتراف میکردند، امّا به هم سفارش میکردند این مسأله را محرمانه نگه دارند و چیزی به مردم نگویند. بعضی دیگر چنان از بلاغتِ آن به وجد میآمدند و آن را میستودند که دیگران میگفتند مثل اینکه تو هم مسلمان شدهای؟ میگفت نه من هرگز مسلمان نمیشوم.
امّا چرا اینها که میفهمیدند پیامبر برحق است، ایمان نمیآوردند؟
علتش این است که انسان به اقتضای طبیعتِ حیوانی میخواهد آزاد باشد؛ هرچه خواست، بگوید و بخورد و بشنود و خوش باشد. وقتی کسی در پی شهوات افتاد، برای خودش دلایلی هم میبافد، ولی اگر از قلب و فطرتش سؤال کنی، حق را میفهمد و به آن اعتراف میکند.
این اشخاص زینت و زیور دنیا را میخواهند و قهراً کسی که دنبال دنیا میرود و زندگی خوب میخواهد، برای به دست آوردنش، چهبسا از معیارهای صدق و عدالت تخطی کند و قید حقایقی را بزند. البته نه اینکه هرکس مال و ثروت داشت، لزوماً دزدی کرده باشد، امّا کسی که مال بسیار دارد و فقرا را اطراف خود میبیند و بیاعتناست، باید در او شک کرد.
مطلب دیگر اینکه خدای تعالی در سورۀ مُلک میفرماید:
﴿أَ فَمَنْ یَمْشی مُکِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ یَمْشی سَوِیًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾[2]
«آیا کسی که با صورت بر زمین افتاده و راه میرود، هدایتیافتهتر است یا کسی که استوار بر صراط مستقیم گام برمیدارد؟
خدای تعالی مثالی آورده که در سورههای دیگر نیز شبیه آن را به نحوههای دیگر بیان میکند. میفرماید برخی انسانها با صورت بر زمین افتادهاند و حرکت میکنند. گاهی انسان بعضی مطالب را خیلی خوب میفهمد یا اگر کمیفکر کند، نمیتواند انکارش کند، امّا میکند؛ یعنی نمیخواهد سرش را بلند کند و واقعیاتی را که میفهمد، اعتنا کند؛ چراکه چشمش بر زمین یعنی به مادیات و شهوات افتاده است.
مثلاً کسی که معتاد است، میداند این ماده برایش ضرر دارد و نابودش میکند، ولی بهخاطرِ لذتی که در آن دیده، حاضر نیست دست از آن بردارد و میگوید نمیتوانم ترک کنم، در حالی که اگر اراده کند، میتواند.
گاهی هم انسان میداند حق چیست؛ خدا و پیامبر و عقاید دینی را خوب میشناسد و کاملاً برایش روشن است، امّا با دوستِ نابابی همنشین میشود که حاضر نیست رهایش کند و میخواهد با او باشد. او برایش شک و شبهه میاندازد و این هم قبول میکند، در حالی که میداند اینها شبهه است. رفیقِ بد او را گرفته، این هم حاضر نیست رهایش کند. چنین کسی «مُکِبًّا عَلى وَجْهِهِ». بهتدریج رابطهشان بیشتر میشود، طوری که این شخص میشود مبلّغ او. او ده نفر را گمراه میکند و این هم ده نفر دیگر را.
بعضی هم به ندای درون اعتنا دارند و اسیر وسوسۀ خناسان نمیشوند. وسوسهها خواهی، نخواهی میآیند، ولی به آنها اعتنا نمیکنند و میگویند ای خدایی که همراه من هستی؛ ای پیامبر و ای ائمۀ اطهار علیهمالسلام که همراه من هستید، مرا نجات دهید. چنین کسانی نجات پیدا میکنند و «سَوِیًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» هستند. اگر به درونش اعتنا کرد، خدا هم قول داده کمکش کند.
﴿کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾[3]
«یاری مؤمنان بر ما واجب است.»
پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام کمک میکنند؛ دستش را میگیرند و نمیگذارند بیفتد. مهم این است انسان به خدا پناه ببرد و از اولیای دین بخواهد از شرّ شیاطین حفظش کنند.
در مراتب پایینتر، اگر کسی به شما تهمتی زد، نفستان میگوید باید حسابش را برسی و شما هم همین کار را میکنید، امّا یک برخورد دیگر این است که بگویید او یک اشتباهی کرده، من نباید مثل او باشم. اگر بتوانید نصیحتش میکنید و اگر نشد، کسانی را میفرستید نصیحتش کنند. اگر همین هم نشد، دعا میکند خداوند از این مرض شفایش دهد. چهبسا بعدها توبه کند و خودش عذرخواهی کند. این بهتر است یا متابعتِ نفس و مقابلهبهمثل؟
اگر موقعیتی پیش آمد که دروغی بگویید، کمی فکر کنید، ببینید این کار خوب است یا بد؟ مؤمن اول فکر میکند و بعد عمل میکند.
«لسان المؤمن من وراء قلبه و أنّ قلب المنافق من وراء لسانه»[4]
«زبان مؤمن پشتِ قلبِ اوست و قلب منافق پشتِ زبانش.»
اگر نمیخواهی راست بگویی، نگو، امّا دروغ هم نگو!
درمواقعی که شهوت طغیان میکند، کنترل نفس خیلی سخت است. در شبِ سردِ زمستانی زنی به حجرۀ طلبهای پناه آورد و طلبه برای اینکه نفس خود را مهار کند، تا صبح انگشتانش را روی آتش سوزاند. چرا؟ چون میداند یکی هست که همیشه همراه اوست و در همهحال او را میبیند. این را هم میداند که اگر این کار را بکند، نه دنیا دارد، نه آخرت.
شیطان هرکسی را به شکلی گول میزند؛ جوان و نوجوان را به شکلی؛ میانسال را به شکلی؛ پیرمرد و پیرزن را به شکلی؛ طلبه و عالم را به شکلی و… . لذا هر روز باید از این نفس و شیطان به خدا پناه برد. همیشه بگویید:
«یا اللّه یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک»
اگر به خدا پناه ببریم، خدا هم یقیناً آرامش میدهد. وقتی میگویی خدایا کمکم کن، کمک میکند. در آیات مختلف بارها فرموده کمک میکنیم و قطعاً کمک میکند و آرامش میدهد. وقتی هم انسان خواست از دنیا برود، راحت و آرام و خوشحال است؛ چون میخواهد جایی برود که چیزهای خوب برایش آماده است.
این حقیقت دارد که مرگ بسیار به ما نزدیک است. پیر و جوان هم ندارد. هر کسی عمرش معیّن است؛ یکی حتمی و یکی متغیر است، امّا کودک و نوجوان و میانسال و پیر فرقی نمیکند، اجل که بهسر آمد، باید رفت!
[1] ـ صف، ۶.
[2] ـ ملک، ۲۲.
[3] ـ روم، ۴۷.
[4] ـ منهاجالبراغه، ۱۰، ۲۱۹.