سوره نور آیه ۴۰ | جلسه ۱۹
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره نور آیه ۴۰ | چهارشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۲۸ | جلسه ۱۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
روایت دهم
از رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله:
«مِنْ أَحَبِ السَّبِیلِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جُرْعَتَانِ جُرْعَهُ غَیْظٍ تَرُدُّهَا بِحِلْمٍ وَ جُرْعَهُ مُصِیبَهٍ تَرُدُّهَا بِصَبْرٍ»[1]
«از محبوبترین راهها بهسوی خداوند عزّوجلّ دو جرعه است؛ جرعۀ خشمی که با بردباری فروبری و جرعۀ مصیبتی که با شکیبایی فروبری.»
راههای زیادی بهسوی خدای تعالی وجود دارد که از جملۀ آنها دو چیز است؛ یکی فروبردن خشم و دیگری حلم ورزیدن موقع مصیبت.
فروبردن خشم یعنی وقتی در غضب میافتی یا فرض کنید از پدر و مادر یا خواهر و برادرت عصبانی میشوی، خود را بگیری و مشغول کاری شوی که چیزی نگویی یا کاری نکنی که مصیبت و پشیمانی در پی داشته باشد.
خدا و پیامبر و ائمۀاطهار علیهمالسلام این کار را خیلی دوست میدارند.
دومین راه این است که وقتی مصیبتی پیش میآید، صبر کنی. اگر مالت را بردند، در را به دیوار نزنی، فحش و ناسزا به زمین و آسمان و خدا و پیامبر یا به دیگران نگویی و خلاصه تحمل کنی.
اگر کسی از خانواده یا دوستانت فوت کرد، تحمل کنی. صبر کردن منافاتی با گریه کردن ندارد. اشکالی ندارد گریه کنی، ولی حرفهای زشت و ناپسند نزن و کارهای خلاف انجام نده. کاری که خدا نمیپسندد، نکن! باید در مصیبت صبر و تحمل کرد و بلکه شکر خدا را به جا آورد.
این دو کار، از راههای نزدیک شدن به خدای تعالی است؛ یعنی همان وقتی که خود را میگیرد، خدای تعالی یک نور و راحتی خاصی درونش ایجاد میکند که لذت دارد. لذت آن هم روحانی است، نه مادی، مثل خواب و خوراک نیست.
تفسیر سوره نور آیه ۴۰
أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (40)
یا مانند تاریکیهایی در دریایی متلاطم که موجی آن را میپوشاند و روی آن موجی دیگر است و بالای آن، ابری سیاه. تاریکی روی تاریکی. اگر دست خود را بیرون آورد، بعید است آن را ببیند. کسی که خدا نوری برایش قرار نداده، هیچ نوری نخواهد داشت.
«أَوْ کَظُلُماتٍ» یا مانند تاریکیهایی «فی بَحْرٍ لُجِّیٍّ» در دریایی عمیق و متلاطم «یَغْشاهُ مَوْجٌ» که موجی آن را میپوشاند «مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» که روی آن موجی دیگر است. «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ» بالای آن ابری سیاه است. «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» تاریکی روی تاریکی. «إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ» هنگامی که دستش را بیرون آورد «لَمْ یَکَدْ یَراها» بعید است آن را ببیند «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً» کسی که خدا برای او نوری قرار نداده «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» هیچ نوری ندارد.(40)
این آیه و آیۀ قبل دربارۀ کفّار و منافقان و کسانی است که به خدای تعالی پشت کردند و میگویند ما مثل حیوانات هستیم و فرقی با آنها نداریم. کاری به دین و اخلاقیات ندارند -اخلاق بدون دین فایدهای ندارد- به خدا و پیامبر و اعمال صالح معتقد نیستند. صرفا میخواهند زندگی کنند و دنیای خوبی داشته باشند.
أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیٍّ؛ «لجّی» از لجّه به معنای آب بزرگ است. بحر لجّی یعنی دریای بزرگ و متلاطم.
وضع کفّار و منافقان و کسانی که کاری به دین و خدا و پیامبر ندارند مانند کسی است که در تاریکی شب در دریایی عمیق افتاده، در حال غرق شدن است.
یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ؛ «یغشاه» از غشو به معنای پوشاندن و فراگرفتن است.
در این دریای متلاطم موج روی موج میآید و این شخص غریق را در کام خود میبلعد.
مِنْ فَوْقِهِ سَحاب؛ «سحاب» یعنی ابر. برفراز این دریای متلاطم و امواج سهمگین، ابرهای تیرهوتار آسمان را پوشاندهاند و تاریکی همهجا را فراگرفته.
ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض؛ تاریکی روی تاریکی. اول تاریکی دریای طوفانی، دوم تاریکی موجهای سهمگین و سوم تاریکی ابرها، تاریکیها لایهلایه روی هم را گرفتهاند و هیچ نوری پیدا نیست.
إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها؛ تاریکیها آنقدر زیاد است و چشم را پوشانده که اگر غریق بیچاره دست خود را بیرون بیاورد، به زحمت میتواند آن را ببیند.
وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور؛ کسی که خدا برایش نوری قرار نداده، هیچ نوری نخواهد داشت.
چگونه خدا به کسی که هیچچیز را قبول ندارد نور بدهد؟ باید بستری باشد، اعتقادی به خدا و پیامبر و ائمۀ اطهار و قیامت داشته باشد که خداوند بهوسیلۀ آن نوری برایش قرار دهد. در واقع عامل اصلی تاریکی، خود شخص است. باید وسیلهای آماده کند.
مَثَلی که خدا دربارۀ کافران میزند مَثَل کسی است که در دریایی متلاطم و عمیق گیر افتاده و موجهای سهمگین از پی هم بر سرش فرود میآید. بالای سرش ابرهای تاریک آسمان را پوشانده؛ تاریکی روی تاریکی. ظلمت چنان همهجا را فراگرفته که بهزحمت میتواند حتی دست خود را ببیند. درون کافران این چنین است.
کافر کسی است که پا بر واقعیات گذاشته. واقعیات یعنی خدا، دین و عقاید حق. دین در لغت یعنی جزا و در اصطلاح یعنی عقیدهای که انسان به خالق خود دارد و در قلبش حک شده.
شخص دیندار نمیگوید ماوراء این عالم هیچ خبری نیست، همهچیز خودبهخود درست شده و خلقت کار طبیعت است! بلکه اعتقاد دارد کسی فوق همۀ موجودات و فوق بشر است. روح و فکر و همهچیز انسان در دست اوست و او خالق همۀ اینهاست. نام مبارکش «اللّه» تبارک و تعالی است و با این چشم دیده نمیشود، بلکه با نور ایمان میتوان او را دید.
اولیاء خدا میتوانند تاریکیهای درون انسان را ببینند، البته شناختن آنها هم به این سادگی میسر نیست و منوط به شناخت پروردگار است. اگر کسی طالب خدا باشد، میتواند بهتدریج اولیاء خدا را هم بشناسد، والّا کسی که کاری به خدا و پیامبر و دین ندارد، اولیاء خدا را هم نمیتواند تشخیص دهد. چنین کسی درونش تاریکی فوق تاریکی است و خدا برایش هیچ نوری قرار نداده.
در اوایل انقلاب، یکی از کسانی که مأمور شکنجۀ زندانیان بود یا به این کار دستور میداد، با یکی از دوستان حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت رفتوآمد و آشنایی داشت و خیلی به او اصرار کرد که خدمت آقا برسد و ایشان را ببیند.
این شخص هم قبول کرد و روزی با هم به حوزه آمدند، ولی همین که دمِ درِ حوزه رسید، ایستاد و تأملی کرد و گفت: نمیآیم، و برگشت.
فاصلۀ حجرۀ مرحوم آقا تا درِ حوزه زیاد بود و عادتاً نمیشد کسی را از آنجا دید، امّا وقتی دوست مرحوم آقا خدمت رسید و سلام کرد، مرحوم آیتاللّه نجابت پرسیدند این شخص کی بود؟
گفت: فلانی.
آقا گفتند: مثل قیر سیاه بود و ظلمت روی ظلمت داشت.
یعنی ممکن است کسی ظاهراً هم مسلمان باشد، ولی اعمالی انجام دهد که درونش تاریکی روی تاریکی انباشته شود.
آثار تاریکی درون
از جمله اثرات گرفتار شدن در تاریکیهای باطن و دوری از نور پروردگار این است که شخص هیچ اعتنایی به روح خود ندارد و سود و زیان آن را در نظر نمیگیرد. صرفا آنچه برای بدن و زندگی مادیاش منفعت دارد، پی میگیرد.
بهعنوان مثال باکی از دروغ گفتن ندارد و از آن پرهیز نمیکند، مگر آنکه منفعت و مصلحتش در ترک دروغ باشد یا مثلاً در خلوت و جلوت، هر طور بخواهد با نامحرم تماس برقرار میکند و مشکلی از این جهت ندارد، مگر اینکه پای حیثیت و آبرویش در میان باشد.
معتقد است با حیوانات فرقی ندارد و مثل حیوانات که لباس وپوششی ندارند، در بند هیچ پوششی نیست، ولو همهجایش باز باشد.
اگر کار خوبی برای کسی کرد، برای تعریف مردم یا منفعت مادی میکند، نه برای خدا و به حساب باطنی؛ چراکه فقط جهات ظاهری این دنیا را میبیند و فقط به پول و مقام و منفعت مادی فکر میکند.
اگر لازم باشد برای منافعش از کسی تعریف کند، میکند، حتی اگر لازم باشد خود را اول متدین نشان میدهد. البته در این صورت جزو منافقان قرار میگیرد و از حالت قبل خیلی بدتر و تاریکتر است.
ولی آنکه اعتقاد به خدا دارد، میداند که این آسمان و رمین سازندهای دارد و خودبهخود به وجود نیامده. میداند که همۀ او فقط همین بدن نیست و چیز دیگری بدن را میچرخاند که نامش روح است. با همین درک و فهم فطری خدا را میشناسد و به پیامبر و قرآن و اهلبیت علیهمالسلام ایمان میآورد.
هرچه ایمانِ شخص بیشتر میشود، خدای تعالی را بهتر میشناسد و خداوند از درون خود آگاهش میکند.
کسی که خدا را قبول ندارد، اعمال خوبی هم که انجام میدهد و حتی افکار و نیاتش همه تاریک است، امّا زمانی متوجه این تاریکی میشود که از دنیا میرود و وارد عالم برزخ میشود. ولی آیا ممکن است قبل از مرگ و در همین دنیا متوجه ظلمتهای خود شود؟ بله.
اگر کسی بخواهد بفهمد، خدا به او میفهماند. اگر بخواهد با کسی رفاقت کند و نداند که آیا مناسب رفاقت هست یا خیر، اگر مناسب نباشد، خدا با روشهای مختلف، در خواب یا بیداری، به او میفهماند، ولی اگر فهمید و پا بر علم خود گذاشت مصیبتهایش زیاد میشود.
بررسی آیات مشابه
شبیه این آیه باز هم در قرآن وجود دارد. در سورۀ بقره میخوانیم:
﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ﴾[2]
آنان که کافر شدند، ولیّشان طاغوت است که آنها را از نور بهسوی تاریکی میکشاند. آنان اصحاب آتشاند و همیشه در آن خواهند ماند.»
نوری که در اینجا به کافران نسبت میدهد، از جهت تکوینی و وابستگی ذاتی روح به خدای تعالی است. کسی که خود را از خدای تعالی جدا میکند، این نورانیتش از بین میرود و شیطان او را از دین فطری و از صفات خوب بیرون میبرد و با خود همراه میکند.
طاغوت یعنی هرکس و هر چیزی جز خدا؛ از جمله شیطان. فرقی هم نمیکند شیاطین جنی باشند که رئیسشان ابلیس است یا شیاطین انسی؛ یعنی افرادی هیچ دینی ندارند و معبودشان پول و ریاست است.
در سورۀ انعام میفرماید:
﴿کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها﴾[3]
«(کافر) مثل کسی است که در تاریکیهاست و از آن خارج نمیشود.»
در سورۀ مطففین میفرماید:
﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ ۞ کَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[4]
«چنین نیست، بلکه کردارشان بر دلهایشان زنگار نشانده است. آنان در آن روز از پروردگار خود در حجاب هستند.»
یعنی نمیتوانند خدا را با چشم دل ببینند؛ لذا او را انکار میکنند و میگویند هیچ خبری نیست.
[1]. کافی، ۲، ۱۱۰.
[2]. بقره، ۲۵۷.
[3]. انعام، ۱۲۲.
[4]. مطففین، ۱۴ و ۱۵.