سوره مریم آیه ۸۱ تا ۸۴ | جلسه ۳۳
حتی آنها هم که راه کج میروند، اگر به قلب خود رجوع کنند، حق را درمییابند. خداوند دائم توجه و آگاهی میدهد؛ سخنان انبیاء و ائمه و مؤمنان پیوسته به گوششان میرسد، امّا اعتنا نمیکنند.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مریم | آیه ۸۱ تا ۸۴ | چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۷/۲۳ | جلسه ۳۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَهً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا (۸۱)
بهجای خدا معبودانی برگزیدند تا مایۀ عزّتشان باشد.
کَلاَّ سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا (۸۲)
هرگز چنین نیست! بهزودی (معبودان) عبادت آنها را انکار میکنند و مخالفشان میشوند.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَى الْکافِرینَ تَ ؤُزُّهُمْ أَزًّا (۸۳)
آیا ندیدی ما شیاطین را بهسوی کافران فرستادیم تا آنان را تحریک کنند؟
فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (۸۴)
پس دربارۀ آنها شتاب مکن که ما حساب کارشان را داریم.
«وَ اتَّخَذُوا» گرفتند «مِنْ دُونِ اللَّهِ» بهجای خدا «آلِهَهً» معبودانی «لِیَکُونُوا لَهُمْ» تا باشد برایشان «عِزًّا» مایۀ عزّت. (81)
«کَلاَّ» هرگز چنین نیست! «سَیَکْفُرُونَ» بهزودی انکار میکنند (معبودان) «بِعِبادَتِهِمْ» عبادت آنها را «وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» و مخالف آنها میشوند. (82)
«أَ لَمْ تَرَ» آیا ندیدی «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ» ما فرستادیم شیاطین را «عَلَى الْکافِرینَ» بهسوی کافران «تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» تا آنان را تحریک کنند. (83)
«فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» دربارۀ آنها عجله نکن «إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا» ما حساب کارشان را داریم. (84)
این چهار آیه دربارۀ کافران و مشرکان است. آنها که به پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله ایمان نیاوردند و مقابل ایشان جبهه گرفتند و اظهار دشمنی و کارشکنی و بالأخره جنگ کردند.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَه؛ بیشتر آنها بتپرست بودند؛ یعنی با دست خود مجسمههایی از سنگ و چوب میتراشیدند و برای آنها سجده و عبادت میکردند.
مشرکان مکه خدا را قبول داشتند. قرآن کریم در آیات متعدد میفرماید اگر از آنها بپرسی خالق این آسمان و زمین کیست؟ میگویند: خدا. لکن در جواب اینکه چرا بت میپرستید، بعضی میگفتند: آبا و اجداد ما این کار را میکردند و بعضی میگفتند این بتها بین ما و خدا واسطه هستند، امّا خودشان میدانستند کاری از آنها برنمیآید.
امروزه هم بتپرستی رواج دارد، با این تفاوت که بهجای بت آن را «نماد» مینامند، امّا فقط اسم عوض شده و نفسِ عمل همان است.
لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا؛ مشرکان بتها را مایۀ عزّت خود میدانستند و امید داشتند شفیع آنها نزد خدای تعالی باشند، امّا خداوند میفرماید: هرگز چنین نیست.
کَلاَّ سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِم؛ چون مرگشان رسید و وارد عالم برزخ شدند، اعمالشان جلو چشمشان میآید. آنوقت قهراً خواهند فهمید خدای تعالی مؤثر واقعی در همۀ عالم وجود است و آن روز بیشک دور نیست.
در اینجا میگفتند: دستمان به خدا نمیرسد و بتها را مؤثر میدانستند؛ وقتی مریض میشدند یا هر حاجتی داشتند، پیش بتها میرفتند و از آنها کمک میخواستند، امّا در عالم برزخ و قیامت همان بتها بهاذناللّه به زبان میآیند که بیجا کردید ما را بهعنوانِ معبود خود گرفتید.
وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا؛ از امام صادق علیهالسلام نقل شده:
«یَکُونُونَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ اتَّخَذُوهُمْ آلِهَهً مِنْ دُونِ اللَّهِ عَلَیْهِمْ ضِدّاً یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَ یَتَبَرَّءُونَ مِنْهُمْ وَ مِنْ عِبَادَتِهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَه. ثُمَّ قَالَ: لَیْسَتِ الْعِبَادَهُ هِیَ السُّجُودَ وَ لَا الرُّکُوعَ وَ إِنَّمَا هِیَ طَاعَهُ الرِّجَالِ، مَنْ أَطَاعَ مَخْلُوقاً فِی مَعْصِیَهِ الْخَالِقِ فَقَدْ عَبَدَه»[1]
«همان معبودانی که بهجای خدا میپرستیدند، روز قیامت با آنها مخالفت میکنند و از آنها و عبادتشان بیزاری میجویند. سپس فرمود: عبادت فقط سجده و رکوع نیست، بلکه اطاعت مردم است. کسی که مخلوقی را در معصیت خالق اطاعت کند، او را پرستیده.»
تفسیر صافی در توضیح این سخن امام صادق علیهالسلام مینویسد: مراد از معبودانی که بهجای خدا میپرستند، رؤسا و بزرگانشان است که در معصیت خالق از آنها اطاعت میکنند.[2]
بنابراین عبادت غیر خدا شامل اطاعت بنده در معصیت پروردگار نیز میشود؛ مثل زمان رضاخان که بیحجابی را علَم کرد و فحشا و منکرات را رواج داد. پاسبانهایی که چادر از سر زنان میکشیدند درواقع چشمبسته او را عبادت میکردند. همچنین کسانی که مجالسی ترتیب میدادند و رجال و افراد خاص را دعوت میکردند و اگر کسی نمیرفت برایش گزارش رد میکردند تا اذیتشان کنند.
در عالم برزخ و قیامت همین شاهان منکر میشوند و میگویند شما بیجا کردید هرچه ما گفتیم انجام دادید!
البته عذاب هرکدام جای خود محفوظ است و آمران عذاب سختتری دارند، و لی از عذاب اطاعت کنندگان کاسته نمیشوند.
در این میان مؤمن چشمش باز است. همیشه میگوید این شخص هم یکی مثل من است. خدایی که مرا خلق کرده، او را هم خلق کرده؛ همان خدایی که به من تکلیف کرده، به او هم تکلیف کرده؛ پس اگر دستور معصیت داد، زیرِبار نمیرود و اعتنا نمیکند.
اگر گفت کسی را بزن یا فلان ظلم را در حقش انجام بده، این کار را نمیکند، مگر اینکه جان خودش در خطر باشد و راه دیگری نداشته باشد. البته در این صورت هم تا جایی که پای جان دیگران در میان نباشد، مجاز است اطاعت کند؛ پس اگر گفتند فلان شخص را بکش وگرنه خودت را میکشیم، نباید اطاعت کند، ولو کشته شود.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَى الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛ ما شیاطین را فرستادیم تا با وسوسههای خود کافران را به انجام معاصی و اجابت شهوات تحریک کنند
کسی که حاضر نیست زیرِبارِ حق رود، چه عابد باشد و چه معبود، شیاطین رفیقش میشوند و کارش را در نظرش جلوه میدهند و بیشتر وسوسه و تحریکش میکنند.
کافران و مشرکان وقتی طغیان کردند و در فتنۀ خود و اطاعت از غیر خدا اصرار ورزیدند، خدا هم در این طغیان و گمراهی کمکشان میکند و شیاطین جنی و انسی را به یاریشان میفرستد تا آنان را تحریک کنند.
البته این یک روال طبیعی است. وقتی لباس یا پارچهای که به کثافات آلوده شده، در فضای باز قرار میگیرد، مگسها اطرافش جمع میشوند. آنها طالب این آلودگی هستند و این هم جاذب آنهاست.
کسی که در معصیت و گمراهی میافتد و حرف حق در گوشش نمیرود، شیاطین اطرافش جمع میشوند و رفیقش میگردند.
آنکه همۀ هم و غمش مال و ثروت دنیاست و با آنکه زندگی خوبی دارد، قانع نیست و میخواهد از هر راهی شده، اموال خود را زیاد کند. همین طور است؛ یعنی شیاطین اطرافش جمع میشوند و به راههای مختلفِ دزدی تحریکش میکنند یا آنکه در شهوات جنسی افتاده، همین طور.
خلاصه هرکس غیر خدا را جلودار خود قرار دهد، ازجمله نفسِ خود را، با شیاطین رفیق و همراه میشود. «إِنَ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی»[3]
فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدّا؛ کفّار و مشرکان و منافقان رسول گرامی خدا صلّیاللّهعلیهوآله را بسیار اذیت کردند و در کار دین خللِ فراوان ایجاد کردند. بعد از پیامبر هم باقیماندههای آنها ائمۀ اطهار علیهمالسلام را آزار بیشمار رساندند.
مسلماً رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله و هر مؤمنی دوست دارد فتنۀ آنها هرچه زودتر از بین برود و درخت عمرشان به نحوی بریده شود، لکن خدای تعالی میفرماید در هلاک و نابودی آنها عجله نکن که ما حساب کارشان را داریم و زمان مشخصی دارند که هرروز به آن نزدیکتر میشوند.
به قول تفسیر صافی: «لا تعجل بهلاکهم لتستریح من شرورهم فانّه لم یبق لهم الّا أنفاس معدوده»[4] برای اینکه از شرّشان آسودهخاطر شوی در هلاکشان عجله نکن که از عمر آنها جز چند نفس باقی نمانده است.
آنها از مرگ غافلاند که چنین چهاراسبه در پی شهوت و ثروت و ریاست و تحمیق مردم و شرارتهای دیگرند. چنان در تیرگی شتاب میکنند که انسانیت از یادشان رفته، گویی بویی از آن نبردهاند و برای حفظ مال و جاه و شهوات خود هر فسادی انجام میدهند.
شخصی از امام صادق علیهالسلام دربارۀ این آیه سؤال کرد. حضرت فرمود نظر خودت در این باره چیست؟ گفت: شمارش روزهاى عمر است که پایان پذیرد و مهلت زندگى به سر آید.
امام فرمودند: خیر؛ پدران و مادران هم تاریخ تولد را ثبت مىکنند و زندگى فرزندان خود را با تعیین روز و ماه و سال به خاطر دارند. پس منظور کتاب خدا شمارش ایام عمر نیست، بلکه شمارش نفسها است که چند نفسِ دیگر از عمر او باقى مانده است.[5]
مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام در حکمت ۷۴ نهجالبلاغه میفرماید:
«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ»
«هر نفس آدمی قدمی بهسوی مرگ است.»
همچنین از آن حضرت روایت شده:
«کلّ معدود منقصّ و کلّ متوقع آت»[6]
«هرچه (از عمر) بشماری کم میشود و آنچه توقع داری (مرگ) خواهد رسید.»
هیچکس در این دنیا نمانده و هرکه آمده، ناگزیر باید روزی برود.
مختصری از زندگانی رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله
پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله در چهل سالگی به نبوت مبعوث شدند. همۀ کسانی که آن زمان در مکه بودند، میدانستند ایشان راستگوترینِ مردمِ روی زمین است؛ لذا وقتی حضرت دستور یافتند اسلام را علنی سازند، به مردم گفتند: اگر من به شما بگویم پشت این کوه دشمنی کمین کرده و آمادۀ حمله به شماست، آیا سخن مرا میپذیرید؟ همه یکصدا گفتند: آری. ما هرگز جز راستی و درستی از تو ندیدیم.
سپس فرمود پس بدانید خدایی جز خدای یکتا نیست و بعد از مرگ جهان دیگری در انتظار شماست. از همان زمان بدگویی و نسبتهای زشت و اذیت و آزارها شروع شد.
جوانان صادق به رسول خدا پیوستند، امّا سران قریش از هیچ اذیتی در حق آنان فروگزار نکردند. در یک فقره، مسلمانان را سه سال در محاصرۀ اقتصادی در شعب ابیطالب نگه داشتند و آنان را از همۀ حقوق اجتماعی محروم کردند، حتی اجازه نمیدادند کسی به آنها آب و غذا بدهد.
دست آخر تصمیم گرفتند چهل مرد از چهل قبیله شبانه به خانۀ رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله حمله کنند و ایشان را بکشند تا کار تمام شود، امّا مولا علی علیهالسلام به دستور خدای تعالی در بستر پیامبر خوابید و آن حضرت از جلو چشم آنها از خانه بیرون رفت و راهی مدینه شد.
مشرکان سحرگاه به خانه رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله یورش بردند و علی علیهالسلام را در جای ایشان دیدند. یکی گفت او هم دست راست محمّد صلّیاللّهعلیهوآله است، او را بکشیم. امیرالمؤمنین شمشیر یکی از آنها را گرفت و مقابلشان ایستاد و شرّشان را کم کرد.
وقتی پیامبر به مدینه آمدند، کفّار مکه جنگها راه انداختند و بارها به مدینه لشکرکشی کردند. در جنگ خندق همۀ توانشان را جمع کردند و از همۀ قبایل نیرو گرفتند و مدینه را مدتی محاصره کردند.
در آن رویارویی، جنگِ امیرالمؤمنین با عمرو بن عبدود تأثیر زیادی در روحیۀ مسلمانان گذاشت و اثر نامطلوبی برای کفّار به همراه داشت.
سرانجام به دعای پیامبر و عنایت پروردگار طوفانی درگرفت و مشرکان را مجبور به عقبنشینی کرد.
در همان زمان بعضی مسلمانان از ترس به خود میلرزیدند و یارای مقاومت در برابر کفّار را نداشتند.
در جنگ احد بهخاطرِ سرپیچی چند نفر جنگ به نفع مسلمانان پیش نرفت؛ عدۀ زیادی کشته شدند؛ مسلمانان فرار کردند و جز مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام و چند نفر دیگر کسی اطراف پیامبر باقی نماند.
در آن جنگ رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله و امیرالمؤمنین علیهالسلام زخمهای متعدد برداشتند و ندا برخاست: «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار».
با همۀ این احوال وقتی پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله مکه را فتح کرد، راه عفو و گذشت پیش گرفت. در آن روز یکی صدا زد: امروز روز تلافی است.
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله فرمود: اعلام کنید امروز روز رحمت و بخشش است.
آن حضرت خانۀ ابوسفیان را محل امن اعلام کرد و فرمود: هرکس به خانۀ او برود در امان است.
همه را بخشید و فرمود «لا تثریب علیکم الیوم» امروز چیزی برعهدۀ شما نیست، همان طور که جناب یوسف به برادرانش گفت.
این خُلق عظیم پیامبر و آثار صفات خدایی اوست. خدای تعالی بندگانی را که یک عمر معصیت کردند و راه کج رفتند با یک توبه و استغفار میآمرزد. رسول او نیز همین طور با بدکاران قریش رفتار کرد.
جوانی نصرانی خدمت امام صادق علیهالسلام رسید و مسلمان شد. مادرش نیز با دیدن رفتار او به اسلام گرایید و مسلمان شد، امّا همان روز از دنیا رفت. وقتی جوان عرض حال مادرش را خدمت امام صادق علیهالسلام بیان کرد، حضرت فرمود: او در بهشت است.
این از عفو و رحمت پروردگار است و اولیای او نیز همین گونهاند.
سرانجام روزهای آخرِ عمرِ پربار رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله فرارسید. حضرت سپاهی به فرماندهی اسامه بن زید تشکیل و دستور دادند همۀ مسلمانان به آن ملحق شوند. امّا برخی تخطی کردند و نرفتند؛ از جمله خلیفۀ اول و دوم.
حال حضرت هرروز بدتر میشد و گاه به حال غشوه میافتادند و به هوش میآمدند. روزی بلال اذان صبح گفت. در آن وقت. حـضـرت مـتـوجه عـالم قـدس بـود. چـون بـلال نـداى نماز داد، حضرت مطلع نشد. عایشه گفت ابوبکر را بگویید با مـردم نـمـاز بگذارد. حفصه گفت عمر را بگویید با مردم نماز بگذارد!
حضرت چون سخن ایـشـان را شنید و غرض ایشان را دانست، فرمود دست از این سخنان بدارید که شما به زنـانـى مـى مـانـیـد کـه مىخواستند یوسف را گمراه کنند و چون حضرت امر کرده بود که آن دو با لشکر اُسامه بیرون روند، از سخنان آن دو زن دریافت که آنان به مدینه برگشتهاند و بسیار غمگین شد.
حضرت با آن شدّت مرض برخاست که مبادا یکى از آن دو نـفـر بـا مـردم نـمـاز بخواند و باعث شبهۀ مردم شود.
دست بر دوش امیرالمؤمنین علیهالسلام و فضل بن عباس انداخت و با نهایت ضعف و ناتوانى پاهاى نازنین خود را مى کشید تا به مسجد آمد و چون نزدیک محراب رسید، دید ابوبکر سبقت کرده، در محراب بـه جـاى آن حـضـرت ایـسـتـاده اسـت و شروع به نماز کرده، پس به دست مبارک خود اشـاره کرد کنار بایستد و خود وارد محراب شد و نماز را از سر گرفت.
وقتی سلام نماز را گفت به خانه برگشت و شیخَیْن و جـمـاعـتـى از مـسـلمـانـان را طلبید و فرمود مگر من نگفتم با لشکر اسامه بیرون روید؟
گفتند: بلى یا رسول اللّه! چنین گفتى.
فرمود: پس چرا امر مرا اطاعت نکردید؟
ابوبکر گـفت: من بیرون رفتم و برگشتم براى آنکه عهد خود را با تو تازه کنم.
عمر گفت: یارسول اللّه! مـن بـیـرون نرفتم براى آنکه نخواستم خبر بیمارى شما را از دیگران بپرسم.
حضرت فرمود لشکر اسـامـه را روانه کنید و با او بـیـرون روید.و طبق روایتى سه مرتبه فرمود: خدا لعنت کند کسى را که از لشکر اسامه تخلّف نماید.
فرمود براى من دواتى و کتف گوسفندى بیاورم تا براى شما نامهاى بنویسم که گمراه نشوید. پس یکى از صحابه برخاست دوات و کـتف بیاورد که عمر گفت: برگرد که این مرد هذیان مى گوید و بیمارى بر او غالب گردیده است! ما را کتاب خدا بس است!
اختلاف برخاست. بعضى گفتند سخن عمر درست است و بعضى گفتند سخن رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله صحیح است و گـفـتـنـد در چنین حالى چگونه مخالفت حضرت رسول روا باشد.
بار دیگر پرسیدند آیا آنچه خواستىد بیاوریم؟
فرمود: بعد از این سخنان که از شما شنیدم حاجتى به آن نیست، لکن شما را وصیت مىکنم با اهلبیت من به خوبی رفتار کنید.
سپس علی علیهالسلام را خواستند و همه را بیرون کردند. با علی صحبتهایی کردند که وقتی از ایشان پرسیدند رسول خدا در آن ساعات چه فرمودند؟
فرمود: پیامبر هزار درِ علم بر من باز کرد که از هر دری هزار در باز میشد.
فاطمۀ زهرا سلاماللّهعلیها بر بالین رسول خدا بسیار گریست. حضرت رسول به او اشاره کـرد کـه نـزدیک من بیا! چون فاطمه نزدیک رفت ، رازى در گوش او گفت که صورت فاطمه برافروخته شد و شاد گردید!
بعد که از حضرت فاطمه علیهاالسلام پرسیدند چه رازی پیغمبر بـا تـو گـفـت کـه انـدوه تـو مـبـدّل بـه شـادى شد؟
فرمود پدر بزرگوارم مرا خبر داد که اولین کس از اهلبیت که به او ملحق خواهد شد، من خواهم بود و مدت حیات من بعد از او امتدادى نخواهد داشت و به این سبب شدت اندوه و حزن من تسکین یافت.
چـون امیرالمؤمنین علیهالسلام از غـسـل آن حـضـرت فـارغ شد، پیش ایستاد و به تنهایى بر آن حضرت نماز خواند و هیچکس با او مـشـارکـت نکرد. سپس دستهدسته مردم آمدند بر آن حضرت نـمـاز خواندند، بدون تقدم امامى.
امیرالمؤمنین فرمودند: حق تعالى پیامبری را در مکانی قبض روح نمىفرماید، مگر اینکه آنجا را بهعنوانِ قبر او پسندیده باشد و من ایشان را در حجرهای که وفات کرده، دفن خواهم کرد.
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله در روز دوشنبه بیست و هشتم ماه صفر سـال یازدهم هجری در سـنّ ۶۳ سالگی از دنیا رفت و بـیـشـتـرمردم بر نماز و دفن آن حضرت حاضر نشدند، به جهت مشاجره در امر خلافت که بین مهاجر و انصار واقع بود.
بعد از پیامبر نوبت به مولا علی علیهالسلام رسید که سی سال خون دل خورد. بعد از او امام حسن و امام حسین تا امروز حضرت صاحبالزمان صلوات اللّه علیهم اجمعین.
غرض اینکه دنیا برای مؤمن مایۀ راحتی و آسایش نیست. آسایش و آرامش مؤمن در انس با خدای تعالی است.
آنچه از بزرگان و اساتید خود و بخصوص حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت آموختهایم این است که در انجام واجبات و ترک محرمات مراقبت نماییم؛ از خدای تعالی معرفت و محبّت او را طلب کنیم و بخواهیم انس ما را در ذکر و یاد خودش قرار دهد.
اگر چنین شود امید انسان هرروز بیشتر میشود و مرگ در نظرش آسان میگردد.
بیشک هرکس خود را به خدا بسپارد، خداوند حفظش میکند، همان طور که تا به حال حفظ کرده.
از او میخواهیم به حق محمّد و آل محمّد با ایمان کامل و معرفت و عشق پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام از دنیا برویم و مرگ برای ما بهترین روز و بهترین ساعت باشد.
[1] ـ تفسیر قمی، ۲، ۵۵.
[2] ـ تفسیر صافی، ۳، ۲۹۳.
[3] ـ یوسف، ۵۳.
[4] ـ تفسیر صافی، ۳، ۲۹۳.
[5] ـ کافی، ۳، ۲۵۹.
[6] ـ تفسیر صافی، ۳، ۲۹۳.