تفسیر سوره مریم

سوره مریم | آیه ۷ تا ۱۰ | آیت الله دستغیب

شکر خدا کنید که قلب‌های رحیم و مهربان دارید و به خانواده و رفقا و پروردگارتان محبّت دارید. این عنایت مهمی است. این را کم یا زیاد، خواستید و خدا هم عنایت کرد.

فیلم جلسه
صوت جلسه

متن تفسیر

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره مریم | آیه ۷ تا ۱۰ | یکشنبه ۱۳۹۸/۱۱/۲۷ | جلسه ۳

 

صلۀ رحم

قال ابوجعفر علیه‌السلام:

«صِلَهُ الْأَرْحَامِ‏ تُزَکِّی‏ الْأَعْمَالَ‏ وَ تُنْمِی الْأَمْوَالَ وَ تَدْفَعُ الْبَلْوَى وَ تُیَسِّرُ الْحِسَابَ وَ تُنْسِئُ فِی الْأَجَلِ»[1]

«رفت و آمد با خویشاوندان اعمال را پاک می‌کند؛ اموال و دارایی‌ها را فزونی می‌بخشد؛ بلاها را دور می‌سازد؛ حساب را آسان می‌کند و مرگ را به تأخیر می‌اندازد.»

صلۀ رحم و احوالپرسی و قطع رابطه نکردن با اقوام و خویشان ۵ فایده دارد؛ از مهم‌ترینِ آنها اینکه اعمال انسان را پاک می‌کند. اگر در نماز و روزه و واجبات و مستحبات خللی باشد، بدین وسیله رفع می‌‌شود و عمل پاک می‌گردد. مرگ را هم اگر حتمی نباشد، به تأخیر می‌اندازد.

حدود ۳۰ روایت در کتاب کافی دربارۀ صلۀ رحم آمده است.

نیکی به پدر و مادر

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ‏:

«جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ صلى الله علیه و آله، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَنْ أَبَرُّ؟ قَالَ: أُمَّکَ، قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: أُمَّکَ، قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: أُمَّکَ، قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: أَبَاک»[2]

«مردی خدمت رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله رسید و گفت: به چه کسی بیش از همه نیکی کنم؟ پیامبر ‌فرمود: به مادرت. باز پرسید: دیگر به کی؟ باز فرمود: به مادرت. بار دیگر پرسید:‌ بعد از آن به چه کسی؟‌ باز هم فرمود: مادرت. برای بار چهارم پرسید:‌ سپس کی؟‌ فرمود: پدرت.

پدر و مادر هر دو مهم‌اند و باید به هر دو نیکی کرد، امّا اهمیت مادر سه برابرِ پدر است. چراکه زحمتِ ۹ ماه حمل او را کشید و سپس از شیرۀ جان خود به او داد و از همه بیشتر مراقبتش کرد.

تفسیر سورۀ مریم آیۀ ۷ تا ۱۰

یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا (7)

ای زکریا! ما تو را به پسری به نام یحیی بشارت می‌دهیم. پیش از این کسی را هم‌نام او قرار ندادیم.

قالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لی‏ غُلامٌ وَ کانَتِ امْرَأَتی‏ عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا (8)

گفت: پروردگارا! چگونه برای من پسری خواهد بود، حال آنکه همسرم نازاست و من از فرط پیری به ناتوانی رسیده‌ام؟

قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً (9)

گفت: چنین است. پروردگارت فرمود: این کار بر من آسان است، و پیش از این نیز تو را آفریدم، در حالی که چیزی نبودی.

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لی‏ آیَهً قالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا (10)

گفت: پروردگارا برای من نشانه‌ای قرار ده! گفت: نشانۀ تو این است که سه شبانه‌روز با اینکه سالمی، نمی‌توانی با مردم سخن بگویی.

بشارت به حضرت ذکریا

«یا زَکَرِیَّا» خطاب رسید: ‌ای زکریا! «إِنَّا نُبَشِّرُکَ» ما تو را بشارت می‌دهیم «بِغُلامٍ» به پسری «اسْمُهُ یَحْیى» که نامش یحیی است.‏ «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ» برای او قرار ندادیم «مِنْ قَبْلُ» پیش از این «سَمِیًّا» هم‌نامی.

«قالَ رَبِّ» زکریا گفت: ای پروردگار من! «أَنَّى یَکُونُ لی‏ غُلامٌ» چگونه مرا پسری خواهد بود «وَ کانَتِ امْرَأَتی‏ عاقِراً» وقتی همسر من نازاست «وَ قَدْ بَلَغْتُ» و من رسیده‌ام «مِنَ الْکِبَرِ» از پیری «عِتِیًّا» به ناتوانی؟

«قالَ کَذلِکَ» گفت: چنین است که می‌گویی «قالَ رَبُّکَ» پروردگارت می‌فرماید: «هُوَ عَلَیَّ» این کار برای من «هَیِّنٌ» آسان است «وَ قَدْ خَلَقْتُک» و من تو را آفریدم «مِنْ قَبْلُ» پیش از این «وَ لَمْ تَکُ شَیْئا» در حالی که تو چیزی نبودی.

«قالَ رَبِّ» زکریا گفت: پروردگارم! «اجْعَلْ لی آیَهً» نشانه‌ای برای من قرار بده‏. «قالَ» فرمود: «آیَتُکَ» نشانۀ تو این است که «أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ» نمی‌توانی با مردم سخن بگویی «ثَلاثَ لَیالٍ» سه شبانه‌روز «سَوِیًّا» در حالی که سالمی.

یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا؛ خدای تعالی در اجابت دعای زکریا که گفت «فَهَبْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» (فرزندی از جانب خود به من عطا فرما) او را به پسری بشارت داد و خود نیز نامش را یحیی گذاشت و فرمود تا به حال کسی هم‌نام او نبوده است.

در سورۀ آل‌عمران می‌فرماید:

﴿هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً إِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ ۞ فَنادَتْهُ الْمَلائِکَهُ وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى‏ مُصَدِّقاً بِکَلِمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحینَ ۞ قالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لی‏ غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَ امْرَأَتی‏ عاقِرٌ قالَ کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ ۞ قالَ رَبِّ اجْعَلْ لی‏ آیَهً قالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَهَ أَیَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ﴾[3]

«اینجا بود که زکریا پروردگارش را خواند؛ گفت: پروردگارا از جانب خود، مرا فرزندى پاک عطا فرما! به یقین تویى شنواى دعا. پس فرشتگان، او را در حالى که در محراب به نماز ایستاده بود، ندا دادند: خداوند تو را به یحیى بشارت مى‌دهد که تصدیق کننده‌ى «کلمه‌اى از خدا» (مسیح) است و بزرگوار و خویشتن‌دار و پیامبرى از نیکوکاران است. گفت: پروردگارا! از کجا مرا فرزندى باشد، در حالى که پیرى من فرا رسیده و همسرم نازاست؟ گفت: این گونه خداوند هر چه بخواهد انجام مى‌دهد. گفت: پروردگارا! نشانه‌اى براى من قرار ده! فرمود: نشانه‌ى تو این است که سه روز جز با اشاره نمى‌توانى با مردم سخن بگویى و پروردگارت را بسیار یاد کن و صبح و شام او را تسبیح گو!»

در سورۀ انبیاء آیات ۸۹ و ۹۰ هم اشاره‌ای به دعای حضرت زکریا و اجابت خدای تعالی آمده است.

علت تعجب حضرت ذکریا

قالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لی‏ غُلامٌ وَ کانَتِ امْرَأَتی‏ عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا؛ جناب زکریا گفت: خدایا چگونه ممکن است پسری نصیب من شود، در حالی که همسرم عقیم و نازاست و من نیز پیر و فرتوت و ناتوان شده‌ام؟

ایشان در آن زمان در سن ۱۲۰ سالگی و همسرش نیز در ۹۵ سالگی بودند.

امّا چرا جناب زکریا چنین گفت؟ ایشان پیامبر خداست و می‌داند خدای تعالی قادر بر این کار است و هیچ کاری برای او سخت نیست، امّا چه شد که این سؤال را کرد، با آنکه ابتدا خودش هم از خدا خواست و گفت: من هرگز از دعا به درگاه تو دست خالی نمانده‌ام.

المیزان می‌نویسد: این تعجب خاصیت بشریت است و با ایمان به قدرت خدا منافات ندارد. در حقیقت سؤال از خصوصیات آن است که چطور صورت مى‏گیرد، نه انکار. به هر بشرى بشارتى بدهند که به خاطر وجود موانع و نبود وسائل و اسباب، انتظار و توقعش را ندارد، آناً دلش مضطرب گشته، به محض شنیدن، شروع مى‏کند به پرسش از خصوصیات آن بشارت تا به این وسیله آن اضطراب درونى را ساکن و آرام کند، با اینکه از همان اول یقین دارد بشارت راست است. علم و ایمان جلو خطورهاى قلبى را نمى‏گیرد.[4]

جواب دیگر این است که این تعجب و سؤال نوعی انس با خدای تعالی است. یعنی وقتی بشارتی به کسی می‌دهند، دوست دارد با بشارت دهنده انس بگیرد و با او گفتگو کند.

قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ؛ آری؛ تو پیر و فرتوت شده‌ای و همسرت عقیم است، امّا پروردگار تو قادر بر هر کاری است و این کار برایش آسان است.

وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً؛ مگر خودت پیش از این چه بودی؟ همۀ ما زمانی نبودیم و خدای تعالی از هیچ خلقمان کرد.

خداوند قادر است

هر چه به نظر  آدمی غیرممکن برسد، خدای تعالی بر آن قادر است. اگر به هر دری زدی، کسب و کاری پیدا نکردی، فکر نکن همۀ درها بسته شده و دیگر از خدا هم کاری ساخته نیست. «در ناامیدی بسی امید است». باز هم برو، امّا با توکل بر خدا. بگو: خدایا خودت از هر طور صلاح می‌دانی، کارم را درست کن!

بگو: مگر خدا قادر نیست از همان اول کارمان را درست ‌کند؟‌

بله؛‌ قادر است، امّا برای چه ما را به این دنیا آورده‌؟ برای اینکه او را بشناسیم و با او که همۀ کارها در دست قدرت و تدبیرش است، آشنا شویم. [این شناخت و آشنایی از همین سختی‌های دنیا حاصل می‌شود.] پس نگو دیگر کار از کار گذشته و خدا هم کاری برایمان نمی‌کند!

نگو کار مملکت درست شدنی نیست و باید از اساس ساقط شود و از بین برود!‌ دست خدا که بسته نیست. آیا کاری از خدا ساخته نیست؟ یقیناً همان خدایی که جامعۀ طاغوتی را که در اوج بی‌دینی بود و مردمی که به‌صورتِ ظاهر دین و ایمانی نداشتند و راه مساجد را بلد نبودند، بیدار کرد و به نظام اسلامی روی آوردند و رأی دادند، قادر است این وضع را اصلاح کند.

در آن زمان مردم دانسته یا ندانسته رو به خدا آوردند و با او به راز و نیاز پرداختند. حتی آنها که در اوج آلودگی بودند، باطناً می‌فهمیدند وضع بدی دارند و در فطرت خود ا زخدا می‌خواستند نجاتشان دهد و خدای تعالی در موقع خود کارسازی کرد. پس ناامیدی همیشه و همه‌جا غلط است.

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لی‏ آیَه؛ حضرت زکریا از خدا خواست نشانه‌ای برای اجابت دعایش قرار دهد.

قالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا؛ خدای تعالی فرمود: نشانۀ تو این است که تا سه روز دهانت بسته می‌شود و جز به ذکر خدا باز نمی‌شود؛ لذا با آنکه زبانش سالم بود و می‌توانست ذکر بگوید، قدرت تکلم با هیچ‌کس نداشت.

دعا و خواست از خداوند منافاتی با مقام تسلیم ندارد

گاهی انسان با امید، رو به درگاه الهی می‌کند و برای گرفتاری یا حاجتی به خدا استغاثه و دعا می‌کند، امّا دائم با خود می‌گوید آیا این مشکل رفع می‌شود؛ آیا این دعا به اجابت می‌رسد؟ ناگهان به قلبش خطور می‌کند از خدا بخواهد نشانه‌ای برای اجابت خواسته‌اش قرار دهد. کم‌کم می‌بیند دلش روشن می‌شود و نقطۀ امیدی در قلبش پیدا می‌شود. این را درونش حس می‌کند. گویی خدای تعالی به دلش می‌اندازد که فرج نزدیک است و پس از مدتی گشایش از هر جهتی برایش حاصل می‌شود.

بنابراین تو هم بگو: خدایا من دعا به درگاه تو را رها نمی‌کنم و تو هم این خواستۀ مادی یا معنوی‌ام را اجابت فرما. کسی که به هر دلیل، حق یا ناحق، در زندان است و می‌خواهد هرچه زودتر آزاد شود، دعا کند و در دعا استقامت داشته باشد. هر گرفتاری همین‌طور.

این خواستن و دعا کردن، منافاتی با مقام تسلیم ندارد. تسلیم یعنی شکایتی از خدا ندارد و کفر نمی‌گوید. اگر در زندان هم باشد، نمازهایش را اول وقت می‌‌خواند و دعا و ذکر و یاد خدا را رها نمی‌کند، در عین حال راضی به رضای او هم هست و تا هروقت خدا بخواهد، صبر می‌کند و ناامید نمی‌‌شود. دست آخر به اینجا می‌رسد که به‌تدریج درونش از شرک پاک می‌شود؛ یعنی نظر امیدش را از غیر خدا قطع می‌کند و به کسی جز او تکیه و توکل نمی‌کند.

شهید آیت‌اللّه دستغیب می‌گفت: مادری کودک خود را به‌خاطرِ اینکه خیلی اذیت می‌کرد، از خانه بیرون کرد و در را به رویش بست. کودک پشت در گریه می‌کرد و در می‌زد و می‌گفت: من کجا بروم؛ اگر در را باز نکنی، کجا را دارم که بروم؟ آن‌قدر گریه ‌کرد و در زد که مادر را به گریه انداخت و در را به رویش باز کرد.

در روایت است محبّت همۀ مادران عالم روی هم، ذره‌ای از محبّت پروردگار به بندۀ خویش است. اگر عذابی هم باشد، از عمل خود شخص است که عذاب می‌شود و گرفتارش می‌کند. روشن است که هرکس خود را از بلندی پرت کند، آسیب می‌بیند یا اگر شاه‌رگ خود را بزند، می‌میرد. این نتیجۀ طبیعی عمل است. گناه هم همین‌طور است؛ موجب دور شدن از خدا می‌شود.

در عین حال به قول حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت اگر ابن ملجم هم از امیرالمؤمنین طلب بخشش کرده بود، حضرت می‌بخشیدش. هیچ شکی نکنید. مگر نفرمود از همان غذایی که به من می‌دهید، به او هم بدهید؛ مراقبش باشید؛ مگر نفرمود بعد از من یک ضربه بیشتر به او نزنید؟

آن بدبخت خودش نخواست دست به دامان رحمت امیرالمؤمنین زند. وقتی حضرت به او فرمود: آیا من بد امامی برای تو بودم، گفت: آیا تو می‌توانی کسی را که در آتش است، نجات دهی؟

اگر همان وقت می‌خواست، حضرت او را می‌بخشید.

این مجرمان به‌خاطرِ اعمال خودشان آن‌قدر از خدای تعالی دور می‌شوند که نمی‌توانند حتی یک کلمه با پروردگار خود راز و نیاز کنند. اگر هم چیزی بگویند، از روی تفاخر است.

در روایت است که حضرت رسول اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله از کنار جهنّم رد شدند و از برکت قدوم ایشان نسیم خنکی به جهنّم رسید. ابوجهل از آن میان پرسید:‌این چه بود؟ ‌گفتند: از برکت رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله بود. گفت: درِ جهنّم را ببندید که من اصلاً نمی‌‌خواهم ایشان را ببینم. یعنی آنجا هم دست از دشمنی خود بر نمی‌دارد و کینه‌اش به پیامبر تا آتش هم ادامه دارد.

شکر خدا کنید که قلب‌های رحیم و مهربان دارید و به خانواده و رفقا و پروردگارتان محبّت دارید. این عنایت مهمی است. این را کم یا زیاد، خواستید و خدا هم عنایت کرد.

[1] ـ کافی، ۲، ۱۵۰.

[2] ـ کافی، ۳، ۴۰۹.

[3] ـ آل‌عمران، ۳۸ تا ۴۱.

[4] ـ تفسیر المیزان ذیل همین آیه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است