سوره مریم آیه ۵۴ تا ۵۷ | جلسه ۲۴
صدق منحصر به زبان نیست. صادق کسی است که کردارش مطابق گفتارش باشد و گفتارش مطابق درونش. باید در برابر خدای تعالی خود را ملزم بداند که گفتار و کردار و درونش یکی باشد، آنهم فقط برای رضای خدا، نه برای جلب توجه مردم. در این صورت خواهناخواه نزد مردم هم چنین خواهد بود.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مریم | آیات ۵۴ تا ۵۷ | چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۴/۱۸ | جلسه ۲۴
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا (۵۴)
و در این کتاب از اسماعیل یاد کن که او به وعدۀ خود وفا میکرد و پیامبری والامقام بود.
وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا (۵۵)
خانوادۀ خود را به نماز و زکات امر میکرد و نزد پروردگارش پسندیده بود.
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْریسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا (۵۶)
و در این کتاب از ادریس یاد کن که او بسیار راستگو و پیامبر بود.
وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا (۵۷)
و ما او را به مقام بلندی رساندیم.
«وَ اذْکُر» یاد کن «فِی الْکِتابِ» در این کتاب «إِسْماعیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْد» از اسماعیل که به وعدۀ خود وفا میکرد «وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا» و پیامبری والامقام بود.
«وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ» و خانوادهاش را امر میکرد «بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ» به نماز و زکات «وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا» و نزد پروردگارش پسندیده بود.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ» در این کتاب یاد کن «إِدْریسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» از ادریس که بسیار راستگو و پیامبر بود.
«وَ رَفَعْناهُ» و او را بالا بردیم «مَکاناً عَلِیًّا» در جایگاه بلندی.
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعیل؛ اسماعیل صادقالوعد که نامش در قرآن فقط همین یک بار آمده، فرزند جناب حزقیل بود. بعضی او را فرزند حضرت ابراهیم علیهالسلام دانستهاند.
خدای تعالی علاوه بر نبوت چند خصوصیت برای ایشان ذکر میکند؛ صادقالود، امر کننده به نماز و زکات و مرضی پروردگار.
إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا؛ دربارۀ صادقالوعد بودن او گفته شده با شخصی در جایی قرار گذاشت و آن شخص فراموش کرد. ایشان یک سال آنجا ماند و از وعدۀ خود تخطی نکرد.
لزوم عمل به وعده
کسی که برای کار خوبی وعدهای میدهد یا مسؤلان مملکت که به مردم وعده میدهند، اگر به وعدۀ خود وفا کنند، جزء صادقالوعد قرار میگیرند.
تفسیر المیزان در این باره مینویسد:
وعدهاى که جناب اسماعیل داده بود مطلق بود؛ یعنى مقید نکرد یک ساعت یا یک روز یا فلان مدت آنجا منتظر بماند، به همین جهت مقامى که از صدق و درستى داشت، اقتضاء کرد به این وعدۀ مطلق وفا کند و در جایى که معین کرده بودند، بایستد تا رفیقش بیاید.
صفت وفا مانند سایر صفات نفسانى از حبّ، اراده، عزم، ایمان، ثقه و تسلیم داراى مراتب مختلفى است که برحسب اختلافِ مراتبِ علم و یقین مختلف مىشود.
همانطور که مرتبۀ اول از ایمان با خطاها و گناهان مىسازد که نازلترین مراتب آن است، و از آن به بعد مرتبه به مرتبه رو به ازدیاد گذاشته تا به جایى مىرسد که از هر شرک خفى خالص مىگردد و قلب به چیزى جز خدا تعلق پیدا نمىکند، حتى التفاتى هم به غیر خدا نمىنماید -که این اعلا مراتب ایمان است- وفاى به عهد هم داراى مراتبى است.
یکى از مراتب آن وفاى قولى است؛ مثل اینکه با کسی در جایی وعده بگذارد و یک یا دو ساعت بایستد تا کار لازمتری پیش آید و برود. این یک مرتبه از وفاست که عرفاً آن را وفا مىخوانند.
از این بالاتر این است که آنقدر بایستد تا بهطورِ معمول از برگشتن طرف ناامید شود و اطلاق وعده را به یاس مقید سازد، و از این بالاتر اینکه اطلاق آن را حفظ نموده، اینقدر بایستد که طرف برگردد، هرچند طولانى شود.
پس نفوس قوى که مراقب قول و فعل خود هستند هرگز قولى نمىدهند، مگر آنکه طاقت عمل به آن را داشته باشند و بتوانند در عمل آن را تصدیق کنند و همین که از زبانشان در آمد، دیگر هیچچیز از عمل به آن بازشان نمىدارد.[1]
صفات خوب در اثر تمرین و ممارست ایجاد و تقویت میشود؛ مثلاً کسی که میبیند سخاوتمند نیست، مدتی خود را مجبور به انفاق و بخشش کند تا این صفت در او به وجود آید و بهتدریج قرار گیرد. این کار شدنی است.
این را هم باید اضافه کرد که صفات خوب رابطۀ مستقیم با ایمان دارد. هرچه ایمانِ شخص بیشتر باشد، صفات خوبش بیشتر است؛ چراکه اصل این صفات از خدای تعالی است. هرچه ایمان بیشتر باشد، انسان خداییتر میشود تا به حد یقین برسد و بهطورِ کامل صاحب صفات حسنای الهی گردد.
ممکن است کسی ایمان نداشته باشد و صفات خوبی داشته باشد، لکن به یک یا چند صفت محدود میشود. اگر ایمان درون آدمی گسترش یابد و به یقین برسد، همۀ صفات الهی در وجود او طلوع میکند.
وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاه؛ این درسی از جناب اسماعیل صادقالوعد برای همۀ ماست. آنها که مؤمن و تابع انبیاء و ائمۀ اطهار علیهمالسلام هستند، خانوادۀ خود را بیش از همه به نماز و پرداخت خمس و زکات و انفاقات واجب وادار میکنند. اطرافیان خود را راهنمایی میکنند که درآمد و خوراکشان پاک باشد.
وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا؛ ویژگی مهمِ دیگرِ جناب اسماعیل این بود که خدای تعالی از او راضی بود.
چه موقع خداوند از بندهاش راضی میشود؟ وقتی که دستورات او را با نیّت خالص و قربهالیاللّه انجام دهد. در این صورت بنده نیز از خدا راضی میشود و چون راضی شد، هرچه پیش آمد، شکر میکند و صبر پیش میگیرد.
اگر تقاضایی داشت و برآورده نشد، میگوید هرچه خدا بخواهد. همین که او از من راضی باشد، کافی است.
این شکر و رضایت از خدای تعالی صفت بارزی از صفات برجستۀ ایمان است و زندگی با آن بسیار نشاطآور و زیباست.
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْریسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا؛ پیامبر دیگری که خدای تعالی در این سوره از او یاد کرده، جناب ادریس است. از خصوصیات ایشان صداقت و راستی در گفتار و کردار بود تا حدی که خدای تعالی او را «صدیق» یعنی بسیار صادق خوانده است.
صدق منحصر به زبان نیست. صادق کسی است که کردارش مطابق گفتارش باشد و گفتارش مطابق درونش. باید در برابر خدای تعالی خود را ملزم بداند که گفتار و کردار و درونش یکی باشد، آنهم فقط برای رضای خدا، نه برای جلب توجه مردم. در این صورت خواهناخواه نزد مردم هم چنین خواهد بود.
وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا؛ خدای تعالی جناب ادریس را از جهت معنوی به مقام بلندی رساند. طبق روایات خداوند ایشان را در آسمان چهارم از آسمانهای هفتگانۀ ایمان قرار داد.
مبارزۀ ادریس با طاغوت عصرش
جناب ادریس فقط به عبادت و اندرز مردم اکتفا نمىکرد، بلکه به جامعه هم توجه داشت که اگر ظلمى به کسى شود، از مظلوم دفاع کند و در برابر ظالم ایستادگى نماید.
در عصر او پادشاه ستمگرى حکومت مىکرد. ادریس و پیروانش از اطاعت شاه سر باز زدند و مخالفت خود را با او آشکار ساختند، از این رو آنها را بهعنوانِ رافضى (ترک کنندۀ اطاعت شاه) خواندند.
روزى پادشاه با نگهبانان خود در بیابان به سیر و سیاحت و شکار مشغول بود که به زمین مزروعى بسیار خرم و شادابى رسید. پرسید: این زمین متعلق به کیست؟
گفتند: به یکى از پیروان ادریس.
شاه صاحب آن ملک را خواست و به او گفت: این ملک را به من بفروش.
او گفت: من عیالوار هستم و به محصول این زمین محتاجتر از توام و به هیچ عنوان از آن دست نمىکشم.
شاه بسیار خشمگین شد و با حال خشم به قصرش آمد. چون همسرش او را خشمگین یافت، علت را پرسید و او جریان را بازگو کرد و با همسرش در این مورد به مشورت پرداخت. آنها به این نتیجه رسیدند که رهنمودهاى ادریس مردم را بر ضد شاه پرجرأت و قوى کرده است.
همسر شاه که زن ستمگر و بىرحمی بود، گفت: من تدبیرى مىکنم که هم تو صاحب آن زمین شوى و هم مردم با تبلیغات وارونه رام و خام شوند.
شاه گفت: آن تدبیر چیست؟
زن که حزبى به نام ازارقه (چشم کبودها) از افراد خونخوار و بىدین تشکیل داده بود، به شاه گفت: من جمعى از حزب ازارقه را مىفرستم تا صاحب آن زمین را به اینجا بیاورند و همۀ آنها شهادت دهند که او آیین تو را ترک کرده، در نتیجه کشتن او جایز است. تو نیز او را مىکشى و آن سرزمین خرم را تصرف مىکنى.
شاه از این نیرنگ استقبال کرد و آن را اجرا نمود و پس از کشتن آن شیعۀ ادریس زمینهاى مزروعى او را تصرف کرد.
خداوند به ادریس وحى فرستاد نزد آن پادشاه رود و این پیام را به او برساند که آیا به کشتن بندۀ مؤمن و بىگناه من راضى نشدى، زمینش را هم مصادره کردى و زن و فرزندش را گرسنه و محتاج و تهىدست ساختى؟
به عزّتم سوگند در آخرت انتقامش را از تو خواهم گرفت؛ در دنیا سلطنت را سلب خواهم نمود؛ مملکتت را ویران و عزّتت را به ذلت تبدیل خواهم کرد و گوشت همسرت را به خورد سگان خواهم داد. بهراستی حلم من تو را فریب داده است.
همسر شاه گفت: من نقشۀ قتل ادریس را طرح کردهام. با کشتن او رسالتش نیز باطل مىشود.
آن نقشه این بود که چهل نفر را مخفیانه مأمور کشتن ادریس کرد، ولى ادریس توسط مأموران مخفى خود از جریان آگاه شد و از محل و مکان همیشگى خود به جاى دیگر رفت و آن چهل نفر در طرح خود شکست خوردند.
مدتها گذشت تا اینکه عذاب قحطى کشور را فرا گرفت. شاه مرد و همسرش آواره و دربهدر شد. کار به جایى رسید که زن شاه شبها به گدایى مىپرداخت تا اینکه شبى سگها به او حمله کردند و او را پارهپاره نمودند.
بلاى قحطى بیست سال طول کشید و سرانجام آنها که باقى مانده بودند به ادریس و خداى ادریس ایمان آوردند و کمکم بلا رفع شد.[2]
[1] ـ تفسیر المیزان، ۱۴، ۶۵.
[2] ـ خلاصهای از تفسیر المیزان و قصص قرآن.