سوره مریم آیه ۵۱ تا ۵۳ | جلسه ۲۳
این نکته هم حائز اهمیت است که خدای تعالی گاهی اوقات اگر صلاح بداند کسانی را بهعنوانِ کمککار انسان از میان اقوام یا دوستانش میفرستد و او را از جایی که گمان نمیکرد و باورش نمیشد، یاری میکند. این عنایت خدای تعالی است.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مریم | آیات ۵۱ تا ۵۳ | یکشنبه ۱۳۹۹/۰۴/۱۵ | جلسه ۲۳
کتاب قصص قرآن اثر محمّدمهدی اشتهاردی مطالب مفیدی دربارۀ زندگی حضرت ابراهیم و سایر انبیاء الهی، از کتب روایی شیعه جمعآوری کرده است. مطالعۀ آن به دوستانی که موفق هستند، توصیه میشود. در این کتاب آمده است:
روزى پنج نفر به خانۀ ابراهیم علیهالسلام آمدند (آنها فرشتگان مأمور خدا همراه جبرئیل به صورت انسان نزد ابراهیم علیهالسلام آمده بودند). ابراهیم با اینکه آنها را نمىشناخت، گوسالهاى را کشت و براى آنها غذاى لذیذى فراهم کرد و جلو آنها نهاد.
آنها گفتند: از این غذا نمىخوریم، مگر این که به ما خبر دهى که قیمت این گوساله چقدر است!
ابراهیم گفت: قیمت این غذا آن است که در آغاز خوردن بسمالله و در پایان الحمدلله بگویید.
جبرئیل به همراهان خود گفت: سزاوار است که خداوند این مرد را به عنوان خلیل (دوست خالص) خود برگزیند.
این فرشتگان همانهایی بودند که برای نزول عذاب و زیرورو کردن قوم لوط آمده بودند، در ضمن بشارتی هم برای فرزنددار شدن ساره داشتند.
در آن ماجرا جناب ابراهیم خواست وساطت کند که عذاب عقب بیفتد و عجله نکنند، ولی آنها گفتند این کار قطعی شده و نظر خدای تعالی است که هرچه زودتر عذاب نازل شود. حضرت ابراهیم چون چنین دید، تسلیم شد.
همچنین روایت شده تا مهمان به خانۀ ابراهیم علیهالسلام نمىآمد، او در خانه غذا نمىخورد. وقتى فرا رسید که یک شبانهروز مهمان بر او وارد نشد. او از خانه بیرون آمد و در صحرا به جستجوى مهمان پرداخت. پیرمردى را دید، جویاى حال او شد. وقتى خوب به جستجو پرداخت فهمید آن پیرمرد بتپرست است.
ابراهیم گفت: افسوس، اگر تو مسلمان بودى، مهمان من مىشدى و از غذاى من مىخوردى.
پیرمرد از کنار ابراهیم علیهالسلام گذشت. در این هنگام جبرئیل بر ابراهیم علیهالسلام نازل شد و گفت: خداوند سلام مىرساند و مىفرماید این پیرمرد هفتاد سال مشرک و بتپرست بود، و ما رزق او را کم نکردیم، اینک چاشت یک روز او را به تو حواله نمودیم، ولى تو به خاطر بتپرستى او، به او غذا ندادى!
ابراهیم علیهالسلام از کردۀ خود پشیمان شد و به عقب بازگشت و به جستجوى آن پیرمرد پرداخت تا او را پیدا کرد و به خانه دعوت نمود.
پیرمرد گفت: چرا بار اول مرا رد کردى و اینک پذیرفتى؟
ابراهیم علیهالسلام پیام و هشدار خداوند را به او خبر داد.
پیرمرد در فکر فرو رفت و سپس گفت: نافرمانى از چنین خداوند بزرگوارى دور از مروت و جوانمردى است. آنگاه به آیین ابراهیم علیهالسلام گروید و و بر اثر خلوص و کوشش در راه خداپرستى از بزرگان دین شد.
رحلت آرام و شاد ابراهیم علیه السلام
روزى عزرائیل نزد ابراهیم آمد تا جان او را قبض کند. ابراهیم مرگ را دوست نداشت. عزرائیل متوجه شد و عرض کرد: ابراهیم مرگ را ناخوش دارد.
خداوند به عزرائیل وحى کرد: ابراهیم را آزاد بگذار چراکه او دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت کند.
مدتها از این ماجرا گذشت تا روزى ابراهیم پیرمرد بسیار فرتوتى را دید که نیروى هضم نداشت و غذا از دهانش بیرون مىآمد. دیدن این منظرۀ سخت و رنجآور، موجب شد که ابراهیم ادامۀ زندگى را تلخ بداند و به مرگ علاقهمند شود. در همین وقت به خانه بازگشت، ناگاه شخص بسیار نورانى را که تا آن روز چنان شخص زیبایى را ندیده بود، مشاهده کرد، پرسید: تو کیستى؟
گفت: من فرشتۀ مرگ (عزرائیل) هستم.
ابراهیم گفت: سبحان اللّه! چه کسى است که از نزدیک شدن به تو و دیدار تو بىعلاقه باشد، با اینکه داراى چنین جمالى دلآرا هستى؟
عزرائیل گفت: اى خلیل خدا! هرگاه خداوند خیر و سعادت کسى را بخواهد، مرا با این صورت نزد او مىفرستد و اگر شرّ و بدبختى او را بخواهد، مرا در چهرۀ دیگر نزد او بفرستد. آنگاه روح ابراهیم را قبض کرد.
به این ترتیب ابراهیم در سن ۱۷۵ سالگى با کمال دلخوشى و شادابى به سراى آخرت شتافت.
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا (۵۱)
یاد کن در این کتاب از موسی که خدا او را خالص کرد و پیامبری عظیمالشأن بود.
وَ نادَیْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا (۵۲)
او را از سمت راستِ کوه طور صدا کردیم و در حالی که با او سخن میگفتیم، به خود نزدیک کردیم.
وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِیًّا (۵۳)
و از رحمت خود برادرش هارون را که پیامبر بود به او بخشیدیم.
«وَ اذْکُرْ» یاد کن «فِی الْکِتابِ مُوسى» در این کتاب از موسی «إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» او مخلَص (کسی که خدای تعالی اخلاصش را تأیید کرده) بود «وَ کانَ رَسُولاً» و پیامبری بود «نَبِیًّا» عظیمالشأن.
«وَ نادَیْناهُ» او را صدا زدیم «مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَن» از طرف راستِ کوه طور «وَ قَرَّبْناهُ» و به خود نزدیک کردیم «نَجِیًّا» در حالی که با او سخن میگفتیم، نجوا میکردیم.
«وَ وَهَبْنا لَهُ» و به او بخشیدیم «مِنْ رَحْمَتِنا» از رحمت خویش «أَخاهُ هارُونَ» برادرش هارون را «نَبِیًّا» که نبی بود.
نام حضرت موسی بیش از همۀ پیامبران در قرآن برده شده، خدای تعالی در ۳۴ سوره ۱۳۶ مرتبه از او یاد کرده است.
از بدو تولد تا زمان مرگ اتفاقات بسیاری برای ایشان رخ داد که همه گفتنی و شنیدنی است. خدای تعالی توجه خاصی به سرگذشت حضرت موسی داشته؛ چراکه خواندن و فهمیدن و به کار بستن آن برای فرد و جامعه مفید است.
در تفسیر سورۀ هود مطالب مفصلی از زندگانی ایشان بیان شد که علاقهمندان میتوانند مطالعه کنند. در اینجا نیز به مناسبت مطالب دیگری ارائه میشود.
فرعونِ زمان حضرت یوسف نسبت به سایر فراعنه پادشاه خوبی بود و بسیاری از امور کشور، از جمله اقتصاد را به جناب یوسف سپرد.
حضرت یوسف پس از ملاقات با برادرانش آنها را به همراه پدر و همۀ فرزندانشان از کنعان به مصر آورد و آنها در آنجا ماندگار شدند و زادوولد کردند و تعدادشان زیاد شد.
حضرت موسی یکی از نوادگان لاوی، برادر یوسف بود که ۵۰۰ سال بعد از ایشان به دنیا آمد و ۲۴۰ سال عمر کرد.
رامسس دوم فرعون مقتدر و بیرحم مصر شبی خواب وحشتناکی دید که خوابگزاران تعبیر کردند بهزودی کودکی در بنیاسرائیل متولد میشود که سلطنت تو را به هم میپیچد. او نیز دستور داد زنان و مردان را از هم جدا کنند تا هیچ نطفهای منعقد نشود.
از آنجا که ارادۀ خدا فوق همۀ ارادههاست، جناب عمران، پدر حضرت موسی که یکی از نگهبانان کاخ فرعون بود، در همان ایام ممنوعیت و طبق بعضی نقلها زیر تخت فرعون با همسر خود همبستر شد و نطفۀ موسی منعقد گشت. خدا میخواست به فرعون بفهماند که آنچه ما بخواهیم میشود.
فرعون بعد از اینکه دانست نطفۀ طفلِ موعود بسته شده، دستور داد هر پسری را در بنیاسرائیل متولد میشود، بکشند، امّا باز هم خدای تعالی دست قدرت خود را نشان داد و حضرت موسی را زنده نگه داشت.
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً؛ «مخلَص» یعنی آنکه خدای تعالی خالصش کرده. مخلِص کسی است که با نیّت قربهالیاللّه اعمال عبادی انجام میدهد و هیچ غرضی جز خدا ندارد و اعمالش هیچ بوی ریا و تظاهر نمیدهد.
در اثر طلب از خدای تعالی و معرفت او، حق تعالی به وی عنایت کرده، انتخابش میکند و در زمرۀ مخلَصین واردش میسازد. البته بهخاطرِ معرفتی که پروردگار نصیبش کرده، محال است معصیتی انجام دهد، نهایت اینکه گاهی ترکاولایی کند. از جمله مخلَصین که خدای تعالی از آنها نام برده، انبیاء هستند و یکی از آنها جناب موسی علی نبینا و آله و علیه السلام است.
وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا؛ جناب موسی هم نبی بود و هم رسول. نبی آن است که وحی به او میرسد، امّا حضرت جبرئیل را نمیبیند و وظیفهای هم برای تبلیغ ندارد، امّا رسول درجهاش بالاتر و مأمور ابلاغ دستورات الهی به مردم است.
نبی در بعضی تفاسیر به معنای عظیمالشأن و والامقام هم آمده است.
وَ نادَیْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا؛ «نجیّا» یعنی نجوا کردیم با موسی. یعنی خدای تعالی با او سخن گفت.
این خصوصیت فقط برای حضرت موسی پیش آمد و در کوه طور وقتی با خانواده و گوسفندانش در بیابان گرفتار شده بود، آتشی در درختی دید و از آن صدا شنید که «انّی انا اللّه».
وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِیًّا؛ جناب هارون رسول نبود، بلکه نبی بود. حضرت موسی از خدا خواست حال که بهسوی فرعون میروم، برادرم را هم با خود ببرم تا کمککار و پشتیبان من باشد. خدا هم قبول کرد.
آموزههای آیه
از آنچه دربارۀ زندگی حضرت ابراهیم و حضرت موسی علی نبینا و آله و علیهما السلام بیان شد، نتیجه میگیریم که لازم است همۀ ما نسبت به مردم و بخصوص مسلمانان و شیعیان علی ولیاللّه مهربان و کمکرسان باشیم، مخصوصاً در این وضعیتِ بیماری کرونا، کسانی را که میشناسیم و میدانیم بیبضاعت هستند و از این شرایط آسیب دیدهاند، حتماً کمک کنیم.
در دروهای زندگی میکنیم که بسیاری از مردم از جهت خانه، اجاره خانه و حتی تأمین مایحتاج زندگی در سختی و تنگی قرار دارند. هرکس به هر مقدار توانایی دارد، لازم است به اندازۀ خود به میدان بیاید و کمک کند. این رویۀ انبیاء، ائمه و همۀ مؤمنان بوده و هست.
همیشه نباید منتظر ماند دولت کاری بکند، البته دولت هم وظیفه دارد و باید کارهایی انجام دهد، امّا خود ما هم باید کمک کنیم. این خود نوعی مهمانی دادن است. لازم نیست که حتماً در خانه از مهمان پذیرایی کنید.
دیگر اینکه در اتفاقات زندگی گاه امید انسان از بین میرود و همۀ درها بسته میشود، امّا همیشه باید در اوج ناامیدی، امیدوار باشیم که فرجی حاصل شود.
در سرگذشت این دو پیامبر الهی و همچنین قوم بنیاسرائیل وقایع فراوانی رخ داد که هیچ امیدی به نجات نبود، امّا هر بار خدای تعالی وسیلهای فراهم کرد و در آخرین لحظه نجات و گشایش حاصل فرمود، هرچند قوم بنیاسرائیل هربار ناشکری و نافرمانی کردند.
باید در ذهن داشته باشیم که خدای تعالی در هر لحظه قادر است گشایشی حاصل کند؛ پس همواره باید با امید دست به دعا بلند کنیم و آنچه برای گشایش امور به نظرمان میرسد و سفارش شده، انجام دهیم.
دعا سلاح مؤمن است؛ هم گرفتاریها را برطرف میکند و هم عبادتی است که انسان را به پروردگارش نزدیک میکند.
این نکته هم حائز اهمیت است که خدای تعالی گاهی اوقات اگر صلاح بداند کسانی را بهعنوانِ کمککار انسان از میان اقوام یا دوستانش میفرستد و او را از جایی که گمان نمیکرد و باورش نمیشد، یاری میکند. این عنایت خدای تعالی است.
البته نباید از کسی انتظار و توقعی داشت. خدای تعالی خود میداند چه موقع کسی را سبب خیر سازد و چه موقع لازم نیست. این بسته به صلاحدید و ارادۀ او دارد.
«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ إِیماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبِى وَیَقِیناً حَتّىٰ أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ یُصِیبَنِى إِلّا مَا کَتَبْتَ لِى وَرَضِّنِى مِنَ الْعَیْشِ بِما قَسَمْتَ لِى یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین»[1]
«خدایا ایمانی میخواهم که دلم با آن همراه شود و باوری که بدانم هرگز چیزی به من نمیرسد، جز آنچه تو برایم نوشتهای، مرا از زندگی به آنچه نصیبم فرمودی خشنود ساز، ای مهربانترین مهربانان!»
[1] ـ دعای سحر.