سوره مریم آیه ۴۶ تا ۴۸ | جلسه ۲۱ | آیت الله دستغیب
از حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام روایت شده:
«لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ فِی کُلِّ یَوْمٍ نَفْسَهُ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللَّهَ مِنْهُ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَیْهِ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَیْه»[8]
«از ما نیست کسى که هرروز نفس خود را محاسبه نکند؛ اگر کار نیکى کرده، از خداوند زیاد شدنش را بخواهد و خدا را بر آن سپاس گوید، و اگر کار بدى کرده، توبه و استغفار کند.»
باید حساب کند در ۲۴ ساعتی که امروز پشتسر گذشتم، وضعم چطور بوده، چقدر یاد خدا بودم!
شهید آیتاللّه دستغیب اصرار فراوانی بر این کار داشت و دائم یادآوری میکرد.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مریم | ادامه آیه ۴۶ تا ۴۸ | یکشنبه ۱۳۹۹/۰۴/۰۸ | جلسه ۲۱
بعد از آنکه نمرود در برابر استدلال قاطع ابراهیم نتوانست جوابی بدهد، ناچار او را رها کرد. جناب ابراهیم هم مترصد فرصت بود تا قدمهای بزرگتری بردارد و بهصورتِ عملی به مردم نشان دهد راهی که میروند خطاست.
آیا حضرت ابراهیم علیهالسلام در این راه فقط متکی به عقل خویش بود یا هدایتی از سوی خدای تعالی هم داشت؟
قرآن میفرماید:
﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا بِهِ عالِمین﴾[1]
«ما پیش از این ابراهیم را رشد داده بودیم و به او آگاه بودیم.»
یعنی ما او را هدایت کردیم و مراقبش بودیم. ایشان در ابتدا نبی بود؛ یعنی خدای تعالی بهوسیلۀ وحی با او ارتباط داشت و چیزهایی به او میفهماند. مگر کسی میتواند بدون عنایت خدای تعالی هدایتگر باشد و قدمی بردارد؛ بنابراین صرف عقل نبود و هدایت خاصی از جانب خدای تعالی داشت که وارد بتکده شد.
به هر حال جناب ابراهیم همچنان منتظر فرصت بود تا اینکه روزِ عیدی همۀ مردم از شهر بیرون رفتند و هیچکس باقی نماند. به او هم گفتند با ما بیا، ولی ایشان فرمود: من بیمارم.
وقتی شهر خالی شد، ابراهیم تبر را برداشت و به بتکده رفت. دید مردم غذا مقابل بتها گذاشتهاند تا متبرک شود. مقداری غذا برداشت و جلو بتها گرفت و به آنها گفت بخورید. بعد هم با تبر آنها را شکست. آخر کار تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت.
ایشان میخواست با این کار بیخاصیتی بتها را نشان دهد و اتفاقا تأثیر هم داشت و بهخوبی برای مردم روشن شد، حتی به زبان آوردند که این بتها هیچکاری نمیتوانند بکنند.
شبهنگام که مردم به شهر برگشتند و سراغ بتهایشان رفتند، دیدند همۀ آنها شکسته و بر زمین افتادهاند. همه به گریه و ناله افتادند. بعد هم از هم پرسیدند چه کسی این کار را کرده؟ عدهای گفتند جوانی به نام ابراهیم همیشه از خدایان ما بد میگفت. حتماً کار اوست.
همان وقت ابراهیم را به بتکده آورند و پرسیدند: آیا تو این کار را کردی و خدایان ما را شکستی؟
جناب ابراهیم پاسخ داد:
﴿قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُون﴾[2]
«بزرگشان این کار را کرده. از خودشان بپرسید، اگر سخن میگویند.»
وقتی چنین گفت، آنها مقداری در خود فرو رفتند. قدرت خدای تعالی آنها را واداشت به فکر کردن. همان فطرت الهی که درونشان بود و بهخاطرِ سالها تقلیدکورکورانه غبار گرفته بود، ظاهر شد و آنان را به تفکر واداشت.
﴿فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُون﴾[3]
«به خود رجوع کردند و گفتند شما ستمکارید.»
بعد هم سر به زیر انداختند و گفتند تو که میدانی اینها سخن نمیگویدند. «ثُمَّ نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُون»[4].
جناب ابراهیم گفت: آیا بهجای خدای یکتا چیزی را میپرستید که هیچ سود و زیانی ندارد؟ اف بر شما و بر معبودانتان. آیا عقل خود را به کار نمیبندید؟
به آتش افکندن ابراهیم علیهالسلام
به فرمان نمرود، ابراهیم علیهالسلام را زندانى کردند. از هر سو اعلام شد مردم هیزم جمع کنند. گودال و فضاى وسیعى را در نظر گرفتند. بتپرستان گروهگروه هیزم مىآوردند و آنجا مىریختند.
گرچه یک بارِ هیزم براى سوزاندن ابراهیم کافى بود، ولى دشمنان مىخواستند هرچه کینه دارند، نسبت به ابراهیم علیهالسلام آشکار سازند، وانگهى این حادثه موجب عبرت براى همه شود و عظمت و قلدرى نمرود بر قلبها سایه بیفکند تا در آینده هیچکس چنین جرأتى نداشته باشد.
روز موعود فرا رسید و نمرود با سپاه بىکران خود در جایگاه مخصوصى قرار گرفت. کنار آن بیابان ساختمان بلندى براى نمرود ساخته بودند و او بر فراز آن رفت تا از بالا صحنۀ سوختن ابراهیم را بنگرد و لذت ببرد.
هیزمها را آتش زدند. شعلههاى آن بهسوى آسمان سر کشید. آن شعلهها بهقدرى اوج گرفته بود که هیچ پرندهاى نمىتوانست از بالاى آن عبور کند. اگر عبور مىکرد، مىسوخت و درون آتش مىافتاد.
در این فکر بودند که چگونه ابراهیم را در آتش بیفکنند، شیطان جلو آمد و منجنیقى ساخت و ابراهیم را درون آن نهادند تا بهوسیلۀ آن او را در آتش پرتاب کنند.[5]
جناب ابراهیم اینجا خود را به خدا سپرد و از هرجهت تسلیم او بود؛ اگر خواهد بسوزاند و گر خواهد نجات دهد.
بیجهت نبود که خدای تعالی مراتب بزرگی نصیب او کرد و «خلیلالرحمان» شد. ایشان بعد از پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله دومین پیامبر مقرّب خداست که نزد پروردگار اهمیت خاصی دارد و همۀ ادیان او را قبول دارند.
جبرئیل آمد و گفت: ای ابراهیم آیا درخواستی داری؛ آیا از من کاری بر میآید؟
گفت: بله، کار دارم، امّا نه با تو.
گفت: از خدا بخواه.
فرمود: او میبیند و میداند و نیازی به گفتن نیست.
یعنی اینقدر روشن عنایت پروردگار را میدید که دیگر جای هیچ حرف نیست.
خدای تعالی به آتش خطاب کرد:
﴿قُلْنا یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهیم﴾[6]
«گفتیم ای آتش برای ابراهیم سرد و سلامت باش.»
آتش چنان سرد شد که جناب ابراهیم به خود میلرزید. بعد خدای تعالی فرمود: سلاما.
نمرود که از بلندی این منظره را تماشا میکرد و ظاهراً آزر هم کنارش بود، به اطرافیان خود گفت: اگر کسی میخواهد خدایی انتخاب کند، خدای ابراهیم را انتخاب کند.
گاه حرف حق بر زبان اهل باطل جاری میشود، امّا به آن عمل نمیکنند و حاضر به پذیرش نیستند.
﴿وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرین﴾[7]
«خواستند با او نیرنگ کنند، ولی ما آنان را از همه زیانکارتر گرداندیم.»
قطعاً این کار بر مردم بیتأثیر نبود، امّا نمرود که میتوانست بعد از این واقعه عبرت بگیرد و خداپرستی اختیار کند تا هم خود و هم عدۀ زیادی را نجات دهد، مردم را در انحراف دیگری انداخت. گفت برای من برج بلندی بسازید تا از آن بالا روم، ببینم این خدای ابراهیم کیست. بلکه تیری به او بزنم و او را بکشم.
نفس انسان اینطور است. هر کسی در هر مقامی است، باید مراقب باشد نفس او را به انحراف نکشاند!
وقتی چیزی از کسی شنید، فکر کند این مطلب چقدر درست است و مدرکش چیست. همینطور هرچه دربارۀ هرکس گفتند، بیدلیل قبول نکند. مقداری فکر کند.
بعضی چیزها را باید انسان با چشم خود ببیند تا باور کند. گاهی لازم است اگر با چشمِ خود هم دیده، رو برگرداند و هیچ نگوید؛ انگار ندیده!
در بعضی صحنهها اگر بخواهد به تنهایی شهادت دهد، تعزیر میشود. باید چهار شاهد عادل دیده باشند. پس بهتر است چشمش را روی هم بگذارد و بگوید ندیدم.
انسان یا باید احکام را بداند یا باید فکر کند چطور حرف بزند.
قضاوتهایی هم که دربارۀ خود میکنیم، همینطور است. هرکسی باید هرروز خود را محاسبه کند، ببیند وضعش چطور است؛ چقدر مطابق دین است؛ چقدر کارهایش عقلانی بوده!
از امیرالمؤمنین، امام باقر و امام صادق علیهمالسلام روایت شده:
«حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»
«به حساب خود برسید، پیش از آنکه به حساب شما برسند.»
از حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام روایت شده:
«لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ فِی کُلِّ یَوْمٍ نَفْسَهُ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللَّهَ مِنْهُ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَیْهِ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَیْه»[8]
«از ما نیست کسى که هرروز نفس خود را محاسبه نکند؛ اگر کار نیکى کرده، از خداوند زیاد شدنش را بخواهد و خدا را بر آن سپاس گوید، و اگر کار بدى کرده، توبه و استغفار کند.»
باید حساب کند در ۲۴ ساعتی که امروز پشتسر گذشتم، وضعم چطور بوده، چقدر یاد خدا بودم!
شهید آیتاللّه دستغیب اصرار فراوانی بر این کار داشت و دائم یادآوری میکرد.
[1] ـ انبیاء، ۵۱.
[2] ـ انبیاء، ۶۳.
[3] ـ انبیاء، ۶۴.
[4] ـ انبیاء، ۶۵.
[5] ـ قصههای قرآن به قلم روان، محمّدمهدی اشتهاردی.
[6] ـ انبیاء، ۶۹.
[7] ـ انبیاء، ۷۰.
[8] ـ مشکاهالانوار، ۷۰.