سوره مریم | آیات ۱ تا ۴ | آیت الله دستغیب
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مریم | آیات ۱ تا ۴ | چهارشنبه ۱۳۹۸/۱۱/۱۶ | جلسه ۱
نیکی به پدر و مادر
قال امیرالمؤمنین علیهالسلام:
«بِرُّ الْوَالِدَیْنِ أَکْبَرُ فَرِیضَه» [1]
نیکی به پدر و مادر بزرگترین فریضه است.»
فریضه معمولاً به واجب گفته میشود. بنابراین یکی از واجبات مهم نیکی به پدر و مادر است. یعنی نه فقط آنها را آزار و اذیت نکند؛ بدگویی و بیاعتنایی و توهین به آنها نکند، بلکه لازم است در حقشان نیکی و احسان کند.
نیکی به پدر و مادر متناسب با هر کس متفاوت است. کسی که در سنین نوجوانی است، باید از والدینش حرفشنوی داشته باشد، با دوستان ناباب معاشرت نداشته باشد، در کارهای خانه به پدر و مادرش کمک کند. کسانی هم که در سنین بالاتر هستند، وظایف دیگری دارند.
روایت دوم:
قال امیرالمؤمنین علیهالسلام:
«مَنِ اسْتَنْکَفَ مِنْ أَبَوَیْهِ فَقَدْ خَالَفَ الرُّشْد» [2]
«هر کس از پدر و مادر خود ننگ داشته باشد، از راه رشد بازمیماند.»
استنکاف یعنی بیاعتنایی به پدر و مادر و آنان را مایۀ ننگ خود دانستن؛ مثلاً شغل پدرش را با آنکه آبرومندانه و حلال است، ننگ خود بداند یا از بردن نام پدر و مادرش ننگ داشته باشد، چنین کسی از راه صحیح و رشد بیرون رفته است.
دربارۀ عاق والدین روایات بسیاری در کتب روایی و مخصوصاً کافی آمده است. در بعضی روایات آزردن پدر و مادر و توهین به آنها عقوبتی نزدیک کفر گفته شده.
امام صادق علیهالسلام جوانی را دیدند که به شکل غیر محترمانهای به دوش پدرش تکیه داده بود. حضرت دیگر به او اعتنا نکردند. البته اگر توبه میکرد، قبول میکردند.
خود معصومین علیهمالسلام اهمیت فوقالعادهای برای پدر و مادر خود قائل بودند. نقل است امام زینالعابدین با مادر خود سر یک سفره نمینشستند. وقتی علت را جویا شدند، فرمود میترسم مادرم بخواهد لقمهای بردارد و من زودتر از او آن را بردارم.
حرفشنوی از پدر و مادر لازم است، مگر اینکه آنان چیزی بر خلاف دستور خدا بگویند؛ مثلاً بگویند نماز نخوان. در اینجا فرزند باید نمازش را بخواند و با مهربانی و زبان خوش با پدر و مادرش رفتار کند و بگوید نمازم را تند میخوانم.
این کارها عاقبت به خیری میآورد. هر کس به پدر و مادرش بدی کند، اگر توبه نکند، مطمئناً یا در دنیا بلاهای سخت میبیند یا در آخرت، و معلوم نیست عاقبت به خیر از دنیا برود.
کسانی هم که و پدر و مادرشان از دنیا رفته، اگر یادی از آنها نکنند و خیراتی برایشان نفرستند، همچنان که در روایت است، ممکن است به نفرین آنها مبتلا شوند و با اینکه در دنیا از او راضی بودند، بعد از مرگ ناراضی شوند. برعکس، ممکن است کسی که عاق والدین شده، بهخاطرِ دعا و خیرات و قرائت قرآن برای آنها، رضایتشان را در عالم برزخ به دست آورد.
حتماً برای پدر و مادرتان دعا کنید. خوب است بعد از هر نماز این دعا را بخوانید:
«رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَ و ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیرا اجْزِهِمَا بِالْإِحْسَانِ إِحْسَاناً وَ بِالسَّیِّئَاتِ غُفْرَانا»
اگر پدر و مادر مشرک هم باشند و گفتند به خداوند شرک بورز یا کافر و یهودی و نصرانی شو، نباید از آنها اطاعت کرد، ولی در همین حال هم خدا میفرماید احترامشان را نگه دارید و با آنها به خوبی رفتار کنید؛
﴿وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفا﴾[3]
«اگر آن دو (پدر و مادر) سعى کردند چیزى را که نمىدانى شریک من سازى، اطاعتشان مکن و در دنیا به نیکى با آنان معاشرت کن!»
خوب است تا آنجا که ممکن است نصیحتشان کنید تا بازگردند.
غیر از پدر و مادر، دربارۀ صلۀرحم با برادر و خواهر و خاله و عمه و عمو و دایی هم همینطور است. فراموش نکنیم که صلۀرحم واجب و قطع رحم حرام است. قطع رحم یعنی برآورده نکردن انتظارات بهجایی که دربارۀ اقوام و نزدیکان وجود دارد؛ مثل سلام و تعارف و زنگ زدن و رفت و آمد با آنها.
زن و شوهر هم باید مراقب باشند که قاطع رحم نشوند. مبادا زن به شوهر یا شوهر به همسرش بگوید حق نداری با خانوادهات ارتباط داشته باشی!
در روایات اهلبیت سفارشهای فراوانی به صلۀرحم شده. برکت عمر انسان و رزق و روزی در صلۀرحم است و برعکس، قطع رحم عمر را کوتاه و روزی را تنگ میکند و مصیبتهای زیادی برای انسان به بار میآرود.
سورۀ مریم آیات ۱ تا ۴
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
کهیعص (1)
ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا (2)
(این آیات) یادآور رحمت پروردگارت بر بندهاش زکریاست.
إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا (3)
هنگامی که پروردگارش را با ندایی پنهانی خواند.
قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا (4)
گفت: پروردگارا استخوانم سست و موی سرم از پیری سفید گشته. ای پروردگارم! هرگز از دعا به درگاه تو بیبهره نبودهام.
«کهیعص» حروف مقطعه
«ذِکْرُ» (این آیات) یادآور «رَحْمَتِ رَبِّکَ» رحمت پروردگار توست «عَبْدَهُ زَکَرِیَّا» بر بندهاش رکریا.
«إِذْ» هنگامی که «نادى رَبَّهُ» پروردگارش را خواند «نِداءً خَفِیًّا» با ندایی پنهانی.
«قالَ رَبِّ» گفت ای پروردگارم «إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» استخوانم سست شد «وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ» و سرم سپید گشت «شَیْباً» از پیری «وَ لَمْ أَکُنْ» و نبودهام «بِدُعائِکَ» از دعا به درگاه تو «رَبِّ» ای پروردگارم! «شَقِیًّا» بیبهره و محروم.
مختصری از زندگی حضرت زکریا
در میان بنىاسرائیل دو خواهر برجسته و بزرگ زاده وجود داشتند، یکى به نام حنّه و دیگرى به نام اشیاع. زکریا علیه السلام از اشیاع خواستگارى کرد، و عمران که یکى از راهبان و بزرگ بنىاسرائیل بود و طبق نقلى از پیامبران بنىاسرائیل بود، از حنّه خواستگارى نمود. سرانجام اشیاع همسر زکریا علیه السلام گردید، و حنّه همسر عمران شد.
به این ترتیب زکریا و عمران، دو شخصیت بزرگ بنىاسرائیل باجناق همدیگر شدند و علاوه بر رابطه مکتبى، رابطه خویشاوندى نیز پیدا کردند.
سال ها از زندگى عمران و همسرش حنّه گذشت آنها داراى فرزند نشدند. حنّه همچون زنان دیگر آرزو داشت که داراى فرزند شود، و با دیدن کودکى احساساتش براى داشتن فرزند به جوش مى آمد. تا اینکه روزى در زیر درختى نشسته بود، پرنده اى را دید که به جوجه هاى خود غذا مى دهد. مشاهدۀ این محبّتِ مادرانه آتشِ عشق به فرزند را در دل او شعلهور ساخت و از صمیم دل از خدا تقاضاى فرزند کرد. چیزى نگذشت که دعاى خالصانۀ او اجابت شد و او باردار گردید.
طبق بعضى روایات، از سوى خدا به عمران وحى شد که به زودى خداوند پسر پربرکتى که مى تواند بیماران غیر قابل درمان را درمان دهد و مردگان را به فرمان خدا زنده نماید، به تو عنایت خواهد کرد. عمران این مطلب را به همسرش حنّه خبر داد.
حنّه وقتى باردار شد، تصور مى کرد فرزند مذکور، همان است که در رحم دارد (غافل از آنکه منظور از آن پسرى که خداوند به عمران وحى نمود، نوه عمران به نام عیسى علیه السلام است که حنّه براى مادر او (مریم) باردار شد.)
به همین دلیل حنّه نذر کرد کودک پسر خود را وقتى بزرگ شد، خدمتگزار مسجد بیت المقدس قرار دهد، ولى وقتى فرزندش متولد شد، دید دختر است. نگران شد که چه کند؛ زیرا خدمتگزاران مسجد را از میان پسران انتخاب مى کردند، از این رو گفت: پسر همانند دختر نیست.
سپس افزود: خدایا من نام این دختر را مریم میگذارم و او و فرزندش را از وسوسه هاى شیطان رجیم در پناه درگاه تو قرار مى دهم.
مریم علیه السلام به معنى زن عبادت کننده و خدمتگزار است. از آنجا که حنّه مى خواست او را خدمتگزار مسجد و عبادت کننده در مسجد بیت المقدس قرار دهد، نام او را مریم نهاد.
کم کم مریم علیه السلام بزرگ شد و با اینکه دختر بود، خداوند او را به عنوان خدمتگزار مسجد بیت المقدس پذیرفت.
مطابق تواریخ، عمران پدر مریم علیه السلام، قبل از تولد مریم علیه السلام از دنیا رفت، از این رو وقتى که مریم علیه السلام خدمتگزار مسجد شد، نیاز به سرپرست داشت. حنّه مریم را که کودک بود به بیت المقدس نزد علما و دانشمندان یهود آورد و گفت: این کودک هدیه به بیت المقدس است، سرپرستى او را یک نفر از شما بر عهده بگیرد.
چون آثار عظمت از چهره مریم علیه السلام دیده مى شد، گفتگو در میان دانشمندان بنىاسرائیل درگرفت. هر کدام از آنها مى خواست این افتخار نصیب او شود.
سرانجام تصمیم گرفتند قرعه کشى کنند. به کنار نهرى آمدند. حضرت زکریا علیه السلام نیز جزء آنها بود. قلم ها و چوبهایى را که بهوسیلۀ آنها قرعه مى زدند حاضر کردند. نام هر یک از داوطلبان سرپرستى مریم علیه السلام را روى آن چوب ها نوشتند و آن قلم ها را در میان آب انداختند. هر قلمى که در میان آب فرو مى رفت، بازنده بود و تنها قلمى که روى آب ماند، قلمى بود که نام زکریا روى آن نوشته شده بود.
به این ترتیب سرپرستى زکریا نسبت به مریم قطعى شد و در واقع حضرت زکریا از همه شایسته تر به سرپرستى مریم بود، زیرا علاوه بر مقام نبوت، شوهر خاله مریم نیز بود.
حضرت مریم به خدمتگزارى مسجد بیت المقدس مشغول شد و خداوند او را براى این مقام پذیرفت. به گفته بعضى نشانه پذیرش خداوند این بود که مریم بعد از بلوغ و دوران خدمتگزارى بیت المقدس، هرگز عادت ماهانه ندید تا به دور شدن از آن مرکز روحانى مجبور نگردد.
هنگامى که زکریا علیه السلام کنار محراب او قرار مى گرفت و براى دیدار او مى آمد، غذاهاى مخصوصى در کنار محراب او مشاهده مى کرد، که شگفت زده مى شد، روزى به او گفت: «یا مَریمُ اَنِّى لَکِ هذَا» (اى مریم! این غذاها (و میوه هاى غیر فصل) را از کجا آوردى؟)
مریم در جواب گفت: «هُوَ مِن عندِ اللهِ انّ اللهَ یَرزُقُ مِن یشاءُ بِغیرِ حِسابٍ» (این از طرف خدا است، و او است که هر کس را بخواهد، بىحساب روزى مى دهد.)
حضرت زکریا علیه السلام همیشه اهل دعا و راز و نیاز بود، ولى دیدن منظره غذاهاى بهشتى کنار محراب مریم و استجابت دعاهاى مریم گویى جرقه اى بود که چاشنى قلب او را منفجر کرد و سخت تحت تأثیر قرار گرفت. سال ها بود تقاضاى فرزندى از خدا نموده بود، تا پس از او وارث او گردد، ولى نتیجه نگرفته بود.
شاید زکریا دیگر امید نداشت داراى فرزند شود، زیرا هم خودش به نهایت پیرى رسیده بود و هم همسرش پیر شده بود، چنان که از ابن عباس نقل شده: زکریا صد و بیست سال داشت، و همسرش داراى نود و هشت سال بود.
اما دیدار منظره میوه هاى بهشتى تابستانى در فصل زمستان و بر عکس، روح و جان او را سرشار از امید کرد، و دریافت که مى تواند در فصل پیرى داراى میوه فرزند شود، چنان که مریم علیه السلام در غیر فصل میوه، داراى میوه هاى گوناگون شده است. در همین جا بود که به خدا عرض کرد:
«رَبِّ هَبْ لِى مِن لَّدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاء»
خداوندا! از طرف خود، فرزند پاکیزه اى به من عطا فرما که تو دعا را مى شنوى.
طولى نکشید که فرشتگان در آن موقع که او در محراب ایستاده، مشغول نیایش بود، صدا زدند: که هان اى زکریا! خداوند تو را به یحیى بشارت مى دهد، در حالى که کلمه خدا (حضرت عیسى علیه السلام) را تصدیق مى کند و آقا و رهبر خواهد بود، و از هوى و هوس برکنار، و پیامبرى از صالحان است.
زکریا علیه السلام که به چگونگى داشتن فرزند در سنین پیرى مى اندیشید، گفت: پروردگارا! چگونه ممکن است فرزندى براى من باشد در حالى که پیرى به من رسیده، و همسرم نازا است.
خداوند به او فرمود: این گونه خداوند هر کاری را که بخواهد انجام مى دهد.
زکریا علیه السلام مى خواست قلبش سرشار از یقین گردد و ایمانش به مرحله شهود برسد چنان که ابراهیم خلیل علیه السلام براى آرامش قلبش، تقاضاى مشاهده صحنه معاد کرد از این رو به خدا عرض کرد: پروردگارا! نشانه اى براى من قرار بده!
خداوند فرمود: «آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَهَ أَیَّامٍ إِلاَّ رَمْزًا وَاذْکُر رَّبَّکَ کَثِیرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَالإِبْکَار» نشانه تو آن است که سه روز، جز به اشاره و رمز، با مردم سخن نخواهى گفت. و زبانت بدون علّت ظاهرى از کار مى افتد. پروردگار خود را به شکرانه این نعمت بزرگ بسیار یاد کن و هنگام صبح و شام او را تسبیح بگو.
زکریا از محراب عبادتش به سوى مردم آمد و با اشاره به آن ها گفت: صبح و شام (به شکرانه این نعمت) خدا را تسبیح گویید.
او در این سه روز، با اشاره لب ها و تکان دادن سر، با مردم سخن مى گفت، و بقیه را به ذکر خدا و سپاسگزارى پروردگار به خاطر بشارت به داشتن فرزند اشتغال داشت.
طولى نکشید که همسر زکریا احساس باردارى کرد، و پس از مدتى یحیى علیه السلام چشم به جهان گشود و حضرت زکریا و همسرش، پس از سال ها امید و آرزو داراى فرزندى مبارک شدند.
حضرت زکریا علیه السلام از درگاه خداوند خواست تا نام هاى پنج تن آل عبا را به او بیاموزد. خداوند نام آنها را به او آموخت.
زکریا هرگاه نام محمّد صلّیاللّهعلیهوآله، على علیه السلام، فاطمه علیه السلام، و حسن علیه السلام را به زبان مى آورد غم و اندوه از او برطرف مى شد. ولى وقتى نام حسین علیه السلام را به زبان مى آورد، بىاختیار منقلب شده، اشکهایش جارى مى گشت و نفسهایش به شماره مى افتاد.
روزى به خدا عرض کرد: خداوندا! چه شده که وقتى نام محمّد صلّیاللّهعلیهوآله، على علیه السلام، فاطمه علیه السلام و حسن علیه السلام را به زبان مى آورم، اندوهم بر طرف مى گردد، ولى همین که نام حسین علیه السلام را به زبان مى آورم منقلب مى شوم و اشکهایم سرازیر مى شود؟
خداوند ماجراى جانسوز شهادت حسین علیه السلام را به او خبر داد و فرمود:
کَهیعص کاف اشاره به کربلا است، هاء اشاره به هلاکت عترت حسین علیه السلام است، یا اشاره به یزید ستمگر است که موجب ظلم به حسین علیه السلام مى شود، عین اشاره به عطش حسین علیه السلام است، و صاد اشاره به صبر او است.
وقتى زکریا قضیه حسین علیه السلام را شنید، سه روز از مسجد بیت المقدس بیرون نیامد و براى مصائب حسین علیه السلام گریه و ناله کرد و گفت: خدایا! آیا على و فاطمه علیهماالسلام را به چنین مصیبت جانسوزى مبتلا مى کنى؟!
آنگاه عرض کرد: خدایا! به من فرزندى بده که در این سنین پیرى چشمم از او روشن گردد. سپس علاقه آن فرزند را در قلبم بیفکن، آنگاه همانگونه که محمّد صلّیاللّهعلیهوآله حبیبت را به فاجعه جانسوز قتل فرزندش مبتلا کردى، مرا نیز به فاجعه جانسوز قتل پسرم مبتلا گردان تا من نیز همدرد پیامبر اسلام گردیم.
خداوند حضرت یحیى علیه السلام را به زکریا داد و همین حضرت یحیى علیه السلام به خاطر نهى از منکر، به فرمان طاغوت زمان، کشته شد و سرش را در میان طشت طلا نهادند و جریان شهادتش شبیه شهادت حسین علیه السلام، جانسوز بود.
شهادت جانسوز حضرت زکریا علیه السلام
هنگامى که حضرت مریم علیه السلام به قدرت الهى بدون شوهر باردار شد، شیطان وسوسه گر به میان بنى اسرائیل رفت و این تهمت ناجوانمردانه و بسیار زشت را به مردم القاء کرد که اگر مریم باردار شده، کار زکریا است.
همین تهمت ناجوانمردانه باعث شد که عده اى از اشرار تصمیم گرفتند حضرت زکریا را به قتل برسانند. به همین منظور به سوى او هجوم بردند. او از دست آن ها گریخت. در بیابان به نزدیکى درختى رسید. آن درخت به زبان آمد و گفت: اى پیامبر خدا نزد من بیا. زکریا کنار آن درخت رفت، درخت شکافته شد، زکریا به داخل تنه درخت رفت، سپس تنه درهم به هم پیوست و به این ترتیب آن درخت به زکریا پناه داد.
ابلیس به آنجا رسید و گوشه اى از عباى زکریا علیه السلام را گرفت و بیرون درخت نگه داشت، سپس دید گروهى در جستجوى کسى هستند، از آنها پرسید در جستجوى چه کسى هستید؟ گفتند: در جستجوى زکریا هستیم.
ابلیس گفت: او کنار این درخت آمد و جادو کرد. بر اثر سحر و جادو او تنه این درخت شکافته شده او به درون این درخت رفت. نشانه اش همین قسمت عباى او است که در بیرون درخت مانده است.
آنها تبر تهیه کردند و همچنین ارّه آوردند و آن درخت را قطع کرده سپس با اره قطعه قطعه کردند. به این ترتیب زکریا علیه السلام مظلومانه در میان آن درخت به شهادت رسید.
خداوند بر آن سنگدلان جاهل غضب کرد، بدترین خلق خود را بر آنها مسلط نمود بکه انتقام خون حضرت زکریا علیه السلام را از آنها گرفت.
پس از شهادت زکریا علیه السلام خداوند فرشتگان را کنار پیکر مطهر او فرستاد. آنها آمدند و بدن زکریا را غسل دادند و کفن کردند، و سه روز پشت سر هم آمدند و نماز بر آن خواندند، سپس او را به خاک سپردند.[4]
کهیعص؛ این رمزی است بین خدا و پیامبر. برخی همۀ این حروف را از قرآن جمع کرده، تکرارها را انداختهاند، این جمله به دست آمده است: «صراط علی حق نمسکه» یعنی راه علی علیهالسلام حق است و آن را حفظ میکنیم.
ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا؛ این آیات یادی از رحمت پروردگارت بر بندۀ خویش جناب زکریاست.
إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا؛ هنگامی که پروردگارش را با ندای خفی صدا زد.
ندا یعنی داد و فریاد و حرف زدن با صدای بلند. امّا چگونه این عبارت با واژۀ خفی یعنی مخفی جمع میشود؟ بعضی گفتهاند جناب زکریا در صحرا بود و کسی او را نمیدید و صدایش را نمیشنید. در این حال پروردگارش را خوانده است.
قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا؛ گفت خدایا استخوانهایم سست شده و از پیری موی سرم سفید گشته است، امّا در همۀ عمر از دعا به درگاه تو ناامید و محروم نبودهام.
[1] ـ غررالحکم، باب والد و ولد، حدیث اول.
[2] ـ غررالحکم، باب والد و ولد، حدیث چهاردهم.
[3] ـ لقمان، ۱۵.
[4] ـ قصص قرآن، محمّدمهدی اشتهاردی.