سوره شعراء آیه ۹۴ تا ۱۰۱ | جلسه ۱۷
بِسْم ِاﷲ ِالرَّحْمَنِ الرَّحیمِ
تفسیر سوره شعراء آیه ۹۴ تا ۱۰۱ | چهارشنبه ۱۴۰۲/۱۰/۲۰ | جلسه ۱۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهماالسلام:
«مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ عَلَى عَبْدِهِ أَجَلَ مِنْ أَنْ لَا یَکُونَ فِی قَلْبِهِ مَعَ اللَّهِ غَیْرُهُ»
«بالاترین و برترین نعمتی که خداوند به بندهاش میدهد این است که در قلبش چیزی جز خدا نباشد.»
بسیار نعمت بزرگی است که در دل انسان چیزی غیر از خدای تعالی نباشد و فقط خدا در دلش باشد.
هر کسی پدر و مادر و همسر و فرزند و اقوام و دوستانش را دوست میدارد. این اصلاً بد نیست و اگر غیر این باشد اشکال دارد. اگر کسی بچهاش را دوست نداشت، نمیشود به او گفت انسان.
ولی این دوستی نباید بالاتر از خدا و پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام و احکام دین باشد؛ یعنی اگر بگویی امام حسین علیهالسلام را بیشتر دوست داری یا فرزندت را؟ میگوید: امام حسین علیهالسلام را.
از کجا معلوم؟ از اینکه اگر لازم شود، او را فدای امام حسین میکند. اگر لازم باشد همهچیز را رها میکند و به دفاع از امام میرود؛ یعنی ائمۀ اطهار را از مال و زن و فرزند و همه بیشتر دوست دارد.
امّا اینکه در دلش جز دوستی خدا چیز دیگری نباشد چطور است؟
این البته یک مرحلۀ عرفانی است و باید معرفت خدای تعالی نصیب شود و درون شخص طوری باشد که بهقول سعدی:
رسد آدمی به جایی که بهجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
برای رسیدن به این مرتبه امتحانات زیادی باید بدهد و گذشتهای بسیاری باید بکند. باید آنقدر نفسش ذلیل شود که از خودش چیزی نماند. در این صورت خدای تعالی فهمی نصیبش میکند که در قلب و روحش ملتفت میشود که هرچه هست از خداست. این خیال نیست؛ مثل درویشها که هوهو میکنند نیست.
الآن همه میفهمیم که ما و فرزندانمان مخلوق خدا هستیم. همه نطفه بودند و بهتدریج به اینجا رسیدند. بعد هم این بدن از بین میرود، امّا روح باقی میماند. اینها را چه کسی خلق کرده؟ خدای تعالی.
اگر آن فهم نصیب شود، ملتفت میشود که همهچیز از خداست؛ اگر خدا نباشد هیچچیز نیست. چطور اگر خورشید باشد، روز است و نورش همهجا را میگیرد و اگر نباشد شب تار است! البته خدای تعالی مثل خورشید نیست.
وقتی کسی جز خدا در قلب انسان نباشد، فهمی پیدا میکند که با قلبش ملتفت میشود همه ظهور خدای تعالی هستند.
امام حسین علیهالسلام در دعای عرفه میفرماید:
«أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ»
آیا غیر تو ظهوری دارد که از تو نباشد و او ظاهر کننده تو باشد؟ یعنی هرچه در عالم است ظهور پروردگار است.
درک این ظهور الآن برای ما سنگین است. مرتبهای از ایمان بلند است که در این روایت جلوه دارد: «مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ عَلَى عَبْدِهِ أَجَلَ مِنْ أَنْ لَا یَکُونَ فِی قَلْبِهِ مَعَ اللَّهِ غَیْرُهُ». این منوط به آن است که بداند همهچیز از خدای تعالی است.
ما هم که در آن مرتبه نیستیم، همین مقدار خوب است که ملتفت شویم هرچه نعمت داریم از خداست. میتوانیم این را بفهمیم که هرچه داریم از خداست. هرکه هرچه دارد از خدای تعالی است.
تفسیر سوره شعراء آیه ۹۴ تا ۱۰۱
فَکُبْکِبُوا فیها هُمْ وَ الْغاوُونَ(94) وَ جُنُودُ إِبْلیسَ أَجْمَعُونَ(95) قالُوا وَ هُمْ فیها یَخْتَصِمُونَ(96) تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ(97) إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ(98) وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ(99) فَما لَنا مِنْ شافِعینَ(100) وَ لا صَدیقٍ حَمیمٍ(101)
در آن حال گمراهان و معبودانشان بهرو در دوزخ افکنده میشوند(۹۴) و نیز همۀ لشکریان ابلیس(۹۵) و در حال ستیز و دشمنی به هم میگویند(۹۶) به خدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بودیم(۹۷) که شما را با پروردگار عالم برابر میدانستیم(۹۸) کسی جز مجرمان و تبهکاران ما را گمراه نکردند(۹۹) امروز نه شفاعت کنندهای داریم(۱۰۰) و نه دوست نزدیکِ مهربانی.(۱۰۱)
«فَکُبْکِبُوا فیها» بهرو در آتش افکنده میشوند «هُمْ وَ الْغاوُونَ» آنها و معبودانشان. (94)
«وَ جُنُودُ إِبْلیسَ» و نیز لشکریان شیطان «أَجْمَعُونَ» همگی. (95)
«قالُوا» میگویند «وَ هُمْ فیها یَخْتَصِمُونَ» در حالی که با هم دشمنی و مخاصمه میکنند. (96)
«تَاللَّهِ» به خدا سوگند «إِنْ کُنَّا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ» ما در گمراهی آشکاری بودیم. (97)
«إِذْ نُسَوِّیکُمْ» که شما را مساوی قرار میدادیم «بِرَبِّ الْعالَمینَ» با پروردگار جهانیان. (98)
«وَ ما أَضَلَّنا» هیچکس ما را گمراه نکرد «إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ» مگر مجرمان و گناهکاران. (99)
«فَما لَنا مِنْ شافِعینَ» امروز برای ما هیچ شفیعی نیست. (100)
«وَ لا صَدیقٍ حَمیمٍ» و هیچ دوست مهربانی نداریم. (101)
فَکُبْکِبُوا فیها هُمْ وَ الْغاوُون؛ «کبکبوا» از «کبَّ» است، یعنی بر سر و پشت کسی زدن و او را بر زمین انداختن. «غاوون» کسانی که تجاوزکارند. اصل آن «غَیّ» است؛ یعنی کسی که به بیراهه میرود و در راه راست نیست؛ منحرف است.
آنها که غیر خدا را میپرستیدند، خود و بتهایشان در جهنّم سرازیر میشوند. بر سرشان میزنند و آنها را به آتش میاندازند. این ظهور اعمال خودشان است.
وَ جُنُودُ إِبْلیسَ أَجْمَعُون؛ لشکریان ابلیس نیز به همراه بتپرستان و مجرمان بهرو در آتش افکنده میشوند و فرومیروند.
خدای تعالی در سورۀ انبیاء میفرماید:
﴿إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّم﴾[1]
«شما و هرچه غیر خدا میپرستیدید هیزم جهنّم هستید.»
این جهنّم که خدا میفرماید در آن سرنگون میشوید کجا و چگونه است؛ بهشتی که به مؤمنان وعده داده کجاست؟
آیا در کرات یا کهکشانهای دیگر است؟ خیر. اینها همه خارج از خود انسان نیست. امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید:
أ تزعم انک جرم صغیر
و فیک انطوی العالم الاکبر
آیا فکر میکنی همین جرم کوچک هستی؟ عالم اکبر در توست.
یعنی هر مؤمنی درون خود بهشتهایی دارد که اینجا ظاهر نیست. هرچه ایمانش بیشتر و اعمالش بهتر باشد این بهشت بیشتر برایش ظاهر میشود.
عالم اکبر درون ماست، امّا ملتفت نیستیم. اگر ذرّهای از آنچه را اولیاء خدا فهمیدند، ما بفهمیم، یکآن هم نمیتوانیم زنده باشیم و زندگی کنیم.
در این عالم اکبر بهشت و جهنّم است؛ آن بهشتی که «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» پهنای آن آسمانها و زمین است. همچنین دوزخ هم درون ماست.
اگر آدمی رو به فساد رود، آن جهنّم درونش، به حساب فسادهایی که کرده، طلوع میکند و موقع مرگ ظاهر میشود. از اول مرگ که عالم برزخ آغاز میشود، دوزخ و عذابش آغاز میشود و هرچه جلو میرود بر وسعت آن افزوده میگردد، همچنان که بهشت نیز همین طور است؛ پس در آسمانها نیست، دورن خودمان است.
این بهشت و جهنّم چطور رشد میکند؟
اگر انسان از اول نوجوانی مواظب باشد؛ واجبات را انجام دهد و حرام را ترک کند، روزبهروز درونش وسعت مییابد و نورانیتش بیشتر میشود. نه اینکه چیزی ببینند، بلکه فهمش بالا میرود و هر روز بر آن افزوده میشود. ممکن است گاهی خداوند چیزهایی در خواب نشانش دهد.
باید دائم از خدا بخواهد و صبح و ظهر و شب بگوید خدایا حفظم کن و دعاهایی که رسیده بخواند تا به لطف و عنایت پروردگار و نظر امام زمان درونش رشد کند. در این صورت مثلاً حورالعینهایی که درون خود او و ظهور اعمال خوبش است، برایش خلق میشود.
شهید آیتاللّه دستغیب نقل میکرد شخصی هرشب نماز شب میخواند. شبی خواب بر او مستولی شد و اذان صبح نزدیک شد. در خواب زنی زیبا دید که از شدت زیباییاش به تعجب آمد.
گفت: تو کیستی؟ پاسخ داد: من ظهور اعمال خوبت هستم. خواست دست بهسویش دراز کند، امّا اجازه نداد و گفت: هنوز موقع آن نرسیده.
پرسید: این سرخی گونهها و زیبایی صورتت از چیست؟گفت: از گریهها و نالههای تو از خوف خداست.
داستان حاج علی بغدادی را که در مفاتیحالجنان آمده، حتماً بخوانید. رحمت خدا به حاج علی بغدادی، خیلی مؤمن و صالح بود؛ نماز و روزه و خمس و سایر واجباتش را به جا میآورد و از حرام پرهیز میکرد و دوست ائمۀ اطهار علیهمالسلام بود.
وقتی امام زمان را دید، نشناخت و همراه ایشان به زیارت کاظمین رفت. میگوید: به من فرمود: «برگرد و جدم را زیارت کن».
من برگشتم او دست چپ مرا در دست راست خود نگه داشته بود و با هم قدمزنان به طرف کاظمین میرفتیم. چون به راه افتادیم دیدم در طرف راست ما نهر آب صاف سفیدی جاری است و درختان مرکبات لیمو و نارنج و انار و انگور و غیر آن همه با میوه، آنهم در وقتی که موسم آنها نبود، بر سر ما سایه انداختهاند.
گفتم: این نهر و این درختها چیست؟
فرمود: هرکس از دوستان ما که ما و جد ما را زیارت کند، اینها با اوست.
اینها ظهور اعمال او و درونش بوده که حضرت نشانش دادند.
شاید الآن فهم این مطلب مشکل باشد، ولی اگر کسی کمر همت ببندد و از خدا بخواهد، خدا کمکش میکند، البته کار آسانی نیست و نیازمند خلافنفسهای بسیار است.
این حکایت هم دربارۀ کسانی است که با اعمال ناپسند از دنیا رفتهاند:
آیتاللّه سید جمالالدین گلپایگانی میفرمود: من در دوران جوانى که در اصفهان بودم استادم دستور داده بودند شبهاى جمعه به قبرستان تخت فولاد بروم و در عالم مرگ و ارواح قدری تفکّر کنم و مقدارى هم عبادت کنم و صبح برگردم.
پس از آن عادت کرده بودم شب جمعه یکىدو ساعت در بین قبرها و مقبرهها حرکت کنم و تفکر نمایم، و بعد چند ساعت استراحت، براى نماز شب و مناجات برمىخاستم و نماز صبح را میخواندم و پس از آن به اصفهان مىآمدم.
شبى از شبهاى زمستان که هوا بسیار سرد بود و برف هم مىآمد، براى تفکر در ارواح و ساکنان وادى آن عالم به تخت فولاد آمدم. در یکى از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز کرده، چند لقمهاى غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمهشب بیدار و مشغول کارها و دستورات استاد خود گردم.
در این حال ناگهان درِ مقبره را زدند تا جنازهاى را که از بستگان صاحب مقبره بود، آنجا بگذارند و شخص قارى قرآن که متصدّى مقبره بود مشغول تلاوت شود و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند. جنازه را گذاشتند و رفتند و قارى مشغول تلاوت شد.
همین که دستمال را باز کرده و خواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند. چنان گرزهاى آتشین بر سر او مىزدند که آتش به آسمان زبانه مىکشید و فریادهائى از این مرده برمىخاست که گویى تمام این قبرستان عظیم را متزلزل میکرد. نمیدانم اهل چه معصیتى بود؛ از حاکمان ستمگر و ظالم بود که اینطور مستحقّ عذاب بود یا گناه دیگری مرتکب شده بود.
قارى قرآن اصلاً اطلاع نداشت. آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت مشغول بود. من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید، زبانم قفل شد و نمیتوانستم صحبت کنم. اشاره کردم به صاحب مقبره که در را باز کن، من میخواهم بروم. او نمى فهمید، بالاخره به او فهماندم چفت در را باز کن؛ من میخواهم بروم.
با کمال آرامش گفت: آقا هوا سرد است، برف روى زمین را پوشانیده، در ضمن اینجا گرگ دارد، ممکن است به شما آسیبی برساند! هر چه میخواستم به او بفهمانم که من طاقت ماندن ندارم او متوجه نمىشد.
بهناچار خود را به درِ اطاق رساندم، در را باز کردم و خارج شدم. با آنکه تا اصفهان مسافت زیادى نبود، به سختى آمدم و چندین بار به زمین خوردم. آمدم در حجره و تا مدتی مریض بودم.
جریان آن شب را برای استادم مرحوم جهانگیرخان تعریف کردم. ایشان فرمود: این جلوه کوچکی از عذابهای دردناک الهی برای ستمگران بود که خداوند به شما نشان داد.
مرحوم آخوند کاشی و جهانگیرخان میآمدند حجره و عیادت میکردند و به من دوا میدادند. جهانگیرخان برای من کباب باد میزد و بهزور به حلق من فرومیبرد تا کمکم قدری قوت گرفتم.[2]
کسی طاقت دیدن این عذابها یا نورهای درون اشخاص را ندارد، حتی در خواب.
جوانها و نوجوانهای مؤمنی که نماز میخوانند و اعمال صالح انجام میدهند درونشان نورانی است. نماز را رها نکنید؛ واجبات را یاد بیگرید و انجام بدهید.
قالُوا وَ هُمْ فیها یَخْتَصِمُون؛ وقتی اهل دوزخ را به جهنّم میبرند، یقۀ هم را میگیرند و با هم دعوا میکنند. این میگوید تقصیر تو شد که من جهنّمی شدم، آن هم میگوید تقصیر تو شد. یکی از عذابهای آنها همین دعواها و ناسزاهایی است که به هم میدهند.
وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُون؛ دوزخیان میگویند مجرمان و گناهکار به ما القا کردند و ما را فریب دادند و ما گمراه و بیچاره شدیم.
فَما لَنا مِنْ شافِعین؛ امروز دیگر هیچ شفیعی نداریم.
در مقابل مؤمنان از اول مرگ و ورود به عالم برزخ تا قیام قیامت، در هر مرحلهای بهرهمند از شفاعت محمّد و آلمحمّد هستند.
گریههایی که برای امام حسین علیهالسلام کردند و نالههایی که زدند موجب میشود آن حضرت دستشان را بگیرد و نگذارد در عذاب بیفتند. روایات معتبر زیادی در این باره وارد شده است.
ولی آنها که به محمّد و آلمحمّد پشت کردند، می گویند: «فَما لَنا مِنْ شافِعین» ما کسی را نداریم که شفاعتمان کند.
حمران بن اعین از امام صادق علیهالسلام روایت کرده که فرمود: به خدا سوگند سه نوبت شیعیان خود را شفاعت مىکنیم تا آنجا که مردم بگویند: «فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ…[3]
وَ لا صَدیقٍ حَمیمٍ؛ «حمیم» به معنای آب داغ است. این لفظ به دوست یا خویشاوند مهربان هم اطلاق میشود؛ چراکه در دوستی خود گرم و قابلاعتماد است.
اهل جهنّم میگویند: دوست خوب و یکرنگی هم نداریم که شفاعتمان کند.
دوست خوب آن است که انسان را نصیحت کند و اگر گمراه شد، به او هشدار بدهد. این دوستان در عالم برزخ همدیگر را پیدا میکنند و دست هم را میگیرند، ولی بیچارهها آنها که از جاده مستقیم بیرون رفتند و به دین و احکام الهی پشت کردند؛نه نمازی، نه روزهای، نه حجابی! اینها در برزخ و قیامت با حسرت میگویند: امروز نه شفاعت کنندهای داریم و نه دوست خوبی که ما را نجات دهد.
آنها که در دنیا به خدا پیوند زدهاند و با کسانی که به خدا نزدیکند ارتباط دارند و ظاهر و باطنشان با خدا و پیامبر و ائمۀاطهار علیهمالسلام یکی است، واقعاً خدا را دوست میدارند و خدا هم به آنها میفهماند که دوستشان دارد. همچنین از درون خود حس میکنند که پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام آنان را دوست میدارند. لازم نیست خواب یا مکاشفهای داشته باشند، باطناً حس میکنند.
این «صدیق حمیم» است. همین چیزی که الآن بهشان میفهمانند، در عالم برزخ و قیامت ظاهر میشود.
مؤمنان و دوستان اهلبیت در سختیهای دنیا به خدا و معصومین متوسل میشوند و آنها هم کمکشان میکنند. هرکس به وجدانش رجوع کند، کموزیاد این را میفهمد.
هرچه بیشتر انسان به آنها متوسل شود و از اسباب قطع نظر کند، کمک و حکایت آنها را بیشتر ملتفت میشود؛ هم در مادیات و هم در معنویات. گاهی چنان روشن این را میفهمد که میگوید اگر خدا، اگر امام زمان، اگر امام رضا علیهالسلام به دادم نمیرسیدند بیچاره میشدم؛ یعنی دست خدا را به روشنی میبینند.
این فهمی که اینجا پیدا کردند و ملتفت شدند، ولو اندک و فیالجمله، در قیامت هم وجود دارد؛ یعنی همان طور که شفاعتِ اینجا را ملتفت شدند، در قبر و برزخ و قیامت هم میبینند و میفهمند.
این یکی از بشارتهایی است که مخصوص دوستان اهلبیت علیهمالسلام است. همان طور که اینجا به آنها نظر دارند، آنجا هم دارند و به دادشان می رسند. هرچه دلبستگی و توسل بیشتر باشد، آنجا ظهورش بیشتر است؛ لذا در قیامت خیلی خوشحالند؛ آنقدر که میگویند:
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ﴾[4]
«سپاس و حمد خدا را که حزن و اندوه را از ما برد. یقیناً پروردگار ما آمرزنده و شکرگزار است.»
این مؤمنان هرگز نمیگویند کاش به دنیا برمیگشتیم. اگر هم بگویند برای این است که بیشتر کار خوب کنند و به خدا نزدیک شوند.
در مقابل آنها که به خدا پشت کردند یا کافر شدند و یا باطناً رابطهای با پروردگار عالم ندارند، خدا به آنها میفهماند حالا که کاری به من نداری، من هم کاری با تو ندارم؛ لذا آنجا میفهمند که هیچ دوست و شفیعی ندارند.
ممکن است بهخاطر پول یا مقام یا شهرت از خدا بریده باشد؛ یعنی بگوید من پول دارم، دیگر کاری به خدا و پیامبر ندارم؛ من آدمهای زیادی اطرافهم هستند، نیازی به خدا ندارم.
البته همین جا ملتفت میشود که همه برای پول و مقامش دورش را گرفتهاند، در واقع مرید پول و مقامند، نه او؛ لذا پس از مدتی میفهمد هیچ دوست خوب و رفیق شفیقی ندارد. دوست خوب خدا و ائمۀ اطهار علیهمالسلام هستند و کسانی که به آنان پیوستهاند؛ به همین جهت در عالم برزخ و قیامت تنهاست، چون آنجا دیگر پول و مقام و مرید و مردم به کار نمیآید. آنجا هرچه هست صدق و صفاست، نه چاپلوسی و ظاهرسازی.
[1]. انبیاء، ۹۸.
[2]. با اقتباس و ویراست از کتاب معاد شناسی.
[3]. تفسیر المیزان، ذیل همین آیه.
[4]. فاطر، ۳۴.