سوره شعراء آیه ۸۳ تا ۸۵ | جلسه ۱۴
بِسْم ِاﷲ ِالرَّحْمَنِ الرَّحیمِ
تفسیر سوره شعراء آیه ۸۳ تا ۸۵ | چهارشنبه ۱۴۰۲/۹/۲۹ | جلسه ۱۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«تَوَاصَلُوا وَ تَبَارُّوا وَ تَرَاحَمُوا وَ کُونُوا إِخْوَهً بَرَرَهً کَمَا أَمَرَکُمُ اللَّهُ»
«با یکدیگر پیوستگی، خوشرفتاری و مهرورزی داشته باشید و به هم رحم کنید. برادران نیکوکار باشید؛ چون خدای عزّوجلّ دستور داده است.»
«تَواصَلُوا» یعنی با هم رابطه داشته باشید و صلۀرحم کنید. اول با اقوام و خویشان و مهمتر از همه پدر و مادر، بعد فرزند، بعد خواهر و برادر و بعد خاله و عمه و عمو و دایی و سایر افراد خانواده، بهحساب توقعی که دارند. گاهی با یک زنگ زدن ساده میشود صلۀرحم کرد.
مصداق دیگر تواصل، رابطه با دوستان مسجدی و رفقای مؤمن است. لازم نیست با همه صمیمی باشید؛ برخی در حد سلامعلیک، برخی بیشتر و برخی کمتر.
«تَبَارُّوا» به هم نیکی کنید و نیازهای یکدیگر را برطرف نمایید. اول به خانواده و اقوام و بعد به دوستان و سایر مردم.
«تَرَاحَمُوا» به هم رحم کنید؛ اگر یکی از شما بیمار شد، یاریاش کنید و اگر مصیبتی برایش پیش آمد، به او کمک و محبّت کنید. به هم رحمت داشته باشید و از هم دوری نکنید.
«وَ کُونُوا إِخْوَهً بَرَرَه» برادران نیکوکار هم باشید.
«کَمَا أَمَرَکُمُ اللَّهُ» این دستور خدای تعالی است، آنجا که میفرماید:
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَر»[1]
«مردان و زنان با ایمان ولیّ یکدیگرند؛ امر به معروف و نهی از منکر میکنند.»
مؤمنان دوست هم هستند؛ با هم رفاقت دارند؛ به همدیگر کمک میکنند؛ نیازهای مالی هم را برطرف مینمایند و در امور خانوادگی به هم مشورت میدهند.
خبر داشتن از حال مؤمنان و احوالپرسی از رفقا و دوستان مؤمن چیزی است که امام صادق علیهالسلام و سایر ائمۀ اطهار علیهمالسلام دوست میدارند.
تفسیر سوره شعراء آیه ۸۳ تا ۸۵
رَبِّ هَبْ لی حُکْماً وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ(83) وَ اجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی الآخِرینَ(84) وَ اجْعَلْنی مِنْ وَرَثَهِ جَنَّهِ النَّعیمِ(85)
پروردگارا به من نبوت عطا کن و مرا به صالحان ملحق فرما.(۸۳) و برای من زبان صدق و نام نیکی در میان آیندگان قرار بده.(۸۴) و مرا از وارثان بهشت پرنعمت گردان.(۸۵)
«رَبِّ هَبْ لی حُکْماً» پروردگارا به من نبوت بده «وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ» و مرا به صالحان ملحق گردان. (83)
«وَ اجْعَلْ لی» برای من قرار بده «لِسانَ صِدْقٍ» زبان صادق و نام نیک «فِی الآخِرینَ» در میان آیندگان. (84)
«وَ اجْعَلْنی» و مرا قرار ده «مِنْ وَرَثَهِ جَنَّهِ النَّعیمِ» از وارثان بهشت پرنعمت. (85)
رَبِّ هَبْ لی حُکْماً؛ خدایا به من حکم عطا فرما.
تا اینجا حضرت ابراهیم علیهالسلام با ضمیر غایب با خدا سخن میگفت، امّا در اینجا گویی متوجه عشق و محبّت خدای تعالی شد و بهصورت مخاطب با او سخن گفت.
حکم و حکمت با هم قرین هستند و معنای آنها درک حقیقت اشیاء است.
قرآن کریم در چهار آیه هدف رسالت پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله را تلاوت آیات الهی، تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت بیان میفرماید؛
«هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَه»[2]
«او خدایی است که در میان مردم بیسواد پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنان بخواند و آنها را تزکیه کند و کتاب آسمانی و حکمت به آنها بیاموزد.»
یعنی تلاوت همین آیات قرآن و عمل به آنها مردم را از حبّ دنیا و حبّ نفس و محبّتهای بیهوده و وابستگی به دنیا پاک میکند و روح و قلبشان را شستوشو میدهد.
عمل به کتاب خدا، اطاعت از پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله و انجام واجبات و ترک محرمات موجب تزکیۀ نفس میشود.
تعلیم کتاب یعنی هرکس در قرآن فرورود و بر آن فکر کند، بههمراه خواستن از خدا، فهمی نصیبش میشود که او را بالا میبرد.
حکمت یعنی واقعیات را در حد خودش ملتفت شود. واقعیات اولاً: این است که دنیا سرای ماندن نیست و رفتن در کار است.
ثانیاً: آخرت جایگاه ابدی است و هرچه اینجا کند، آنجا تا ابدالآباد میبیند.
آنچه حضرت ابراهیم علیهالسلام از دنیا و آخرت و برزخ و قیامت میداند در سطح خیلی بالایی است و باز هم بیش از آن را میخواهد. ما هم در سطح خودمان میفهمیم و باید از خدا بخواهیم فهممان را بیشتر کند.
تفسیر المیزان ذیل این آیه مینویسد:
«در جملۀ «هَبْ لِی حُکْماً» منظورش از حکم همان است که در کلام گذشته موسى که فرمود: «فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً». گفتیم که حکم به معناى اصابه نظر و داشتن رأى مصاب در مسائل کلى اعتقادى و عملى است و نیز در تطبیق عمل بر آن معارف کلى است، همچنان که آیه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ» دربارۀ معارف اعتقادى و عملى است که جامع همۀ آنها توحید و تقواست.»[3]
وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ؛ مرا به صالحان ملحق فرما!
صالح از صلاح، در مقابل فساد است. فساد یعنی تغییر در طبعیت اصلی اشیاء؛ پس صلاح یعنی باقی ماندن هر چیز به مقتضای اصلی خود.
فرض کنید عسل حاصل تلاش زنبورها و جمع کردن شهد گلهاست. حال اگر کسی مقداری عسل طبیعی را با مواد دیگر مخلوط کند، آن را از حالت اولیه خود خارج و فساد ایجاد کرده است.
وضع اولیه و جهت باطنی انسان هم بر صلاح بوده است؛ به همین جهت هرکسی از همان ابتدا میفهمد که خود و این عالم بیهوده خلق نشده، کسی آنها را خلق کرده و هدفی داشته است.
اگر آدمی والدین خوب داشته باشد و با افراد صالح همنشین باشد، این صلاح درونی بیشتر میشود و بر روال خود حرکت میکند و جلو میآید، ولی اگر با همنشینان نااهل و دوستان ناباب دمخور شود، به فساد کشیده میشود.
کسی به صالحین ملحق میشود که خود صالح باشد. کسی را که مرض واگیردار دارد در جمع افراد سالم راه نمیدهند و دورش میکنند. کسی هم که فاسد است؛ اخلاق ناپسند دارد و حاضر نیست خود را اصلاح کند و هرجا برود فساد میکند، راهی به جمع صالحان ندارد.
وَ اجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی الآخِرین؛ «لسان صدق» یعنی نیکنامی. برای من در میان آیندگان نام نیک به یادگار بگذار!
صدق هم در گفتار است، هم در اعمال و هم در اخلاق. صدق در گفتار یعنی راستگویی و پرهیز از دروغ در هر شرایطی، ولو به زیانش باشد.
صدق در اعمال یعنی با چشم و گوش و زبان و سایر اعضاء و جوارح خود همان کاری را انجام دهد که خدای تعالی دستور داده و راضی است.
صدق در اخلاق یعنی دل از کینه و حسد و بخل و ریا خالی کردن.
اعتقادات نیز هرچه بیشتر مطابق واقع باشد، صدقش بیشتر است. جناب ابراهیم علیهالسلام از خدا خواسته بود و صدقش، بعد از پیامبر و ائمۀاطهار علیهمالسلام، از همه کاملتر بود.
«لسان صدق» که آیه اشاره میکند، شامل همۀ مراتب صدق میشود تا آنجا که به توفیق الهی انسان صدق در شناخت پروردگار پیدا کند؛ یعنی بفهمد خدا برای چه او را خلق کرده و چه نسبتی با پروردگار دارد. البته خیلی سخت است و کسی به این زودی ملتفت نمیشود چه نسبتی با خدای تعالی دارد.
این بدن جز مشتی گوشت و پوست استخوان نیست. با همۀ خصوصیاتی که دارد و از نظر خلقت بسیار پیچیده و کامل است، ولی همۀ ما این نیست. این بدن لباسی است که سرانجام روزی باید آن را درآورد و دور انداخت.
بعضی در همین دنیا از قید بدن خارج میشوند و هر زمان خواستند از آن بیرون میآیند و به آن برمیگردند. از آیتاللّه قاضی چنین مقاماتی نقل شده و حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت نیز خیلی مخفیانه صاحب این درجه بودند.
این کرامت صرفاً با ریاضت و کمخوری و کمخوابی حاصل نمیشود، عنایت خدای تعالی است و از معرفت پروردگار سرچشمه میگیرد.
عالیترین مراتب صدق آنجاست که بفهمد در برابر پروردگار هیچِ هیچ است. این را هم خدا باید بفهماند، به گفتن و خواندن نیست. وقتی روح از بدن بیرون آمد و تن خوراک گور شد، تو میمانی و خدا.
تو که هستی؛ آیا روحت را میشناسی؛ روح تو چه رابطهای با خالقت دارد؛ آیا میفهمی که او از رگ گردن به تو نزدیکتر است؟
همۀ اینها را خدا در بشر آماده کرده، این بستگی به بشر دارد که چقدر طلب داشته باشد و در راه معرفت پروردگار استقامت کند.
برخی به انجام واجبات و ترک محرمات بسنده میکنند و میگویند گوشهای از بهشت و چند حور و نهر و قصر برای ما کافی است، امّا بعضی دیگر کمر بستهاند بفهمند برای چه خلق شدهاند و چه رابطهای با خدای تعالی دارند.
اجابت دعای ابراهیم علیهالسلام
خدای تعالی در سورۀ صافات از اجابت دعای حضرت ابراهیم در این آیه خبر میدهد و میفرماید:
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الآخِرینَ»[4]
«نام نیک او را در میان آیندگان باقی گذاشتیم.»
یکی از معانی «لسان صدق» که جناب ابراهیم از پروردگار خواست این است که خدای تعالی پیامبرانی را مبعوث کند که راه مرا ادامه دهند و قهراً یادآور من باشند.
تفسیر المیزان ذیل این آیه مینویسد:
«آیه مورد بحث در معناى آیه سوره صافات است که بعد از ذکر ابراهیم علیهالسلام مىفرماید: «وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الآخِرِینَ» و این جمله بعد از ذکر جمعى از انبیاء نیز آمده، مانند: نوح، موسى، هارون و الیاس، و همچنین در سورۀ مریم بعد از ذکر زکریا و یحیى و عیسى و ابراهیم و موسى و هارون فرموده: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیّا» بنابراین مقصود این است که دعوت این بزرگواران بعد از رفتنشان نیز باقى بماند و خدا رسولانى مانند خود ایشان به این منظور مبعوث فرماید.
بعضى از مفسرین گفتهاند: مراد از «لسان صدق در آخرین» بعثت خاتم الانبیاء صلّیاللّهعلیهوآله است. از خود آن جناب هم روایت شده که فرمود: من دعاى پدرم ابراهیم هستم. مؤید این قول آن است که در چند جاى قرآن دین آن جناب را ملت ابراهیم خوانده است.»[5]
آموزۀ آیه ۸۳ تا ۸۵ سوره شعراء
امروز که ما سرگذشت حضرت ابراهیم را میخوانیم و آن حضرت را میستاییم بهخاطر استقامتی که در توحید پروردگار کرد، لسان صدقی است که خدا برای ایشان قرار داد.
آن حضرت یکتنه مقابل نمرود ایستاد. همۀ مردم یک طرف بودند و او تنها یک طرف ایستاد و گفت «اللّه». او را در آتشی عظیم انداختند، امّا دست از عقیدۀ خود نکشید. این است که یک نفر جلودار و پرچمدار توحید میشود.
تا قیامت هرکس قرآن میخواند و از ابراهیم علیهالسلام صحبت میکند، میگوید سلام خدا بر او، خدا درجاتش را زیاد کند! همۀ امامان و صالحان و مؤمنان از او تعریف میکنند و از خدا علوّ مقامش را میخواهند. این «لسان صدق» است که خدا برای پیامبر خود قرار داد.
در مقابل آنها که معصیت خدا کردند و نتوانستند زندگی خوبی داشته باشند؛ مثل نمرود و فرعون مورد لعن خدا و قرآن و همۀ مؤمنان تا روز قیامت هستند.
قرآن کریم در سورۀ غافر دربارۀ فرعون میفرماید هر روز دو بار، صبح و شام عذاب میشود. «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیّا».
این دست خود انسان است که چطور زندگی کند و چه راهی برگزیند. اگر زندگیتان برای خدا باشد و عمر و جوانی خود را در راه او گذاشتید، در آخرت سعادتمند و رستگارید.
دوران جوانی اهمیت فوقالعادهای دارد. از جوانی باید راه بندگی خدا پیش گیرید و مواظب چشم و گوش و زبانتان باشید، در غیر این صورت از توفیقات بزرگی بازمیمانید. رعایت همین امور مقدمه میشود که انسان توفیق معرفت پروردگار را پیدا کند. نمیشود گفت من همۀ عمرم گناه میکنم و در پیری توبه میکنم.
بسیار دیدیم کسانی را که مؤمن بودند، حتی مقداری از مراحل معرفت خدا را طی کردند، امّا زبانشان را رها کردند و زمین خوردند، زمینخوردنی که چندین برابر پایین رفتند.
در جوانی شخصی را میشناختم که از خیالات خبر میداد و اسرار درون میگفت، امّا در اثر اینکه حرام را ترک نکرد و بر واجبات مواظبت نکرد، افتاد و عقبگرد کرد و پس از مدتی ساواکی شد.
در مدرسۀ آقاباباخان با طلبهای رسائل و مکاسب مباحثه میکردیم. او هم بهخاطر معاشرت با دوستان ناباب، عبا و عمامه را کنار گذاشت؛ کراواتی شد؛ همسر بیحجاب گرفت؛ شراب خورد و وارد دستگاه پهلوی شد.
از سر دلسوزی به همۀ دوستانی که حرف گوش میدهند میگوییم اگر میخواهید آخر کار راحت باشید، از اول مواظب باشید؛ شهوات پیش میآید؛ شیطان و نفس دستبردار نیستند، امّا شما استقامت کنید و هرگز دست از مجاهده برندارید!
وَ اجْعَلْنی مِنْ وَرَثَهِ جَنَّهِ النَّعیمِ؛ مرا وارث بهشت پرنعمت گردان.
در تفسیر آیۀ «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فیها خالِدُونَ»[6] از امام صادق علیهالسلام روایت شده:
خداوند برای هریک از مخلوقات خود خانهای در بهشت و خانهای در جهنّم بنا کرده است. هنگامی که بهشتیان به بهشت و جهنّمیان به جهنّم درمیآیند، منادی ندا میدهد: ای اهالی بهشت! پیش بیایید و بنگرید.
آنها میآیند و به دوزخ مینگرند. جایگاههایشان به آنان نشان داده میشود. بعد به ایشان گفته میشود: اینها منازلی است که اگر نافرمانی خدا را میکردید، به آن میرفتید.
حضرت فرمود: اگر قرار باشد کسی از خوشحالی بمیرد، اهل بهشت در آن روز بهخاطر عذابی که از آنها برطرف شده، از خوشحالی میمیرند.
سپس منادی ندا میدهد: ای اهل آتش، سرهای خود را بالا بگیرید.
آنها سر خود را بالا میگیرند و به جایگاه خود در بهشت و نعمتهای آن مینگرند.
به آنها میگویند: این منازلی است که اگر خدا را اطاعت میکردید، به آن وارد میشدید.
حضرت فرمود: اگر قرار باشد کسی از اندوه بمیرد، جهنّمیان باید از حزن بمیرند. اینگونه میشود که هرکدام از دو گروه بهشتیان و جهنّمیان منازل گروه مقابل را که از آن محروم شدهاند به ارث میبرند و این است معنای سخن خداوند که فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فیها خالِدُونَ».[7]
ارث فقط در مال و اموال نیست، در اخلاق و اعتقادات هم میتواند باشد. وقتی کسی از پدر خود عقاید صحیح یا خلقیات پسندیده میگیرد، چیزی از پدرش کم نمیشود.
ما که در تبعیّت پیامبر و ائمۀاطهار علیهمالسلام هستیم و به دستورات ایشان عمل میکنیم، وارث آنها محسوب میشویم و آنچه در این تبعیت به ما میرسد، چیزی از آنها کم نمیکند.
جنت نعیم در حقیقت فیضی از پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله و تراوشی از علی علیهالسلام و ائمۀ اطهار صلوات اللّه علیهم اجمعین است.
[1]. توبه، ۷۱.
[2]. جمعه، ۲.
[3]. ترجمه تفسیر المیزان، ۱۵، ۳۹۹.
[4]. صافات، ۱۰۸.
[5]. ترجمه تفسیر المیزان، ۱۵، ۴۰۱.
[6]. مؤمنون، ۱۰ و ۱۱.
[7]. بحارالأنوار، ۸، ۲۸۷.