سوره شعراء آیه ۷۹ تا ۸۳ | جلسه ۱۳
بِسْم ِاﷲ ِالرَّحْمَنِ الرَّحیمِ
تفسیر سوره شعراء آیه ۷۹ تا ۸۳ | چهارشنبه ۱۴۰۲/۹/۲۲ | جلسه ۱۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
عن امیرالمؤمنین علی علیهالسلام قال:
«لَوْ سَکَتَ الْجَاهِلُ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ»
«اگر جاهل سکوت میکرد مردم اختلاف نمیکردند.»
سبب بسیاری اختلافات سخنان جاهلانه است.
پایهگذار بتپرستی جهال بودند که بتها را به پا کردند. وقتی انبیاء آمدند و گفتند خدا را بپرستید، عدهای جانب آنها را گرفتند و عدهای جانب اینها را.
شخص جاهل گاهی در حالی بر جهل خود پافشاری میکند که میداند جاهل است، امّا زیر بار نمیرود. بعضی هم جهل مرکب دارند؛ یعنی نمیداند جاهلاند، این بدتر از آن است.
اگر این افراد سکوت اختیار میکردند و تلاش میکردند یاد بگیرند یا لااقل خود را جلو نمیانداختند و اظهار فضل و علم نمیکردند، شاید اختلافات بشر کمتر میشد.
وقتی جاهل حاضر نیست سکوت کند و میگوید همین که من میگویم درست است، عالم نیز باید علم خود را ظاهر کند و بگوید اشتباه میکنی، اینجاست که مردم دو دسته میشوند و اختلاف به وجود میآید.
تفسیر سوره شعراء آیه ۷۹ تا ۸۳
وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ(79) وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ(80) وَ الَّذی یُمیتُنی ثُمَّ یُحْیینِ(81) وَ الَّذی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لی خَطیئَتی یَوْمَ الدِّینِ(82) رَبِّ هَبْ لی حُکْماً وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ(83)
همان خدایی که مرا غذا میدهد و آب مینوشاند.(۷۹) و چون بیمار شوم شفایم میدهد(۸۰) او که مرا میمیراند و سپس زنده میگرداند(۸۱) همان که امید دارم روز جزا گناهانم را ببخشد.(۸۲) پروردگارا به من حکم عطا کن و مرا به صالحان محلق ساز!(۸۳)
«وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی» همان خدایی که مرا طعام میدهد «وَ یَسْقینِ» و سیرابم میکند. (79)
«وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ» و چون مریض شوم شفایم میدهد. (80)
«وَ الَّذی یُمیتُنی» او که مرا میمیراند «ثُمَّ یُحْیینِ» سپس زنده میکند. (81)
«وَ الَّذی أَطْمَعُ» او که امید دارم «أَنْ یَغْفِرَ لی خَطیئَتی» گناهان مرا ببخشد «یَوْمَ الدِّینِ» در روز قیامت. (82)
«رَبِّ هَبْ لی حُکْماً» پروردگارا به من حکم بده «وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ» و مرا به صالحان ملحق گردان. (83)
حضرت ابراهیم به عمویش و کافران گفت من با بتهایی که شما به جای خدا میپرستید دشمن هستم. معبود من فقط حضرت ربّالعالمین است. او که مرا خلق کرده و هدایت میکند.
هدایت در اینجا هم از جهت ظاهر و هم از جهت باطن مقصود است؛ هدایت ظاهری یعنی راهنماییام میکند که چه چیزهایی برایم خوب است و چه چیزهایی بد؛ چگونه لباس و غذا تهیه کنم و اگر بیمار شدم، چه کنم که از آن خلاص شوم. وقتی خدا خلق کرده باید هدایت کند.
کودکی که به دنیا میآید از همان ابتدا به هدایت پروردگار پستان مادر را میگیرد و میمکد. وقتی بزرگ شد، به هدایت او یاد میگیرد راه برود و بازی کند و حرف بزند. اینها همه هدایت پروردگار از جهت ظاهر است.
حضرت ابراهیم علیهالسلام پرچمدار توحید است. وقتی مقابل کفّار و بتپرستان قرار گرفت از موضوعاتی گفت که بدیهی و وجدانی است. فرمود خدایی را من میپرستم و شما هم باید بپرستید که مرا خلق کرده و هدایت میکند.
این کاملاً بدیهی و وجدانی است که خدای تعالی همۀ ما را خلق کرده؛ یعنی مؤثر فقط اوست. هرچه در ذهن بیاورید، از جانوران و کرات و کهکشانها همه مخلقوقاند و خالق فقط اوست. درست است که دیده نمیشود، امّا آثار وجودش همۀ عالم را پر کرده.
خیلی چیزها دیده نمیشود، ولی کسی منکر آن نیست؛ مثل عقل، جریان الکتریسیته، امواج الکتریکی و مغناطیسی و…
خدایی که به ما علم و فهم و بینایی و شنوایی و حیات داده، خودش بینا و شنوا و زنده است. نمیشود نباشد و چیزی به وجود آورد، حتماً هست که ما را به وجود آورده، البته باید ایمانمان زیاد شود تا اسماء و صفاتش را به چشم دل درک کنیم.
همین خدا هدایتگر است. هرکس به فطرت و وجدانش رجوع کند راه راست و صراط حق را پیدا میکند. اوست که فطرت را در ما قرار داده و با آن راه صحیح را نشانمان میدهد. انبیاء را هم فرستاده تا هادی ما بهسوی او باشند.
وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقین؛ آن خدایی که به من غذا میدهد و مرا سیراب میکند.
از کاشتن گندم تا آرد کردن و خمیر کردن و نان پختن، همه هدایت پروردگار است. همۀ خوراکیها همین طور. آبی که مینوشیم و انواع شربتها و نوشیدنیها از آن تهیه میکنیم، او از آسمان میباراند و از زمین میجوشاند.
همۀ خوراکیهایی که میخوریم، میوههایی که هرکدام رنگ و طعم و خاصیتی دارند و ما میخوریم و حواسمان نیست، نعمت اوست.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
اگر کسی لقمۀ غذایی در دهانتان بگذارد، تشکر میکنید و خود را مدیون و شرمندۀ او میدانید، در حالی که نه نانش را خودش آفریده و نه گوشتش را، امّا خدایی را که خالق همۀ نعمتهاست نمیبینیم. چقدر زشت است که التفاتی به اصل نداریم و فرع را میبینیم!
مثل کسی که تصویر کسی را در آیینه یا سایهاش را بر دیوار میبیند و با آن عکس و سایه سلام و احوالپرسی میکند، امّا هیچ اعتنایی به خودش ندارد.
همۀ موجودات عالم عکس و سایهای از پروردگار یکتا هستند، ظهور اویند، همه سببند و ما اصل و مسبب اصلی را نمیبینیم و به سایهها چسبیدهایم!
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
آدمی اگر کمی حواسش را جمع کند با همین چیزهای عادی و سردستی، میتواند دائم خدا را یاد کند. لازم نیست حکمت و فلسفه بخواند، اگر همین چیزهایی را که قرآن یاد میدهد دنبال کند، پس از مدتی عاشق و محبّ خدای تعالی میشود. کمکم متوجه میشود چیزهای جدیدی در روحش در حال شکل گرفتن است، گویی گمشدهای را پیدا میکند.
کمکم میخواهد از خود کم کند و او را بیابد. میگوید خدایا مرا بسوزان و محبّت خودت را در من شعلهور کن؛ میخواهم چیزی از خودم نماند؛ مثل شهدا خود را به خرمن آتشها بزند و بسوزد و به وصال پروردگار برسد.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین؛ وقتی مریض میشوم، او مرا شفا میدهد.
جناب ابراهیم علیهالسلام در اینجا ادب کرد و نگفت خدا مرا مریض میکند و شفا میدهد. بیماری هم گرچه دست خداست، ولی ایشان به خدا نسبت نداد و گفت وقتی خودم مریض میشوم او مرا شفا میدهد.
«الدواء عندنا و الشفاء عند اللّه» دوا از ما و شفا دست خداست.
نگو دارو خوردم و شفا گرفتم! دارو جسم است، خدا این اثر را در آن قرار داده. گاهی انسان داروی مناسب هم میخورد، امّا خوب نمیشود و بلکه بدتر میشود.
حضرت ابراهیم علیهالسلام به ما یاد میدهد بندۀ خوب خدا آن است که وقتی اتفاق ناگواری افتاد، اول از همه خود را مقصر میداند و انگشت اتهام بهسوی دیگران دراز نمیکند و مهمتر از آن، خدا را مقصر نمیداند.
بهطور کلی هر سختی و رنج و ضرری که به مؤمن میرسد، از خداست و باطنش خیر است، حتی اگر خود شخص مقصر باشد.
پس اشکالی ندارد بگوییم خدا این ضرر را رساند، خدا بیماری داد، خدا این گرفتاری را آورد، امّا باید حواسمان باشد که اولاً: اگر کسی عمداً خسارتی وارد کرد، مقصر است و باید جوابگو باشد و ثانیاً: حکمتی در این اتفاقِ بهظاهر بد وجود دارد و باید شاکر و تسلیم مشیت پروردگار باشیم!
باید بتوانیم همواره متذکر نعمتهای خدا باشیم و جنبۀ مثبت پیشامدهای ناگوار زندگی را ببینیم. وقتی ناراحتی و گرفتاری پیش میآید، باید صبر کنیم و انتظار فرج داشته باشیم.
از امیرالمؤمنین علی علیهالسلام روایت شده:
«أَفْضَلُ الْعِبَادِهِ الصَّبْرُ وَ الصَّمْتُ وَ انْتِظَارُ الْفَرَجِ»[1]
«بهترین عبادت صبر و سکوت و انتظار فرج است.»
انتظار فرج چند قسم دارد که یکی از آنها انتظار گشایش بعد از سختی است؛ وقتی پول ندارد صبر میکند خدا برساند، وقتی هم رساند شکر میکند؛ وقتی دلش گرفته، صبر می کند تا خدا فرج کند؛ وقتی عدهای مقابلش ایستادهاند و اذیت میکنند، صبر میکند و از خدا میخوهد رفع شود. وقتی هم رفع شد شکر میکند.
تا آخر عمر این فرازونشبها زیاد پیش میآید. هرکس طلب بالاتری از خدا دارد بیشتر باید آمادۀ ناراحتیها باشد. پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله بیشتر از همه طالب بود و بیشتر از همه اذیت شد؛
«مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیت»[2]
«هیچ پیامبری مثل من اذیت نشد.»
امام حسین علیهالسلام همین طور، درجهای از خدا میخواست که به آن نمیرسید جز با شهادت.
اگر میخواهید مثل سلمان ده درجه ایمان نصیبتان شود باید آمادۀ همه نوع بلا و مصیبت باشید، اگر مثل ابوذر نه درجه میخواهید، کمتر، اگر مثل مقداد هشت درجه میخواهید، کمتر.
وَ الَّذی یُمیتُنی ثُمَّ یُحْیین؛ خدایی را میپرستم که مرا میمیراند و دوباره زنده میکند.
در همین دنیا همۀ ما در طول شبانهروز میمیریم و زنده میشویم؛
«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى»[3]
«خداست که جانها را در وقت مرگ میگیرد و جان کسانی که مرگشان نرسیده، در خواب میگیرد و جان آنکه مرگش رسیده نگه میدارد و بقیه را بازمیفرستد تا زمان معیّن.»
از این آیه معلوم میشود آدمی در خواب به عالم برزخ میرود و بازمیگردد.
بیشتر مردم در خواب هم مثل بیداری، دنبال کاروبار روزانۀ خویش هستند و خواب کارهایشان را میبینند؛ اگر کاسب است، در خواب هم کاسبی میکند؛ اگر معلم است، در خواب هم درس میدهد و… گویی خواب و بیداریشان یکی است. این افراد عالم برزخشان هم مثل دنیاست و تا بفهمند کجایند طول میکشد.
امّا برخی دیگر به توفیق الهی فکر و ذکرشان این است که حواسشان جمعِ پروردگارشان باشد؛ از اول تا آخر نماز حضور قلب دارند و فکرشان یک جاست. این گروه بعد از مرگ هم همۀ خیالاتشان بهسوی خداست و خوابشان هم با دیگران فرق دارد.
آنها که به توفیق الهی زیاد به زیارت اهلبیت علیهمالسلام و امامزادگان میروند باید خوشحال باشند، چون در عالم برزخ هم اطراف ائمۀ اطهار علیهمالسلام هستند.
در قیامت هم همین طور است. هرکس هرچه در دنیا کرده، آنجا میبیند. در قیامت اجزای بدن مادی جمع میشود و متناسب با آن عالم درمیآید، ولی دیگر فضولات و آلودگی ندارد.
در بهشت نیازی به حمام و مستراح نیست؛ چون آنجا همه پاکی و روح و زیبایی است. نه خوردنیها نیاز به دفع دارند و نه بهرهمندی از حورالعین غسل و حمام میخواهد. همه جذب جمال پروردگار و حضرات معصومین علیهمالسلام هستند.
مرگ چیز بدی نیست؛ مثل عوض کردن یک لباسِ کهنه یا آزاد شدن از قفس یا بیرون آمدن از آلودگیهاست.
این بدن جز مشتی رگ و پی و استخوان نیست؛ چنان کثیف است که اگر روح از آن بیرون رود، ظرف چند روز بوی تعفنش همه را اذیت میکند و فراری میدهد.
امروز که سالم و سرِ پا هستیم چنان غافلیم که متوجه ضعف و نیستی و هیچی خود نیستیم و نمیفهمیم اصل خداست، به همین دلیل باد در سر داریم و خدا را بنده نیستیم، امّا وقتی وارد عالم برزخ شدیم میفهمیم ذرّه هم نبودیم.
عالم برزخ جایی در کرات و ستارگان دوردست نیست، همین روح ماست که لباسی عوض میکند. امروز لباس مادی بر تن دارد و فردا لباس جدیدی به نام «بدن مثالی» میپوشد که مخصوص عالم برزخ است.
این روح همان روح است، اکنون در قفس تن گرفتار شده و بعد از مرگ آزاد میشود؛ مثل مرغی که در قفس است و میدان دید محدودی دارد، امّا وقتی آزاد شد و در اوج آسمان به پرواز درآمد میدان دیدش خیلی وسیع میشود.
ما هم امروز از راه چشم میبینیم و از راه گوش میشنویم، وقتی وارد عالم برزخ شدیم با روح، بسیار وسیعتر میبینیم و میشنویم، حتی آنچه را در ذهن دیگران باشد ملتفت میشویم.
پس مرگ ازبینرفتن نیست، حیات بدن پایان مییابد امّا روح همچنان زنده است و به زندگی خود ادامه میدهد، لکن نه در عالم دنیا بلکه در عالم برزخ.
قیامت از برزخ بزرگتر و محیط بر آن است. نسبت قیامت با برزخ مثل نسبت برزخ با دنیاست. باید از خدا بخواهیم فهمِ این عوالم را نصیبمان کند تا با فهم از دنیا برویم.
هرچه انسان از شهوات و هوای نفس بیرون بیاید، فهمش بیشتر میشود و این فهم در برزخ و قیامت خیلی اهمیت دارد.
فهم که بالا برود انسان میفهمد که انس و راحتی در ذکر و یاد خداست. به جای اینکه از خواب و خوراک و شهوات لذت ببرد، از قرآن و نماز و فرورفتن در خویش لذت میبرد.
تا فهم نداریم، از وضع روحمان بیخبریم و از مرگ میترسیم. میگوییم وقتی مردیم و بدنمان را در قبر گذاشتند و خاک ریختند و همه رفتند، چه میشود؟ ملتفت نیستیم آنجا چه خبر است و چه نعمتهایی انتظارمان را میکشد.
وَ الَّذی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لی خَطیئَتی یَوْمَ الدِّین؛ همه را گفت که مرا خلق کرده و هدایت میکند؛ آب و غذایم میدهد؛ شفا میدهد؛ زنده میکند و میمیراند، در آخر فرمود: خدایی را میپرستم که طمع دارم روز قیامت از خطاهایم درگذرد و مرا بیامرزد.
نگفت حتماً مرا میآمرزد. خودش را کوچک دید؛ چراکه میداند عفو و بخشش دست اوست. همۀ افراد بشر در مقابل خدا خطاکارند، حتی انبیاء، به حساب مقام خود.
همۀ ما طمع داریم خدای تعالی ما را ببخشد؛ چون میدانیم گناهکار هستیم و خود را قابل نمیدانیم. من که هستم، چه هستم، چه عملی دارم که بر آن تکیه کنم؟
مؤمن اگر شبانهروز هم عبادت کند، خود را در برابر پروردگار مقصر میداند و شرمندۀ نعمتهای اوست؛ میداند همین عبادتها هم توفیق اوست.
خوف و رجا
لازم است به خدای تعالی امید داشته باشیم، در عین حال باید ترس هم داشته باشیم، ترس از اینکه مبادا گناهانی انجام دهیم که عاقبتمان ختم به خیر نشود. وقتی گناه روی گناه آمد، کمکم انسان همه چیز را کنار میگذارد و دنبال فسق و فجور میرود.
از آن طرف باید به رحمت پروردگار هم امید داشته باشیم. هیچ گناهی بدتر از ناامیدی نیست. اگر گناهی کردید، فوراً عذرخواهی و استغفار کنید، یقیناً خدا میبخشد.
رَبِّ هَبْ لی حُکْماً؛ حکم در اینجا یعنی نبوت. حضرت موسی هم همین را از خدا خواست؛ یعنی خداوند بلاواسطه یا بهواسطۀ جبرئیل با او حرف بزند.
ما هم میتوانیم این دعا را از خدا بخواهیم، امّا حکم دربارۀ ما نبوت نیست، بلکه علمی است که بتوانیم خوب و بد را از هم بازشناسیم و به خوبیها مزین شویم و بدیها را ترک کنیم.
همچنین نفسی است که از امّاره عبور کند و به لوّامه و بعد به مطمئنه برسد و در آخر راضیه و مرضیه شود؛ یعنی هم ما از خدا راضی باشیم و هم خدا از ما.
وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحین؛ صالح به معنی صلاح است، در مقابل فساد.
فساد یعنی دخالت دادن نفس امّاره در همۀ امور. فساد آن است که هرچه از چشم و گوش و زبان و دست و پایش برآید انجام دهد و هیچ اعتنایی به واجب و حرام خدا نداشته باشد.
در مقابل، صلاح یعنی اعضا و جوارح و افکارش را کنترل کند و جز آنچه رضای خدا و دستور حضرات معصومین علیهمالسلام است انجام ندهد.
اولین مرتبۀ صالحین محمّد و آلمحمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند.
[1]. تحفالعقول، ۲۰۱.
[2]. کشفالغمه، ۲، ۵۳۷.
[3]. زمر، ۴۲.