سوره شعراء آیه ۲۱۰ تا ۲۱۴ | جلسه ۳۲
بِسْم ِاﷲ ِالرَّحْمَنِ الرَّحیمِ
تفسیر سوره شعراء آیه ۲۱۰ تا ۲۱۴ | چهارشنبه ۱۴۰۳/۹/۲۸ | جلسه ۳۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
عن رسول الله صلّیاللّهعلیهوآله:
«مُدَارَاهُ النَّاسِ نِصْفُ الْإِیمَانِ وَ الرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَیْشِ»[1]
«مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و نرمی و مهربانی کردن با آنها نصف زندگی.»
مدارا کردن یعنی وقتی دو نفر با هم دوست هستند، اگر از هم ناراحتی دیدند یا یکی آنطور که دیگری انتظار داشت، اظهار دوستی نکرد، او نگران نمیشود و در دل نمیگیرد، بلکه عفو میکند. اگر هم خیلی ناراحت شد، با نرمی به او میگوید و از او میخواهد این کار را تکرار نکند.
مدرا با مردم نصف ایمان است. در میان برداران دینی، مخصوصاً آنها که اهل مسجد هستند، مملکن است یکی حرفی بزند یا کاری کند که پسند شما نبود. اینجا وقتی صرف نظر میکنید و در دل نمیگیرید و میگویید خدایا مرا ببخش و او را اصلاح کن، میشود مدارا با مردم. چراکه معتقدید این برادر دینی من است، آنچه من قبول دارم این هم قبول دارد، مؤمن است.
وقتی مدارا میکنید، دلیل بر این است که ایمانِ شما به خدا و ائمۀ اطهار علیهمالسلام قوی است، زیرا به او احترام میگذاری، عفو میکنی و اگر خلافی دیدی میبخشی، چون ایمان دارد. بهخاطر ایمانش این کار را میکنی در واقع ایمان شما، شما را به این کار واداشته است.
نصف دیگر ایمان هم شهاداتی است که میگویید، گناهان را ترک میکنید و واجبات را انجام میدهید.
پس همۀ ایمان منحصر به مسجد رفتن نیست، مدارا با خانواده و فرزندان و اقوام و سایر مردم نصف ایمان است و همیشه هم آسان نیست. بعضی اخلاق خوبی ندارند. کسانی که در اجتماع هستند واقعاً باید خدا کمکشان کند. شما میخواهید با هر کسی سروکار دارید، مخصوصاً در ادرات، مدارا کردن با رئیس اداره و کارمندان و اربابرجوع خیلی سخت است.
بعد هم «وَ الرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَیْشِ» مهربانی با مردم نصف زندگی است.
مدارا یعنی چشمپوشی و بخشش، امّا رفق یعنی علاوه بر بخشش، لطف و محبّت هم بکنید تا دوستی زیادتر شود. این یک زندگی خوشایند و آرام و شاد برای خود شخص به ارمغان میآورد.
همۀ زندگی خورد و خوراک نیست، معاشرت هم هست؛ اول با همسر و فرزندان و پدر و مادر، بعد هم با دیگران. زندگی همین است. نمیشود به خانه رفت و در را به روی خود بست.
بعضی این کار را میکنند؛ یعنی در خلوت خود ریاضت میکشند و با کسی کاری ندارند. این کار سخت است، ولی سختتر این است که در جامعه باشی و با مردم سروکار داشته باشی و بتوانی مثل پیامبر و امیرالمؤمنین و ائمۀ اطهار علیهمالسلام با مردم به خوبی راه بروی و مدارا کنی و رفق داشته باشی.
تفسیر سوره شعراء آیه ۲۱۰ تا ۲۱۴
وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطینُ(210) وَ ما یَنْبَغی لَهُمْ وَ ما یَسْتَطیعُونَ(211) إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ(212) فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبینَ(213) وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ(214)
این قرآن با کمک شیاطین نازل نشده.(۲۱۰) این کار سزاوار آنها نیست و قدرتِ آن را ندارند.(۲۱۱) آنان از شنیدن (کلام خدا) ممنوعاند.(۲۱۲) هرگز با خدا معبود دیگری مخوان که از عذاب شدگان خواهی شد.(۲۱۳) خویشاوندان نزدیکت را بیم ده.(۲۱۴)
«وَ ما تَنَزَّلَتْ» قرآن نازل نشده «بِهِ الشَّیاطینُ» با کمک شیاطین.(210)
«وَ ما یَنْبَغی لَهُمْ» آنان شایستۀ این کار نیستند «وَ ما یَسْتَطیعُونَ» و توانایی آن را ندارند.(211)
«إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ» آنان از شنیدن (کلام خدا) «لَمَعْزُولُونَ» ممنوع و برکنارند.(212)
«فَلا تَدْعُ» هرگز نخوان، نپرست «مَعَ اللَّهِ» به همراه خدا «إِلهاً آخَرَ» معبود دیگری «فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبینَ» که از عذاب شدگان میشوی.(213)
«وَ أَنْذِرْ» انذار کن، بترسان «عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ» خویشاوندان نزدیکت را.(214)
وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطینُ؛ این قرآن به کمک شیاطین نازل نشده و اینطور نیست که شیاطین در نزول آن دخالت داشته باشند. این آیه پاسخ برخی کافران بود که چنین ادعایی داشتند.
شیاطین جمع شیطان است و رئیس آنها ابلیس خبیث و از طایفۀ جنّ است. او سالیان درازی به همراه ملائکه، خدا را عبادت میکرد و واعظ ملائکه بود.
وقتی امتحان پیش آمد، باطن خود را نشان داد. خدای تعالی فرمود: برای آدم سجده کنید، ملائکه سجده کردند، ولی او گفت: من از آدم بهترم و برای او سجده نمیکنم.
در منتهیالآمال از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که ابلیس به هفت آسمان بالا مىرفت و گوش مىداد و اخبار سماویه را مىشنید. چون حضرت عیسى علیهالسلام متولد شد، او را از سه آسمان منع کردند و تا چهارآسمان بالا مىرفت و چون حضرت رسول صلّیاللّهعلیهوآله متولد شد، او را از همۀ آسمانهامنع کردند وشیاطین را به تیرهاى شهاب از ابواب سماوات راندند.
منظور از آسمان، این آسمان بالای سر ما نیست، بلکه آسمانهای معنوی است که هفت طبقه دارد تا به عرش برسد.
در خبر ولادت پیغمبر صلّیاللّهعلیهوآله است که چون شیاطین نشانههایی را که در زمین پدیدار شده بود دیدند و چون فرود آمدن فرشتهها و تیر زدن به شیاطین براى آنها ناشناخته آمد، همه نزد ابلیس جمع شدند و گفتند: آسمان را بر ما بستند و با شهاب سوزان ما را میزنند.
ابلیس گفت: جستجو کنید، حتماً امرى در دنیا رخ داده.
برگشتند و گفتند: ما چیزى ندیدیم.
ابلیس گفت: من خودم دنبال آن روم.
همۀ جهان را زیر پا گذاشت و در مشرق و مغربِ آن به گردش پرداخت. همین که به منطقۀ حرم رسید آن را آکنده و حفاظت شده به فرشتگان دید. چون خواست وارد حرم شود، بر او بانگ زدند و برگشت. سپس خود را به شکل گنجشکى درآورد و خواست از جانب کوه حرا وارد شود که جبریل به او بانگ زد: چه مىخواهى ای ملعون!
ابلیس به جبریل گفت: فقط از تو مىپرسم که این چه حادثه است که امشب در زمین رخ داده؟
جبرئیل گفت: محمّد صلّیاللّهعلیهوآله متولد شد.
ابلیس گفت: آیا مرا از او بهرهاى است؟
گفت: نه.
پرسید: آیا مرا در امّت او بهرهاى است؟
گفت: آرى.
گفت: به همین خوشنودم.[2]
وَ ما یَنْبَغی لَهُمْ
خدای تعالی میفرماید: شیطان شایستگی این را ندارد که به طبقات آسمان رود و به وحی الهی گوش فرادهد. کار او فقط وسوسهگری است و هرگز نمیتواند به درجاتی که مخصوص اهل ایمان است نزدیک شود. کافران و منافقان هم که شیاطین انسی هستند، از جهت معنوی چنین توانایی ندارند.
امّا این آسمان معنوی و درجات معنوی کجاست؟
اینها همه بیرون از بشر نیست، درون خود انسان است، امّا نه این گوشت و پوست و استخوان. این بدن است و خاک میشود. آنچه این گوشت و پوست و بدن را نگه میدارد نفس است و از آن بالاتر روح.
شناختن نفس نیز کار آسانی نیست؛ لذا از رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله روایت شده: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».
پیامبر اکرم که به معراج رفتند، از این کرات و کهکشانها بالا نرفتند. اینجا هرچه بالا روی همه ماده است، آن عروج درون خود پیامبر اکرم بود، درون شماست و درون همۀ ماست، لکن باید اینها را کشف کرد؛ یکی همت میکند و از خدا میخواهد، یکی هم نه.
بیشتر مردم حال و حوصلۀ این طلب را ندارند. مؤمنان عادی شاید یکیدو درجه بالا بروند، ولی درجات سوم و چهارم و پنجم زحمت زیادی دارد و به این زودی نصیب کسی نمیشود.
هرکه طالب است باید سعی کند حرامی مرتکب نشود، همۀ واجبات را انجام دهد، حتی به مستحبات و مکروهات ملزم باشد و تمام اعضاء و جوارحش همیشه در یاد خدا باشد.
وَ ما یَسْتَطیعُونَ؛ شیاطین اصلاً قدرت ندارند که از آسمانهای معنوی بالا بروند.
جنیان مؤمن و کافر دارند و مؤمنهایشان درجاتی دارند، ولی تا حد معیّنی میتوانند از جهت معنوی بالا بروند، مثل بشر نیستند. هرچقدر خوب باشند، مثل آدم نمیشوند. بشر است که می تواند درجات عالی را طی کند و مثل حافظ شیرازی یا مثل آیتاللّه انصاری، آیتاللّه قاضی، آیتاللّهالعظمی نجابت رضوان اللّه تعالی علیهم اجمعین شود.
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُون؛ شیاطین از شنیدن کلام خدا معزولاند. اینها نمیتوانند آنچه از عالم معناست بشنوند و بفهمند تا با آن مردم را اغوا کنند.
آنکه گوش خدایی دارد مؤمن است. آنها که مؤمن نیستند؛ یعنی کافران و شیاطین جنی و انسی، از عالم معنا خبری ندارند.
فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبین؛ معبود دیگری به همراه خدا نخوان و عبادت نکن که از معذبین خواهی شد.
شما که مؤمن و موحد هستی و میخواهی درجاتی از ایمان را طی کنی باید بدانی که هرکاری از هرکس برمیآید، از خداست. اگر چشم و گوش و اعضاء و جوارح کار میکنند، همۀ اینها تحت نظر روح است و روح از خدای تعالی است.
خداوند این اختیار را داده که چشمتان را باز میکنید و میبینید، با گوشتان میشنوید، دستتان را حرکت میدهید. این اعضاء و جوارح را ما نساختهایم، خدا خلق کرده و هر وقت اراده کند میگیرد؛ پس در واقع ما کارهای نیستیم و همهکاره اوست.
اشکالی ندارد بگویی دست من، پای من، امّا بدان که همۀ اینها مال خدای تعالی است که در اختیار شما قرار داده.
من و شما بنده خدا هستیم. بنده یعنی مخلوق، آنکه خلق شده. آنچه این اعضاء و جوارح را حرکت میدهد نفس و روح است که ازآنِ خدای تعالی است.
اگر کسی طالب باشد و دنبال کند و از خدا بخواهد، مخصوصاً جوانها، خدا نصیب میکند. بهشرط آنکه اول از همه واجبات را انجام دهد و حرام را ترک کند، بعد از آن، تا آنجا که میتواند، نسبت به مستحبات و مکروهات مقید باشد و صبح و شام بگوید خدایا معرفتت را به من بده.
در این راه لازم است در طلب خود جدیت داشته باشد و بتواند ناراحتیها را تحمل کند، مخصوصاً ناراحتیهایی که از همسر و فرزند و رفقا و اقوام میرسد. باید همۀ اینها را تحمل کند و بگوید خدایا من معرفت تو را میخواهم، دوست دارم درجات عالی نصیبم شود. این راه سختیهای زیادی دارد، وقتی ناراحتی و رنجی پیش میآید، نگوید خدایا نمیتوانم، نمیخواهم، گذشتم!
اگر واقعاً بایستد و در ناراحتیها استقامت کند، کمکم نصیبش میشود. زمان و مقدار آن هم دست خداست.
«فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» یعنی بدان که خودت و همۀ آنچه داری و همه دارند ازآنِ خداست. نه به این معنا که تو خدا هستی، مال خدایی.
زن و فرزندت را اله و معبود خودت قرار نده؛ یعنی همۀ دلت را محبّت آنان نگیرد که تحمل نداشته باشی بلایی سرشان بیاید. البته مصیبت سخت است، انسان میسوزد، امّا باید بالا بروی و بفهمی که اینها امانت الهی هستند، او خلق کرده، رشد داده و هر وقت هم بخواهد میبرد.
بنده و جنابعالی میخواهیم سعی کنیم جز خدا را نپرسیتم و غیر محبّت او در دلمان نباشد؛ میخواهیم هرچه از خوبی وبدی پیش میآید، از خدا ببینیم؛ بچهها و خانواده را از خدا ببنیم، این برای تربیت خودمان است. اگر این طور باشد، کمکم با انبیاء آشنا میشویم و از ماده بیرون میرویم و به آسمانهای معنوی حرکت میکنیم.
وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین؛ تفسیر مجمع البیان در ذیل این آیه آورده است که چون این آیه نازل شد پیامبر اولاد عبدالمطلب را جمع کرد. آنها چهل مرد بودند که هر کدام یک بزغاله را میخوردند و یک ظرف بزرگ آب مىنوشیدند.
پیامبر به على دستور داد پاى گوسفندى را طبخ کند و به نان مخلوط سازد. آنگاه گفت: بهنام خدا جلو بیایید.
آنها دهنفردهنفر، جلو آمدند و خوردند. سپس ظرفی پر از شیر آوردند، پیامبر جرعهاى از آن نوشید، سپس به آنها گفت: بهنام خدا بنوشید. همگى نوشیدند تا سیر شدند.
ابولهب پیشدستى کرد و گفت: این مرد شما را سحر کرده است.
پیامبر سخنى نگفت. روز دیگر آنها را دعوت کرد و مثل روز پیش از آنها پذیرایى نمود. آنگاه آنان را انذار کرد و فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، من مأمورم که شما را انذار کنم و بشارت دهم. اسلام بیاورید و مرا اطاعت کنید تا هدایت شوید.
آنگاه فرمود: چه کسى با من برادر و همکار میشود و چه کسى دست دوستى به من میدهد و بعد از من وصى و جانشین من و ادا کننده دین من مىشود؟
همه سکوت کردند تا سه بار تکرار کرد و همچنان آنها ساکت بودند. در هر سه بار على علیهالسلام جواب میداد: من.
پیامبر در مرتبه سوم فرمود: این علی برادر و وصى و جانشین من در شماست، سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید.
قوم برخاستند، در حالى که به ابوطالب مىگفتند: پسرت را اطاعت کن که او را بر تو امیر ساخت.
این مربوط به سالهای اول بعثت بود. در حجهالوداع، در غدیر خم که رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله دستور داد همه جمع شوند. وقتی جمع شدند، به منبر رفت و خطبهای خواند و در آن خطبه فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه».
بعد از آن خلیفه اول و دوم آمدند و بهعنوان تبریک گفتند: «بخبخ یا علی اصبحت مولای و مولای کل مؤمن و مومنه»
با این حال در راه بازگشت به مدینه، برخی از همین منافقها نقشه کشیدند شتر پیامبر را رم دهند تا حضرت در دره سقوط کند، امّا به خواست خدا نوری ظاهر شد و نقشۀ آنان شکست خورد. پیامبر نام آنان را بر زبان آوردند، ولی به دیگران سفارش کردند چیزی از این واقعه به کسی نگویند.
ساعات آخر عمر شریفشان هم فرمودند قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی بگویم و بنویسید تا بعد از من گمراه نشوید.
خلیفه دوم گفت: «کفانا کتاب اللّه». کتاب خدا برای ما کافی است. بعد هم گفت: «انّ الرجل لیهجر».
بعضی اصحاب گفتند قلم و کاغذ بیاورید و بعضی ممانعت کردند. رسول خدا فرمود برخیزید و بروید که در محضر انبیاء نباید نزاع کنید.
خدایا بهحق محمّد و آلمحمّد عاقبت ما را ختم به خیر بفرما؛ جوانها و طلبههای عزیز را از دشمن داخلی که این نفس است و از دشمن خارجی که شیطان و شیطانصفتهاست حفظ بفرما؛ روزبهروز ایمانشان را زیاد بگردان!
[1]. تحفالعقول، ۴۲.
[2]. بحارالأنوار، ۶۰، ۲۴۱.