تفسیر سوره شعراء

سوره شعراء آیه ۱۷ تا ۲۲ | جلسه ۵

فیلم جلسه
 

صوت جلسه

متن تفسیر

 

بِسْم ِاﷲ ِالرَّحْمَنِ الرَّحیمِ

تفسیر سوره شعرا آیه ۱۷ تا ۲۲ | چهارشنبه ۱۴۰۲/۷/۲۷ | جلسه ۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 

 

قال الصادق علیه‌السلام:

«صَدَقَهٌ یُحِبُّهَا اللَّهُ‏ إِصْلَاحٌ‏ بَیْنِ‏ النَّاسِ‏ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبٌ بَیْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا»

«صدقه‌ای که خدا دوست می‌دارد اصلاح بین مردم است، وقتی اختلاف و فساد باشد و نزدیک ساختن آنها به هم، زمانی که از هم دور شوند.»

 

صدقه یعنی کاری که خیر دنیا و آخرت را در پی داشته باشد؛ مثل اینکه کار خوبی انجام دهد یا خیراتی کند یا آبروی کسی را حفظ کند.

امام صادق علیه‌السلام اصلاح بین مردم را نوعی صدقه معرفی کردند؛ مثل پولی که انسان به فقیر می‌دهد و رفع بلا می‌کند. بعد هم اضافه فرمودند که خدا این کار را دوست می‌دارد. صدقه فی‌نفسه محبوب خداست، امّا معمولاً به این نحو بیان نمی‌شود.

فاسد شدن مردم به چیست؟ به رها کردن احکام شرع، مخصوصاً نماز و دوری از اهل‌بیت علیهم‌السلام، همچنین کنار گذاشتن حجاب و بی‌اعتنایی به مسجد و رفت‌وآمد نکردن در آن و… .

کسی که بتواند این فساد را اصلاح کند و مردم را با دین و خدا آشتی دهد، کار مهمی کرده، صدقۀ نافعی برای خود پیش فرستاده و خدا دنیا و اخرتش را حفظ می‌کند.

دیگر صدقه‌ای که خدا دوست دارد، نزدیک کردن دوستانی است که از هم دور شده‌اند؛ مثلاً اگر کسی به‌خاطر کدورتی دیگر مسجد نمی‌آید، با او صحبت کنند و دوباره پایش را به مسجد باز کنند یا اگر زن‌وشوهر یا فرزندان و والدین با هم قهر کرده‌اند، کسی آنها را به هم نزدیک کند و بینشان صلح و محبّت برقرار کند. این‌ها همه از مصادیق سخن امام صادق علیه‌السلام است.

همچنین مثل امروز که بیشتر مردم از حکومت ناخرسندند، اگر کسی بتواند اصلاحی کند و رضایت مردم را به دست آورد، صدقۀ مهمی برایش محسوب می‌شود.

تفسیر سوره شعرا آیه ۱۷ تا ۲۲

أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنی‏ إِسْرائیلَ(17) قالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فینا وَلیداً وَ لَبِثْتَ فینا مِنْ عُمُرِکَ سِنینَ(18) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتی‏ فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرینَ(19) قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ(20) فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی‏ رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنی‏ مِنَ الْمُرْسَلینَ(21) وَ تِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی‏ إِسْرائیلَ (22)

بنی‌اسرائیل را با ما بفرست.(۱۷) فرعون گفت: آیا ما تو را در کودکی، در میان خود، نپروراندیم و سالیانی از عمرت را پیش ما نماندی؟(۱۸) و کاری را که کردی، کردی و از ناسپاسانی(۱۹) موسی گفت: من آن کار را کردم و آن زمان در گمراهی بودم.(۲۰) آن‌گاه از شما ترسیدم و از دستتان گریختم، سپس پروردگارم به من حکم نبوت بخشید و مرا از پیامبران قرار داد.(۲۱) آیا اینکه بنی‌اسرائیل را بندۀ خود کرده‌ای نعمتی است که منّتش را بر من می‌گذاری؟(۲۲)

«أَنْ أَرْسِلْ» بفرست «مَعَنا بَنی‏ إِسْرائیلَ» بنی‌اسرائیل را با ما.(17)

«قالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ» فرعون گفت: آیا ما پرورش ندادیم تو را «فینا» در میان خود «وَلیداً» وقتی کودک بودی؟ «وَ لَبِثْتَ فینا» و در بین ما ماندی «مِنْ عُمُرِکَ سِنینَ» چند سالی از عمرت را.(18)

«وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ» و آن کارَت را کردی «الَّتی‏ فَعَلْتَ» که کردی «وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرینَ» تو از ناسپاسانی.(19)

«قالَ فَعَلْتُها» موسی گفت: آن کار را کردم «إِذاً» در آن زمان «وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» در حالی که از گمراهان بودم.(20)

«فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ» از دست شما فرار کردم «لَمَّا خِفْتُکُمْ» وقتی از شما ترسیدم. «فَوَهَبَ لی‏ رَبِّی حُکْماً» پروردگارم به من حکم (علم و نبوت) بخشید «وَ جَعَلَنی‏ مِنَ الْمُرْسَلینَ» و مرا از پیامبران قرار داد.(21)

«وَ تِلْکَ نِعْمَهٌ» آیا این نعمتی است «تَمُنُّها عَلَیَّ» که منّت آن را بر من می‌گذاری «أَنْ عَبَّدْتَ بَنی‏ إِسْرائیلَ» که بنی‌اسرائیل را بندۀ خود کرده‌ای؟ (22)

أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنی‏ إِسْرائیلَ؛ «ارسل» یعنی بنی‌اسرائیل را آزاد کن و کاری به کارشان نداشته باش.

خدای تعالی به حضرت موسی فرمود به‌سوی قوم ستمکار فرعون برو و به آنها بگو: ما رسولان ربّ‌العالمین هستیم، بنی‌اسرائیل را با ما بفرست تا آنان را از مصر ببریم.

اسرائیل لقب حضرت یعقوب بود و به فرزندان او بنی‌اسرائیل می‌گفتند. بعد از آنکه حضرت یوسف پدر و برادران خود را از کنعان به مصر آورد و آنجا ساکن کرد، فرزندان یعقوب در طول سال‌ها زادوولد کردند و جمعیتشان زیاد شد.

وقتی فرعون ادعای خدایی کرد، بر بنی‌اسرائیل سخت گرفت و آنان را برده و خدمتگذار قوم خویش ساخت. اکنون وقتِ آن رسیده بود که خدای تعالی آنها را آزاد کند و از ظلم فرعون و ذلّت عجیبی که گرفتارش بودند برهاند.

جناب موسی به فرعون گفت: دست از بنی‌اسرائیل بردار و آنان را به من بسپار تا از مصر کوچ کنیم.

فرعون نگاهی به موسی کرد و به خاطر آورد او همان نوزادی بود که از نیل گرفتند و سال‌ها نزد خود بزرگ کردند؛ لذا چند مطلب به او گفت.

قالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فینا وَلیدا؛ «ولید» یعنی کودک.

فرعون گفت: آیا تو همان نیستی که ما در کودکی از آب گرفتیم و در قصر خود، در نازونعمت بزرگت کردیم؟

در واقع می‌خواست جناب موسی را خوار کند و سر او منّت بگذارد؛ لذا از سر شیطنت گفت:‌ تو نان‌خور ما بودی و ما بزرگت کردیم.

وَ لَبِثْتَ فینا مِنْ عُمُرِکَ سِنین؛ «لبثت» یعنی ماندی، درنگ کردی. سالیانی از عمرت پیش ما بودی و پیش مردم، فرزند ما محسوب می‌شدی.

حضرت موسی تا هجده‌سالگی و به قول بعضی تا بیست‌سالگی نزد فرعون بود.

وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتی‏ فَعَلْتَ؛ انجام دادی آن کاری را که انجام دادی! بعد از هجده سال که نان‌ونمک ما را خوردی، یکی از ما را کشتی و فرار کردی!

وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرین؛ «کافر» در اینجا یعنی کفران کننده و ناسپاس. یعنی ما این‌همه نعمت به تو دادیم و به تو لطف کردیم، تو اکنون به‌جای تشکر، مقابل ما ایستاده‌ای!؟

قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّین؛ پس از سخنان فرعون، حضرت موسی در مقام دفاع از خود برآمد و ابتدا در پاسخ به آخرین ادعای او فرمود: آری من این کار را کردم، ولی از گمراهان بودم.

«ضالّ» از نظر لغوی یعنی گمراه. مگر می‌شود حضرت موسی که خود راهنما و رهبر است، گمراه باشد؟ معلوم می‌شود معنای دیگری در ذهن داشت.

آنچه در ذهن جناب موسی بود این بود که من راه را گم کرده بودم و ناخواسته با آن دو نفر روبرو شدم، امّا فرعون گمان کرد منظور ایشان، ابراز پشیمانی از آن کار بود.

به تعبیر امام صادق علیه‌السلام آن حضرت توریه کرد؛ یعنی معنایی که از سخنش در ذهن داشت، غیر از معنایی بود که در ذهن فرعون آمد.

توریه یعنی حقیقت را نهفتن و طور دیگر وانمود کردن.

فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُم؛ از شما ترسیدم و از دستتان فرار کردم.

آیا ترس از غیر خدا برای اولیاء خدا جایز است؟

بله جایز است. ترس غریزه‌ای است که خداوند برای حفظ جان انسان در وجود او گذاشته و منافاتی با مقام قرب الهی ندارد.

بنابراین کسی نمی‌تواند بگوید من فقط از خدا می‌ترسم و دست در لانۀ مار کند یا از دست ظالمی که قصد جان او را کرده فرار نکند یا بدون سپر و زره وارد میدان جنگ شود؛ به همین جهت بود که ائمه علیهم‌السلام در جنگ‌ها سپر می‌گرفتند و زره می‌پوشیدند.

فَوَهَبَ لی‏ رَبِّی حُکْماً؛ حکم در اینجا یعنی نبوت.

یکی از معانی حکم، کشف واقعیات و التفات به باطن اشیاء است؛ مثلاً وقتی قاضی می‌خواهد میان دو نفر حکم کند، با شنیدن سخنان دو طرف و بررسی شواهد و قرائن، واقعیت را می‌فهمد و حکم می‌کند.

کسی که به نبوت می‌رسد خصوصیات افراد و جامعه را می‌فهمد و می‌داند در هر زمانی چه کاری انجام دهد تا خیر دنیا و آخرت مردم تأمین شود.

برای حضرت موسی چیزهایی کشف شد که برای دیگران نشد؛ از جمله معیت پروردگار، به‌حدی که برای یک رهبر معنوی باید کشف شود، خداوند برایش کشف کرد، ولی در آن حد که رسول خدا و ائمۀ اطهار بودند، نرسید.

فرق انبیاء الهی با اولیاء خدا که خدای تعالی اموری را برایشان کشف کرده و نفوس را می‌شناسند، این است که به پیامبران وحی می‌رسید و مدعی نبوت بودند، امّا اولیاء چنین ادعایی ندارند و وحی به آنان نمی‌رسد.

حکم همچنین به‌ معنای «فاصل بین حق و باطل» نیز می‌آید که البته شاخه‌ای از همان کشف واقعیات است.

شناخت حق و باطل برای انبیاء در حد عصمت بود و هرگز اشتباه نمی‌کردند. دیگران نیز ممکن است این شناخت را پیدا کنند، امّا نه در حد عصمت. هرکس بر خود مراقبت داشته باشد و اموری را رعایت کند، به‌تدریج خدای تعالی این شناخت را نصیبش می‌فرماید.

اولاً: باید از هوای نفس بگریزد و به خواهش‌های آن بی‌اعتنایی کند.

همه به‌طور فی‌الجمله می‌فهمند کجا هوای نفس است و کجا دستور عقل، امّا در اثر بی‌اعتنایی به عقل و دنبال هوا رفتن، این تشخیص از بین می‌رود.

ثانیاً: باید از مجالسی که در آن پیروی نفس می‌شود، اجتناب کند. مجالسی که دور هم می‌نشینند و طبق هوا حرف می‌زنند و کاری به رضای خدا ندارند.

ثالثاً: از رفیقانی که نمی‌خواهند هوای نفسشان را کنترل کنند و شیطانشان آزاد است، باید بگریزند.

هرکس بر این سه امر مراقبت کند، خداوند، به‌اندازۀ خود، فاصل بین حق و باطل نصیبش می‌کند و به‌تدریج افراد را طبق حال خود می‌شناسند. نه اینکه با یک نگاه پی به درون و برون دیگران ببرند، بلکه با مختصر معاشرتی، حس می‌کند که حالش تغییر کرده.

وَ جَعَلَنی‏ مِنَ الْمُرْسَلین؛ «مرسَل» یعنی فرستاده.

در پاسخ به صحبت‌های فرعون که قصد خوار کردن جناب موسی و منّت گذاشتن بر او را داشت، حضرت موسی فرمود: من اکنون فرستادۀ خدا هستم و خداوند به من علم و نبوت بخشیده؛ یعنی بدان با یک شخص معمولی طرف نیستی که صحبت‌های کودکانه کنی و ابراز بزرگی و بزرگواری نمایی!

بعد از پیامبر خاتم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله پیامبری نمی‌آید، امّا ممکن است خداوند خصوصیات پیامبر را نصیب کسی کند و توفیق یابد مبلّغ شود. مبلّغ کسی است که معلوماتی را که پیامبر و ائمۀاطهار علیهم‌السلام داشتند به مردم برساند؛ یعنی آنچه را فهمیده، می‌گوید و ضبط‌صوت نیست. این اهمیت زیادی دارد.

عده‌ای وقتی از دنیا می‌روند در فشار عجیبی هستند، چون حق و باطل را اصلاً نمی‌فهمند.

وقتی در گور، از یک فاسق و فاجر و کسی که اهل نماز نیست، می‌پرسند خدایت کیست؛ پیامبر و امامت کیست، زبانش بسته می‌شود و نمی‌تواند چیزی بگوید؛ اصلاً چیزی ندارد که بگوید، کاملاً خالی است.

اگر کسی اینجا تشخیص داد، برایش می‌ماند و آنجا می‌تواند بگوید. این توانایی پاسخ دادن فرح و لذتی دارد که معادلی در دنیا برایش نیست.

وَ تِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی‏ إِسْرائیل؛ «عبَّدتَ» یعنی بنی‌اسرائیل را مجبور کردی بنده و بردۀ تو شوند.

حضرت موسی به فرعون گفت: تو بنی‌اسرائیل را بندۀ خود کردی، حالا منّت بر سر من می‌گذاری؟

خواست به او بفهماند اگر گذر من به خانۀ تو افتاد، برای این بود که تو کودکان بنی‌اسرائیل را می‌کشتی. مادرم از تو ترسید که مرا در آب رها کرد. اگر ظلم بی‌حد تو نبود، من در خانۀ خود و دامان مادرم بزرگ می‌شدم، اکنون بر من منّت می‌گذاری؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است