تفسیر سوره شعراء

سوره شعراء آیه ۱۳۲ تا ۱۴۰ | جلسه ۲۱

فیلم جلسه
 

صوت جلسه

متن تفسیر

 

بِسْم ِاﷲ ِالرَّحْمَنِ الرَّحیمِ

تفسیر سوره شعراء آیه ۱۳۲ تا ۱۴۰ | چهارشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۰۲ | جلسه ۲۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله:

«إِنَ‏ اللَّهَ‏ یُحِبُ‏ الْحَیِیَّ‏ الْحَلِیمَ‏ الْعَفِیفَ‏ الْمُتَعَفِّفَ‏»[1]

«خدا دوست می‌‌دارد شخص باحیای بردبار عفیفی را که باعفتان را دوست‌ ‌دارد.»

«حییّ» یعنی با حیا. «متعفف» یعنی کسی که افراد عفیف را دوست می‌‌دارد.

 

مختصری از احوال حضرت صاحب‌الزمان

ولادت حضرت حجت بن الحسن العسکری در سال ۲۵۵ قمری و بنا بر مشهور در پانزدهم شعبان، در شهر سامرا واقع شد.

القاب شریف حضرت عبارت است از مهدی، خاتم، منتظَر، منتظِر، مهدی، حجت و صاحب العصر و الزمان.

حضرت چهارساله بودند که پدرشان، امام حسن عسکری علیه‌السلام، به شهادت رسید. آن جناب رشد فوق‌العاده‌ای داشتند، طوری که در چهارسالگی به جوان بیست‌ساله می‌بردند.

از زمان شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام غیبت صغرای امام زمان آغاز شد و ۶۹ سال طول کشید. در این مدت چهار نفر به‌عنوان نایب خاص، بین مردم و ایشان واسطه بودند و نامه‌ها و سوالات را می‌‌بردند و می‌‌آوردند.

سفرا یا نواب خاص امام عبارت بودند از عثمان بن سعید، محمّد بن عثمان، حسین بن روح و علی بن محمّد سیمری. شش روز پیش از وفات آخرین نایب، یعنی علی بن محمّد سیمری، حضرت نامه‌ای برای او نوشتند بدین مضمون که تا شش روز دیگر وفات تو فرامی‌رسد و از آن پس باب نیابت خاصه بسته می‌شود. بعد از آن هرکس ادعای مشاهدۀ مرا کرد دروغگوست.

منظور از مشاهده، ادعای واسطیت میان مردم و امام است؛ یعنی بگوید امام به من گفت این پیغام را به مردم برسانم یا به فلان شخص چنین و چنان بگویم.

ملاقات با امام زمان، گرچه دور از دست، امّا ممکن است. در بعضی کتب شرح کسانی که به این فیض نائل آمدند نوشته شده، از جمله در مفایتح‌الجنان و منتهی‌الآمال. حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت نیز در بعضی کتب خود از دو نفر یاد کرده‌اند؛ یکی مرحوم آیت‌اللّه قاضی و دیگری طلبه‌ای که در بیابان گم شده بود و نام حضرت را صدا زد و ایشان بر او نمایان شدند و راه را نشانش دادند.

معمولاً وقتی کسی موفق به دیدار حضرت می‌شد چیزی به کسی نمی‌‌گفت، مگر به علمای قابل اطمینان و سفارش می‌کرد که تا زنده است به کسی چیز نگویند.

 

خلاصه‌ای از سرگذشت جناب نرجس خاتون از زبان خودشان

جدّ من، قیصر مى‌خواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادرزاده خود تزویج کند. وقتى مجلس عقد برپا شد و قیصر برادرزاده خود را روى تخت مخصوص نشاند ناگهان صلیب‌ها فروریخت، پایه‌هاى تخت شکست و پسرعمویم با حالت بى‌هوشى از بالاى تخت بر زمین افتاد و مجلس به هم خورد.

دستور دادند مجلس را از نو سامان دهند تا این مراسم به اجرا درآید، ولى همان حادثه دوباره تکرار شد و در نهایت همه پراکنده شدند.

همان شب در خواب دیدم حضرت عیسى و شمعون، وصى او و گروهى از حواریین در قصر جدّم اجتماع کرده‌اند و منبرى از نور در آنجا قرار داده شده.

طولى نکشید پیامبر اسلام صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و داماد و جانشینان آن حضرت وارد شدند. حضرت عیسى به استقبال ایشان شتافت. حضرت محمّد صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله خطاب به حضرت عیسی فرمودند:

یا روح‌اللّه، من به خواستگارى دختر وصى شما، شمعون، براى فرزندم آمده‌ام، و در این هنگام اشاره به امام حسن عسکرى علیه‌السلام کردند. او نیز موافقت کرد. آن‌گاه حضرت محمّد صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله بالاى منبر رفتند و خطبه‌اى خواندند و مرا به تزویج فرزندشان امام عسکرى علیه‌السلام درآوردند.

از خواب بیدار شدم و آن واقعه را به کسى نگفتم، ولى محبّت امام عسکرى علیه‌السلام باعث شد کم‌کم رنجور گردم و از خوردن و آشامیدن بازمانم و بیمار شوم.

چهارده شب بعد، دختر پیامبر اسلام به همراه حضرت مریم در خواب به عیادت من آمدند و من از اینکه حضرت عسکرى علیه‌السلام به دیدن من نمى‌آیند گله و شکایت کردم. حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها فرمودند: اگر مى‌خواهى خداوند، عیسى و مریم از تو خشنود باشند و میل دارى فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگى خدا و نبوّت پدرم بده!

من آنچه او فرمود تکرار کردم، آن‌گاه حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها مرا در آغوش گرفت و این کار باعث بهبودى من شد. آن‌گاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم عسکرى علیه‌السلام باش که او را نزد تو خواهم فرستاد.

وقتى از خواب بیدار شدم شعف و خوشحالى عجیبى تمام وجودم را فراگرفته بود. از شب بعد امام را پیوسته در خواب مى‌دیدم تا اینکه یکى از شب‌ها حضرت فرمودند: فلان روز جدّت قیصر لشکرى را به جنگ مسلمانان مى‌فرستد. تو مى‌توانى به‌طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده‌اى از کنیزان که از فلان راه مى‌روند به آنها ملحق شوى.

من چنین کردم و در نهایت جزو اسیران جنگى به اسارت مسلمانان درآمدم و بالاخره به بغداد آورده شدم و در آنجا بود که توسط نماینده امام على النقى علیه‌السلام خریدارى شده، به خدمت آن حضرت رسیدم. ایشان مرا به خواهرشان حکیمه خاتون سپردند. او آموزش‌هایی به من دادند. پس از تعلیم فرایض دینى و تعلیمات اسلامى، به همسرى امام عسکرى علیه‌السلام درآمدم.

خدایا کمک کن با محبّت و عشق حضرت صاحب‌الزمان زنده باشیم و از دنیا برویم و در زمان ظهور ایشان، دوباره زنده شویم در رکاب آن حضرت شهید گردیم.

 

تفسیر سوره شعراء آیه ۱۳۲ تا ۱۴۰

وَ اتَّقُوا الَّذی أَمَدَّکُمْ بِما تَعْلَمُونَ(132) أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنینَ(133) وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ(134) إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ(135) قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ(136) إِنْ هذا إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلینَ(137) وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ(138) فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لآیَهً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ(139) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیم(140)

بترسید از خدایی که شما را به آنچه می‌دانید مهلت داده!(۱۳۲) شما را با چهارپایان و فرزندان مهلت داد(۱۳۳) و با باغ‌ها و چشمه‌سارها.(۱۳۴) من برای شما از عذاب روز بزرگ (قیامت) می‌ترسم.(۱۳۵) گفتند: برای ما فرقی ندارد که ما را موعظه کنی یا نکنی.(۱۳۶) این موعظه‌ها همان عادت پیشینیان است(۱۳۷) و ما هرگز عذاب نخواهیم شد.(۱۳۸) سرانجام او را تکذیب کردند و ما هم هلاکشان کردیم. یقیناً در این ماجرا آیه و نشانه‌ای است، ولی بیشتر آنان مؤمن نبودند.(۱۳۹) بی‌شک پروردگار تو عزیز و مهربان است.(۱۴۰)

«وَ اتَّقُوا الَّذی» پروا کنید، بترسید از خدایی که «أَمَدَّکُمْ» به شما مهلت داد «بِما تَعْلَمُونَ» به آنچه می‌دانید. (132)

«أَمَدَّکُمْ» شما را مهلت داد «بِأَنْعامٍ» با چهارپایان «وَ بَنینَ» و فرزندان. (133)

«وَ جَنَّاتٍ» و باغ‌ها «وَ عُیُونٍ» و چشمه‌سارها. (134)

«إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ» جناب هود گفت: من برای شما می‌ترسم «عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ» از عذاب روزی بزرگ (قیامت). (135)

«قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا» قومش گفتند: برای ما فرقی ندارد «أَ وَعَظْتَ» که ما را موعظه و نصیحت کنی «أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ» یا پنددهنده نباشی (در هر حال ایمان نمی‌‌آوریم).(136)

«إِنْ هذا» این‌ها که تو می‌گویی چیزی نیست «إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلینَ» جز سخنان و عادت و روش گذشتگان. (137)

«وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ» و ما هرگز عذاب نخواهیم شد. (138)

»فَکَذَّبُوهُ» قوم هود او را تکذیب کردند «فَأَهْلَکْناهُمْ» ما هم آنها را هلاک کردیم. «إِنَّ فی‏ ذلِکَ لآیَهً» در این کار آیه و نشانه‌ای است «وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ» بیشتر آنها مؤمن نبودند. (139)

«وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ» یقیناً پروردگار تو عزیز و رحیم است. (140)

سرگذشت حضرت هود در سوره‌های اعراف، احقاف و هود هم آمده است. حضرت نوح قبلاً بشارت ایشان را داده بود. در این سوره به آنجا رسیدیم که حضرت هود به قوم خود گفت:

وَ اتَّقُوا الَّذی أَمَدَّکُمْ بِما تَعْلَمُون؛ «أمَّدَکم» یعنی شما را یاری کرد. امدّ از مد است، به معنای کشیدن. در اینجا به معنای نعمت دادن و لطف کردن است.

پروا کنید از خدایی که آنچه را می‌دانید به شما بخشید و به شما مهلت داد. این همه نعمت که می‌بینید همه از جانب خداوند است که به شما بخشیده.

 

أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنین؛ او شما را به‌وسیلۀ چهارپایان و فرزندانتان یاری کرد.

وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ؛ باغ‌های سرسبز با درختان پرثمر و زیبا و نیز چشمه‌سارهای پرآب همه از نعمت‌های خداوند است که در اختیار شما قرار داده، چرا شکر او را به جا نمی‌آورید و به جای پرستش او، بت‌های بی‌خاصیت را معبود و منعم خود قرار می‌دهید؟

إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیم؛ اگر ایمان نیاورید، من از عذاب روزی بزرگ یعنی قیامت برایتان می‌ترسم.

منظور از «یوم عظیم» قیامت است.

قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ؛ قوم هود به او گفتند: این‌همه ما را نصیحت نکن؛ برای ما فرقی ندارد ما را نصیحت کنی یا نکنی، در هر حال ما به تو و خدایت ایمان نمی‌‌آوریم و دست از بت‌هایمان برنمی‌داریم.

إِنْ هذا إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلینَ؛ «خُلُق» و «خَلق» از یک ماده هستند. اولی مربوط به اخلاق درون است و دومی مختص هیأت و شکل و خلقت مادی.

گفتند: این خُلق اولین است؛ یعنی همان عادت و روشی است که از گذشته بوده. هر پیامبری آمده همین ادعاها را کرده. همان طور که امم گذشته سخنان انبیاء را قبول نکردند، ما هم قبول نمی‌کنیم.

وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبین؛ گفتند: هیچ عذابی در کار نیست. بهشت و جهنّمی هم وجود ندارد.

مردم کافر به انبیاء می‌گفتند: معاد و قیامت را شما از خود درآورده‌اید. امروز هم می‌گویند: نماز و روزه و حجاب را آخوندها از خود درآورده‌اند.

فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُم؛ هرچه حضرت هود قوم خود را نصیحت کرد، آنها اعتنایی نکردند و جز انکار و تکذیب پاسخی به او ندادند.

خداوند هم آنان را به‌خاطر عقاید باطل و کردار زشتشان به عذاب سخت گرفتار ساخت.

إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیَهً؛ در سرگذشت قوم هود و آنچه بر سرشان آمد نشانه‌ای است برای آنها که اهل هدایت‌اند، اگر هم اهل هدایت نیستند، بترسند و عبرت گیرند.

وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنین؛ هرچند بیشتر آنان ایمان نیاوردند و هدایت الهی را نپذیرفتند.

امروز هم بیشتر مردم دنیا مؤمن نیستند. از این هشت میلیارد بشر روی زمین، چند نفر مسلمان و چند نفر شیعۀ دوازده‌امامی هستند و از میان آنها که به اسم شیعه‌اند، چند نفر اهل تقوا هستند و واجبات و محرمات الهی را رعایت می‌کنند؟

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ؛ در هر حال پروردگار تو عزیز و رحیم است. عزیز یعنی اعتنا به کسی ندارد. مخالفت خلق چیزی از او نمی‌‌کاهد و اطاعتشان چیزی به او اضافه نمی‌کند.

رحیم یعنی هرچه گناه داشته باشد، اگر به او رو بیاورید، همه را می‌بخشد.

 

عذاب شدید و هلاکت سخت قوم عاد

آیت‌اللّه اشتهاردی در کتاب قصه‌های قرآن به قلم روان آورده است:

به عذاب سختى که خداوند بر قوم عاد فرستاد و آنها را به هلاکت رساند، در آیات متعدد قرآن اشاره شده است که از همۀ آنها چنین برمى‏‌آید که عذاب آنها بسیار سخت و وحشتناک بوده است.

در سوره حاقه آیه ۶ به بعد چنین آمده است:

﴿وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَهٍ ۞  سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَهَ أَیَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فیها صَرْعى‏ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَهٍ ۞ فَهَلْ تَرى‏ لَهُمْ مِنْ باقِیَهٍ﴾

خداوند تندبادى طغیانگر و سرد و پرصدا را هفت شب و هشت روز پى‌درپى و بنیان‌کن بر قوم عاد مسلّط کرد، آن قوم یاغى همچون تنه‏‌هاى پوسیده و نخل‏هاى تو خالى در میان آن تندباد کوبنده بر زمین افتادند و به هلاکت رسیدند، و همۀ آنها نابود شدند.

سرزمین قوم عاد بسیار پردرخت و خرم و حاصلخیز بود. وقتى از دعوت حضرت هود علیه‏‌السلام سرپیچى کردند، خداوند باران رحمتش را به مدت هفت سال از آنها بازداشت. خشکسالى و قحطى همه‌جا را فرا گرفت. هوا خشک و گرم و خفه‌کننده شده بود.

حضرت هود علیه‌‏السلام به آنها فرمود: توبه و استغفار کنید تا خداوند باران رحمتش را به‌سوى شما بفرستد، ولى آنها بر عناد و سرکشى خود افزودند و دعوت آن حضرت را به مسخره گرفتند. خداوند به هود علیه‏‌السلام وحى کرد که فلان وقت عذاب دردناکى به صورت باد تند و کوبنده بر آنها مى‌‏فرستم.

آن وقت فرارسید. وقتى ملت گنهکار عاد به آسمان نگریستند ابرى را دیدند که به‌سوى سرزمین آنها حرکت مى‏‌کند. تصور کردند که ابر نشانه باران است، از این رو شادمان شدند و گفتند: این ابرى باران‌زاست که به‌سوى دره‏ها و آبگیرهایمان رو مى‏آورد. به استقبال آن شتافتند و در کنار دره‏ها و سیل گیرها آمدند تا منظره نزول باران پربرکت را بنگرند و روحى تازه کنند. ولى به آنها گفته شد: این ابر باران‏زا نیست، این همان عذاب وحشتناکى است که براى آمدنش شتاب مى‏کردید. این تندباد شدیدى است که حامل عذاب دردناکى خواهد بود.

طولى نکشید که آن باد تند و ویرانگر فرا رسید و اموال و چهارپایان و خود آنها را نابود کرد.

نخستین بار که متوجه ابر سیاه پر گرد و غبار شدند، وقتى بود که آن باد به سرزمین آنها رسید و چهارپایان و چوپانان آنها را که در اطراف بودند، از زمین برداشت و به هوا برد. خیمه‌‏ها را از جا مى‏کند و چنان بالا مى‏برد که به صورت ملخى دیده مى‏‌شدند.

هنگامى که آن صحنه وحشت‌بار را دیدند، فرار کردند و به خانه‌‏هاى خود پناه بردند و درها را به روى خود بستند، ولى باد آن‌چنان تند بود که درها را از جا مى‌‏کند و آنها را بر زمین مى‌‏کوبید و با خود مى‌‏برد و پیکرهاى بى‌جانشان را زیر خروارها شن پنهان مى‏‌ساخت.

آرى آنها آن چنان در چنبره عذاب الهى قرار گرفتند که به فرموده قرآن‏: «ما تَذَرُ مِن شى‏ءَاتَت عَلَیهِ الّا جَعَلتهُ کالرّمیمِ» آن تندباد از هر چیز که مى‏‌گذشت، آن را رها نمى‏‌کرد، تا این که آن را همچون استخوان‌های پوسیده مى‌‏نمود.

 

نجات هود علیه‌‏السلام و مؤمنان‏

چنان که در قرآن، آیه ۵۸ سوره هود آمده، خداوند مى‏فرماید:

«وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا هُوداً وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنَّا وَ نَجَّیْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلیظٍ»

«هنگامى که فرمان عذاب ما فرارسید، هود و کسانى را که به او ایمان آورده بودند، به رحمت خود نجات دادیم و آنها را از عذاب شدید رهایى بخشیدیم.»

مطابق پاره‏اى از روایات، هود و اطرافیانش، بعد از هلاکت قوم، به سرزمین حضرموت کوچ نموده و تا آخر در آنجا زیستند.

هنگامى که طوفان شدید و تندباد سرکش (هفت شب و هفت روز) بر قوم عاد فرود آمد، به هر کس که مى‏رسید، او را مى‏کوبید و به هلاکت مى‌‏رسانید. حضرت هود علیه‏‌السلام در همان روز اول عذاب، به دور خود و افرادى که به او ایمان آورده بودند، دایره‏اى کشید و به آنها فرمود: هشت روز در میان این دایره بمانید و اعضاى متلاشى شده تبهکاران را در بیرون از دایره تماشا کنید.

طوفان سرکش به آنان که در داخل دایره بودند، کوچک‌ترین آسیبى نرساند، بلکه همان طوفان نسیم روح‌افزایى براى آنها بود، ولى جسدهاى کافران در هوا، گاهى با سنگ برخورد مى‏کرد و گاهى طوفان آن‌چنان بدن آنها را به یکدیگر مى‏‌زد که استخوان‌هایشان مانند دانه‏‌هاى خشخاش ریزریز، بر زمین مى‏‌ریخت.

بهشت شداد و هلاکت او قبل از دیدار بهشت خود

بعضى در ذیل آیات ۶ تا ۸  سوره فجر ماجراى بهشت شداد و هلاکت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل کرده‏اند. در این آیات چنین مى‏‌خوانیم:

﴿اَلَم تَرَ کیفَ فعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ * اِرَمَ ذاتِ العِمادِ * الَّتى لَم یُخلَق مِثلُها فِى البِلادِ﴾

«آیا ندیدى پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ با آن شهر ارم و با عظمت عاد چه نمود؟ همان شهرى که مانندش در شهرها آفریده نشده.»

روایت شده عاد که حضرت هود علیه‌‏السلام مأمور هدایت قوم عاد شد، دو پسر به نام شداد و شدید داشت. عاد از دنیا رفت، شداد و شدید با قلدرى جمعى را به دور خود جمع کردند و به فتح شهرها پرداختند و با زور و ظلم و غارت بر همه‌جا تسلط یافتند. در این میان شدید از دنیا رفت و شداد تنها شاه بى‌رقیب کشور پهناور شد و غرور او را فرا گرفت.

هود علیه‌‏السلام او را به خداپرستى دعوت کرد و به او فرمود: اگر به‌سوى خدا آیى، خداوند بهشت جاوید به تو پاداش خواهد داد.

او گفت: بهشت چگونه است؟

هود علیه‌‏السلام بخشى از اوصاف بهشت خدا را براى او توصیف نمود.

شداد گفت: این که چیزى نیست، من خودم این بهشت را خواهم ساخت. کبر و غرور او را از پیروى هود علیه‌‏السلام بازداشت‏.

او تصمیم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداى بزرگ جهان عرض اندام کند. شهر ارم را ساخت. صد نفر از قهرمانان لشکرش را مأمور نظارت بر ساختن بهشت در آن شهر نمود. هر یک از آن قهرمانان هزار نفر کارگر را سرپرستى مى‏‌کردند و آنها را به کار مجبور مى‏ساختند.

شداد براى پادشاهان جهان نامه نوشت که هرچه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند و آنها آنچه داشتند فرستادند.

آن قهرمانان مدت طولانى به بهشت‏‌سازى مشغول شدند، تا اینکه از ساختن آن فارغ گشتند و در اطراف آن بهشت مصنوعى، حصار (قلعه و دژ) محکمى ساختند. در اطراف آن حصار هزار قصر با شکوه بنا نهادند، سپس به شداد گزارش دادند که با وزیران و لشکرش براى افتتاح شهر بهشت وارد گردد.

شداد با همراهان، با زرق‌وبرق بسیار عریض و طویلى به‌سوى آن شهر (که در جزیره العرب، بین یمن وحجاز قرار داشت) حرکت کردند، هنوز یک شبانه‌روز وقت مى‏‌خواست که به آن شهر برسند، ناگاه صاعقه‌‏اى همراه با صداى کوبنده و بلندى از آسمان به‌سوى آنها آمد و همه آنها را به سختى بر زمین کوبید. همه متلاشى شده و به هلاکت رسیدند.

دل‌سوزى عزرائیل براى دو نفر

روزى رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر از او پرسید: اى برادر، چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان‌‏ها هستى، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت براى کسى رحم آمد؟

عزرائیل گفت: در این مدت دلم براى دو نفر سوخت.

اول: روزى دریا طوفانى شد و امواج سهمگین دریا یک کشتى را در هم شکست. همۀ سرنشینان کشتى غرق شدند، فقط یک زن حامله نجات یافت. او سوار بر پاره تخته کشتى شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‌‏اى افکند. در این میان فرزند پسرى از او متولد شد و من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم. دلم به حال آن پسر سوخت.

دوم: هنگامى که شداد بن عاد سال‌ها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بى نظیر خود پرداخت و همۀ توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و گوهرهاى دیگر براى ستون‏‌ها و سایر زرق‌وبرق آن خرج نمود تا تکمیل شد، وقتى خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پاى راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پاى چپش بر رکاب بود که فرمان از سوى خدا آمد که جان او را قبض کنم.

آن تیره‌بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مُرد. دلم به حال او سوخت از این رو که او عمرى را به امید دیدار بهشتى که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله رسید و گفت: اى محمّد، خدایت سلام مى‏رساند و مى‏فرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود. او را از دریاى بى‌کران به لطف خود گرفتیم، بى‌مادر تربیت کردیم و به پادشاهى رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خودبینى و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما برافراشت. سرانجام عذاب سخت ما او را فراگرفت تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت مى‏دهیم ولى آنها را رها نمى‏‌کنیم، چنان که در قرآن مى‏‌فرماید:

﴿انَّما نُملِى لَهُم لِیَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهین﴾[2]

«ما به آنها مهلت مى‏دهیم و در عوض اینکه بازگردند بر گناهان خود می‌افزایند و براى آنها عذاب خوارکننده‌‏اى آماده شده است.»[3]

در قبرستان دارالسلام نجف قبر حضرت هود و صالح، مقبره دارد و مشخص است. کسانی که توفیق زیارت نجف اشرف را داشتند آنجا را هم زیارت کنند.

پدر حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت و پدربزرگ ما هم در همان نزدیکی دفن هستند.

از سرگذشت حضرت هود و قوم عاد عبرت‌های بسیاری می‌توان گرفت، از جمله اینکه کافران قوم عاد در پاسخ به نصایح و انذارهای حضرت هود می‌گفتند: این حرف‌ها قدیمی شده، انبیاء گذشته هم این چیزها را می‌گفتند. امروز هم برخی همین را می‌گویند.

وقتی حرف از خدا و پیامبر و معاد می‌‌زنی، می‌‌گویند این حرف‌ها را آخوندها درآورده‌اند که گول ما بزنند. اگر این‌ها درست بود، خودشان عمل می‌کردند. آخوندها ما را بدبخت کردند که پول و خانه و نان نداریم. زمان رضاشاه و محمّدرضا شاه همه‌چیز خیلی خوب بود.

دین به کار کشورداری نمی‌خورد. دین از سیاست جداست. آخوندها باید بروند قم درس بخوانند و فتوا بدهند و حکومت هم دست امثال بازرگان باشد که کاری به سیاست نداشته باشند.

به همۀ دوستان عزیز بخصوص جوان‌ها سفارش می‌کنیم حواستان باشد که این افکار و حرف‌ها همیشه بوده و فقط مربوط به ایران نیست.

صحبت از امضای اشتباهات برخی نیست، صحبت از این است که می‌‌گویند تقصیر آخوندهاست. علمایی که در طول تاریخ بودند، همه بد نبودند؛ خوب داشتند، بد هم داشتند، لکن همۀ آنها در اصول و فروع دین متفق‌اند. ممکن است در مسائل فرعی اختلاف باشد، ولی همه در اصول یک چیز گفتند.

حواستان باشد دینتان را نگه دارید، مبادا در اثر برخی اتفاقات یا اشتباهات بگویید نه دینی است و نه خدایی و نه واجب و حرامی!

دین یک مسأله درونی ویک واقعیت است. از زمان حضرت آدم عده‌ای از این‌طرف رفتند و عده‌ای از آن‌طرف، حتی فرزندان حضرت آدم، یکی کافر بود و یکی مؤمن. تا ظهور امام زمان هم همین طور است. خوشا به حال کسی که این مسائل بر او تأثیر نگذارد.

شما هم دنیتان را حفظ کنید، ولو آخوندها را قبول نداشته باشید. نمازتان را بخوانید، واجبات را انجام دهید و حرام را ترک کنید.

کسی را پیدا کنید که مقلدش باشید، فرقی هم ندارد نجف باشد یا قم یا هرجای دیگر. یک آخوند خوب پیدا کنید، مسائل دین را از او یاد بگیرید و انجام دهید.

همه یادتان باشد که دینتان را نباید به حساب اجتماع از دست بدهید. این حرف‌ها همیشه بوده و خواهد بود.

خدایا به‌حق محمّد و آل‌محمّد بچه‌های ما را حفظ کن که بتوانند آینده خوبی داشته باشند!

کاری به بنده نداشته باشید من هم مثل شمایم. ما زودتر می‌وریم و شما هم ملحق می‌شوید. همۀ ما می‌رویم، جای ما اینجا نیست، جوان و پیر هم ندارد.

بدانید که دینتان دین اسلام و مذهبتان شیعۀ اثنی‌عشری است، همان فرقۀ ناجیه که رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فرمود.

شاد باشید که پدر و مادر خوبی داشتید، آباء و اجداد خوبی داشتید. شکر خدا کنید که دین و مذهبتان بسیار خوب است و تا به حال خودتان را نگه داشتید.

[1]. کافی، ۲، ۱۱۲.

[2]. آل‌‌عمران، ۱۷۸.

[3]. قصه‌های قرآن به قلم روان، ذیل سرگذشت حضرت هود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است