سوره شعراء آیه ۱۱۰ تا ۱۲۲ | جلسه ۱۹
بِسْم ِاﷲ ِالرَّحْمَنِ الرَّحیمِ
تفسیر سوره شعراء آیه ۱۱۰ تا ۱۲۲ | چهارشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۱۱ | جلسه ۱۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
قَالَ امیرالمؤمنین علیهالسلام:
«إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُم» (نهجالبلاغه، حکمت ۲۰۷)
اگر بردبار نیستی خود را بردباری وادار. کمتر پیش میآید کسی شبیه قومی شود و از آنها نشود.
«حلیم» یعنی انسان در وقت غضب، خود را نگه دارد، بهحدی که بتواند غضبش را کنترل کند.نه اینکه اصلاً غضب نکند؛ مؤمن وقتی خلاف شرع میبیند غضبناک میشود، امّا این غضب تحت کنترل است.
البته طول میکشد، امّا در اثر کنترل غضب و حلم ورزیدن، حلیم میشود؛ یعنی بیجهت خشمگین نمیشود، مگر اینکه برای خدا باشد، آنهم باید یقین داشته باشد که این غضب برای خداست؛ مثل مولا علی علیهالسلام در جنگها.
حضرت در مقابل کفّار و منافقان غضبناک میشدند که دست به شمشیر میزدند، امّا در موقع خود از همه حلیمتر بودند و در مواجهه با کسانی که ظاهراً دوست و باطناً دشمن بودند یا حتی آنها که علناً اظهار دشمنی میکردند، تا آنجا که میشد حلیم و بردبار و مهربان بودند.
در روایت است که آن حضرت در حال نماز بودند که یکی از خوارج برخاست و این آیه را خطاب به ایشان خواند؛ «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ»[1] یعنی اگر مشرک شوی اعمال خوبت باطل میشود و زیانکار میگردی.
حضرت مقداری سکوت کردند و وقتی او چند بار کار خود را تکرار کرد، در پاسخش این آیه را خواندند:
«فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لا یُوقِنُونَ»[2]
«صبر کن که وعدۀ خدا حق است و مراقب باش کسانی که یقین ندارند تو را خشمگین سازند!»[3]
منظور اینکه صفت حلم بیجهت نصیب کسی نمیشود، باید اینقدر در وقت غضب خود را نگه دارد تا حلیم شود؛ مثل پدری که هنگام غضب بر زن و فرزند، خود را نگه میدارد و اینقدر این کار را تکرار میکند که خداوند صفت حلم را نصیبش کند.
لذا امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: اگر حلیم نیستی و نگه داشتن غضب برایت سخت است، ابتدا خود را شبیه افراد بردبار کن تا خدا نصیبت کند.
حلم صفتی بسیار عالی است که خدای تعالی آن را به اولیائش میدهد. اول به پیامبر و ائمۀاطهار علیهمالسلام داده و بعد به شیعیان خاص و همین طور به ترتیب تا برسد به ما.
از امام صادق علیهالسلام روایت شده:
«مَنْ لَمْ یَمْلِکْ غَضَبَهُ لَمْ یَمْلِکْ عَقْلَهُ»
کسی که مالک غضبش نیست، مالک عقلش هم نیست.
وقتی غضب میکند، اگر نتواند خود را نگه دارد، به این معناست که عقل ندارد و وقتی عقل نداشت حیوان است.
تفسیر سوره شعراء آیه ۱۱۰ تا ۱۲۲
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ(110) قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ(111) قالَ وَ ما عِلْمی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ(112) إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ(113) وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنینَ(114) إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ مُبینٌ(115) قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومینَ(116) قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمی کَذَّبُونِ(117) فَافْتَحْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ(118) فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ(119) ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقینَ(120) إِنَّ فی ذلِکَ لآیَهً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ(121) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ(122)
تقوا پیش گیرید و از من اطاعت کنید.(۱۱۰) گفتند: آیا به تو ایمان بیاوریم، در حالی پیروانت افراد پست و فقیرند؟(۱۱۱) گفت: من کاری به آنچه میکردند ندارم.(۱۱۲) حساب آنان جز با پروردگارم نیست، اگر بفهمید!(۱۱۳) من هرگز مؤمنان را از خود نمیرانم.(۱۱۴) من فقط هشداردهندهای آشکارم.(۱۱۵) گفتند: ای نوح، اگر دست برنداری، سنگسار میشوی!(۱۱۶) گفت: پروردگارا، قوم من مرا تکذیب کردند.(۱۱۷) میان من و آنها گشایشی ایجاد کن و من و مؤمنان همراه مرا نجات ده! (۱۱۸) ما او و کسانی که همراهش، در آن کشتی پر بودند را نجات دادیم.(۱۱۹) سپس بقیه را غرق کردیم.(۱۲۰) در این ماجرا عبرتی است، امّا بیشترشان ایمان نیاوردند.(۱۲۱) بهراستی پروردگار تو عزیز و رحیم است.(۱۲۲)
«فَاتَّقُوا اللَّهَ» نوح گفت: تقوا پیشه کنید «وَ أَطیعُونِ» و از من پیروی کنید.(110)
«قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ» قومش گفتند: آیا به تو ایمان بیاوریم «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» در حالی که پیروانت افراد پست و فرومایه و فقیرند؟(111)
«قالَ وَ ما عِلْمی» نوح گفت: من نمیدانم و کاری ندارم «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» به آنچه آنها میکردند.(112)
«إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلى رَبِّی» حساب اعمال آنها جز با پروردگارم نیست «لَوْ تَشْعُرُونَ» اگر بفهمید!(113)
«وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنینَ» من مؤمنان را طرد نمیکنم.(114)
«إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ مُبینٌ» من جز هشداردهندۀ آشکاری نیستم.(115)
«قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ» گفتند: ای نوح، اگر دست برنداری (از دعوت به خدا و بدگویی به بتها) «لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومینَ» سنگسار میشوی!(116)
«قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمی کَذَّبُونِ» گفت: پروردگارم، قومم مرا تکذیب کردند.(117)
«فَافْتَحْ» گشایشی بده، فرجی حاصل کن «بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً» میان من و آنها «وَ نَجِّنی» و مرا نجات ده «وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ» و مؤمنانی که همراه من هستند.(118)
«فَأَنْجَیْناهُ» ما او را نجات دادیم «وَ مَنْ مَعَهُ» و همچنین کسانی را که با او بودند «فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ» در آن کشتی پر و آکند.(119)
«ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقینَ» سپس بقیه را غرق کردیم.(120)
«إِنَّ فی ذلِکَ لَآیَهً» در این ماجرا نشانه و عبرتی است «وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ» ولی بیشتر آنها ایمان نیاوردند. (121)
«وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ» پروردگار تو عزیز و مهربان است.(122)
فَاتَّقُوا اللَّه؛ حضرت نوح به قومش گفت: تقوا پیشه کنید و از خدا بترسید!
خداوند اینهمه نعمت به شما داده؛ شما را خلق کرده؛ دستگاههایی که درون شماست، او آفریده؛ مولای شماست و یکآن از شما غافل نیست. از این خدا پرهیز داشته باشید و حواستان به او باشد!
وَ أَطیعُون؛ من از طرف او آمدهام. دروغ نمیگویم و جز آنچه او دستور داده انجام نمیدهم. از من اطاعت کنید که اطاعت از من اطاعت از خداست.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُون؛ «ارذلون» جمع رذل است؛ یعنی پایین و پست.
بیشتر کسانی که به حضرت نوح ایمان آورده بودند، افراد فقیری بودند که مال و سرمایهای نداشتند.
در مقابل، ثروتمندان و اغنیا میگفتند ما وضعمان خوب است، آقا هستیم و نوکر و کلفت داریم، چطور به تو ایمان بیاوریم که یک مشت فقیر اطرافت جمع شدند!
شاید منظورشان از ارذلون کسانی بوده که شغلهای پایین داشتند و زیردست ثروتمندان به حساب میآمدند.
همواره در نظر مردم مرفه و خوشگذران، کسانی که پول و مقامی ندارند، رذل و پست شمرده میشوند، چون برای آنها ملاک شخصیت و برتری مال و منال دنیاست.
در تفسیر هم دارد که مظورشان از ارذلون جوانهایی سادهلوح بوده.
معمولاً افرادی که یک عمر بتپرست بودهاند و در مادیات و کثافات فرورفتهاند، به این سادگی ایمان نمیآورند، ولی آنها که اول جوانی هستند و ضمیرشان پاک است و هنوز آلوده نشده، حقپذیرترند.
قالَ وَ ما عِلْمی بِما کانُوا یَعْمَلُون؛ حضرت نوح گفت: من نمیدانم اینها چه میکنند و شغلشان چیست. دنبال این هم نیستم که بفهمم. همین که آمدند و ایمان آوردند کفایت میکند.
اگر منظور کافران این بود که ایمان آورندگان به نوح، غیر از جهت مالی و مادی، از جهت اخلاقی یا اجتماعی افراد پستی هستند، حضرت نوح میفرماید: من کاری ندارم چه بودهاند و چه کردهاند، وقتی ایمان میآورند، خدا حساب گذشته را پاک میکند و همه را میبخشد، حتی شرک و بتپرستی را.
إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلى رَبِّی؛ حساب همه با خداست. وقتی کسی همۀ عمر کافر باشد و شهادتین بگوید و ساعتی بعد جان دهد، جایگاهش بهشت است و خدا همۀ گذشتهاش را میبخشد.
لَوْ تَشْعُرُونَ؛ اگر بفهمید! نمیفهمید که مال و ثروت ملاک برتری و فقر دلیل پستی نیست. همچنین نمیفهمید که ثروت شما را از خدا بینیاز نمیکند.
خداست که هرکس را بخواهد فقیر یا توانگر میکند. همان طور که به شما ثروت داده، به این فقرا هم میتواند بدهد، ولی چه بسا اگر ثروتمند بودند، مثل شما ایمان نمیآورند؛ خیلی سخت است کسی ثروت داشته باشد و بتواند از آن بگذرد و در فکر و روحش رسوخ نکند.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنین؛ «طارد» یعنی طرد کننده. حضرت نوح فرمود: من آدمی نیستم که مؤمنان را از خود دور کنم. اگر شما میگویید: اینها بروند تا ما بیاییم، من هرگز این کار را نمیکنم.
این فقرا به خدای تعالی ایمان آوردهاند و به من، بهعنوان پیامبر خدا گرویدهاند، من هرگز آنان را پست نمیشمارم و از خود نمیرانم.
همۀ انبیاء و اوصیا مخصوصاً رسول خدا و ائمۀ اطهار صلوات اللّه علیهم اجمعین هم همین طور بودند، شما هم همین طور باشید. وقتی میبینید جوان یا نوجوانی تازه به مسجد میآید، با او گرم بگیرید، رفیقش شوید و او را بهتر از خود بدانید.
اگر از همین امروز شروع به نماز خواندن کرده و خود را پاک نموده، خوشابهحالش، خدا لباس نویی در برش کرده، شاید همین جوان از کسانی که سالها نماز و روزه و عبادت داشتهاند بهتر باشد.
إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ مُبینٌ؛ «نذیر» یعنی بیمدهنده و ترساننده.
من فقط ترسانندهای هستم که مردم را از کفر و شرک و گناه بازمیدارم و از عقوبت الهی میترسانم. به مردم میگویم اگر کار نیک کنید بهشت نصیبتان میشود و اگر گناه کنید ممکن است گرفتار عذاب شوید.
«مبین» یعنی آشکار. در پنهانی و خفا هم سخن نمیگویم. آشکار و صریح حرف خود را میزنم.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومینَ؛ قوم نوح وقتی دیدند آن حضرت دست از رسالت خود برنمیدارد و از تبلیغ و دعوت بهسوی خدای یکتا خسته نمیشود، زبان به تهدید گشودند و گفتند: اگر دست از سر بتهای ما برنداری و همچنان بر خدای خود اصرار داشته باشی، سنگسارت میکنیم یا بهقول بعضی، با سنگ تو را میزنیم.
قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمی کَذَّبُون؛ سرانجام بعد از ۹۵۰ سال دعوت قوم و بیاعتنایی آنها، جناب نوح با خدا راز و نیاز کرد و گفت: پروردگارا این قوم مرا تکذیب کردند و دیگر امیدی به ایمان آوردنشان نیست.
فَافْتَحْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً؛ «فتح» یعنی گشایش و پیروزی. گفت خدایا در کار من و قومم گشایشی ایجاد کن و مرا از این سختی برهان!
وَ نَجِّنی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنین؛ من و این مؤمنان را از شرّ این قوم لجوج و بیایمان نجات بده!
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُون؛ خدا میفرماید: ما هم او و مؤمنان را که همراهش بودند نجات دادیم.
«مشحون» یعنی چیزی که هم پر باشد و هم امن. در گذشته به پاسبان «شحنه» میگفتند؛ چون همهچیز را زیرنظر داشتند و امنیت ایجاد میکردند.
کشتی نوح نیز مشحون بود؛ یعنی هم از انسانها و حیوانات مختلف پر بود و هم امن و آرام در دل طوفان حرکت میکرد و سواران خود را به سلامت رساند.
وقتی حضرت نوح نفرین کرد و از خدا عذاب قومش را خواست، خداوند دستور داد کشتی بسازد. کار ساخت کشتی سالیان درازی طول کشید. بسیاری اوقات روزها جناب نوح کار میکرد و شبها کافران میآمدند و کشتی را خراب میکردند و جناب نوح را کتک میزدند تا اینکه خداوند سگها را برای نگهبانی از کشتی گماشت.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقین؛ بعد از آن بقیه را غرق کردیم، حتی پسر نوح هم غرق شد. هرچه جناب نوح نصیحتش کرد، حرف گوش نکرد.
گفت: بالای کوه میروم و نجات مییابم.
نوح گفت: امروز نجاتی در کار نیست.
ناگهان موجی آمد و او را با خود برد و هلاک کرد.
حضرت نوح گفت: خدایا مگر نگفتی اهل تو را نجات میدهم؟
خداوند فرمود: او از اهل تو نیست. او عملی غیرصالح است. «قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ».
إِنَّ فی ذلِکَ لآیَهً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنین؛ در این ماجرا عبرت و نشانهای است برای کسانی که عقل دارند و عقل خود را به کار میگیرند، لکن همواره اکثر مردم ایمان نمیآورند و گوششان بدهکار حق نیست.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیم؛ پروردگار تو عزیز است؛ یعنی عزّت دارد و نفوذناپذیر است. کسی نمیتواند چیزی به خدای تعالی تحمیل کند. همه مخلوق و زیردست اویند.
در عین حال که عزیز و بلندمرتبه است، به بندگانش رحیم است. اگر کسی بهسوی او بیاید، هرچقدر هم گناه داشته باشد، قبولش میکند.
خدای تعالی در سورۀ نوح میفرماید:
«قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهاراً» نوح گفت: پروردگارا، من قوم خود را شبوروز دعوت کردم.(۵)
«فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی إِلاَّ فِراراً» امّا دعوت من جز بر فرار آنها نیفزود.(۶)
«وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ» هربار که دعوتشان کردم که بیایند و تو آنان را ببخشی «جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ» انگشتانشان را در گوش گذاشتند «وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ» و لباسشان را بر سر کشیدند «وَ أَصَرُّوا» و لجاجت کردند «وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً» و تکبر ورزیدند. (7)
«ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً» من آنها را آشکارا و با صدای بلند دعوت کردم. (8)
«ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً» باز آنها را علنی و مخفیانه، پیدا و نهان خواندم و نیامدند. (9)
«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً» به آنان گفتم: به درگاه پروردگارتان توبه و استغفار کنید که او بخشنده و آمرزنده است. (10)
«یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْرارا» استغفار کنید تا از آسمان باران پیدرپی و پربرکت نازل کند. (11)
«وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ» و با مال و فرزندان یاریتان کند «وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً» و باغهای سرسبز و نهرهای روان در اختیارتان قرار دهد. (12)
امّا هرچه آنها را خواند نتیجهای ندید، در آخر خسته شد و گفت:
«وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً» خدایا احدی از این کافران را در زمین باقی مگذار.(26)
«إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ» اگر آنها را باقی بگذاری، بندگانت را گمراه میکنند «وَ لا یَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً کَفَّارا» و جز نسلهایی گناهکار و کافر نمیزایند.(27)
«رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ» پروردگارا من و پدر و مادرم را ببخش «وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً» و هر مؤمنی که وارد خانهام میشود «وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ» و همۀ مردان و زنان مؤمن را نیز ببخش و بیامرز «وَ لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ تَباراً» و بر ستمکاران جز عذاب و هلاکت میفزا!(28)
خودبینی و درمان آن
چرا از گذشته تا کنون، همواره بیشتر مردم از خدا میگریزند و حتی مقابل او میایستند؛ آنهم خدایی که خالق و رازق و منعمشان است و از رگ گردن به آنها نزدیکتر است؟
علتش حجابی است که بین خود و خدای تعالی کشیدهایم، این حجاب خود ما هستیم.
نمیتوانیم بفهمیم در برابر پروردگار کارهای نیستم. این نیست که من یکی باشم و خدا هم یکی. فکر میکنیم ما خودمان همهکارهایم. ملتفت نیستیم که در شداید زندگی نمیتوانیم خود را نگه داریم، حداقل در مقابل مرگ مجبوریم تسلیم باشیم؛ در مقابل بیماریها همین طور.
خیلی چیزهاست که میخواهی و به آن نمیرسی، دوست داری و از دست میدهی؛ پس نمیتوانی بگویی من کاری به خدا ندارم، خدا هم کاری به من ندارد.
این فکر در کفّار و فاسقها غالب شده و در ما هم تاحدودی وجود دارد، امّا سعی میکنیم به امید خدا و برکت ائمۀ اطهار علیهمالسلام زائل شود. هرچه بیشتر زائل شود بیشتر میتوانیم به خدا و ائمۀ اطهار نزدیک شویم، فاصله کم میشود.
حق و واقع این است که ما آقا و مدبر داریم؛ محیی و ممیت داریم؛ یکی به ما حیات داده و میمیراندمان؛ او خداست، همان است که خلقمان کرده، تصویرمان کرده؛
«هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»[4]
«اوست آنکه شما را آنگونه که خواسته، در رحمها تصویربندی کرده. خدایی جز او نیست و او عزیز و حکیم است.»
این صورتبندی کار ما نبوده، این اعضاء و جوارح را کس دیگری درست کرده. این واقعیت درونمان قرار نمیگیرد که ما هیچچیز خود را درست نکردهایم؛ نه روح، نه نفس، نه بدن، البته اراده داریم، ولی آن را هم خدا داده، با این حال میگوییم همهچیز مال خودمان است؛ بدن مال خودمان است؛ روح مال خودمان است؛ خودمان همهکار میکنیم؛ فلانی را میزنیم، به فلانی کمک میکنیم، به فلانی خانه دادم، پول دادم… .
اسیر نافهمی هستیم و رفع این نافهمی دست خداست. باید از خدا بخواهیم آن را زائل کند.
خدا میگوید اگر میخواهی از نافهمی بیرون بیایی، باید پا بر نفست بگذاری؛ اینقدر غافل نباش؛ اینقدر مشغول دنیا و هوسها نباش؛ هرچه دلت خواست انجام نده؛ کمی حواست را جمع کن؛ به قرآن و نماز و احکام دین خدا توجه کن!
البته به این زودی جلهش از بین نمیرود، ولی اگر سعی کرد و یواشیواش جهلش از بین رفت به سعادت میرسد.
[1]. زمر، ۶۵.
[2]. روم، ۶۰.
[3]. تهذیب الاحکام، ۳، ۳۵، حدیث ۳۹.
[4]. آلعمران، ۶.