سوره شعراء آیه ۱۰ تا ۱۶ | جلسه ۴
بِسْم ِاﷲ ِالرَّحْمَنِ الرَّحیمِ
تفسیر سوره شعرا آیه ۱۰ تا ۱۶ | چهارشنبه ۱۴۰۲/۷/۱۲ | جلسه ۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّیاللّهعلیهوآله:
«إِنَ صَاحِبَ الْخُلُقِ الْحَسَنِ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الصَّائِمِ الْقَائِمِ»[1]
«آنکس که اخلاق نیکو دارد اجرش مانند روزهدارِ شبزندهدار است.»
خلق حسن در برابر ناراحتیهایی است که پیش میآید. در خانواده، پدر و مادر، همسر و فرزندان و کسان دیگر، در طول شبانهروز، هرکدام بهنحوی ناراحتیهایی برای انسان ایجاد میکنند.
ممکن است همسر تقاضاهایی داشته باشد که برآورده نشود یا بچهها بدخلقی کنند یا ناسازگاری داشته باشند. در مقابل همۀ اینها اولاً: باید تحمل کرد. ثانیاً: تلافی نکرد و ثالثاً: همۀ اینها را خیر دید و ذخیرهای نزد خدای تعالی دانست.
در جامعه، در تماس با افراد مختلف، همه یک رنگ نیستند؛ یکی سلامعلیک میکند؛ یکی اعتنا نمیکند؛ یکی تعریف میکند؛ یکی غیبت میکند و تهمت میزند. اگر کسی بتواند خودش را بگیرد؛ در مقایل بدی نیکی کند و سلام و احوالپرسی کند، خلق حسن دارد.
چینین شخصی اجر کسی را دارد که شبها قیام دارد و روزها روزه است. البته کار آسانی هم نیست. لازم است انسان با خود مجاهده کند و نگذارد بدی وارد دلش شود و در قلبش قرار بگیرد.
تفسیر سوره شعرا آیه ۱۰ تا ۱۶
وَ إِذْ نادى رَبُّکَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمینَ(۱۰) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا یَتَّقُونَ(۱۱) قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ(۱۲) وَ یَضیقُ صَدْری وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانی فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ(۱۳) وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ(۱۴) قالَ کَلاَّ فَاذْهَبا بِآیاتِنا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ(۱۵) فَأْتِیا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمینَ (۱۶)
به یاد اور هنگامی که پروردگارت به موسی ندا کرد که بهسوی قوم ستمکار برو.(۱۰) قوم فرعون. (به آنها بگو) آیا از خدا نمیترسید؟(۱۱) گفت: پروردگارا، میترسم مرا تکذیب کنند.(۱۲) سینهام تنگ شود و زبانم باز نباشد. پس بهسوی هارون بفرست.(۱۳) و برای آنان به گردن من گناهی است که میترسم مرا بکشند.(۱۴) خداوند فرمود: چنین نیست. هردو با آیات ما بروید. ما با شما هستیم و میشنویم.(۱۵) بهسوی فرعون بروید و بگویید: ما فرستاده پروردگار جهانیان هستیم.(۱۶)
«وَ إِذْ» هنگامی که «نادى رَبُّکَ مُوسى» پروردگارت به موسی ندا کرد «أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمینَ» بهسوی قوم ستمکار برو! (۱۰)
«قَوْمَ فِرْعَوْنَ» بهسوی قوم فرعون «أَ لا یَتَّقُونَ» (به آنها بگو) آیا تقوا پیشه نمیکنید و از خدا نمیترسید؟(۱۱)
«قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ» موسی گفت: پروردگارا، من میترسم «أَنْ یُکَذِّبُونِ» که مرا تکذیب کنند. (۱۲)
«وَ یَضیقُ صَدْری» و سینهام تنگ شود «وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانی» و زبانم گویا نباشد. «فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ» پس (رسالتت را) بهسوی هارون بفرست. (۱۳)
«وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ» (به گمان خودشان) برای آنها برعهدۀ من گناهی است «فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ» که میترسم مرا بکشند. (۱۴)
«قالَ کَلاَّ» خداوند فرمود: هرگز! «فَاذْهَبا بِآیاتِنا» با آیات ما بروید «إِنَّا مَعَکُمْ» ما با شما هستیم «مُسْتَمِعُونَ» میشنویم. (۱۵)
«فَأْتِیا فِرْعَوْنَ» بهسوی فرعون بروید «فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمینَ» بگویید: ما فرستادگان پروردگار جهانیان هستیم. (۱۶)
از این آیه خدای تعالی به سرگذشت پیامبران گذشته میپردازد، شاید از آن جهت که پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله را بهخاطر رنجهایی که در راه هدایت مردم میکشد، تسلی دهد و بگوید انبیاء گذشته هم کم از شما نبودند. البته رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله ناراحتیهایی شدیدتر از آنها کشید.
از حضرت موسی آغاز میکند و چندین آیه راجعبه ایشان میفرماید.
وَ إِذْ نادى رَبُّکَ مُوسى؛ «اذ» یعنی زمانی که. معنای «اذکر» نیز میدهد یعنی به یاد آور. خدای تعالی چندین بار در قرآن کریم از حضرت موسی یاد کرده، در اینجا هم باز یادآوری میکند.
«نادیٰ» حرف نداست. راغب گوید: نداء بلند شدن صدا و ظهور آن است و گاهى فقط به صدا اطلاق میشود. از نظر برخی قید بلند بودن در آن معتبر نیست، ولى تدبّر در آیات قرآن نشان میدهد که بلندی صدا در آن معتبر است و مطلق صدا نیست.[2]
خدای تعالی حرف را ایجاد میکند. او وقتی اراده میکند، حاصل میشود و هیچ نیازی به اسباب ندارد. پیامبر و ائمۀاطهار علیهمالسلام هم بهاذناللّه هرچه اراده کنند انجام میشود. ارادۀ آنان ارادۀ خداست؛ مثل حضرت عیسی که کور مادرزاد را شفا میداد و مرده زنده میکرد.
أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمین؛ «اِئت» یعنی بیاور. گاهی هم معنای «برو» میدهد. اجمالاً یعنی این قوم ظالم را دریاب.
ظلم یعنی گذاشتن هرچیز در غیر جای خود. قرار بشر این است که بندۀ خدا شود. خدا او را برای خودش ساخته. حال اگر گفت من برای لذت دنیا یا برای خوشی خودم یا برای پول و مقام ساخته شدم، ظالم است.
قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا یَتَّقُونَ؛ خداوند به حضرت موسی فرمود: برو به این قوم ظالم یعنی فرعون و قومش بگو آیا از خدا نمیترسید و راه تقوا و پرهیزکاری در پیش نمیگیرید؟
تقوا مرحلهای بالاتر از دینداری است. به کسی که متدین به دین الهی و احکام شرع است میگویند تقوا داشته باش؛ یعنی مواظبت دقیق و کامل بر انجام واجبات و ترک محرمات داشته باش و مستحبات و مکروهات شدید را هم رعایت کن.
امّا چرا خدای تعالی به موسی میفرماید به فرعون بگو تقوا داشته باش؟ آنها که نه متدین به دینی هستند و نه اصلاً خدا را قبول دارند. فرعون خود را خدا میخواند و قومش او را میپرستند، چگونه به چنین کسی میتوان گفت تقوا پیشه کن؟
علت این است که وقتی انسان با شخصی مواجه میشود که از جهت معنوی قدرتمند است، فورا عیوب خود را میبیند و مثل آیینه نشانش میدهند. در واقع نور پروردگار که همراه آنهاست طرف را متوجه گناه خود میکند. همین که حضرت موسی مقابل فرعون میایستد، فوراً فرعون رجوع به اصل خود میکند و متوجه کوچکی و آلودگیهای خود میشود.
خصوصیت انبیاء و ائمه و اولیاء بزرگ خدا این است که انسان را رجوع به اصل و فطرت خود میدهند. همین که به فطرتش رجوع کرد حقیقت خود را میبیند و حالات نفسانیاش مقابلش جلوه میکند.
لذا خداوند به حضرت موسی میفرماید به فرعون بگو به درون خود نگاه کن؛ آیا واقعاً تو خدا هستی؟ به این آسمانها و کرات نگاه کن، آیا تو این زمین و ماه و خورشید را میچرخانی؛ موجودات را زنده میکنی و میمیرانی؛ آیا خودت غیر از یک نطفه بودی؛ آیا میتوانی همیشه جوان و سالم بمانی؟ «أ لا یتقون؟»
قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُون؛ حضرت موسی گفت: خدایا من میترسم حرف مرا قبول نکنند و بگویند دروغ میگویی.
این ترس جناب موسی بهجاست. کسی که چهارصد سال ادعای خدایی داشته، هرگز حاضر نیست بگوید من بندۀ خدا هستم. درست است از درون میفهمد، امّا زیر بار نمیرود و به زبان نمیآورد. کجا نفس به این زودی تسلیم حق میشود؟
قصد حضرت موسی این نبود که از امر پروردگار شانه خالی کند، بلکه میخواهد خداوند چارهای مقابلش بگذارد و راه را نشانش دهد.
وَ یَضیقُ صَدْری؛ «ضیق» یعنی تنگی. «صدر» یعنی سینه. گفت: خدایا سینهام تنگ میشود.
وقتی ولیّخدایی کنار شخص گناهکارِ شهوترانِ خبیثی قرار میگیرد، در عین حال که او را به فطرتش رجوع میدهد، چون نفس او سنگین و سرکش است، به قلب وی فشار وارد میشود و سینهاش تنگ میشود، گویی در زندان و سیاهچال افتاده. در مقابل وقتی انسان کنار مؤمنی مینشیند، باز میشود و احساس راحتی و استراحت خاطر دارد.
از طرف دیگر حضرت موسی پیامبر خدا و وارسته از مادیات است؛ در عالم برزخ سیر میکند و مافوق فکر و خیال مردم عادی است. چنین کسی وقتی میبیند این همه مخلوق خدا فرعون را میپرستند و برای او که مخلوقی مثل خود آنهاست، شکمش پر از نجاست و باد است سجده میکنند، قلبش میگیرد و سینهاش تنگ میشود.
در سورۀ طه میفرماید: «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری» خدایا شرح صدر به من بده؛ یعنی سینهام را فراخ کن.
وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانی؛ «انطلاق» یعنی رها شدن. موسی گفت: زبانم نمیچرخد و نمیتوانم آنطور که باید، حرف بزنم.
این حرف از دو جهت بود؛ یکی اینکه زبان جناب موسی بهخاطر آتشی که در کودکی به دهان گذاشت لکنت داشت.
امام صادق علیهالسلام در این باره میفرماید: خداوند محبّت موسی را در قلب فرعون و همسرش قرار داد. فرعون ریش بلندی داشت. موسی ریش فرعون را محکم به دست گرفت. اطرافیان او هر کاری کردند نتوانستند ریش فرعون را از دست موسی خارج کنند تا اینکه خود او، آن را رها کرد.
پس از این اتفاق فرعون تصمیم گرفت موسی را به قتل برساند. زن فرعون برای اینکه نشان دهد این رفتار موسی رفتاری بچگانه بود و عمدی در کار نبود، از فرعون خواست آزمایشی انجام دهد، بدین ترتیب که ذغال برافروخته و دیناری بیاورند و در مقابل او قرار دهند.
موسی دست بر ذغال گذاشت و دستش سوخت. وقتی گرمای آتش را احساس کرد، ذغال را در دهان گذاشت و زبانش بر اثر تماس با آتش دچار آسیب شد.[3] (خدا خواست با چنین رفتار کودکانهای جان موسی نجات یابد)
جهت دیگر اینکه وقتی انسان غم و اندوه بزرگی در دل دارد و سینهاش گرفته، نمیتواند صریح و روان سخن بگوید، اصلاً حوصلۀ حرف زدن ندارد. از همین رو پیشنهاد کرد خداوند هارون، برادرش را بهعنوان یار و مددکارش بفرستد.
فَأَرْسِلْ إِلى هارُون؛ «أرسِل» یعنی بفرست. حضرت موسی از خدا خواست برادرش هارون را هم رسالت دهد تا کمککار او در این مأموریت باشد. خداوند نیز تقاضای او را پذیرفت.
اگر دو نفر مؤمن، با حواس جمع، کنار هم باشند، نیروی معنویشان بیشتر میشود و بهتر میتوانند مقابل نفوس خبیث بایستند و جلو رخنۀ آنها را بگیرند. هرچه تعدادشان بیشتر باشد، بهتر است، ولی اگر حواسشان جمع نباشد، برای هم مزاحمت ایجاد میکنند.
وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُون؛ «ذَنب» یعنی گناه . «أخافُ» می ترسم.
این اشاره به ماجرایی است که در جوانی حضرت موسی رخ داد. روزی حضرت موسی وارد مصر شد و دید یکی از بنیاسرائیل با یکی از قبطیان (فرعونیان) درگیر شده. مرد بنیاسرائیلی از جناب موسی کمک خواست، وی نیز به کمک او رفت و مشتی به قبطی زد و آن مرد بر زمین افتاد و مرد.
خبر این اتفاق در شهر پیچید. روز دیگر باز همان شخص با یکی دیگر از قبطیان درگیر شد و دوباره حضرت موسی را به کمک طلبید. حضرت موسی ضمن سرزنش او، خواست کمکش کند که مرد قبطی گفت: ای موسی میخواهی مرا هم مثل آن شخص به قتل برسانی؟ تو زورگو و سرکشی.
در این حین حزقیل (مؤمن آل فرعون) که یکی از طرفداران موسی و در دستگاه فرعون بود، پیش او آمد و گفت: اینان با هم مشورت کردهاند و میخواهند تو را بکشند. هرچه سریعتر از شهر بیرون رو!
جناب موسی نیز فورا شهر را ترک کرد و بهسوی مدین و نزد حضرت شعیب رفت.
به همین حساب حضرت موسی گفت: آنها برعهدۀ من گناهی دارند که بهخاطر آن مرا میکشند. نگفت من گناهی کردهام، آنها مرا گناهکار میدانند.
آیا این کار با عصمت حضرت موسی منافات نداشت؟
خیر. اولاً: ایشان قصد کشتن او را نداشت. ثانیاً: فرعونیان ظلمهای فراوان به بنیاسرائیل میکردند و برای جان آنها کمترین ارزشی قائل نبودند. حضرت موسی در اینجا از مظلوم بیگناهی دفاع کرد که ظالمی قصد جانش را داشت.
قالَ کَلاّ؛ وقتی حضرت موسی گفت: سینهام تنگ است و زبانم باز نمیشود و میترسم مرا تکذیب کنند یا بکشند، خدای تعالی فرمود: این حرفها نیست. خداوند مؤید شماست و ارادۀ او این است که پیامبرانش را پیروز کند. از جهت معنوی که در هر حال پیروزند، از جهت ظاهری هم ارادۀ خدا بر غلبۀ جناب موسی بود.
از این قسمت آیه چنین برمیآید که حضرت موسی، با آنکه پیامبر خدا و صاحب علم الهی بود، به ارادۀ پروردگار پایان کار را نمیدانست و چیزهایی از او مخفی بود.
فقط پیامبر اسلام و ائمۀ اطهار علیهمالسلام هستند که آینده و گذشتۀ همه را میدانند و به اذن اللّه چیزی از ایشان مخفی نیست. خودشان فرمودند: هر علمی که انبیاء گذشته داشتند و بیشتر از آن، نزد ماست.
بهراستی چه لذتی دارد وقتی خدای تعالی تأمین میدهد و انسان میبیند پروردگارش همراه اوست و بر همهچیز احاطه و التفات دارد. جان همه و از جمله فرعون در دست اوست و هرگاه اراده کند جانش را میگیرد، همان طور که در وقت خود گرفت. آیا جای آن ندارد که حضرت موسی از این لذت به رقص آید؟
به همین جهت بود که جناب موسی با اطمینان خاطر بهسوی فرعون رفت و بیاعتنا به جلوه و شکوه ظاهری او، روبهرویش ایستاد و او را هشدار و انذار داد.
وقتی انسان متوجه شود پروردگار عالم همراه اوست، ترسش کم میشود، مراقبه و توجهاش زیاد میشود، گناهانش تقلیل مییابد و خیالات و منیتش افول میکند.
فَاذْهَبا بِآیاتِنا؛ خدای تعالی خواستۀ جناب موسی را اجابت کرد و هارون را بهعنوان دستیار او نبوت داد و فرمود: هر دو با نشانهها و معجزات ما بهسوی فرعون بروید.
منظور از آیات دو معجزۀ عصا و ید بیضاست که جناب موسی نزد فرعون ظاهر ساخت.
إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُون؛ ضمیر «نا» جمع است. خدای تعالی در بعضی آیات، از ضمیر جمع دربارۀ خود استفاده کرده که نشانۀ بزرگی و عظمت است.
«کُم» در «معکم» ضمیر جمع است؛ یعنی هم شما دو نفر و هم فرعونیان و بنیاسرائیل.
خدا یکی است، میلیارد نیست، امّا با همه است. احدی وجود ندارد که خدا همراه او نباشد. لکن فهم این همراهی آسان نیست؛ زمان میبرد و نیاز به بندگی دارد. فعلاً همین که اعتقاد داشته باشیم کافی است.
«مستمعون» یعنی میشنوم.
حضرت موسی پیامبر خداست، میداند و توجه دارد که خدا با اوست و از رگ گردن به او نزدیکتر است، با این حال خداوند میفرماید من با شما هستم و میشنوم. این یادآوری و تأکید عنایت تازهای به آنهاست تا بر علم و فهمشان بیفزاید.
خدایی که ما را خلق کرد و بینایی و شنوایی و گویایی و عقل و علم و فهم به ما داد، آیا میشود خودش نبیند و نشنود و نداند؟
از فقر و نقص ماست که برای هر کاری نیاز به اسباب و وسایل داریم، ولی او نیازمند وسایل نیست و چشم و گوش و مغز نمیخواهد.
او دائماً به همۀ موجودات فیض میرساند و هیچ موجودی نیست که یک لحظه از او منقطع گردد.
چنین پروردگاری آیا از من و شما غافل است؟ شما که به او ایمان دارید و میخواهید بندۀ او باشید آیا دردتان را نمیداند؛ از رزقوروزی و آیندهتان غافل است و شما را به خود رها کرده؟ هرگز!
در هر شدت و گرفتاری که قرار گرفتید، بدانید خدا این کار را کرده تا شما او را بخوانید و یک «یا خدا» بگویید. او میخواهد شما وسیع شوید و درِ معرفت خود را بهرویتان باز کند.
فَأْتِیا فِرْعَوْنَ؛ میتوانست بگوید «فاذهبا» امّا فرمود «فأتیا» یعنی همراه من پیش فرعون بیایید. این نهایت التفات خدای تعالی است که معیت او با آنها را میرساند.
فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمین؛ به فرعون بگویید ما فرستادۀ پروردگار عالمیان هستیم.
معلوم بود که وقتی فرعون چنین سخنی از موسی و هارون بشنود جا میخورد و انکار میکند؛ چون خود را ربّ العالمین میداند.
خدای تعالی میخواهد از همان اول کار به او بفهماند که تو کارهای نیستی، فقط یکی از مخلوقات حضرت ربّ العالمین و بشری عادی مثل دیگرانی.
این را خودش هم میدانست، امّا نمیخواست اعتنا کند. بنایش بر این بود که خود و دیگران را فریب دهد و بر آنها سوار شود.
حضرت موسی میخواست به فرعون بگوید تو که میگویی من خدا هستم، آیا میتوانی خودت را نگه داری؟ تو حتی نمیتوانی خیالاتت را کنترل کنی، میگویی خدا هستم!
اگر آب نیل کموزیاد شود، میتوانی متعادلش کنی؛ اگر طغیان کند، میتوانی مانعش شوی؛ اگر باران نیاید، میتوانی به ابرها بگویی ببارند؟
همۀ فرعونهایی که ادعایی دارند و میگویند «من» آیا اگر لحظهای نفسشان بند بیاید یا قلبشان بایستد یا یک قطره آب وارد ریهشان شود، میتوانند کاری برای خود کنند؟
موسی میخواست به فرعون بگوید و همۀ ما هم باید متوجه باشیم که در مقابل خدای تعالی کوچک هسیتم، هیچیم! با این حال خدای تعالی ما را دوست دارد، هرکس در هر وضعی باشد، خدا دوستش دارد و دوست میدارد اصلاح شود و صلاحیت دریافت نعمتهای بیانتهای پروردگار را پیدا کند.
مواهب بیانتهای پروردگار
فرعون چهارصد سال میگفت من خدا هستم و ظلم بیحد کرد و افراد بیشماری را به گمراهی کشاند، امّا خداوند موسی و هارون را فرستاد تا او را بهسوی خدا دعوت کنند، بلکه بفهمد و برگردد. اگر برمیگشت، افراد زیادی به تبع او مؤمن میشدند و این برای خودش و آنها خوب بود، امّا قبول نکرد و نیامد.
آیا خدا نیازی دارد؟ خیر، امّا دوست دارد بندگانش او را بخوانند.
جایی که با فرعون اینطور معامله میکند، اگر بنده و شما رو به او کنیم و از او بخواهیم ما را ببخشد، آیا نمیبخشد؟
مولوی داستانی از پند موسی به فرعون آورده که خلاصهاش چنین است:
حضرت موسی به فرعون فرمود: بیا یک حرف از من بپذیر و در عوض چهار پاداش به تو میدهم.
فرعون گفت: آن حرف را برای من بیان کن.
موسی فرمود: آن حرف این است که آشکارا بگویی خدایی جز خدای یگانه نیست.
فرعون گفت: ای موسی اکنون آن چهار پاداش را توضیح دِه.
موسی آن چهار پاداش و فضیلت را بر شمرد که عبارت بودند از تندرستی، عمر طولانی، سلطنت دنیا و سعادت آخرت.
فرعون بلافاصله این موضوع را با همسرش آسیه در میان گذاشت و او نیز او را در قبول این شرط تشویق کرد، امّا فرعون گفت: قبل از قبولِ این شرط لازم است با وزیرم هامان نیز مشورت کنم.
با اینکه آسیه فرعون را از مشورت با هامانِ سیاهدل برحذر داشت، امّا فرعون این موضوع را با هامان در میان نهاد و او نیز او را از چنین کاری منصرف کرد.[4]
[1]. کافی، ۲، ۱۰۰.
[2]. قاموس، ۷، ۴۰ بهطور خلاصه.
[3]. قطب الدین راوندی، سعید بن هبه الله، قصص الأنبیاء، 152. مشهد، مرکز پژوهشهای اسلامی، چاپ اول، 1409ق.
[4]. مثنوی معنوی، دفتر چهارم.