سوره انفال آیه ۶۱ و ۶۲ | جلسه ۴۲
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۶۱ و ۶۲ | چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۵/۱۳ | جلسه ۴۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
وَ اِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللهِ اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ(۶۱)
و اگر به صلح مایل شدند، تو نیز بدان متمایل شو و بر خدا توکّل کن که او شنوا و داناست.
وَ اِنْ یُریدُوا أنْ یَخْدَعُوکَ فَإنَّ حَسْبَکَ اللهُ هُوَ الَّذی أیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُوْمِنینَ(۶۲)
و اگر بخواهند با تو نیرنگ کنند، خدا تو را کفایت مىکند؛ او کسى است که تو را با یارى خود و به وسیله مؤمنان کمک کرد.
وَ اِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها؛ «جَنَحَ» از جنوح به معناى میل کردن و تمایل یافتن به سویى است. «جُناح» به بال پرنده گفته مىشود؛ زیرا دو طرف آن قرار دارد و به وسیله آن خود را در آسمان نگه مىدارد و پرواز مىکند. دو طرف هر چیزى را دو جناح آن مىگویند. «سلم» هم به معناى تسلیم شدن است و هم به معناى صلح و ترک مخاصمه.
آیات قبل درباره جنگ و لزوم حفظ آمادگى دفاعى بود. همان طور که گفته شد بناى اسلام بر جنگ و کشتار نیست، بلکه بنا بر دعوت به سوى خدا و پذیرش اختیارى است.
آیین اسلام و رفتار پیامبر، ائمه اطهار علیهم السلام و مؤمنان واقعى به گونهاى است که هر کس ایشان را ببیند، به این دین مایل مىشود. آداب و اخلاق خوب اسلامى به حساب خداى تعالى است نه به حساب ریاکارى .
هنگامى که پیامبر گرامى اسلام، جامعهى اسلامى را در مدینه بنیان گذاشت، افراد زیادى؛ مثل مشرکان و یهودیان منافع و موقعیت خود را در خطر دیدند؛ زیرا اگر مىخواستند مسلمان شوند، ریاستشان از دست مىرفت و با دیگر مسلمانان برابر مىشدند؛ لذا نمىتوانستند قید کبریائیت خود را بزنند؛ به همین دلیل از در مخالفت با اسلام و جامعه اسلامى برآمده، شروع به مخالفت کردند و بناى جنگ و نزاع گذاشتند.
اراده خداى تعالى این بود مسلمانانى که جامعه دینى، مبتنى بر احکام الهى و رضاى خدا بنا نهادهاند، باید دست مزاحمان را کوتاه و شرّ دشمنان را کم کنند؛ لذا فرمان آمادگى دفاعى و در صورت لزوم، رویاروى نظامى صادر فرمود.
حال اگر همین دشمنان به خاطر شکستهایى که از مسلمانان خوردند یا به هر دلیل دیگر، حاضر به صلح و سازش شدند، شما هم به صلح تن دهید، امّا مراقب باشید! ممکن است در همین برنامهى سازش هم توطئهاى در کار باشد و بخواهند ضربهاى بزنند؛ در اینجا باید بر خدا توکّل کنید.
بناى اسلام بر صلح و دوستى است تا مردم خوبىهاى این دین را ببینند و با میل خود آن را بپذیرند. صلح و سازش با کفّار و اهل کتاب، این فرصت را به وجود مىآورد که عدهاى از آنها به تدریج با این دین آشنا شده، بدان علاقه پیدا کنند و در نهایت آن را بپذیرند؛ گرچه ممکن است در این میان خیانتها و توطئههایى صورت گیرد که باید بر خدا توکّل کرد.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الله؛ «توکّل» یعنى حفظ آمادگى دائمى، در کنار توجّه به اینکه تا خدا نخواهد، کارى از اسباب ساخته نیست. همه وظیفه دارند دنبال کسب و کار و تحصیل بروند، امّا تا خدا نخواهد، کار رواج پیدا نمىکند و کسب، رونق نمىگیرد. فراموش نکنیم که اثر سیرکنندگى و رفع عطش را خدا در نان و آب قرار داده است. او همه کاره و در همه جا حاضر و ناظر است و همهى اسباب به دست اوست. مبادا کسى از خدا غافل شود و بگوید «خودم همه کاره هستم؛ همهى اسباب را آماده کردهام و حتماً به نتیجه مىرسم».
اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیم؛ او شنوا و داناست. شنوایى هر شنونده و علم هر عالمى از اوست. او جلّ جلاله علم به شنوایى دارد؛ عین علم است و علمش به هر چیزى که شنیده و دیده شود، احاطه دارد.
خداى تعالى از دل پیامبر و مسلمانان آگاه است؛ مىداند آیا دل مسلمین به اسباب محکم است یا به خداى تعالى، و آیا اطاعت خدا مىکنند یا خیر؟
باطن آیه
از امام صادق علیه السلام پرسیدند: معناى «سلم» چیست؟
فرمود: یعنى دخول در امامت ما (ولایت اهل بیت)[1]
یعنى اگر دشمنان، به سوى امام ـ به عنوان رئیس مؤمنان ـ میل کرده، از در صلح درآمدند و حاضر شدند تابع ایشان شوند، باید از آنها بپذیرد و آداب دیندارى را به آنان بیاموزد.
در خانواده، اگر زن و مرد با هم دعوا کردند و مدّتى با هم قهر بودند، هر کدام پشیمان شد و اقدم به آشتى کرد، دیگرى باید قبول کند. همچنین فرزندان نسبت به پدر و مادر
مؤمنانى که با هم دوست هستند و سپس به خاطر اینکه یکى از آنها، شرعیات را رعایت نمىکرد یا به هر دلیل دیگر، از هم جدا شدند، اگر آن شخص خواست آشتى کند و به احکام شرع مقیدّ شد، خوب است دیگرى قبول کند، امّا باید بر خدا توکّل کند؛ چراکه دوستش مدّتى در گناه بود و نمىشود گفت از هر نظر خوب شده است.
وَ اِنْ یُریدُوا أنْ یَخْدَعُوک؛ اگر کسانى که دم از صلح مىزنند، خواستند خدعه کنند، اولاً: بدان که تو خدایى دارى که یاریت مىکند. ثانیاً: مؤمنان کمککار تو هستند.
یکى از معانى خدعه با پیامبر و مسلمانان این است که از یک طرف با آنها صلح کنند و از طرف دیگر بخواهند آنان را به سمت خود بکشند و در دین خود سست کنند.
فَإنَّ حَسْبَکَ الله؛ در مصاف با حیلههاى شیطان و نفس، قبل از هر چیز باید از خدا کمک گرفت و هرگز نباید از لطف و عنایت او غافل شد؛ یقیناً او بندهى خویش را کفایت مىکند و کسى را که دل به او بسته، در مواقع حساس یارى مىدهد.
مخالفت عابد بنىاسرائیل با نفس
حضرت رسول اکرم صلّى الله علیه و آله فرمودند :
در بنىاسرائیل عابدى زیبا و خوش سیما بود و زندگى خود را با درست کردن زنبیل از برگ خرما مىگذراند. روزى از درِ خانهى پادشاه مىگذشت و کنیز زن پادشاه او را دید. کنیز وارد قصر شد و حکایت زیبایى و جمال عابد را براى خانم قصر تعریف کرد.
بانوى قصر به کنیزش گفت: با وسیلهاى او را داخل قصر کن! وقتى عابد وارد قصر شد و چشم همسر سلطان به او افتاد، از حسن جمالش در شگفت شد و از او درخواست نزدیکى کرد.
عابد امتناع ورزید و خواست از آنجا برود، امّا زن دستور داد درهاى قصر را ببندند و به او گفت غیر ممکن است که بگذارم بروى. باید از تو کام بگیرم و تو نیز از من بهره ببرى!
عابد چون راه چاره را مسدود دید، پرسید: بالاى قصر شما محلى نیست که در آنجا وضو بگیرم؟
زن به کنیز گفت: ظرف آبى بالاى قصر ببر تا هر چه مىخواهد انجام دهد.
عابد بر فراز قصر شد و در آنجا با خود گفت؛ اى نفس! چندین سال عبادت را که روز و شب مشغول بودى، به یک عمل ناچیز مىخواهى تباه کنى؟ اکنون خود را از این بام به زیر انداز چون بمیرى بهتر از آن است که این کار را انجام دهى.
عابد براى فرار از گناه، نزدیک بام رفت و پایین را نگاه کرد و دید قصر مرتفعى است و هیچ دستاویزى نیست تا خود را به آن بیاوزید و به زمین برسد، امّا از ترس گرفتار شدن به گناه، از بالاى قصر به پایین پرید.
خداوند به جبرئیل امر فرمود به زمین برو و بندهى ما را که از ترس معصیت، مىخواهد خود را به کشتن دهد، دریاب تا آزرده نشود.
جبرئیل، عابد را در راه چون پدرى مهربان گرفت و بر زمین گذاشت.
عابد به سلامت از قصر فرود آمد و به منزل برگشت، امّا زنبیلهایش در همان خانه ماند. همسرش از او پرسید پول زنبیلها را چه کردى؟ گفت امروز چیزى عایدم نشد.
همسرش گفت: امشب با چه افطار کنیم؟
عابد جواب داد: باید به گرسنگى صبر کنیم، ولى تو تنور را بیفروز تا همسایگان متوجه نشوند ما نان تهیه نکردهایم؛ زیرا ایشان به فکر ما خواهند افتاد.
زن، تنور را روشن کرد و با مرد شروع به صحبت نمود. در این بین یکى از زنان همسایه براى بردن آتش وارد شد و همسر عابد به او گفت از تنور آتش بردار. آن زن به مقدار لازم آتش برداشت و در موقع رفتن، گفت: شما گرم صحبت نشستهاید و الآن است که نانهایتان در تنور بسوزد!
زن نزدیک تنور آمد و دید نانهاى بسیار خوب و مرغوبى بر اطراف تنور است. نانها را جدا کرد و پیش شوهر آورد. به او گفت تو در پیش خدا منزلتى دارى که برایت نان آماده مىشود. از خداوند بخواه بقیهى عمر، ما را از بدبختى و ذلّت نجات دهد.
عابد گفت: صبر بر همین زندگانى بهتر است.[2]
این شخص خودش را به خدا سپرد و خدا از هر جهت کفایتش کرد. در شدائد معنوى نیز به محض آنکه انسان متوجّه خدا شد، خدا نجاتش مىدهد. شدائد معنوى براى هر کسى به نوعى پیش مىآید و همه باید خود را به خدا بسپارند.
اگر هم کسى اسبابى فراهم کرد، باز باید اعتمادش به خدا باشد، نه به اسباب؛ چون او به اسباب، سببیت مىدهد که مىتوانند کار کنند.
بخت النصر و دانیال نبى علیه السلام
امام صادق علیه السلام فرمود: بخت النصر در خواب دید سرش از جنس آهن و دو پایش از جنس مس و سینهاش از طلاست.
منجّمان را فرا خواند و خواب خود را تعریف کرد، امّا آنها از تعبیر آن عاجز ماندند. بخت النصر گفت: من به شما حقوق و روزى مىدهم که خواب مرا تعبیر کنید، پس دستور داد همهى آنها را به قتل برسانند.
بعضى از اطرافیانش گفتند: اگر کسى باشد که تعبیر این خواب را بداند، فقط دانیال علیه السلام است.
بخت النصر دستور داد دانیال را نزد او بیاورند و سپس از او پرسید: من در خواب چه دیدهام؟
دانیال خواب او را به درستى تعریف کرد. سپس بخت النصر تعبیر خواب را از او پرسید. دانیال فرمود: یعنى حکومت تو زائل شده است و خودت تا سه روز دیگر به وسیله مردى از نژاد فارس به قتل مىرسى.
بخت النصر گفت: من هفت شهر در اختیار دارم که بر در هر یک، نگهبانان گماردهام و به علاوه مرغابىهاى مسى بر دروازه نصب کردهام که هر کس وارد شهر شود به صدا در مىآیند، چگونه چنین چیزى ممکن است؟
دانیال علیه السلام گفت: امر همان است که گفتم.
پس پادشاه سپاهیان خود را گسیل داشت و به آنها فرمان داد هر کس را مشاهده کردند، به قتل برسانند و به دانیال علیه السلام گفت : تو تا سه روز نزد من باش، اگر سه روز گذشت و اتّفاقى رخ نداد، تو را خواهم کشت.
وقتى عصر روز سوم فرا رسید، بخت النصر بسیار غمگین بود. با پسر بچّهاى که او را به فرزندى گرفته بود مواجه شد ـ و آن پسر از اهالى فارس بود، ولى بخت النصر نمىدانست ـ شمشیر خود را به او داد و گفت: پسرم هر جنبندهاى را در اینجا مشاهده کردى، او را به قتل برسان، حتّى اگر من باشم، و این جمله را براى تأکید فرمان خود ادا کرد، امّا پسر که متوجّه منظور او نشده بود، شمشیر را گرفت و با آن ضربهاى به بخت النصر زد و او در اثر همان ضربه جان سپرد.[3]
وقتى خدا اراده کند، نزدیکترین افراد، بلاى جان و قاتل انسان مىشوند، هرچند خود را در برجهاى بلند مخفى کند؛ لذا نباید خدا را فراموش کرد، هر چقدر هم کسى بخواهد خود را حفظ کند تا خدا نخواهد، نمىشود.
هُوَ الَّذی أیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُوْمِنین؛ این خداست که دوستان خود را به نصرت خود و به وسیله مؤمنان کمک مىکند و با اسباب ظاهرى و معنوى، نیرومند مىسازد. گاه مثل جنگ بدر ملائکه را مىفرستد و قلب مؤمنان را با آنها محکم مىکند (اسباب معنوى) گاهى هم به اذن الله افراد مؤمن و متقى به کمک و حمایت برمىخیزند (اسباب ظاهرى).
در روایت است که این آیه در شأن امیر المؤمنین علیه السلام نازل شد و منظور از «بالمؤمنین» ایشان است.
محکم شدن دل به خدا
بهترین حالت دلخوشى انسان، هنگامى است که دلش با خدا باشد و از نعمت دوستان خوب بهرهمند باشد؛ در این صورت خوش است؛ زیرا مىبیند که دل همه به یک جا وصل است، نه به یک شخص خاص. امّا کسى که منمن مىکند، درونش به خدا وصل نیست، اگر اسم خدا را هم بیاورد، ظاهرى است و گاه مردم به خاطر پول یا مقامش دورش جمع مىشوند. کسى که دل به خدابسته و متوجّه اوست، فریب دغلکاران را نمىخورد.
دل به خدا بستن، براى مثل بنده یعنى اینکه نباید بگویم «من سن و سالم زیاد شده و دیگر فریب نمىخورم». این طور نیست. سن و تجربه را کنار بگذار؛ باید متوجّه خدا شد! آن که کمک مىکند، خداست. اگر قرار باشد کسى را بشناسى، خدا مىشناساند، اگر هم خدا نخواهد، دائم اشتباه مىکنى. پس این نیست که کسى ادعا کند من با یک نگاه، طرف را مىشناسم.
وقتى براى مریضى دعا مىخوانیم، باید متوجّه باشیم که خدا اجابت مىکند و شفا مىدهد. اگر دلت با خدا باشد، خوشا به حالت! اگر نبود، امتحان مىشوى؛ اگر مغرور شدى، باسر زمین مىخورى و به آنچه مىخواهى، نمىرسى. هر کس به حساب خودش.
«هُوَ الَّذی أیَّدَکَ بِنَصْرِه» تا به حال چه کسى تو را به نماز، دعا و عبادت موفق کرده است؟ غیر خدا چه کسى باعث شد دل به خدا بدهى و با صفا و یکرنگى بالا بیایى؟ این نصرت خداست.
«وَ بِالْمُوْمِنین» او با دوستان خوب و صادق، درونت را به سوى خود متمایل کرد؛ پس شکر کن. وقتى شکر مىکنى، نعمتها را فراموش نکن! ممکن است نقایصى هم باشد، امّا نباید نعمتها را فراموش کرد. از جمله بزرگترین نعمت ها نعمت ایمان، عمل صالح و رفیق خوب است.
[1] ـ کافى، 1، 415.
[2] ـ انوار نعمانیه، 117.
[3] ـ قصص الأنبیاء (قصص قرآن)، 602.