سوره انعام آیه ۵۸ و ۵۹ | جلسه ۳۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۵۸ و ۵۹ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۲/۲۱ | جلسه ۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
قُلْ لَوْ أنَّ عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الاْمْرُ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ اللهُ أعْلَمُ بِالظّالِمینَ
بگو اگر آنچه در آن شتاب مىکنید، نزد من بود، کار میان من و شما پایان یافته بود و خدا به ستمگران داناتر است.(58)
وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها اِلّا هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ اِلّا یَعْلَمُها وَ لا حَبَّهٍ فی ظُلُماتِ الاْرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ اِلّا فی کِتابٍ مُبینٍ
و کلیدهاى غیب نزد اوست و جز او، کسى بر آن آگاه نیست و آنچه را در خشکى و دریاست مىداند و برگى از درخت نمىافتد، مگر این که از آن خبر دارد و دانهاى در تاریکىهاى زمین و هیچ تر و خشکى نیست، مگر آن که در کتاب مبین (قرآن) ثبت است.(59)
قُلْ لَوْ أنَّ عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الاْمْرُ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ؛ کافران، چون دست از سرکشى و دشمنى خود بر نمىداشتند، شایستهى عذاب الهى بودند، امّا نزول عذاب فقط به ارادهى پروردگار است و کسى جز او قدرت فرستادن عذاب را ندارد، حتّى رسول خدا صلّى الله علیه وآله.
کسانى که در زمان امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم ایشان علیهم السلام با ایشان دشمن بودند و حقّشان را غصب کردند نیز مستحقّ عذاب بودند، امّا حضرات معصومین علیهم السلام، با آن که صاحب قدرت الهى بودند، بدون اذن خداوند این قدرت را اعمال نمىکردند، حتّى ایشان مىتوانستند با اشارهاى قلبهاى دشمنان را بگردانند و آنان را تبدیل به دوست خود کنند، امّا چون اذن خدا نبود، این کار را نکردند؛ چراکه این کار خلاف سنّت خدا مبنى بر اختیار انسان است؛ یعنى مردم باید با اختیار خود بر نفس خویش غلبه کنند و راه خدا را برگزینند. حتّى اولیاى خدا هم مىتوانستند مردم را با زور مطیع خود سازند، ولى اذن خدا بر این کار نبود.
روزى بعد از نماز ظهر و عصر، مرحوم نخودکى و مومنین نمازگزار از مسجد خارج شدند. بیرون مسجد جوانى ایستاده بود که تازه از اروپا برگشته بود. یکسره به آقاى نخودکى نگاه مىکرد. آقا به ایشان فرمود: آیا سؤالى دارید؟ گفت: نه! فرمود: در فکر تو سؤالى را مىبینم، مطرح کن! گفت: سؤالى ذهنم را مشغول کرده و آن این که چطور مىشود امام زمان با شمشیر بخواهد با دشمنان خود بجنگد در حالى که من در اروپا جنگ افزارهایى را دیدم که تصورش هم براى مردم این طرف دنیا مشکل است. مگر مىشود با شمشیر به جنگ توپ و تانک رفت؟
آقا فرمود: بیا تا نشانتان بدهم. آقا به همراه مؤمنین نمازگزار و این جوان تازه از فرنگ برگشته، به اول مشهد رفتند، در ابتداى شهر، دروازه چوبى کوچکى قرار داشت و ماشینها کم و بیش از زیر آن رد مىشدند. فرمود: چکش و میخى بیاورید! وقتى چکش و میخ را آوردند، میخ را به دروازه ورودى شهر کوبید. آقا فرمود: حالا نگاه کن!
هر ماشینى که به دروازه شهر مىرسید، خاموش مىشد تا آن که ماشینهاى زیادى پشت سر هم خاموش شدند! آقا میخ را کشید، تمام ماشینها روشن شدند. فرمود: اى جوان! در دستگاه هستى، من یک طلبه کوچکى بیش نیستم و با یک میخ این همه ماشین را از کار انداختم، آن وقت آیا حجّت خدا با آن موقعیّت و جایگاه ممتازى که دارد، نمىتواند این ماشینها و ابزارها را از کار بیندازد؟!
البتّه این کارِ مهمى نبود. مرتاضهاى هندى هم مىتوانند با چشم خود قطارى را نگه دارند. مهم این است که مردم با اختیار و از سر فهم و تعقل، راه هدایت را انتخاب کنند.
وَ اللهُ أعْلَمُ بِالظّالِمینَ؛ خداوند مصالح و مفاسد مردم را بهتر مىداند و او باید تشخیص دهد که چه وقت، چگونه و بر چه کسانى عذاب نازل شود.
وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ؛ «مفاتیح» هم مىتواند جمع «مِفْتَح» به معناى کلید باشد و هم مىتواند جمع «مَفْتَح» به معناى خزانه باشد و هر دو معنا براى این آیه صحیح است. «غیب» به هر چیز پنهانى گفته مىشود و داراى مراتب مختلفى است. بعضى امور براى عدّهاى غیب و براى عدّهاى دیگر آشکار است. بعضى چیزها از همه، به جز معصومین، پنهان است و چیزهایى حتّى براى حضرات معصومین هم غیب محسوب مىشود.
خداى تعالى واجب الوجود است و جز او، همه ممکن الوجودند؛ یعنى وجودشان از خودشان نیست، از خداوند است، ولى این طور نیست که خداوند وجود را از خود گرفته و به دیگران داده باشد. براى نزدیک شدن به ذهن، شاید بتوان وجود را به شعاع خورشید تشبیه کرد که بدون آن که از منبع اصلى خود جدا شود، به همه جا نفوذ مىکند. این مَثَل به خاطر ضیق معناست و واقعیت جز این است.
وجود همه متّصل به وجود خداى تعالى است، امّا همهى موجودات به شکل یکسان بهرهمند از وجود نبوده، مراتب مختلفى براى آن است و انسان کاملترین مرتبهى وجودى را دارد.
خداى تعالى مکان ندارد و اتّصال وجود او به دیگران، قابل تصور و توصیف نیست، بلکه کاملا اشراقى و فهمى است. امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید :
«دَاخِلٌ فِى الأشْیَاء لا کَشَىءٍ دَاخِلٍ فِى شَىءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الأشْیَاءِ لا کَشَىءٍ خَارِجٍ مِن شَىءٍ»[1]
«درون همه چیز است، امّا نه مانند چیزى که درون چیز دیگر است و بیرون از همه چیز است، امّا نه مانند خارج بودن چیزى از چیز دیگر.»
تنها راه فهم این معنا، بندگى خداست؛ یعنى مواظبت کامل بر تقوا. مطالعه و تحقیق در این زمینه، خوب است و معلومات انسان را بالا مىبرد، ولى فهم دقیق و یافتن نور معرفت، منوط به عنایت پروردگار است و جز از طریق بندگى حاصل نمىشود.
علم خدا نیز جدا از ذات او نیست؛ چراکه ذات مقدسش، مرکّب نیست و علم و قدرت و حیات با او ترکیب نشده است، بلکه ذات پروردگار عین علم، عین قدرت و عین حیات است؛ همچنان که روح انسان هم بسیط است و اجزا ندارد؛ پس علم و قدرت و وجود انسان هم از روح او جدا نیست و همه از خداست. منظور از علم، آنچه نوشته یا گفته مىشود نیست؛ اینها ظهور علم هستند، خود علم کاملا مجرّد است. این علم هم مانند وجود، وابسته به خداوند است و انسان در آن مستقل نیست، همچنان که در وجود، مستقل نیست.
محال است خداى تعالى موجودى را آفریده، ولى به او علم نداشته باشد؛ زیرا وجود آن موجود از خدا جدا نیست و علم خدا از وجودش جدا نیست. به همین دلیل درباره انسان که کاملترین بهره وجودى را از خداوند دریافت کرده، مىفرماید: «هو معکم» (او با شماست) این «معیت» (همراهى) یعنى ارتباط و وابستگى وجود و علم انسان با وجود و علم خداوند.
عین همین همراهى، درباره سایر موجودات نیز وجود دارد، لکن بهره آنها از وجود خدا، کمتر از انسان است.
امیرالمؤمنین با یکى از اصحاب خود در بیابانى عبور مىکردند که تعداد زیادى مورچه مشاهده کردند، آن شخص گفت: «سبحان الله مُحصیها» یعنى منزّه است خدایى که تعداد اینها را مىداند. امیرالمؤمنین فرمود: تعداد این مورچگان را من هم مىدانم، بگو: «سبحان الله خالقها» (منزّه است آفریدگار آنها).
لا یَعْلَمُها اِلّا هُوَ؛ اسرار غیب فراوانى وجود دارد که براى پیامبر، ائمه اطهار علیهم السلام و اولیاى خدا آشکار است، حتّى امروزه بشر با علم و تکنولوژى، از چیزهایى آگاه گشته که در قرون گذشته، غیب محسوب مىشد؛ مانند جنسیت طفل قبل از تولد. با این همه، خداوند در اینجا مىفرماید: جز او، هیچ کس از غیب آگاه نیست.
با توضیحى که ارائه شد معلوم گشت که همهى علومى که بشر در اختیار دارد، حتّى علومى که غیب محسوب نمىشوند، از خداست، دقیقآ مانند وجود.
وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ؛ علم انسان به موجودات این عالم اندک است و جانوران مختلفى در خشکى و دریا زندگى مىکنند که هنوز کشف نشدهاند، امّا خدا از همهى آنها آگاه است و لحظه به لحظه تدبیرشان مىکند.
وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ اِلّا یَعْلَمُها؛ برگى از درختى نمىافتد جز آن که خداى تعالى از آن باخبر است؛ چراکه او آفریدگار آن است و هرگز خالق از مخلوق خود جدا نیست.
وَ لا حَبَّهٍ فی ظُلُماتِ الاْرْضِ؛ هنگامى که حضرت یوسف به آن جوان زندانى گفت: نزد سلطان راجع به من صحبت کن، جبرئیل نزد یوسف آمد و پاى خود را بر زمین زد و اعماق زمین تا طبقه هفتم براى یوسف آشکار شد. به یوسف گفت: نگاه کن! چه مىبینى؟
یوسف گفت: سنگ کوچکى را مىبینم. جبرئیل آن سنگ را شکافت و گفت: چه مىبینى؟ یوسف گفت: کرم بسیار کوچکى را مىبینم. جبرئیل گفت: روزى دهنده او کیست؟ یوسف گفت : البتّه خداوند.
جبرئیل گفت: خداوند مىفرماید: اى یوسف! من این کرم کوچک را درون این سنگ، در طبقه هفتم فراموش نکردهام و نیاز او را تأمین نمودهام، تو گمان کردهاى تو را فراموش کردهام که به آن جوان مىگویى: «اُذکُرنى عندَ رَبِّک»؟ به جرم این سخن باید چندین سال در زندان بمانى![2]
وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ اِلّا فی کِتابٍ مُبین؛ «کتاب مبین» قرآن کریم است، امّا همهى تر و خشک عالم، نه در ظاهر بلکه در باطن قرآن نهفته است و علم به باطن قرآن، جز در اختیار پیامبر و اهل بیت او نیست.
خداى تعالى در سوره یس مىفرماید :
(وَ کُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْناهُ فی اِمامٍ مُبینٍ )[3]
«و همه چیز را در «امام مبین» برشمردهایم.»
«امام مبین» همان قرآن ناطق یا قلب مقدس ولى اعظم خدا و حجّت هر زمان است که همچون باطن قرآن، علم همه چیز نزد ایشان است. مولا على علیه السلام از این علم، این گونه تعبیر مىکند: «رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله هزار در علم به روى من باز کرد که از هر در، هزار در دیگر باز مىشد.[4] »
حضرت به سینهى خود اشاره کرده، مىفرمود :
«انّ ههُنا عِلْمَآ جَمَّا لَو أصبتُ لَه حَمَلَهً»
«در اینجا دانش فراوان نهفته است. اى کاش کسانى را مىیافتم که آن را فرا گیرند.»
شبها به بیابان مىرفت و گودالى مىکند و در دل چاه سخن مىگفت. وقتى علّت را مىپرسیدند، مىفرمود: سینهام از علوم فراوان تنگ شده، با چاه راز دل مىگویم.
مىفرمود: «سلونى قبل آن تفقدونى» امّا کسى نبود که از دریاى بىکران علم او استفاده کند، حتّى اصحاب سرّش. این عبارت، مختصّ مولا على علیه السلام است و حتّى سایر امامان معصوم نیز چنین نگفتند و خود حضرت فرمود: بعد از من هر کس این سخن را بگوید، ادعاى بىجا نموده، دروغگو و افترا زننده است.[5]
راه دسترسى به غیب
میان انسان و خدا، نفس حائل است و باید با کمک خدا این نفس را مهار کرد. به قول حلاج :
بینى و بینک انییى ینازعنى فارفع بلطفک انییى من البین
براى مهار شدن نفس باید از خدا خواست و در پى این خواستن، خود را آماده بعضى سختىها نمود؛ فقر، بىتوجهى مردم، مریضى و گرفتارىهایى که گاه و بىگاه رخ مىدهد، انسان را از منیّت مىاندازد. به قول آیت الله انصارى: میان ما و خدا یک قدم بیشتر نیست و آن، پا گذاشتن بر نفس است.
امّا این، کار یک روز و دو روز نیست، باید همیشه مخالفت نفس کرد و هر لحظه پا بر آن گذاشت تا از منیّت بیفتد. فراموش نکنیم که تا هنگامى که «من» باشد، خدا نیست. باید بفهمیم که هیچ هستیم، در این صورت راه براى فهم معرفت و توحید پروردگار باز مىشود و با عنایت خداى تعالى و کمک معصومین علیهم السلام هر روز بیشتر مىشود. اگر این توحید و معرفت نصیب کسى شود، کمى از عالم غیب و از عالم معنا باخبر مىشود. البتّه این نیست که هر کس به این فهم نرسید، اهل بهشت نباشد؛ خداى تعالى اجر محسنین را ضایع نمىکند و هر عمل خیرى نوشته و حساب مىشود، امّا سخن در دسترسى به غیب و عالم معناست.
خوشا به حال کسى که از عمر خود استفاده کند و از این خرمن، خوشهاى بر چیند! در این راه هر چه نصیبتان شود، خوب است، حتّى اگر یک مثقال باشد، امّا به یک مثقال راضى نشوید!
خوب است در این روزهاى جشن میلاد امیرالمؤمنین، آقاى موسوى و کروبى و خانم رهنورد و زندانیان سیاسى آزاد شوند. اگر با حال ناخوشى که آقاى موسوى دارد، خداى ناکرده اتفاقى براى ایشان بیفتد، خیلى زشت است و در تاریخ نوشته مىشود و اصلا براى جمهورى اسلامى خوب نیست.
[1] ـ کافى، 1، 86.
[2] ـ بحار الأنوار، 68، 150.
[3] ـ یس، 12.
[4] ـ کافى، 8، 147.
[5] ـ ارشاد قلوب دیلمى، 2، 377.