سوره انعام آیه ۵۱ و ۵۲ | جلسه ۳۲
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۵۱ و ۵۲ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۲/۰۷ | جلسه ۳۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ أنْذِرْ بِهِ الَّذینَ یَخافُونَ أنْ یُحْشَرُوا اِلى رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیُّ وَ لا شَفیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ
و با این قرآن کسانى را که از محشور شدن در پیشگاه پروردگارشان مىهراسند، بیم ده! غیر از او یار و شفیعى ندارند، باشد که پرهیزکار شوند.(51)
وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ
و کسانى را که صبح و شام پروردگارشان را مىخوانند و در پى اویند، از خود مران! چیزى از حساب آنان بر تو نیست و چیزى از حساب تو بر آنان نیست. اگر آنان را برانى، از ستمکاران خواهى بود.(52)
قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الاْعْمى وَ الْبَصیرُ؛ در زمان رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله بعضى از مردم به هیچ وجه حاضر به پذیرش اسلام نبودند و بر کفر و شرک خود، لجاجت مىکردند، امّا بعضى دیگر، باانصاف بودند و عقل خود را به میدان مىآوردند و با شنیدن سخنان پیامبر صلّى الله علیه وآله و آیات قرآن، حق را مىپذیرفتند. دستهى اول، به تعبیر قرآن، کور و کر بودند؛ یعنى در اثر حبّ دنیا و تبعیت از شهوات، فطرت خود را از بین برده بودند. شهوت حرام، محبّت مال، عشق به ریاست و خوردن مال حرام، مخصوصآ ربا، قلب انسان را تاریک و آن را کور مىکند. کسانى که بدون تهذیب نفس، خود را جلو مىاندازند و عدّهاى بى چون و چرا، اطاعتشان مىکنند، در خطر بزرگ سقوط و هلاکت قرار دارند.
کورى قلب مراتب مختلف دارد، همچنان که بینایى دل و نورانیت قلب نیز مراتبى دارد. معناى تاریکى قلب و کورى دل، این است که حق در گوش انسان فرو نمىرود؛ قلبش محل رفت و آمد شیطان مىشود و شیطان خوبىها و بدىها را در نظرش معکوس جلوه مىدهد؛ راه خود را از افراد مؤمن و پاک جدا مىکند و آنچه هواى نفسش میل دارد، انجام مىدهد، نه آنچه رضاى پروردگار است و به تدریج در شک و شبهات اعتقادى قرار مىگیرد؛ از این رو قرآن مىفرماید: «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الاْعْمى وَ الْبَصیرُ»
وَ أنْذِرْ بِهِ الَّذینَ یَخافُونَ أنْ یُحْشَرُوا اِلى رَبِّهِمْ؛ از آن جهت که رسول خدا صلّى الله علیه وآله در میان مردم به راستگویى مشهور بود، افراد بىغرض و کسانى که کمتر آلودهى شرک بودند، سخنانش را مىپذیرفتند. این آیه درباره همین افراد است؛ کسانى که با وجود کفر و شرک یا انجام گناهان بزرگ، هنوز قلبشان تاریک و کور نشده است؛ وجدان بیدارى دارند و فطرتشان به طور کامل از بین نرفته و خروارها گل نگرفته است. خداى تعالى به پیامبر اکرم مىفرماید: این افراد را به وسیلهى قرآن بترسان و به آنان خبر ده که پس از مرگ، نزد خدا حاضر خواهند شد.
لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیُّ وَ لا شَفیعٌ؛ به راستى در روز قیامت، جز خداوند یکتا، هیچ کس ولى و شفیع انسان نیست؛ فقط او سرپرست، ولىنعمت و بخشندهى گناهان است و مىتواند شیاطین را دور کند.
لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ؛ ترس از معاد و حضور در پیشگاه خداوند، انسان را بر مدار تقوا قرار مىدهد و او را وادار به انجام واجبات، ترک محرّمات و اصلاح عقاید، اخلاق و اعمالش مىکند و به علاوه موجب مىشود به اصلاح دیگران و جامعه بپردازد. معناى «مُصلح» همین است. همهى مؤمنان، به خصوص حاکمان و علما باید مصلح باشند. عالم عامل باید مصلح باشد؛ یعنى خود را از صفات ناپسند، پاک کرده، متکبّر و بخیل و حسود نباشد؛ دیگران را بندهى خود نداند؛ خود را از همه کوچکتر ببیند و همیشه از خدا بترسد.
امّا چگونه مىتوان در همین دنیا به این حقیقت پى برد که هیچ ولى و شفیعى جز پروردگار، وجود ندارد و همه کارهى انسان فقط او است و همهى ما دائم در پیشگاه اوییم؟
اصرار بر انجام واجبات و ترک محرّمات و در کنار آن، سعى در بالا بردن فهم، انسان را به این واقعیات متوجّه مىکند. براى بیشتر شدن فهم، باید صبح و شام، از خدا خواست؛ یعنى از خدا بخواهد که حقیقت «هو معکم» و «الله ولى الذین آمنوا» را بفهمد؛ چگونگى «نزدیکتر بودن او از رگ گردن» را متوجّه شود. این فهم و توجّه، غیر از اعتقاد داشتن است. فراموش نکنیم که «تقوا» یعنى انجام واجب و ترک حرام، مقدّمهى لازم این فهم است و تا نباشد، خواستن، اثرى ندارد.
«ولى» یعنى آن که انسان را از نطفهاى گندیده، به تدریج و با طى مراحل مختلف، تبدیل به انسانى کامل و زیبا نمود. در طول دوران جنینى، خداى تعالى به وسیلهى مأموران غیبى خود، همهى نیازهاى طفل را برآورده ساخت و او را پرورش داد. بعد از ورود به دنیا هم مربّى و پرورنده، فقط خداست؛ نه از پدر و مادر کارى بر مىآید و نه از هیچ کس دیگر. هیچ پدر و مادرى نمىتوانند سلولهاى فرزندشان را رشد دهند؛ قدش را بلند کنند؛ مو و ناخن و دندان برایش برویانند و به بلوغ برسانندش. تدبیر همهى این امور دست خداست. او، غیر از بدن، روح انسان را هم پرورش مىدهد؛ مهذّبش مىکند و صفات ناپسندش را تبدیل به صفات خوب مىگرداند. این کار فقط از پروردگار توانایى بر مىآید که خالق و همه کارهى ماست و جز او، مؤثرى در عالم نیست.
اگر خداى تعالى دستور به اطاعت از رسول خود و اهل بیت او را داده، به این خاطر است که ایشان از هواى نفس سخن نمىگویند؛ بندهى مطیع او و از مقرّبین درگاهش هستند و از رهگذر این بندگى، همچون خود خداوند، شاهد انسان و همراه اویند. امّا دانستن این مطالب، چندان مهم نیست؛ آنچه اهمیّت دارد، رسیدن به فهم این حقایق است؛ فهمى که در روح انسان قرار گیرد و هرگز از او جدا نشود.
اگر این فهم در همین دنیا حاصل شود، محشور شدن در محضر پروردگار نیز تا حدودى روشن مىشود، همچنین موجب نورانى شدن انسان و آزادى و احاطهى او در عالم برزخ مىشود؛ مانند حضرات معصومین، ولى اگر کسى در این عالم نفهمید، بعد از مرگ، در عالم برزخ به او مىفهمانند، امّا آن فهمیدن، براى افراد مؤمن، زمان زیادى طول مىکشد و براى گناهکاران و مشرکان، همراه با عذاب و شکنجه خواهد بود.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ؛ در شأن نزول آیه گفته شده که بعضى از بزرگان قریش نزد ابوطالب آمده، گفتند: اگر برادرزادهات این یک مشت مردم فقیرى را که خدمتکاران و بردگان ما هستند، از خود دور مىکرد، ما بهتر و بیشتر احترامش نموده، سر در طاعتش مىنهادیم و اگر این جهت نبود، ما خیلى زودتر از این پیروى و تصدیقش مىکردیم. ابوطالب خواسته آنان را با رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله در میان نهاد. عمر که در آن مجلس حاضر بود، پیشنهاد آنان را پسندید و عرض کرد: بد نیست و لو براى امتحان هم که شده خواستهشان را عملى بفرمایى تا ببینیم غرضشان از این سخن چه بوده و بعد از این آیا بهانه دیگرى به دست مىگیرند یا این که ایمان مىآورند؟ در این هنگام بود که این آیه نازل شد: «وَ أنْذِرْ بِهِ الَّذینَ یَخافُونَ أنْ یُحْشَرُوا اِلى رَبِّهِمْ» تا آنجا که فرمود: «أ لَیْسَ اللهُ بِأعْلَمَ بِالشّاکِرین»َ»[1]
هدف رسالت پیامبر، آشنا کردن مردم با خداست، نه جمع کردن ثروتمندان به دور خود. در محضر رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله، پولدارترین افراد هم که باشى، باید به فقر خود آگاه شوى و ثروتت را در راه خدا انفاق کنى؛ اگر سوار استر قدرتى، باید پیاده شوى و فروتنى کنى!
مردى توانگر، با جامهاى پاکیزه نزد پیامبر آمد و در کنار او نشست؛ سپس مردى تنگدست، با جامهاى چرکین آمد و در کنار مرد توانگر نشست. توانگر دامن جامه خویش از زیر پاى او بیرون کشید. رسول خدا به او فرمود: «آیا ترسیدى که از فقر او چیزى به تو بچسبد؟» گفت: نه.
پیامبر فرمود: «پس چه چیز تو را به کارى که کردى واداشت؟» آن مرد در پاسخ گفت: مرا همدمى (شیطانى) است که هر کار زشتى را در نظرم مىآراید و هر کار نیکویى را زشت نشان مىدهد، اکنون نصف مالم را به او مىدهم.
رسول خدا به آن مرد تنگدست فرمود: «آیا مىپذیرى؟» گفت: نه؛ پس آن مرد به او گفت : براى چه؟ گفت: بیم آن دارم که آنچه به درون تو راه یافته است، به درون من نیز در آید.[2]
بهترین چیزى که باید از خدا خواست، ایمان است؛ بهترین چیز این است که انسان صبح و شام طالب خدا و در پى خشنودى او باشد؛ بفهمد که خدا از رگ گردن به او نزدیکتر است و هدفى را دنبال کند که براى آن خلق شده است. ارزش انسان به مال و مقام نیست؛ زیرا همه را مىگذارد و مىرود. آنچه ارزشمند است، چیزى است که با خود به عالم برزخ مىبرد.
حقیقت انسان، بدن او نیست؛ بدن قالب و مرکب، بلکه خمرهاى است که مرواریدها درون خود دارد. خدا براى رشد جنبهى الهى انسان، آن را قرار داده است و پس از مرگ، رها مىشود و مىپوسد و تبدیل به خاک مىشود، تا روز قیامت. اگر این را بفهمیم، مرگ آسان مىشود. هر چه تعلّقات انسان کمتر باشد، روحش آزادتر است؛ کم شدن تعلّقات یعنى اگر همهى سرمایهاش نابود شد، خم به ابرو نیاورد. رسیدن به این مرتبه، سخت، امّا ممکن است.
ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ؛ حساب و کتاب هر کس، به طور جداگانه با خداى تعالى است. خداوند به خاطر عزّت و مقام پیامبر، ایشان را شاهد اعمال مردم فرموده، امّا همه چیز به خود او باز مىگردد.
دوستى مىگفت: آن گونه که باید باشم، نیستم و گاه در تنهایى، گناه مىکنم. چه کنم تا در خلوت و جلوت، یکى باشم؟
گفتم: اگر بدانى در مقابل بزرگى هستى که تو را مىبیند، آیا حاضرى گناه کنى؟ پس متوجّه باش که خدا تو را مىبیند؛ پیامبران، ائمه، اولیاى خدا و فرشتگان، تو را مىبینند، بلکه همراه تو هستند. اگر این اعتقاد را داشته باشى، ظاهر و باطنت یکى مىشود.
فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینِ؛ خداوند به رسول خود مىفرماید: اگر تهىدستان و بردگان مؤمن را از خود برانى، از ستمکاران خواهى بود.
دوستانى که به این مسجد مىآیند، همگى جزء فقرا هستند و آمدنشان به اینجا باعث مىشود از هر مقامى بازمانند یا مقام خود را از دست بدهند، امّا به آقایان صاحب مقام عرض مىکنیم: اگر این جوانانى را که براى حفظ دین خود و در راه طلب پروردگار، قید دنیا را زدهاند، از خود برانید، ستمکارید! این هشدار خدا به پیامبرش است؛ دیگران جاى خود دارند.
حکایتى از دروغگوى فراموشکار
روزى سلطان حسین میرزاى بایقرا، پادشاه خراسان و زابلستان، امیرحسین ابیوردى را نزد سلطان یعقوب میرزا، پادشاه آذربایجان و عراق فرستاد و براى او سوغات فراوان و هدایاى زیادى فراهم کرد و دستور داد تا از کتابخانه، چند جلد کتاب از جمله کلیات جامى را که در آن روزگار خیلى تازگى داشت، به عنوان هدیه براى او ببرد.
امیرحسین هنگام برداشتن کتاب ها، اشتباهآ فتوحات مکّى را که از نظر جلد شباهت به کتاب جامى داشت، برداشت و به همراه خود برد.
وقتى در تبریز خدمت سلطان یعقوب شرفیاب شد، سلطان بعد از تعارف و ملاطفت نسبت به او، از رنج و سختى راه و از حال و احوال او در این مسافرت پرسید. امیرحسین چون مىدانست سلطان یعقوب علاقه زیادى به کلیات جامى دارد، گفت: نه قربان، مسافرت سختى نبود؛ زیرا در این سفر دوست و رفیقى همراه من بود که ابدآ رنج راه را حس نکردم.
سلطان پرسید: رفیق و مصاحب شما چه کسى بود؟
امیرحسین گفت: کلیات جامى؛ زیرا هر وقت خسته مىشدم از این کتاب که سلطان خراسان براى شما هدیه فرستاده است استفاده مىکردم.
سلطان یعقوب از شنیدن نام کلیات جامى بسیار خوشحال شد و دستور داد کتاب را زود نزد او بیاورند، وقتى آوردند و به دست سلطان دادند، پس از گشودن کتاب معلوم شد فتوحات مکّى است، نه کلیات جامى و امیرحسین اصلاً مطالعه نکرده و آنچه گفته، دروغ بوده است. همین موضوع دروغگویى باعث شد امیرحسین رسوا و شرمسار شده، براى همیشه اعتبار او از بین برود.
خدایا به حق محمّد و آل محمّد آقاى میر حسین موسوى که نخست وزیر زمان امام بود و حجه الاسلام کروبى که رئیس مجلس شوراى اسلامى زمان امام و بعد از آن بود و خانم رهنورد و دیگر زندانیان سیاسى که بعضى، از وزراى زمان امام بودند و بیشترشان نمازخوان و باتقوایند را آزاد بفرما!