سوره انعام آیه ۱۴۱ و ۱۴۲ | جلسه ۸۸
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۴۱ و ۱۴۲ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۷/۰۲ | جلسه ۸۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ هُوَ الَّذی أنْشَأ جَنّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفآ أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمّانَ مُتَشابِهآ وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ اِذا أثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ
و او خدایى است که باغهایى با داربست و بدون داربست و درخت خرما و کشتزارها با محصولات مختلف و زیتون و انار، شبیه به هم و بىشباهت، پدید آورد. از میوه آن، چون ثمر داد، بخورید و در هنگام درو، حقّ آن را بپردازید و اسراف نکنید که خداوند اسرافکاران را دوست ندارد.(141)
وَ مِنَ الاْنْعامِ حَمُولَهً وَ فَرْشآ کُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوُّ مُبینٌ
و از چهارپایان، حیوانات باربر و حیوانات کوچکتر آفرید. از آنچه خدا روزیتان کرده بخورید و از شیطان پیروى مکنید. به راستى او براى شما دشمنى آشکار است.(142)
وَ هُوَ الَّذی أنْشَأ جَنّاتٍ؛خداى تعالى در این آیه خود را به عنوان خالق و پدید آورندهى نعمتها معرفى مىفرماید.
مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ؛تفسیر نمونه درباره معناى معروشات مىنویسد :
مفسران در تفسیر کلمه «معروش» و «غیر معروش» سه احتمال دادهاند :
1 ـ همان که در بالا به آن اشاره شد؛ یعنى درختانى که روى پاى خود نمىایستند و نیاز به داربست دارند و درختانى که بدون نیاز به داربست روى پاى خود مىایستند؛ زیرا «عرش» در لغت به معنى برافراشتن و هر موجود برافراشته است و به همین جهت به سقف و یا تخت پایه بلند، عرش گفته مىشود.
2 ـ منظور از معروش، درخت اهلى است که به وسیله دیوار و امثال آن در باغها حفاظت مىشود و غیر معروش، درختان بیابانى و جنگلى و کوهستانى است.
3 ـ معروش، درختى است که بر سر پا ایستاده و یا به روى زمین بلند شده، امّا غیر معروش درختى است که به روى زمین مىخوابد و پهن مىشود.
وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفآ أُکُلُهُ؛خرما انواع و اقسام بسیار زیادى دارد و در مراحل مختلفى قابل استفاده است و در هر مرحله، فواید و خاصیتهاى خود را دارد.
همان خدایى که میوههاى مختلف آفرید، دندانها و دستگاه گوارشى انسان را به گونهاى قرار داد که بتواند از این میوهها استفاده کند و از فواید و آثار آن در بدن و روحیات خویش بهرهمند شود. آرى؛ خوراکهاى مختلف، در روحیات انسان هم اثرگذار است.
«زرع» شامل همهى زراعتها، از گندم و جو گرفته تا عدس و نخود و… مىشود.
انسان فقط زمین را آماده مىکند؛ بذر مىکارد و آبش مىدهد، امّا کار اصلى؛ یعنى رویاندن و خلقت میوههاى مختلف دست خداست؛
(ءَ أنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ )
«آیا شما آن را مىرویانید یا ماییم رویاننده؟»
وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمّانَ مُتَشابِهآ وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ؛زیتون و انار خواص بسیارى دارند و در کتب مختلف، از جمله «طبّ امام صادق علیه السلام» برخى از این خواص ذکر شده است. کدامیک از دانشمندان و مخترعان که این همه در علوم مختلف پیشرفت کردهاند، مىتوانند میوهاى مثل زیتون یا انار یا میوهاى دیگر بسازند؟ شاید از ترکیبات مختلف شیمیایى بتوانند چیزى نزدیک به همین خاصیت درست کنند، ولى اولا: ضرر و عوارض آن کم نیست و ثانیآ: هرگز خواص میوهى طبیعى را ندارد.
کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ اِذا أثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ…؛خداى تعالى این نعمتها را به رایگان در اختیار بشر قرار داده، مىفرماید: از اینها بخورید، امّا حقوق الهى را درباره آنها ادا کنید و اسراف و زیاده روى نکنید.
آیات توحیدى
این آیه به روشنى دلالت بر وجود و یگانگى خداى تعالى مىکند. در بحث شناخت پروردگار، دو برهان مدّ نظر قرار مىگیرد؛ 1 ـ برهان علّت و معلول 2 ـ برهان صدیقین.
برهان علّت و معلول یعنى این که از آیات و نشانههاى خداوند، به وجود و وحدانیت او پى برده مىشود. قرآن کریم در آیات بسیارى به نشانههاى پروردگار در این عالم اشاره کرده تا مردم با آنها، خداى خویش را بشناسند.
«المُعَرِّفُ تَدُلُّ عَلَى العَرِیف» کسى که در بیابان راه مىرود و آثار شتر را مىبیند، مىفهمد شترى از این محل گذشته است. «الأثَرُ تَدُلُّ عَلَى المُؤثِّر» انسان، کرات، کهکشانها، روئیدنىها و غیره، همه و همه آثار وجود پروردگارند.
هیچ کدام از ما خالق خویش نیستیم و پدر و مادر ما نیز خالق ما نیستند. از ابتداى آفرینش عالم، خداوند همه چیز را آفرید و تا انتها، هر چه هستى مىگیرد، مخلوق خداست، لکن خداى تعالى با چشم دیده نمىشود و در مغز نمىگنجد؛ چراکه این مستلزم محدود شدن او است، و ذات پاک او از هر حد و حدودى بیرون است.
او بر همه چیز محیط است و هرگز تحت احاطه قرار نمىگیرد، با این حال خود مىفرماید: «هو معکم» یعنى او با شماست. این «معیّت» یک چیز «فهمیدنى» است، نه آموختنى، امّا براى فهمیدن، ابتدا باید «منیّت» را چاره کرد. تا وقتى که اسیر «من»، «علم من»، «قدرت من»، «جمال من» و… هستیم، راهى به فهم معیت پروردگار نداریم. باید کمى از خود بزنیم و تواضع کنیم تا خودخواهى و منیّتمان کم شود.
رسیدن به این مقصود، بخشى به خود انسان مربوط مىشود و بخش مهمى از آن دست خداست؛ یعنى باید از او خواست، تا بشود، وگرنه چه کسى مىتواند به جایى برسد که در تمام بیست و چهار ساعت، حالش به گونهاى باشد که بگوید: «من کارهاى نیستم»؟ هر کس را مىبینى، مىگوید «من این کار را کردم»؛ «من این چیز را دارم»؛ «من مسجد دارم»؛ «من منبر دارم» و… این را همهى انسانها از ابتداى تولد تا آخر عمر دارند و تا این من باشد، معرفت پروردگار حاصل نمىشود. باید مثل مولا على علیه السلام از سر صدق بگوید :
«انت العالم و انا الجاهل انت الغنى و انا الفقیر»
آن که دوست مولا على علیه السلام است، باید همین گونه باشد، و تا این نشود، دوستى کامل نمىشود.
کسى که خودش را خلق نکرده، خالق دارایىهایش هم نیست؛ پس نگو: «باغ من»، «زراعت من»، «خانهى من»! بفهم که این ملکیتها همه مجازى و اعتبارى است و مالک واقعى همه چیز، فقط خداى تعالى است.
وقتى کارى انجام مىدهید متوجّه باشید که خدا قدرت به شما داده؛ بینایى داده؛ فکر داده و… توجّه به خدا ـ اگر واقعى باشد ـ این اثر را براى انسان به ارمغان مىآورد که دیگر با چشمش گناه نمىکند؛ فکرش را در گناه نمىاندازد و عمرش را به معصیت نمىگذراند. نمىگوید «اختیار خودم را دارم»؛ چون مىداند اینها همه در دست او امانت است و تا آخر عمر باید مراقب این امانتهاى الهى باشد؛ لذا در آیه بعد مىفرماید: «کُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» (از آنچه خدا روزیتان کرده، بخورید و از شیطان پیروى نکنید)
سرانجام روزى عمر انسان به پایان مىرسد و خداوند امانت خود را پس مىگیرد و بدن خاک مىشود، ولى آثار کارهایى که با اعضا و جوارح خویش کرده، در روحش باقى مىماند. همین روح هم مال خداست.
روش دیگر اثبات خدا که به برهان صدیقین معروف است، عکس برهان علّت و معلول است؛ یعنى مىگوید: چون خدا هست، ما هستیم؛ چون او عالم و قادر است، ما عالم و قادریم.
وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ؛خداى تعالى چنین قرار داده که از هر بذر، چندین برابر محصول به دست مىآید؛ همان خدا نیز مقرّر فرموده که باید بخشى از این محصولات به عنوان زکات، به فقرا و مساکین اختصاص یابد.
در سوره قلم، خداوند حکایت جوانانى را بیان مىکند که تصمیم گرفتند از محصول باغشان به مستمندان ندهند و شبانه و مخفیانه محصولات آن را بچینند، امّا ناگهان همهى باغشان به خاکستر بدل شد. تفصیل ماجرا از این قرار است :
پیرمردى باغى داشت و هیچ میوهاى از آن باغ به خانهاش برده نمىشد، مگر آنکه حقّ هر صاحب حقّى را از آن مىداد. بعد از آنکه از دنیا رفت، فرزندانش آن باغ را به ارث بردند. آنان پنج پسر بودند. در همان سالى که پدرشان از دنیا رفت آن باغ آن قدر حاصل آورد که در هیچ سالى آن طور نیاورده بود، جوانان بعد از نماز عصر به طرف باغ روانه شدند. میوه و رزقى بسیار زیاد دیدند که تا آن روز و در حیات پدرشان چنان حاصلى به آن باغ ندیده بودند.
وقتى حاصل بسیار را دیدند طاغى و یاغى شده به یکدیگر گفتند : پدر ما پیر و خرفت شده و عقلش را از دست داده بود. بیایید با هم قرار بگذاریم امسال به احدى از فقراى مسلمین چیزى از این میوهها ندهیم، تا اموالمان زیاد شود؛ آن گاه سالهاى بعد روش پدر را دنبال کنیم، چهار نفر از برادران قبول کردند و پنجمى ایشان در خشم شد و او همان بود که بعد از سوخته شدن باغ گفت (أ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ ) آیا به شما نگفتم چرا خداى را تسبیح نمىگویید؟
بهترین آن برادران، به سایرین گفت: از خدا بترسید و روش پدر را پیش بگیرید تا سالم باشید و سود ببرید! برادران بر او خشم کردند، و او را سخت کتک زدند. وقتى آن برادر یقین کرد که برادران قصد کشتن او را دارند، تسلیم گفتارشان شد و به اکراه و بدون رضایت درونى رأى آنان را تصویب کرد.
از آنجا به خانههاى خود برگشته، سوگند یاد کردند که هر وقت خواستند میوه بچینند، صبح خیلى زود بچینند، و در سوگند خود «ان شاء الله» هم نگفتند. خداى تعالى به خاطر این جرمشان مبتلایشان نمود و بین آنان و آن رزق حائل شد.
صبحگاه که برادران برخاستند، یکدیگر را صدا زدند که زودتر به باغتان بروید، اگر مىخواهید بچینید (تا کسى با خبر نشده، بچینید). آنان به طرف باغ روانه شدند و آهسته سخن مىگفتند که کسى صدایشان را نشنود. سخن آهستهشان این بود: (لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِینَ ) یعنى احدى از فقرا نباید داخل باغتان شود.
همهى فکرشان در پیاده کردن این نقشه بود که چگونه میوهها را بچینند که هیچ یک از فقرا خبردار نشود. «قادرین» یعنى مسلم و خاطر جمع بودند که میوهها را خواهند چید و هیچ احتمال نمىدادند که میوه و باغى در کار نباشد و عذاب خدا و خشم او ایشان را گرفته باشد.
«فَلَمَّا رَأَوْها» وقتى دیدند چه بلایى بر آنان نازل شده «قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ» آرى خداى تعالى از آن رزق محرومشان کرد و این به خاطر جرمى بود که کردند و خدا به ایشان ظلم نکرد.
بعضى افراد زور بازوى قوى دارند و از همین رو چنان مغرورند که اگر به کسى خشم گرفتند، تا حد مرگ او را کتک مىزنند. آیا این شخص از غضب خدا نمىترسد؟ نمىترسد که ناگهان پایش چلاق شود یا بدنش به لرزه افتد یا مغزش از کار بیفتد؟ به طور قطع اگر امروز نشد، فردا یا فرداها بالأخره روزى پیرى و سستى به سراغش مىآید و سرانجام روزى خواهد مرد!
هر کس باید به تناسب کار و مسؤلیتى که دارد، حقوق خود را بپردازد؛ بازارى، معلم، کارمند و… همه باید حقوقى را که بر عهده دارند، ادا کنند و در ضمن مراقب امانتهایى که به دستشان سپرده شده، باشند!
وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفین؛در هیچ کارى نباید زیادهروى کرد؛ در خوردن باید جانب اعتدال را رعایت نمود؛ نباید آن قدر بخورد که دیگر نتواند از جایش برخیزد! اگر هم چیزى زیاد آمد، براى دیگران بگذارد یا فردا بخورد. اگر در مهمانى غذا زیاد آمد، آن را دور نریزد؛ یا خودش بخورد یا به فقرا بدهد.
در وقت نیز باید مراقب بود و اسراف نکرد. گاه انسان ساعتها از وقت خود را صرف چیزى مىکنند که نه فایدهى دنیوى دارد و نه فایدهى اخروى؛ این اسراف است.
آقایان رؤسا و مسؤلین هم باید از اسراف پرهیز کنند. یکى از مصادیق اسراف براى آنان این است که وقت مردم را به کارهاى شخصى اختصاص دهند و از کار مردم بزنند.
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوُّ مُبینٌ؛این خیلى زشت و ناپسند است که آدمى رزق خدا را بخورد و با دشمن خدا (شیطان) دوست شود؛ نان خدا را بخورد و اطاعت نفس کند!
ماجراى شهادت امام جواد علیه السلام
امام جواد علیه السلام در سال 195 قمرى در مدینه به دنیا آمد و در سال 220 به زهر معتصم عباسى به شهادت رسید، در حالى که از سن شریفش بیش از 25 سال و سه ماه نمىگذشت.
چنانچه عیاشى از ابن ابى داود، قاضى مشهور بغداد نقل کرده است، ظاهرآ معتصم مجلسى ترتیب داده و دزدى را در حضور او محاکمه مىکردند. معتصم همه فقهاى بغداد را حاضر کرد و از امام جواد علیه السلام نیز خواست تا در آن مجلس حاضر شود. آن گاه از هر یک از فقها درباره حدّ دزد پرسش نمود. ابن ابى داود گفت : «دست دزد را باید از بند دست قطع کرد.» و به عنوان شاهد، آیه وضو را ذکر کرد.
عدّهاى از فقها با او هم عقیده شده و جمعى دیگر با استناد به همان آیه گفتند: «دست دزد را باید از آرنج قطع کرد.»
در این لحظه معتصم رو به جانب امام جواد کرد و پرسید: اى ابو جعفر نظر شما چیست؟ امام فرمود: حاضران حکم خود را گفتند. معتصم گفت: من با حکم آنها کارى ندارم، مىخواهم نظر شما را بدانم. امام علیه السلام فرمود: مرا معذور بدار! وقتى معتصم، امام را به خداى تعالى سوگند داد، امام جواد فرمود :
«حال که مرا سوگند دادى، باید بگویم سایرین در تعیین کیفر دزد خطا نمودند. باید مَفصل انتهاى انگشتان دزد قطع شود و کف دست باقى بماند؛ چون هفت محل سجده از آن خداست و نباید آن مواضع آسیب ببیند؛ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ: سجدهگاهها از آن خداست.»
معتصم از پاسخ امام در شگفت شد و فرمان داد فقط انگشتان دزد را قطع کنند. در این هنگام ابن ابى داود، قاضى القضاه بغداد بسیار ناراحت شد و پس از سه روز به نزد معتصم رفت و به او گفت: وقتى شما در مجلس خود تمام فقها را جمع کردید و در حضور آنها نظر هیچیک را نپذیرفتید و فقط سخن مردى را قبول کردید که نیمى از امّت به برترى و پیشوایى او اعتقاد دارند و او را براى خلافت شایسته مىدانند، این عمل شما تأییدى بر گفتار آنهاست و عمل پسندیدهاى نبود.
در این هنگام معتصم گفت: خدا تو را پاداش دهد که مرا به خوبى نصیحت کردى! آنگاه در روز چهارم نقشه قتل امام جواد علیه السلام را طراحى نمود و با همکارى برادرزاده خود، ام الفضل، همسر امام جواد، زهر مهلکى را در غذاى امام ریخت و با خیانت و نیرنگ، امام جواد علیه السلام را در عنفوان جوانى، در حالى که هنوز 25 بهار از عمر شریف آن حضرت نگذشته بود، به شهادت رساند.
در بعضى از احادیث ذکر شده، معتصم جمعى را تطمیع کرد تا علیه امام جواد علیه السلام گواهى دهند که او بر ضد حکومت قصد انقلاب داشته است. بعد براى آنکه دستاویزى براى زندانى کردن و قتل امام بیابد، امام را حاضر کرده، به آن حضرت گفت: تو قصد خروج بر من را دارى؟ امام علیه السلام فرمود: من هرگز چنین کارى نکردهام. معتصم گواهان دروغین را فرا خواند و آنها علیه امام شهادت دادند.
امام جواد علیه السلام که در ایوان کاخ قرار داشت، دستان خود را به سوى آسمان گرفت و فرمود: «خدایا اگر این جمع بر من افترا بستهاند، آنها را به کیفر برسان!» ناگهان ایوان شروع به لرزیدن کرد و هر کس از جاى برمىخاست، به زمین مىخورد. معتصم با دیدن این صحنه، وحشت زده شد و گفت: اى فرزند رسول خدا من از آنچه کردم توبه مىکنم، از پروردگارت بخواه این لرزش را آرام کند.
امام فرمود: «خداوندا این لرزه را آرام کن، تو خود مىدانى که اینها دشمنان تو و دشمنان من هستند». بعد از سخن امام، ایوان از لرزش باز ایستاد. پس از این ماجرا بود که معتصم بر قصد خود مبنى بر ترور امام راسختر شد.