سوره اعراف آیه ۹۷ تا ۹۹ | جلسه ۵۱ | ۴ رمضان ۱۴۳۶
کسانى هم که ادعاى مسلمانى و دیندارى مىکنند، امّا به خاطر دنیا و مادیات حاضر نیستند زیر بار پیامبر و اهل بیت علیهم السلام بروند و مردم را به گمراهى مىکشانند، نباید از مکر خدا ایمن باشند. این افراد گمان مىکنند همیشه دنیا به کامشان خواهد بود، در حالى که هر لحظه ممکن است غضب خدا نازل شود و دنیایشان هم مانند آخرتشان ویران شود.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیات ۹۷ تا ۹۹ جلسه ۵۱| یکشنبه ۱۳۹۴/۰۳/۳۱ | ۴ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
أفَأمِنَ أهْلُ الْقُرى أنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتآ وَ هُمْ نائِمُونَ(97)
آیا اهل قریهها ایمنند از این که عذاب ما شبانه به آنان رسد، در حالى که خوابند؟
أوَ أمِنَ أهْلُ الْقُرى أنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ یَلْعَبُونَ(98)
آیا اهل قریهها ایمنند از این که عذاب ما هنگام روز به آنان رسد، در حالى که سرگرم بازى هستند؟
أ فَأمِنُوا مَکْرَ اللهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللهِ اِلّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ(99)
آیا از مکر خدا در امانند؟ جز گروه زیانکاران، کسى خود را از مکر خدا ایمن نمىداند.
ان شاء الله از این به بعد در هر روز از ماه مبارک رمضان، یک روایت مىخوانیم. اگر مایل بودید آنها را جمعآورى کرده، پیرامون آن تفکّر و تأمل کنید و شرح مختصرى از آنچه به ذهنتان مىرسد، بنویسید.
روایت اول
قَالَ أمِیرُالْمُوْمِنِینَ علیه السلام: «ألا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقِیهِ حَقِّ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ وَ لَمْ یُومِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ لَمْ یُرَخِّصْ لَهُمْ فِی مَعَاصِی اللَّهِ وَ لَمْ یَتْرُکِ الْقُرْآنَ رَغْبَهً عَنْهُ اِلَى غَیْرِهِ ألا لا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَیْسَ فِیهِ تَفَهُّمٌ ألا لا خَیْرَ فِی قِرَاءَهٍ لَیْسَ فِیهَا تَدَبُّرٌ ألا لا خَیْرَ فِی عِبَادَهٍ لَیْسَ فِیهَا تَفَکُّرٌ»
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: آیا خبر ندهم به شما از فقیهى که حق فقیه بودن را بجا آورده است؟ او کسى است که مردم را از رحمت خدا ناامید نکند و از عذاب خدا ایمن نسازد و به آنها رخصت گناه ندهد و قرآن را از روى اعراض، رها نکند تا به چیز دیگر متوجّه شود. آگاه باشید در علمى که فهم نباشد، خیرى نیست؛ در قرآن خواندنى که تدبر نباشد، خیرى نیست و در عبادتى که تفکّر نباشد، خیرى نیست.»
نزدیک به همین روایت در روایت دیگرى مىفرماید :
«الْفَقِیهُ کُلُّ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ وَ لَمْ یُوْیِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ لَمْ یُوْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّه»
«فقیه کامل کسى است که مردم را از رحمت حق تعالى ناامید نکند و از لطف الهى مأیوس نسازد و از مکر خدا ایمن ننماید.»
خداى تعالى در آیه قبل فرمود: اگر اهل قریهاى (شهر یا سرزمینى) ایمان آورده، تقوا پیشه مىکردند، برکاتى از آسمانها و زمین به رویشان مىگشودیم، امّا تکذیب کردند. ما نیز آنان را بخاطر آنچه مىکردند، گرفتیم.
نه فقط در زمان پیامبران، بلکه همین امروز هم اگر مردم شهر، کشور یا سرزمینى ایمان و تقوا پیشه کنند، وضعشان خوب مىشود، ولى اگر پشت کنند و از خدا روگردانند، باید منتظر گرفتارىهاى اجتماعى یا فرقهاى باشند. البتّه تا هنگامى که مردم، از درون و برون توجّه داده نشوند؛ هشدارها و انذارهاى متعدّد برایشان نیاید؛ براهین مختلف، آشکار نگردد؛ اعمال و صفات خوب به آنان آموخته و نشان داده نشود و در یک کلام، حجت تمام نشود، عذاب نازل نمىشود.
عذابهاى خداى تعالى نیز شکلهاى مختلف دارد و همیشه یک جور نیست؛ یک روز طوفان و سیلاب است؛ یک روز زلزله و صاعقه است؛ یک روز سنگ از آسمان مىبارد و…
أ فَأمِنَ أهْلُ الْقُرى أنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتآ وَ هُمْ نائِمُونَ؛ در این آیه خداى تعالى مىفرماید: آیا مردم قریهها ایمنند از این که عذاب ما شبانه به آنان رسد، در حالى که خوابند؟ یا هنگام روز، در حالى که سرگرم بازى هستند، عذاب به آنان رسد؟
اگر نیمه شبى، زلزلهى شدیدى بیاید، قبل از این که مردم از خواب بیدار شوند، خانهها بر سرشان خراب مىشود و همه مىمیرند یا اگر آتشسوزى شدید و گستردهاى رخ دهد، بسیارى در حال خواب، خفه مىشوند و مىسوزند؛ اینها همه عذابهاى الهى است.
خداى تعالى در چهار آیه، زندگى دنیا را «لهو و لعب» خوانده است. «لَعِب» یعنى بازیچه و «لهو» یعنى سرگرمى. از مشتقات لعب، «لعاب» است یعنى آب دهان. همان طور که شخص تشنه هر چه آب دهان خود را فرو دهد، تشنگىاش رفع نمىشود، طالب دنیا هم هر مقدار از آن را به دست آورد، سیر نمىشود، بلکه حرصش بیشتر شده و سرانجام با عطش حرص مىمیرد. جالب آنکه همان مقدار از دنیا هم که بدست آورده، به کارش نمىآید و باید همه را بگذارد و برود؛ یعنى نه از دنیا سیر مىشود و نه آنچه به دست مىآورد، برایش مىماند.
علّت و منشأ بلا
پیش از این گفتیم که هر معلولى، علّتى دارد. در گذشته، وقتى بیمارى واگیردارى؛ مثل طاعون، وبا یا حصبه شیوع پیدا مىکرد و مردم، گروه گروه مثل برگ درخت بر زمین مىریختند و مىمردند، متدینین مىگفتند: این بلاها، اثر گناهان مردم است. پس از مدّتى که علم پیشرفت کرد و فهمیدند ریشه بیمارى، میکروب و ویروس است و با واکسن و دارو، بسیارى از آنها کنترل مىشود، عدّهاى از طبیعىمذهبها گفتند: معلوم شد منشأ بیمارى، میکروب است و گناه، اثرى در شیوع آن ندارد.
نکتهاى که این افراد بدان توجّه ندارند این است که میکروبها، ویروسها و حتّى سلولهاى بدن، مأموران خدا و تحت فرمان او هستند. این که بشر بتواند با علم، بیمارىها را ریشهکن کند، خود از عنایتهاى پروردگار است و این کار با کمک قواى عقلانى که مخلوق خداست، انجام مىشود. از این گذشته، خدا قادر است بیماریهاى دیگر یا بلاهاى دیگرى بفرستد؛ مثل سرطان یا ایدز که هنوز به طور کامل درمانپذیر نیستند. بنابراین مسبب اصلى خداست و تمام موجودات عالم، «جُندُ الله» (لشکریان خدا) هستند.
روزى نمرود، سپاهیان بىکران خود را در بیابان وسیعى جمع کرد و ابراهیم را طلبید و به او گفت: این لشکر من است.
ابراهیم جواب داد: شتاب مکن هم اکنون سپاه من نیز فرا مىرسد. ناگاه از طرف آسمان انبوه بىشمار پشهها ظاهر شدند و به جان سپاهیان نمرود افتادند. طولى نکشید که ارتش عظیم نمرود در هم شکست و به طور مفتضحانه به خاک هلاکت افتادند.
شخص نمرود در برابر حمله برقآساى پشهها به سوى قصر محکم خود گریخت؛ وارد قصر شد و در آن را محکم بست. وحشتزده به اطراف نگاه کرد و چون در آنجا پشهاى ندید، احساس آرامش کرد. با خود مىگفت: نجات یافتم؛ آرام شدم؛ دیگر خبرى نیست.
در همین لحظه فرشتهاى به صورت انسان نزد او آمد و نصیحتش کرد. به او گفت: لشکر ابراهیم را دیدى؟ اکنون بیا و توبه کن و به خداى ابراهیم علیه السلام ایمان بیاور تا نجات یابى.
نمرود اعتنا نکرد تا این که یکى از همان پشهها از روزنهاى، وارد قصر شد و لب پایین و بالاى نمرود را گزید؛ سپس از راه بینى به مغز او رفت و باعث درد شدید و ناراحتى او در ناحیهى سر شد. گماشتگان، با هر چه مىتوانستند بر سر او مىکوبیدند تا آرام گیرد سرانجام او با آه و ناله و وضعیت بسیار نکبتبارى به هلاکت رسید.
فرصتهاى نهفته در بلا
بلاها، وقتى بر فرد یا جمعیتى وارد مىشوند، اگر موجب شکرگزارى و توجّه آنان به خدا شوند «نعمت» به حساب مىآیند؛ چراکه گناهان را پاک مىکنند و درجات مؤمنان را بالا مىبرند، ولى اگر باعث شوند انسان مقابل خدا بایستد و به دشمنى او برخیزد، نقمت و عذاب محسوب مىشوند و همین امر، عذاب را دو چندان کرده، موجب هلاکت دنیا و شقاوت آخرت مىشود. در واقع شخص کافر و گنهکار، در اثر بلا، در دو جهنّم قرار مىگیرد؛ یکى جهنّم اضطراب و وحشت درونى که در اثر بریدن از خدا برایش ایجاد مىشود و دیگرى، جهنّم موعود پروردگار که گاه در همین دنیا ظاهر مىشود.
این دو حکایت از داستانهاى شگفت، شاهد همین مطلب است :
عالم زاهد حاج شیخ محمّد شفیع جمى نقل نمود که در کنگان یک نفر فقیر در خانهها مىآمد و مدح حضرت امیر علیه السلام مىخواند و مردم به او احسان مىکردند. تصادفآ به خانه قاضى ناصبى مىرسد و مدح زیادى مىخواند. قاضى ناراحت مىشود و مىگوید: چقدر اسم على علیه السلام را مىبرى؟ چیزى به تو نمىدهم مگر این که مدح غیر على کنى. فقیر مىگوید: اگر در راه غیر على چیزى به من بدهى، از زهر مار بدتر است و نخواهم گرفت. قاضى عصبانى مىشود و فقیر را به سختى مىزند. زن قاضى واسطه مىشود و به قاضى مىگوید: دست از او بردار و او را به داخل منزل مىآورد و از فقیر دلجویى مىکند.
قاضى به غرفهاش مىرود و بعد از لحظهاى زن صداى ناله عجیبى از او مىشنود. وقتى مىآید، مىبیند که حالت فلج پیدا کرده و گنگ هم شده است. بستگانش را خبر مىدهد و از او مىپرسند چه شده؟ آنچه که از اشاره مىفهمند، اینکه تا به خواب رفتم مرا به آسمان بردند و بزرگى به صورتم سیلى زد و مرا پرت نمود که به زمین افتادم. بعد او را به مریضخانه بحرین مىبرند و دو ماه تحت معالجه واقع مىشود، ولى فایدهاى نمىبخشد. بعد او را به کویت مىبرند و تصادفآ در همان کشتى که من بودم آوردند. به من التماس دعا کرد. من به او فهماندم که از دست همان که سیلى خوردهاى، باید شفا بیابى. ولى این حرف به آن بدبخت اثرى نکرد و در بیمارستان کویت هم شفا نگرفت و فرمود: سال گذشته در بحرین او را دیدم که با فقر و فلاکت در دکانى زندگى مىکرد و گدایى مىنمود.
در مدینه المعاجز از شیخ مفید نقل نموده: نزد جعفر دقاق رفتم و چهار کتاب در علم تعبیر از او خریدم. هنگامى که خواستم بلند شوم، گفت: به جاى خود باش تا قضیهاى که به دوست من گذشته، برایت تعریف کنم که براى یارى مذهبت نافع است.
رفیقى داشتم که از من مىآموخت و در محله «باب البصره» مردى بود که حدیث مىگفت و مردم از او مىشنیدند، به نام «ابو عبدالله محدّث» و من و رفیقم مدّتى نزد او مىرفتیم و احادیثى از او مىنوشتیم و هر گاه حدیثى در فضائل اهل بیت علیهم السلام املا مىکرد، در آن طعن مىزد. تا روزى در فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها به ما املا کرد. سپس گفت: اینها به ما سودى نمىبخشد؛ زیرا على علیه السلام مسلمین را کشت، و نسبت به حضرت زهرا سلام الله علیها هم جسارتهایى کرد.
جعفر گفت: به رفیقم گفتم: سزاوار نیست که از این مرد چیزى یاد بگیریم، چون دین ندارد و همیشه به حضرت على علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها جسارت مىکند و این مذهب مسلمان نیست. رفیقم سخنان مرا تصدیق کرد و گفت: سزاوار است به سوى دیگرى رویم و به او باز نگردیم.
شب در خواب دیدم مثل اینکه به مسجد جامع مىروم و ابوعبدالله محدث را دیدم و دیدم که امیرالمؤمنین علیه السلام بر استر بىزینى سوار است و به مسجد جامع مىرود. با خود گفتم: واى اگر گردنش را به شمشیرش بزند؛ پس چون نزدیک شد، با چوبش به چشم راست او زد و فرمود: اى ملعون! چرا من و فاطمه سلام الله علیها را دشنام مىدهى؟ پس محدث دستش را روى چشم راستش نهاد و گفت: آخ کورم کردى!
جعفر گفت: بیدار شدم و خواستم به سوى رفیقم بروم و به او خوابم را بگویم، ناگاه دیدم او به سوى من مىآید، در حالى که رنگش دگرگون شده، گفت: آیا مىدانى چه شده؟ گفتم: بگو! گفت : دیشب خوابى درباره محدث دیدم و خوابش بدون کم و کاست با خواب من یکى بود. به او گفتم: من هم چنین دیدم و مىخواستم بیایم با تو بگویم. بیا تا با قرآن پیش محدث برویم و برایش سوگند بخوریم که چنین خوابى دیدهایم و با هم توطئه نکردهایم و او را اندرز دهیم تا از این اعتقاد برگردد.
پس بلند شدیم به در خانهاش رفتیم. در بسته بود. کنیزى آمد و گفت: نمىشود حالا او را دید. دو مرتبه در را کوبیدیم، باز همین جواب را داد، سپس گفت: شیخ دستش را روى چشمش گذاشته و از نیمه شب فریاد مىزند و مىگوید على بن ابى طالب علیه السلام مرا کور کرد و از درد چشم فریادرسى مىکند. به او گفتم: ما براى همین به اینجا آمدیم، پس در را باز کرد و داخل شدیم. پس او را دیدم به زشتترین صورتها فریادرسى مىکند و مىگوید: مرا با على بن ابى طالب چکار که دیشب چشم مرا با چوبش زد و کورم کرد؟
جعفر گفت: آنچه ما در خواب دیدیم او برایمان گفت، به او گفتیم : از اعتقادت برگرد و دیگر به ساحت مقدسش جسارت نکن! گفت : خدا پاداش خیر به شما ندهد! اگر على چشم دیگرم را کور کند او را بر اولى و دومى مقدم نخواهم داشت.
از نزدش برخاستیم، سه روز دیگر به دیدنش رفتیم دیدیم چشم دیگرش نیز کور شده و باز از اعتقادش برنگشت، پس از یک هفته سراغش را گرفتیم، گفتند: به خاکش سپردهاند و پسرش مرتد شده و به روم رفته، از خشم على بن ابیطالب علیه السلام.
این عذابها مىتوانست نعمتى براى آن دو نفر باشد، ولى چون بر دشمنى خود اصرار کردند و از خدا روگرداندند، تبدیل به بدبختى و هلاکت شد.
بنابراین همیشه هم نباید گرفتارىهاى جامعه را به فقر اجتماعى و سوء تدبیر حاکمان نسبت داد. علّتهاى مختلفى مىتواند وجود داشته باشد، در عین حال ریشه و اصل همهى آنها، خواست خداست و ممکن است همین گرفتارىها تبدیل به بلا یا نعمت شود.
أ فَأمِنُوا مَکْرَ اللهِ؛ «مکر» در اینجا به معناى عذاب است. هم کافران و هم مؤمنان نباید از مکر و عذاب خدا ایمن باشند؛ چراکه زیانکار خواهند شد. تکلیف کافرانى که حجت بر آنها تمام شده و ایمان نیاوردند، روشن است؛ مثل سران کفّار و امثال فرعون و نمرود. البتّه کسانى که مستضعف فکرى هستند و حق به گوششان نرسیده یا احتمال نمىدهند حق، غیر از باور آنها باشد، مطابق روایت، اگر ملتزم به دین خود باشند، امید است خداوند آنان را مشمول رحمت و بخشایش خود سازد.
کسانى هم که ادعاى مسلمانى و دیندارى مىکنند، امّا به خاطر دنیا و مادیات حاضر نیستند زیر بار پیامبر و اهل بیت علیهم السلام بروند و مردم را به گمراهى مىکشانند، نباید از مکر خدا ایمن باشند. این افراد گمان مىکنند همیشه دنیا به کامشان خواهد بود، در حالى که هر لحظه ممکن است غضب خدا نازل شود و دنیایشان هم مانند آخرتشان ویران شود.
امّا مکر خدا درباره مؤمنان چطور؟ شیعیان مولا على علیه السلام که به تعبیر قرآن «خَیرُ البریّه» و به فرموده رسول خدا صلّى الله علیه و آله «أُمهٌ ناجیه» هستند چگونه نباید از مکر خدا ایمن باشند؟
گفتیم که امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید: «فقیه کامل کسى است که مردم را از رحمت حق تعالى ناامید نکند و از لطف الهى مأیوس نسازد و از مکر خدا ایمن ننماید.»
عالم واقعى باید همان طور که مردم را به رحمت خدا امیدوار مىکند، از مکر و عذاب او نیز بترساند! این درست است که خداوند، آمرزنده و مهربان است؛ گناهان را مىبخشد؛ حتّى اگر کسى به اندازه آسمانها گناه کرده باشد و استغفار کند، مشمول آمرزش پروردگار مىشود، امّا نباید فراموش کرد که مرگ خبر نمىکند؛ چه بسا در لحظهى گناه، مرگ فرا رسد و انسان موفق به توبه نشود؛ چه بسا گناهان زیاد، باعث شود دین انسان از دستش برود و حتّى به دشمنى اهل بیت کشیده شود! لذا بندهى مؤمن باید همیشه بین خوف و رجا باشد. امام صادق علیه السلام مىفرماید :
«اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ مُوْمِنٍ اِلّا وَ فِی قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِیفَهٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَى هَذَا وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَى هَذَا»
«هیچ بنده مومنى نیست، جز آنکه در دلش دو نور وجود دارد؛ نور ترس و نور امید. اگر این وزن شود، از آن افزون نباشد و اگر آن وزن شود، از این افزون نگردد.»
همین خوف و رجاى دائمى موجب امنیت مؤمن از مکر خدا مىشود :
(اِنَّ الْمُتَّقینَ فی مَقامٍ أمینٍ )
«اهل تقوا در جایگاه امن هستند.»
(الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا اِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الاْمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ)
«آنان که ایمان آوردند و ایمان خود را به ظلم نیالودند، ایمنى فقط براى آنهاست و آنان هدایت یافتگانند.»
السلام علیک یا ابا الحسن یا امیرالمؤمنین