سوره اعراف آیه ۹۳ و ۹۴ | جلسه ۴۹ | ۱ رمضان ۱۴۳۶
به جاى شکایت کردن، کمى متوسّل شو! بدان که خدا هست؛ قادر است و مىبیند. اولیاى خدا این همه کار کردهاند، کمى صبر کن تا کار تو را هم سامان دهند! از این گذشته شما که نمىدانید مطلب چیست؛ شاید علّتهاى دیگرى در میان باشد؛ شاید هنوز به اضطرار لازم نرسیدهاید.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیات ۹۳ و ۹۴ | پنجشنبه ۱۳۹۴/۰۳/۲۸ | ۱ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرینَ(۹۳)
از آنها رو گرداند و گفت: اى قوم! من پیامهای پروردگارم را به شما رساندم و شما را نصیحت کردم پس چگونه براى قومى که کافرند غمگین باشم؟
وَ ما أرْسَلْنا فی قَرْیَهٍ مِنْ نَبِیِّ اِلّا أخَذْنا أهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ(۹۴)
و در هیچ قریهاى پیامبرى نفرستادیم مگر آنکه مردم آنجا را به سختى و رنج گرفتار کردیم تا مگر ناله و زارى کنند.
حضرت شعیب بعد از پیامبرانى چون نوح، هود، صالح، ابراهیم و لوط بود. او سالها مردم بتپرست را به سوى خدا فرا خواند، امّا نه تنها به او ایمان نیاوردند، بلکه مانع ایمان آوردن دیگران هم مىشدند و مؤمنان را اذیّت و آزار مىکردند، سرانجام پس از سالها انذار و اخطار، جناب شعیب قوم را نفرین کرد و خود به همراه مؤمنان، شهر را ترک کردند و عذاب خدا نازل شد.
پس از نزول عذاب و هلاکت کافران، حضرت شعیب به شهر بازگشت و خطاب به ارواح آنها فرمود: اى قوم من که تا دیروز همراه ما و همسایه ما بودید! من پیامهاى پروردگارم را به شما رساندم؛ شما را نصیحت کردم و از سر خیرخواهى، فراتر از تکلیف خود، آنچه براى دنیا و آخرت شما لازم بود، به شما گفتم، امّا شما اعتنا نکردید و به این روز افتادید؛ حال چرا و چگونه براى شما تأسف بخورم؟
بعضى معتقدند جناب شعیب این سخن را پیش از نزول عذاب و هنگام ترک شهر به آنان فرمود.
مؤمنانى که دنبالهرو انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام هستند، وظیفه دارند کسانى را که بر فطرت خود پا گذاشته، به دستورهاى الهى اعتقاد و اعتنایى ندارند و از خداى تعالى گریزانند، به سوى خدا فرا بخوانند و با خالق و پروردگار خود آشتى دهند.
مردم همه در اختیار خوبى و بدى مختارند؛ هر کس بخواهد ایمان مىآورد و هر کس بخواهد، راه کفر پیش مىگیرد. در این میان آنان که ایمان آوردند، باید خیرخواه و ناصح دیگران باشند، ولى اگر نصیحتهایشان کارگر نشد و کسى بدان اعتنا نکرد، وظیفهى دیگرى بر عهدهشان نیست و جایى براى تأسف و اندوه باقى نخواهد ماند.
پدر و مادر، فرزند خود را نصیحت مىکنند که با فلان اشخاص دوستى و معاشرت نکن که تو را از راه به در مىکنند، ولى اگر فرزند توجهى نکرد و گرفتار شد، دیگر جایى در میان خانواده نخواهد داشت و یکى از همان بدکاران مىشود؛ در این صورت دیگر مستحق ترحم نخواهد بود.
وَ ما أرْسَلْنا فی قَرْیَهٍ مِنْ نَبِیِّ اِلّا أخَذْنا أهْلَها…؛ «قریه» به دِه، شهر، مرکز شهر و شهرهاى اطراف اطلاق مىشود. «بأساء» رنجهایى است که در بدن و روح ایجاد مىشود. «ضرّاء» مصیبتهایى است که در خارج از وجود انسان رخ مىدهد؛ مثل نقص در اموال، آبرو و… بعضى هم برعکس این را گفتهاند. «تضرّع» به معناى ناله و زارى، با حال دلشکستگى است.
خداى تعالى مىفرماید: هنگامى که پیامبرى به سوى قومى مىفرستیم، ناراحتىها و گرفتارىهایى براى قوم او ایجاد مىکنیم تا متوجّه ما شوند و با دل شکسته به ما رو آورند.
معمولا هنگامى که خداوند پیامبر ى به سوى قومى مىفرستاد، تعداد اندکى ایمان مىآوردند و بیشتر مردم بر کفر خود اصرار مىورزیدند.
مطابق آیات قرآن، کافران، خدا را به عنوان خالق آسمانها و زمین قبول داشتند، امّا بتها را «ربّ» و نماد خداى تعالى مىدانستند؛ یعنى معتقد بودند بتها صاحب اثر هستند و کار از دستشان مىآید؛ یکى ربّ باران است؛ یکى ربّ شفاست؛ یکى ربّ فراوانى و برکت و…
پیامبران مىگفتند: از این سنگ و چوبها کارى ساخته نیست و مدبّر و مؤثر واقعى، همان «الله» جلّ جلاله، خالق شماست؛ سببیّت هر موجودى از او است؛ او باران مىفرستد؛ سلامتى مىبخشد؛ برکت و فراوانى مىدهد، امّا کسى اعتنا نمىکرد.
در این میان، برخى سخن پیامبران را مىشنیدند و به خدا ایمان مىآوردند. خداى تعالى هم آنها را به گرفتارىها و بلاهایى مبتلا مىکرد تا با شکستگى و زارى رو به او آورند و به فطرت خود توجّه کنند تا غرورشان کاسته شود و بفهمند هیچکارهاند.
هر انسانى گرفتارىهایى دارد که اگر مؤمن و معتقد به خدا باشد، براى رفع آنها رو به خدا مىآورد و از پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام کمک مىخواهد. اگر مؤمنى گناهى کند، بسته به میزان ایمانش، پیامبر را در مقابل خود حاضر مىبیند و احساس شرمندگى مىکند، حتّى منتظر تنبیه خداوند است و مىداند به زودى ائمه اطهار علیهم السلام، به اذن خداوند او را گوشمالى مىدهند. گاهى هم خوابهاى وحشتناک یا مکاشفات سختى مىبیند. اینها اعتقاداتى است که خداوند درون انسان قرار داده، بارها تجربه شده است؛ علاوه بر این حکایتهاى فراوانى هم در این باره وجود دارد؛ لذا صرف تقلید نیست.
این اتفاقات به طور قهرى انسان را به تضرع و زارى وامىدارد و موجب مىشود از غرور و تکبّر خود دست بردارد و با حال خضوع و خشوع، رو به درگاه خداوند آورده، توبه و استغفار کند.
گاه آدمى خیلى به خود غرّه است و از نظر مال و جمال و خانواده خود را کامل مىبیند، امّا هر جا به خواستگارى مىرود، کسى تحویلش نمىگیرد. این باعث مىشود غرورش بشکند؛ سر جاى خود بنشیند و بفهمد کار دست او نیست؛ دست خداست. این از لطف خداست.
امّا برخى افراد وقتى تذکرى از سوى خداى تعالى به آنان مىرسد، بر عصیان و طغیانشان افزوده مىشود. بناى خداى تعالى بر باز گرداندن همه است، امّا گاه غرور، منیّت و کثافات انسان، چنان زیاد مىشود که نه تنها به سوى خدا نمىآید، بلکه منکر همه چیز هم مىشود.
توجّه به مؤثر واقعى
هر چه در این عالم وجود دارد، سببى است براى انجام کارى؛ از چشم و گوش و زبان و سایر اعضا و جوارح گرفته تا چیزهاى دیگر. خالق همهى این اسباب خداى تعالى است؛ او آنها را صاحب اثر و مسبب قرار داده است؛ لذا مىگوییم، سببیت هر سبب و موثریت هر اثرى از خداست و هر گاه اراده کند، اثر را از آنها مىگیرد؛ بنابراین خداى تعالى چشم را سبب بینایى و گوش را سبب شنوایى قرار داده است. به همین ترتیب شفا از خداست و دارو و دکتر فقط وسیلهاند همچنین رازق، خداست و پول، سببى بیش نیست.
مشرکان، بتها را به عنوان سبب مستقل مىدیدند و نقشى براى ارادهى خداى تعالى در تدبیر امور عالم قائل نبودند.
در امور معنوى هم همین طور است؛ یعنى نماز، روزه، حج، خمس، زکات و دیگر واجبات و مستحبات، هر کدام اثرى دارند که از خداست. همهى آنها نورند، ولى هر کدام نورانیت جداگانهاى براى خود دارد. از سوى دیگر، هر گناه، اثر خاصى بر روح انسان مىگذارد. درست است که همهى آنها تاریکى دارند، امّا تاریکىها با هم فرق دارد. نکته مهم در اینجا این است که اثر هر کار خوب و بد، در نفس انسان باقى مىماند؛ یعنى نورانیت اعمال صالح و عبادات باقى مىماند، مگر آنکه شخص مسیر خود را عوض کند یا گناهانى انجام دهد که حسناتش بسوزد و از میان برود. درباره گناهان و بدىها هم همین طور است.
آثار این نورانیتها یا تاریکىها، گاه در مواقع خاصى براى خود انسان واضح مىشود؛ مثلا شخص مؤمنى که در طول عمر، اعمال صالح انجام داده ـ به شرط آنکه فقط براى رضاى خدا عمل کرده باشد، نه براى رضاى نفس یا رضایت دیگران ـ در اواخر عمر، هر چه به مرگ نزدیکتر مىشود، شوقش بیشتر مىگردد و هیچ ناراحتى و نگرانى بابت چیزهایى که از دست داده، ندارد. در واقع انوار اعمال صالح، او را به مرکز (خداى تعالى) مرتبط مىسازد، در حالى که این مرکز از خود او جدا نیست.
اثر دیگر اعمال صالح این است که با از دست دادن دنیا، خود را بدبخت و تنها نمىبیند، بلکه مىفهمد خداوند چیزهاى دیگرى نصیبش کرده است و متوجّه مىشود کسانى هستند که او را یارى مىکنند، حتّى گاهى در عالم خواب یارى ارواح مؤمنان را مشاهده مىکند.
کسى که از ابتداى عمر، در این راه سعى کرده و اگر هم مرتکب اشتباهى شده، جبران نموده است، عنایات تازه به تازه خداى تعالى را حس مىکند و در عین حال مىفهمد نعمتهاى قدیمى، سر جاى خود هستند؛ یعنى رفاقتهاى سابق باقى هستند؛ به همین دلیل پس از مرگ حاضر به بازگشت به دنیا نیست.
گرهگشایى اهل بیت
هریک از مؤمنان و دوستان اهل بیت، معجزات و کرامات فراوانى از ائمه اطهار علیهم السلام شنیده یا با چشم خود دیدهاند. این همه فضائل و معجزات به خاطر این است که این بزرگواران، اسباب ظاهرى را پاره کرده، خود تبدیل به «سبب» شدهاند؛ لذا مىبینیم کارهایى مىکنند که از هیچ کس جز خدا ساخته نیست؛ مثلا مریضهایى را شفا مىدهند که همهى دکترها جواب کردهاند. این کارها براى مؤمنان جاى تعجب ندارد، امّا دیگران در آن متحیّر مىمانند.
شهید آیت الله دستغیب در داستانهاى شگفت این حکایت را آورده است :
عالم بزرگوار حضرت آقاى شیخ محمّد تقى همدانى که فضیلت و تقواى ایشان مورد اتّفاق حوزه علمیه قم است و امام جماعت مسجد فرهنگ قم هستند، شفا یافتن همسر خود را به طور خلاف عادت، به برکت توسل به حضرت حجه بن الحسن العسکرى صلوات اللّه علیهما را مرقوم داشتهاند و همان مرقومه ایشان ثبت مىگردد.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
روز دوشنبه هیجدهم ماه صفر از سال 1397 مهمّى پیش آمد که سخت مرا و صدها نفر دیگر را نگران نمود؛ یعنى همسر این جانب محمّد تقى همدانى در اثر غم و اندوه و گریه و زارى دو سال که از داغ دو جوان خود که در یک لحظه در کوههاى شمیران جان سپردند، در این روز مبتلا به سکته ناقص شدند. البتّه طبق دستور دکترها مشغول معالجه و دوا شدیم، ولى نتیجهاى به دست نیامد تا شب جمعه 22 صفر؛ یعنى چهار روز بعد از حادثه سکته. شب جمعه ساعت یازده تقریبآ رفتم در غرفه خود استراحت کنم. پس از تلاوت چند آیه از کلام اللّه و خواندن دعاهایى مختصر از دعاهاى شب جمعه، از خداوند تعالى خواستم که امام زمان حجه بن الحسن صلوات اللّه علیه و على آبائه المعصومین را مأذون فرماید که به داد ما برسد، و جهت اینکه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند تبارک و تعالى مستقیمآ حاجت خود را نخواستم، این بود که تقریبآ از یک ماه قبل از این حادثه، دختر کوچکم (فاطمه) از من خواهش مىکرد که من قصهها و داستانهاى کسانى که مورد عنایت حضرت بقیه اللّه روحى و ارواح العالمین له الفداه قرار گرفتند و مشمول عواطف و احسان آن مولا شدهاند براى او بخوانم.
من هم خواهش این دخترک ده ساله ام را پذیرفتم و کتاب «نجم الثاقب» حاجى نورى رابراى او خواندم. در ضمن من هم به این فکر افتادم که مانند صدها نفر دیگر چرا متوسل به حجّت منتظَر امام ثانى عشر علیه سلام اللّه الملک الاکبر نشوم؟
لذا همانطور که در بالا تذکّر دادم، در حدود ساعت یازده شب متوسل شدم به آن بزرگوار و با دلى پر از اندوه و چشمى گریان به خواب رفتم. ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه، طبق معمول بیدار شدم، ناگاه احساس کردم از اطاق پایین که مریض سکته کرده آنجا بود، صداى همهمه مىآید. سر و صدا قدرى بیشتر شد و ساعت پنج و نیم که آن روزها اول اذان صبح بود، به قصد وضو آمدم پایین. ناگهان دیدم صبیه بزرگم که معمولاً در این وقت در خواب بود، بیدار و غرق در نشاط و سرور است تا چشمش به من افتاد، گفت آقا! مژده بدهم به شما.
گفتم چه خبر است؟! من گمان کردم خواهر یا برادرم از همدان آمدهاند. گفت بشارت! مادرم را شفا دادند. گفتم که شفا داد؟ گفت : مادرم چهار بعد از نیمه شب با صداى بلند و شتاب و اضطراب ما را بیدار کرد ـ چون براى مراقبت مریض، دخترش و برادرش (حاجى مهدى) و خواهرزادهاش (مهندس غفارى) که این دو نفر اخیرآ از تهران آمدهاند، مریضه را به تهران ببرند براى معالجه ـ این سه نفر در اتاق مریض بودند که ناگهان داد و فریاد مریضه بلند شد که مىگفت: برخیزید آقا را بدرقه کنید! برخیزید آقا را بدرقه کنید!
مىبیند که تا اینها از خواب برخیزند، آقا رفته، خودش که چهار روز نمىتوانست حرکت کند، از جا مىپرد و دنبال آقا تا دم درب حیاط مىرود. دخترش که مراقب حال مادر بود و در اثر سر و صداى مادر که آقا را بدرقه کنید، بیدار شده بود، دنبال مادر تا دم درب حیاط مىرود، ببیند که مادرش کجا مىرود، دم درب حیاط مریضه به خود مىآید، ولى نمىتواند باور کند که خودش تا اینجا آمده. از دخترش زهرا مىپرسد که زهرا من خواب مىبینم یا بیدارم؟
دخترش پاسخ مىدهد که مادر جان! تو را شفا دادند. آقا کجا بود که مىگفتى آقا را بدرقه کنید؟ ما کسى را ندیدیم!
مادر مى گوید: آقاى بزرگوارى در زى اهل علم، سید عالیقدرى که خیلى جوان نبود، پیر هم نبود، به بالین من آمد، گفت: برخیز! خدا تو را شفا داد. گفتم: نمىتوانم برخیزم. با لحنى تندتر فرمود : شفا یافتید، برخیز! من از مهابت آن بزرگوار برخاستم. فرمود: شفا یافتید دیگر دوا نخور و گریه هم مکن و چون خواست از اطاق بیرون رود، من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید، ولى دیدم شما دیر جنبیدید، خودم از جا برخاستم و دنبال آن آقا رفتم. بحمداللّه تعالى پس از این توجّه و عنایت، حال مریضه فورآ بهبود یافت و چشم راستش که در اثر سکته غبارآورده بود، برطرف شد. پس از چهار روز که اصلاً میل به غذا نداشت، در همان لحظه گفت گرسنهام براى من غذا بیاورید. یک لیوان شیر که در منزل بود به او دادند، با کمال میل تناول نمود. میل به غذا کرد، رنگ رویش به جا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که گریه مکن، غم و اندوه از دلش برطرف شد.
و ضمنآ خانم مذکوره از پنج سال قبل روماتیسم داشت، از لطف حضرت علیه السلام شفا یافت با آنکه اطبا نتوانستند معالجه کنند.
ناگفته نماند که در ایام فاطمیه در منزل، مجلسى به عنوان شکرانه این نعمت عظمى منعقد کردیم. جناب آقاى دکتر دانشى که یکى از دکترهاى معالج این بانو بود، شفا یافتن او را برایش شرح دادم. دکتر اظهار فرمود آن مرض سکته که من دیدم، از راه عادى قابل معالجه نبود، مگر آنکه از طریق خرق عادت و اعجاز شفا یابد.
اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمین وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الْمَعْصُومینَ لا سِیَّما اِمامُ الْعَصْرِ وَنامُوسُ الدَّهْرِ، قُطْب دایِره اِمْکان ، سرور و سالار انس و جان صاحب زمین وزمان مالک رقاب جهانیان «حُجَّه بْن الْحَسَنِ الْعَسْکَرِى» صَلَوات اللّه عَلَیْهِ وَعَلى آبائِه الْمَعْصُومینَ اِلى قِیامِ یَوْمِ الدّین وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَهُاللّهِ وَبَرَکاتُهُ
محمدتقى بن محمدمتقى همدانى.25 ماه صفرالخیر 1397 هجرى قمرى
با وجود چنین اولیایى و بالاتر از آنها، خود خداى تعالى، چرا بعضى افراد متوجّه ایشان نیستند و در گرفتارىها، ناامید مىشوند؟ شیطان و نفس، گاه این همه سابقه کرامت و عنایت را به فراموشى مىسپارند و یکى دو موردى را که بنا به دلایلى آن گونه که مىخواستند نشده، یادآورى مىکنند و انسان عجول هم بناى شکایت و بىتابى مىگذارد.
به جاى شکایت کردن، کمى متوسّل شو! بدان که خدا هست؛ قادر است و مىبیند. اولیاى خدا این همه کار کردهاند، کمى صبر کن تا کار تو را هم سامان دهند! از این گذشته شما که نمىدانید مطلب چیست؛ شاید علّتهاى دیگرى در میان باشد؛ شاید هنوز به اضطرار لازم نرسیدهاید.