سوره اعراف آیه ۸۹ | جلسه ۴۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۸۹| چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۳/۲۰ | جلسه ۴۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللهِ کَذِبآ اِنْ عُدْنا فی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ اِذْ نَجّانَا اللهُ مِنْها وَ ما یَکُونُ لَنا أنْ نَعُودَ فیها اِلّا أنْ یَشاءَ اللهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْمآ عَلَى اللهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أنْتَ خَیْرُ الْفاتِحینَ(89)
اگر بعد از آنکه خدا ما را از آن (شرک) نجات بخشید، دوباره به آیین شما بازگردیم، به خدا دروغ بستهایم و سزاوار نیست که بدان بازگردیم، مگر آنکه خداوند، پروردگار ما بخواهد. وسعت علم پروردگار ما همه چیز را دربرگرفته است. بر خدا توکّل کردهایم. پروردگارا میان ما و قوم ما به حق داورى کن که تو بهترین داورانى.
قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللهِ کَذِبآ اِنْ عُدْنا فی مِلَّتِکُمْ؛ حضرت شعیب به سران قومش که گفته بودند: یا به آیین ما بازگردید یا باید شهر را ترک کنید، فرمود: «اگر به آیین شما بازگردیم و بت پرست شویم، دروغ بزرگى به خدا بستهایم». یعنى وحدانیت خدا چنان براى ما واضح است که اگر بتپرست شویم، چیزى خلاف واقعیت به خدا نسبت دادهایم و هرگز چنین کارى نمىکنیم. خداى تعالى شریک و شبیهى ندارد؛ او خالق آسمان و زمین است و جز او، پروردگار و پرورش دهندهاى نیست.
عقیده شیعه بر این است که پیامبران الهى، از ابتدا موحد بودند و هرگز غیر خدا را نپرستیدند؛ بنابراین حضرت شعیب و برخى از مؤمنان، هیچ سابقه بتپرستى نداشتند و این سخن، از طرف کسانى بود که ابتدا بتپرست بودند و سپس به خداى یکتا ایمان آوردند.
بَعْدَ اِذْ نَجّانَا اللهُ مِنْها؛ نجات در اینجا، هم مىتواند به معناى نجات از بتپرستى باشد و هم نجات از شیطنت بتپرستان. هنگامى که مؤمنى در بین مردم بىایمان و گناهکارى قرار مىگیرد که دائم برایش شبههافکنى مىکنند، اگر ایمان محکمى داشته باشد، دچار شک و شبهه نمىشود، امّا صرف حضور در میان آنان، برایش فشار و عذاب است و چنانچه زمینه جدایى از آنها فراهم شود، نوعى نجات و رهایى برایش به حساب مىآید و نفس راحتى مىکشد.
وَ ما یَکُونُ لَنا أنْ نَعُودَ فیها؛ «عود» به معناى بازگشت است، امّا در اینجا لزومآ به معناى بازگشت به حالت سابق نیست، بلکه مىتواند به معناى عقبگرد یا پسرفت هم باشد؛ لذا وقتى خداى تعالى از قول حضرت شعیب مىفرماید: سزاوار نیست ما به آیین بتپرستى بازگردیم، به معناى این نیست که ایشان و سایر مؤمنان پیش از این بتپرست بودند که دوباره به آن بازگردند.
گفتند: چگونه ما به خرافات شما یا گناهانى که به آنها عادت کردهاید، بازگردیم، در حالى که دانستهایم گناه، چگونه باعث تاریکى و ناامیدى انسان مىشود و روح خدایى او را به بند مىکشد و آدمى را تبدیل به حیوان مىکند.
گاه در بعضى خانوادهها یا در جمع برخى دوستان، کسانى پیدا مىشوند که هیچ التزامى به احکام شرع ندارند یا حتّى اظهار ارتداد مىکنند. اگر مؤمنان بخواهند با این افراد معاشرت نزدیک و صمیمى داشته باشند، موجب توقف و عقبگرد برایشان مىشود، بدتر آنکه آنان راتأیید کرده، همراهشان شوند.
کسى که نور آفتاب را به روشنى مىبیند، چگونه مىتواند مانند کوردلان، منکر نور شود و تاریکى را باور کند؟ کسانى که چاه را مىبینند، چگونه با کسى که پیش پاى خود را نمىبیند و نزدیک است به چاه افتد، همراه مىشوند؟
اِلّا أنْ یَشاءَ اللهُ رَبُّنا؛ رضاى پروردگار در این است که انسانها به او پناه آورند. هیچ کس نمىتواند مدعى شود که هرگز گناه نمىکند و اسیر شرک نمىشود؛ چراکه هیچ کس نمىتواند از نفس و شیطان در امان باشد، مگر خداوند یاری دهد؛ پس همه باید خود را به خدا بسپاریم و از او بخواهیم حفظمان کند. به طور قطع رضاى پروردگار بر این نیست کسى مشرک شود.
وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْمآ؛ یعنى علم او بر همه چیز احاطه دارد، حتّى آنچه در نفس آدمى است و خود از آن بى خبر است یا چیزهایى را که فراموش کرده است. نه تنها خداى تعالى، که اولیا و وابستگان او نیز از ضمیر افراد آگاهند. آیات زیادى درباره علم خدا، در قرآن کریم موجود است و روایات و حکایات فراوانى از علوم ائمه اطهار علیهم السلام به اسرار مخفى مردم، در کتب روایى ثبت شده است.
برخى اولیاى خدا که همهى قصد و نظرشان فقط خدا بوده و نه کشف و کرامات، صاحب چنین علمى هستند؛ آنان که زندگى خود را وقف رضاى خدا کردند و هر چه او برایشان خواست، پسندیدند.
حضرت آیت الله العظمى نجابت دوستى داشتند که هر وقت خدمتشان مىرسید، بسیار او را احترام مىکردند. یکبار وقتى آمد، حضرت آقا چندان تحویلش نگرفتند، وقتى با واسطه، علّت را جویا شد، آقا فرمودند: مادرش از او راضى نیست.
آن شخص ابتدا منکر شد و گفت این طور نیست، امّا وقتى نزد مادرش رفت و از او سؤال کرد، مادر گفت: چند روز پیش که نزد من آمدى و درباره فلان موضوع با من صحبت کردى، موقع رفتن، در را محکم به هم زدى و من احساس کردم عصبانى شدى و از دستت ناراحت شدم.
آنچه اولیاى خدا دارند، از ائمه اطهار علیهم السلام است و علم ائمه، از خداى تعالى است. جز خدا، هیچ کس هیچ علمى از خود ندارد؛ هیچ ولىّ خدایى براى خود چیزى قائل نیست و مىداند تمام علمش و هر چه دارد، از خداست.
هرچند شیطان، نفس و تخیلات اجازه نمىدهند انسان چند دقیقهاى در خود فرو رود و کمى بیندیشد، امّا با توکل به خداوند می تواند کمى فکر کند؛ ببیند از خود چه دارد؛ از خود بپرسد که از مغز سر تا پنجه پا، کدامش را خودش ساخته و مال خودش است؟
اگر کسى طالب باشد و استقامت کند، خداوند به او مىفهماند که هیچ است و هیچ ندارد.
عَلَى اللهِ تَوَکَّلْنا؛ توکّل بر خدا، یعنى وکیل قرار دادن او. وکیل به کسى مىگویند که از انسان دفاع مىکند؛ یعنى اگر کسى، از شما غیبت کرد یا به شما تهمت زد، بگویید: «عَلَى اللهِ تَوَکَّلْنا» و مطمئن باشید او در این عالم یا در عالم دیگر از شما دفاع مىکند. او هم وکیل است و هم قاضى. نه این که انسان از خود دفاع نکند، بلکه همین دفاع از خود هم، از وکالت او است.
ائمه اطهار علیهم السلام هم وکیل هستند و امروز حضرت ولى عصر عجّل الله تعالى فرجه وکیل شیعیانشان هستند و از آنها دفاع مىکنند، امّا دفاع به این معنا نیست که هر کس ظلم یا کار ناپسندى در حق مؤمنان و دوستان حضرات انجام داد، فورآ او را بکشند و توبیخ کنند. دفاع و وکالت ائمه این است که اگر شخص ظالم، صلاحیت داشته باشد، هدایتش مىکنند و اگر نداشت، مقام دوستان مظلوم خود را به خاطر ظلمى که به آنها شده، بالا مىبرند. دنیا چه ارزشى دارد که به خاطر چند تهمت و غیبت، بخواهند بگیر و ببند کنند؟ آیا مهم این است که انسان در دنیا بزرگ شود یا نزد خدا؟ چه بسیار افرادى که در دنیا گمنام، امّا نزد خدا صاحب آبرو بودند!
«أولیایى تَحت قُبایى لا یَعرِفُهم غَیرى»
«دوستان من زیر پوشش من هستند، جز من کسى آنان را نمىشناسد.»
هر کس به هر اندازه خدا را بشناسد، خداوند وکیلش مىشود و بهتر مىفهمد وکالت خدا یعنى چه. این بدان معنا نیست که انسان در پى اسباب نرود، امّا باید در کنار اسباب، متوجّه پروردگار عالم باشد؛ او را وکیل خود بداند؛ به آنچه او برایش خواسته راضى باشد و بگوید «از من حرکت از خدا برکت»، امّا انتظار نداشته باشد تا گفت: «خدا» دنیا برایش فراهم شود! باید تکلیف خود را مشخص کند؛ نمىشود هم خدا را خواست و هم خرما را.
رزق هر کس به اندازه کفافش مىرسد و خداوند زندگى را تأمین مىکند. هنگامى که حضرت یوسف در زندان، به شخصى که مىخواست آزاد شود گفت: نزد پادشاه سفارش مرا هم بکن، جبرئیل نازل شد و پا بر زمین زد؛ زمین شکافت؛ دریایى ظاهر شد؛ دریا هم شکافت و در قعر آن، تخته سنگى ظاهر شد که کرم کوچکى زیر آن بود و غذا مىخورد. جبرئیل گفت: اى یوسف! خداى تو، از این کرم کوچک غافل نیست، چگونه از تو غافل باشد؟ به کیفر این که به غیر او رجوع کردى، باید چند سال در زندان بمانى!
رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أنْتَ خَیْرُ الْفاتِحینَ؛ یکى از معانى «فتح» حکم کردن است. پس از سالها تبلیغ و تحمّل آزار و اذیتهاى مردم، سرانجام حضرت شعیب از خدا خواست میان او و قومش حکم کند.
بیشتر مردم تاب تحمّل یک ناسزا یا یک توهین را ندارند، امّا جناب شعیب و مؤمنان همراه او، بیش از صد سال انوع سختىها را تحمّل کردند و صبر کردند. پس از آن بود که خداوند به شعیب فرمود به همراه مؤمنان از شهر خارج شوند و سپس عذاب نازل شد. در امّت پیامبر اسلام، عذابهاى این چنینى نازل نمىشود؛ عذاب امّت پیامبر خاتم، اختلاف و تفرقه است.
وقتى جناب شعیب از خدا درخواست کرد بین او و قومش به حق حکم کند، خداوند عذاب عمومی نازل فرمود، و در کربلا، امام حسین علیه السلام نیز از خدا درخواست کرد و گفت: خدایا تو میان ما و این قوم قضاوت کن! هرچند که لشکریان یزید، اهل بیت امام حسین علیه السلام را به اسارت بردند و عذاب فورى بر ستمکاران نازل نشد؛ اما آن ها که ظلم کردند و یا راضی به ظلم بودند به عذابی سخت تر از پیشینیان گرفتار شدند. البته حسین بن علی علیه السلام در برابر امر خداوند راضی و تسلیم بود و حضرتش در برابر ارادهى خداى تعالى، مانند میّت در دست غسّال بود. حضرت سید الشهدا علیه السلام دعا مىکرد، امّا همهى وجودش، رضاى پروردگار بود و رضاى خدا در این بود که هم باطن یزید و اطرافیانش آشکار شود و هم باطن نورانى مؤمنان حقیقى. چه مؤمنان خوبى که بعد از امام حسین علیه السلام، با وجود کمى نفرات، استقامت کردند!
راههاى رسیدن به مقام رضا
«رضا» مقام بلندى است که براى رسیدن به آن، ابتدا باید از خدا خواست! پس از آن باید التزام فوق العادهاى بر انجام واجبات و ترک محرّمات داشت! سپس باید به رزق خدا راضى بود و این دعا را مکرر خواند: «وَ رَضِّنی مِنَ العَیش بِمَا قَسَمْتَ لی»
قدم بعدى در این راه «شکر» است؛
(وَ اِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ )
«اگر شکر کنید، از شما راضى مىشود.»
از مصادیق شکر، یادآورى نعمتهاى خداست؛ سلامتى، وسعت رزق، بهره مندى از همسر و فرزندان خوب، توفیق انجام اعمال صالح، ترک گناه و… همه از نعمتهاى پروردگارند که شکر آنها موجب زیاد شدنشان مىشود. همین شکر، انسان را بتدریج در وادى رضاى خدا مىاندازد؛
(رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ )
«خدا از آنان راضى و آنان نیز از او راضى هستند. این پیروزى بزرگ است.»