سوره اعراف آیه ۸۷ و ۸۸ | جلسه ۴۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۸۷ و ۸۸| یکشنبه ۱۳۹۴/۰۳/۱۷ | جلسه ۴۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
وَ اِنْ کانَ طائِفَهٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذی أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَهٌ لَمْ یُوْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّى یَحْکُمَ اللهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ ۸۷
اگر گروهى از شما به آنچه من براى آن فرستاده شدهام ایمان آوردهاند و گروهى ایمان نیاوردهاند، صبر کنید تا خدا میان ما داورى کند که او بهترین داوران است.
قالَ الْمََلأُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا قالَ أ وَ لَوْ کُنّا کارِهینَ ۸۸
اشراف و سرکردگان قومش که سرکشى مىکردند، گفتند: اى شعیب! تو و کسانى را که با تو ایمان آوردهاند از شهر خود بیرون مىکنیم یا به آیین ما بازگردید. گفت: حتّى اگر از آن متنفر باشیم؟
وَ اِنْ کانَ طائِفَهٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذی أُرْسِلْتُ بِهِ…؛ گروهى که به حضرت شعیب ایمان آورده بودند، حاضر نبودند در برابر اقدامات و توهینهاى کافران ساکت بنشینند؛ لذا زد و خورد میان کافران و مؤمنان به وجود مىآمد. چون این درگیرىها بر وضع زندگى و امر معاش و امنیت جامعه تأثیر منفى مىگذاشت، حضرت شعیب از طرف پروردگار به مؤمنان دستور صبر داد و کافران را از درگیرى و نزاع برحذر داشت تا حکم خدا برسد و معلوم شود عذاب خداى تعالى مؤمنان را مىگیرد یا کافران را.
در زمان پیامبران دیگر هم شبیه این وضع وجود داشت؛ در زمان حضرت موسى، با این که فرعون مغلوب و مقهور معجزات حضرت موسى شده بود، امّا از طغیان خود دستبردار نبود و مؤمنان هم آمادهى حمله بودند، امّا حضرت موسى دستور صبر داد، تا زمان مشخص.
در زمان پیامبر اسلام، چه در مکه در برابر کفّار و چه در مدینه در مقابل منافقان، دستور صبر و مماشات، از جانب خداوند رسیده بود. بعد از رحلت پیامبر، امیرالمؤمنین 25 سال صبر کرد. در زمان امام حسن مجتبى علیه السلام چون مؤمنان دچار فرسایش شده بودند، حضرت بناچار با معاویه صلح کرد تا خون شیعیان حفظ شود و در آرامش و امینت نسبى قرار گیرند، درست است که معاویه هرگز دست از دشمنى و جنایت برنداشت، ولى اگر جنگى درمىگرفت، او هیچ اثرى از شیعه و بلکه از اسلام باقى نمىگذاشت. در دوران سایر ائمه هم همین طور بود؛ پذیرش ولایتعهدى مأمون توسط امام رضا علیه السلام به حساب همین صبر و ایجاد آرامش و امنیت براى مؤمنان بود.
بشار مکارى گوید: در کوفه خدمت حضرت صادق علیه السلام مشرف شدم. آن جناب مشغول خوردن خرما بود. فرمود: بشار، بیا جلو بخور! عرض کردم: در بین راه که مىآمدم منظرهاى دیدم که مرا سخت ناراحت کرد، اکنون گریه گلویم را گرفته نمىتوانم چیزى بخورم. بر شما گوارا باد!
فرمود: به حقّى که مرا بر تو است سوگند مىدهم پیش بیا و میل کن! نزدیک رفته، شروع به خوردن کردم. پرسید: در راه چه مشاهده کردى؟ عرض کردم: یکى از مأموران را دیدم که با تازیانه بر سر زنى مىزد و او را به سوى زندان دارالحکومه مىکشاند. آن زن با حالتى بس تأثرانگیز فریاد مىزد: «المستغاث بالله و رسوله». هیچ کس به فریادش نرسید.
پرسید: از چه رو این طور او را مىزدند؟ عرض کردم: من از مردم شنیدم آن زن در بین راه پایش لغزیده و به زمین خورده است، در آن حال گفته «لعن الله ظالمیک یا فاطمه» (خدا ستمکاران تو را لعنت کند اى فاطمه زهرا).
امام صادق علیه السلام از شنیدن این موضوع شروع به گریه کرد. آن قدر اشک ریخت که دستمال و محاسن مبارک و سینهاش تر شد. فرمود: بشار بیا با هم به مسجد سهله برویم و براى نجات آن زن دعا کنیم! یکى از اصحاب خود را نیز فرستاد تا به دارالحکومه رود و خبرى از او بیاورد.
وارد مسجد شدیم. هر یک دو رکعت نماز خواندیم. امام صادق علیه السلام دستان خود را بلند کرده، دعایى خواند و به سجده رفت. طولى نکشید سر برداشت و فرمود: حرکت کن برویم! او را آزاد کردند. در بین راه برخورد کردیم با مردى که او را براى خبرگیرى فرستاده بودند. آن جناب جریان را پرسید، گفت: زن را آزاد کردند. از وضع آزاد شدنش سؤال کرد. گفت: من در آنجا بودم. دربانى او را به داخل برد، پرسید: چه کردهاى؟ گفت: من به زمین خوردم و گفتم «لعن الله ظالمیک یا فاطمه». امیر دویست درهم به او داد و تقاضا کرد او را حلال کند و از جرمش بگذرد، ولى آن زن قبول نکرد. آن گاه آزادش کردند.
حضرت فرمود: از گرفتن دویست درهم امتناع ورزید؟ عرض کرد: آرى. با این که به خدا سوگند کمال احتیاج را دارد. حضرت از داخل کیسهاى، هفت دینار خارج نمود و فرمود: این هفت دینار را برایش ببر و سلام مرا به او برسان!
بشار گفت: به در خانه آن زن رفتم و سلام حضرت را به او رساندم. پرسید شما را به خدا قسم! حضرت صادق مرا سلام رسانده است؟ جواب دادیم: آرى. از شنیدن این موهبت بیهوش شد. ایستادیم تا به هوش آمد. دینارها را به او تسلیم کردیم. گفت: «سلوه أن یستوهب امته من الله» (از حضرت بخواهید آمرزش کنیز خود را از خداوند بخواهد!) پس از بازگشت، جریان را به عرض امام علیه السلام رساندیم، آن جناب به گفته ما گوش فرا داد و در حالى که مى گریست، برایش دعا کرد.
منظور این که در زمان ائمه چنین خفقان و ارعابى براى شیعیان وجود داشت، ولى با این حال حضرات معصومین با صبر و تقیّه، جان شیعیان و دوستان خود را حفظ مىکردند.
در ابتداى پیروزى انقلاب اسلامى نیز امام خمینى رحمه الله با منافقان بسیار مماشات کرد. بنده همان اوایل، یکبار درباره آنان از ایشان سؤال کردم، گفتند: «قرار است امروز سرانشان بیایند و شهادتین بگویند. اگر گفتند، مسلمان هستند». تا زمانى که دست به اسلحه نبرده بودند، امام کارى با آنها نداشت و پس از آن نیز چارهاى جز مقابله نبود؛ چراکه محارب محسوب مىشدند.
سکوت و مسامحه برخى علما در برابر سلاطین و پادشاهان ستمگر زمان خود نیز از همین باب و موافق قرآن و سیرهى حضرات معصومین بود. البتّه هر جا هم لازم بود، سکوت را مىشکستند و وارد میدان مىشدند.
هر یک از مؤمنان نیز باید در محیط زندگى خود این رویه را داشته باشند؛ یعنى هم باید صبر داشته باشند و هم اگر لازم شد، بدون توهین و نزاع، امر به معروف و نهى از منکر کنند! گاه جوانها و نوجوانهایى که وارد مسجد مىشوند، شلوغکارى مىکنند؛ هم مىشود با دعوا و فریاد آنان را از مسجد بیرون کرد و هم مىتوان با صبر و محبّت، آنان را متذکّر ساخت و جذبشان کرد.
قالَ الْمََلأُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ…؛ کسانى که به حضرت شعیب ایمان نداشتند و جزء مستکبران و چشمپرکنهاى قوم به حساب مىآمدند، به جناب شعیب گفتند: تو و آنها که به تو ایمان آوردهاند، باید این شهر را ترک کنید یا به آیین ما بازگردید. حضرت شعیب در پاسخى کوتاه فقط به آنان گفت: آیا اگر از آیین شما بیزار باشیم، باز هم مجبور به تبعیت از آن هستیم؟
از اول دنیا تا به حال همین طور بوده است. فرعون به اطرافیان خود مىگفت: موسى مىخواهد دین شما را تغییر دهد و شما را از سرزمینتان بیرون کند. شاه، علما و مخصوصآ امام را منسوب به بیگانگان مىدانست و مىگفت آنها مىخواهند کشور را دست اجانب بدهند. حتّى مىگفتند: امام هندى است. ائمه اطهار علیهم السلام و بزرگان شیعه نیز همواره در معرض همین اتهامات بودند.
معمولا اولین اقدامى هم که انجام مىدادند، تبعید بود. مثل زمان شاه که هم امام و هم علما و مؤمنان را تبعید مىکردند.امّا پاسخ حضرت شعیب این بود که آیا اگر از دین شما متنفر باشیم، باز باید به آن تن دهیم؟ آیا قبول دین باید با شوق و رغبت باشد یا با کراهت و اجبار؟ این سؤال را از خودمان هم مىپرسیم. آیا ما دین خود را با زور یا تقلید کورکورانه قبول کردهایم یا با تحقیق؟
قطعآ هیچ اجبارى در کار نبوده است و برخى افراد، به اشکال مختلف، دینهاى دیگرى اختیار مىکنند.
تقلید از پدر و مادر و بزرگترها هم تا زمان مشخصى وجود دارد، امّا معمولا پس از بلوغ یا حتّى پیش از آن، هر کسى چیزهایى متوجّه مىشود؛ مثلا نوجوانى که پدر و مادر خود را مؤمن و مخلص مىبیند یا از دوستان مؤمن خود صفات پسندیده مشاهده مىکند، به خوبى تشخیص مىدهد که ایمان و صفات خوب، با وجدان و باطنش سازگار است. کمى که جلوتر مىرود، وقتى از حرام پرهیز مىکند؛ چشم خود را از نامحرم مىپوشاند و زبانش را نگه مىدارد، متوجّه مىشود که وضع دیگرى یافته است. اینها تقلید نیست، بلکه بهترین راه تحقیق براى اثبات حقّانیّت دین است. تحقیق یعنى به دست آوردن حق و درک آنچه مطابق وجدان است، و این را هر کسى مىتواند به صورت کلى، درون خود مشاهده کند؛ البتّه جزئیاتى را نیز باید آموخت!
تحقیق این نیست که نسخههاى تحریف شده تورات و انجیل را مطالعه کنند و پس از سالها به جایى نرسند. تحقیق یعنى همین که اشخاص پس از عمرى بتپرستى، وقتى خدمت رسول خدا صلّى الله علیه و آله مىرسیدند و به ایشان نگاه مىکردند یا چند آیه از زبان ایشان مىشنیدند، منقلب شده، شهادتین مىگفتند. این سحر نیست؛ اگر قرار بود سحر باشد، پیامبر همان ابتدا در ابوسفیان و ابولهب و ابوجهل آن را به کار مىبست تا دست از دشمنى بردارند و مسلمان شوند.
گاه بعضى افراد دقایقى نزد ائمه اطهار علیهم السلام مىنشستند و مىگفتند: مثل این است که وارد بهشت شدهایم. وقتى شما سخن مىگویید، مثل این است که قیامت را مشاهده مىکنیم. این یعنى درک حق با قلب و روح خدایى.
مؤمنان نیز با حضور در مجلس تفسیر قرآن، به خوبى حس مىکنند که خیالاتشان کم شده، امید بیشترى پیدا کردهاند و روحانیت دیگرى یافتهاند؛ آیا راهى بهتر از این، براى درک حق وجود دارد؟