سوره اعراف آیه ۸۰ تا ۸۴ | جلسه ۴۲
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۸۰ تا ۸۴ | یکشنبه ۱۳۹۴/۰۳/۰۳ | جلسه ۴۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
وَ لُوطآ اِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أ تَأْتُونَ الْفاحِشَهَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ (80)
و لوط را فرستادیم، هنگامى که به قوم خود گفت: آیا آن کار زشت را انجام مىدهید که پیش از شما هیچیک از جهانیان انجام ندادهاند؟
اِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَهً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81)
آیا با شهوت به جاى زنان، به سوى مردان مىروید؟ بلکه شما قومى اسرافکار هستید.
وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ اِلّا أنْ قالُوا أخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ اِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ (82)
و پاسخ قومش جز این نبود که آنان را از شهرتان بیرون کنید؛ زیرا آنها مردمان پاکى هستند.
فَأنْجَیْناهُ وَ أهْلَهُ اِلّا امْرَأتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرینَ (83)
پس او و خانوادهاش را نجات دادیم، بجز همسرش را که از واماندگان بود.
وَ أمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَرآ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُجْرِمینَ (84)
و بارانى بر آنان باراندیم؛ پس ببین عاقبت گناهکاران چه بود!
حضرت لوط على نبینا و آله و علیه السلام از خویشان حضرت ابراهیم علیه السلام بود. مطابق پارهاى از روایات، برادرزاده یا پسرخاله ابراهیم بود و طبق بعضى از روایات، برادر حضرت ساره، همسر ابراهیم بود.
هنگامى که حضرت ابراهیم در سرزمین بابل (عراق کنونى) مردم را به یکتاپرستى دعوت مىنمود، لوط نخستین مردى بود که در آن شرایط سخت به ابراهیم ایمان آورد، و همواره در کنار او بود و یگانه یار و یاور ابراهیم در دوران مبارزات او با نمرود به شمار مىآمد، چنان که ساره نخستین زنى بود که به ابراهیم ایمان آورد.
از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: حضرت لوط در میان قوم خود، سى سال سکونت کرد و آنها را به سوى خدا دعوت نمود و از عذاب الهى برحذر داشت.
هنگامى که حضرت ابراهیم از سرزمین بابل، به سوى فلسطین، هجرت کرد ـ یا تبعید شد ـ حضرت لوط و ساره همراه او هجرت نمودند.
لوط به تقاضاى عدهاى از مردم و به دستور جناب ابراهیم، به سوى قوم بدکار روانه شد. ابراهیم در قسمت بلند فلسطین و لوط در قسمت پایین، به فاصله هشت فرسخ قرار گرفتند.
آنها وقتى لوط را دیدند، گفتند: تو کیستى؟ فرمود: من پسر خاله ابراهیم هستم، همان ابراهیم که شاه (نمرود) او را به آتش افکند و آتش نه تنها او را نسوزاند، بلکه براى او سرد و گوارا شد، و او در چند فرسخى، نزدیک شماست.
لوط به آن قوم مىگفت: از خدا بترسید؛ گستاخى به او نکنید؛ راه پاکى بپیمایید؛ این کار زشت را نکنید، که خدا شما را هلاک خواهد کرد!
لوط همچنان به امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با فساد ادامه مىداد، امّا سخنانش در آنها اثر نمىکرد و این جریان سالها طول کشید تا این که به لوط گفتند: اگر دست از سرزنش ما برندارى، تو را تبعید خواهیم کرد، در این وقت بود که دیگر امیدى به اصلاح آنها نبود و آنها مستحق هیچ چیز، جز عذاب سخت الهى نبودند؛ از این رو دل حضرت لوط که سالها به آنها مهربان بود تا بلکه به سوى حق برگردند، ناراحت شد و بر آنها نفرین کرد.
به فرمان خدا نُه نفر یا یازده نفر از فرشتگان مقرب خداوند که جبرئیل در میانشان بود، از سوى خدا براى انجام دو مأموریت به زمین آمدند: نخست براى مژده دادن به ابراهیم که به زودى از ساره داراى پسرى به نام اسحاق خواهد شد، و دوم: عذاب قوم لوط.
وقتى این فرشتگان نزد ابراهیم آمدند و بشارت خود را دادند و مأموریت دوم خود را به او گفتند، ابراهیم در این مورد با آنان به گفتگو پرداخت. به فرشتگان گفت: اگر در میان قوم لوط صد نفر از مومنان باشند، آیا باز بر آنها عذاب مىرسانید؟ گفتند: نه. گفت: اگر پنجاه نفر باشند چطور؟ گفتند: نه. گفت: اگر یک نفر مومن باشد چطور؟ گفتند: قطعآ لوط در میان آنها نیست، ما به او و خاندانش آگاهتر هستیم. لوط و خاندان با ایمانش – جز همسرش – را نجات خواهیم داد.
هنگامى که براى ابراهیم، عذاب قوم لوط قطعى شد، دیگر هیچ نگفت و تسلیم فرمان خداى بزرگ شد.
سرانجام مأموران عذاب به صورت بشر، از حضور ابراهیم خارج شده، به حضور لوط وارد شدند. لوط جوانان زیبایى را دید و در این موقع مشغول آبیارى زراعتش بود، به آنها گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما مسافر راه هستیم. امشب مایلیم مهمان تو باشیم.
لوط، با توجّه به قوم منحرف و زشتکارش از یک سو، و ورود جوانان زیبا از سوى دیگر، در فشار روحى قرار گرفت که چه کند؟ اگر این جوانان را مهمان کند، ترس آبروریزى است. این فکر چنان او را ناراحت کرد که به خود گفت: (هذا یَومٌ عَصیبٌ ) (امروز روز سخت و وحشتناکى است).
امّا لوط چارهاى جز این نداشت که مهمانان را به خانه خود ببرد، آنها را به سوى خانهاش راهنمایى کرد.
هنگامى که مهمانان وارد خانه لوط شدند، همسر لوط به پشت بام رفت و آتش روشن کرد. قوم شرور فهمیدند امشب در خانه لوط چند نفر به مهمانى آمدهاند و از هر سو به سرعت هجوم آوردند.
وقتى قوم شرور، به درِ خانه لوط علیهالسلام رسیدند، به لوط گفتند: آیا ما تو را از جا دادن مردم نقاط دیگر منع نکردهایم؟
لوط که هوى و هوس آنها را مىدانست، سخن از ازدواج به میان آورد و فرمود: اینها دختران منند. براى شما پاکیزهترند. با آنها ازدواج کنید و از عمل شنیع لواط دورى کنید! از خدا بترسید و مرا در میان مهمانهایم، رسوا نکنید! آیا در میان شما یک نفر رشید و باغیرت نیست؟
آنها گفتند: تو که مىدانى ما حق (و میلى) در دختران تو نداریم و خوب مىدانى ما چه مىخواهیم.
هنگامى که حضرت لوط از آن قوم اصلاحناپذیر، مأیوس شد، گفت: کاش داراى نیرو یا تکیهگاه و پشتیبان محکمى بودم!
هنگامى که قوم شرور و زشتکار سر رسیدند، در خانه لوط را شکستند و وارد شدند. جبرئیل با پر خود محکم بر صورتشان زد، به طورى که چشمشان محو و نابینا شد.
وقتى آنها چنین دیدند، دریافتند همان عذابى که مکرر لوط به آنها وعده داده بود، فرا رسیده است.
جبرئیل به لوط گفت: تو با افراد خانوادهات شبانه از شهر بیرون برو، جز همسرت که او باید در شهر بماند و در میان عذابشدگان است.
چون طلوع فجر شد، چهار فرشته، هر یک در یک قسمت شهر قرار گرفتند و آن سرزمین را تا هفت طبقهاش جدا کردند و به سوى آسمان بردند، سپس آن را بر سر قوم شرور وارونه کردند و پس از آن، سنگهایى از سجّیل بر آنها بارید و به این ترتیب شهرشان واژگون شد و خودشان با بدترین وضع، تار و مار و متلاشى شدند.
هر گناهى که انسان انجام دهد، اثر آن را در دنیا و آخرت خواهد دید. اگر هم جامعه آلوده شود، بعید نیست عذاب بر همه نازل شود.
ظلم و تجاوز، به هر صورت که باشد، بد و ناپسند است؛ خواه به جان مردم باشد؛ خواه به مال آنها و خواه به آبرویشان. شکنجه کردن و کتک زدن مردم و همچنین انجام اعمالى که شارع اذن نداده و راضى به آن نیست، از مصادیق ظلم است.
بسیارى از بلاهایى که بر سرمان مىآید، به خاطر اشتباهات خودمان است؛
(وَ ما أصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ )
«و هر مصیبتى که به شما مىرسد به خاطر کارهایى است که انجام دادهاید و از بسیارى نیز درمىگذرد.»
خدا مىخواهد شیعیان امیرالمؤمنین را در همین دنیا، از بعضى گناهان پاک کند، البتّه بعضى اوقات هم در اثر گناهان زیاد، خداى تعالى شخص را به خودش واگذار مىکند.
(وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لاِنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا اِثْمآ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ )
«و آنان که کافر شدند، گمان نکنند مهلتى که به آنان مىدهیم، بر ایشان خوب است! همانا مهلتشان مىدهیم تا بر گناه خود بیفزایند و عذابى خفّتبار خواهند داشت.»
بعد از آن که یزید لعنه الله علیه در مجلسى، به امام حسین علیه السلام و اهل بیت ایشان بىاحترامى کرد، حضرت زینب سلام الله علیها قیام کرد و فرمود: «اى یزید! آیا گمان کردى این که اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتى و راه چاره را بر ما بستى که ما را مانند کنیزان به اسیرى برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته، داراى مقام و منزلت شدهاى؟ پس خود را بزرگ پنداشته، به خود بالیدى؟ شادمان و مسرور گشتى که دیدى دنیا چند روزى به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو مىچرخد و حکومتى که حقّ ما بود در اختیار تو قرار گرفته است؟ فمهلا مهلا! آیا فراموش کردى قول خدا را که فرمود: (وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لاِنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا اِثْمآ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ )
یزید پلید، سه سال حکومت کرد؛ در سال اول امام حسین علیه السلام را به شهادت رساند؛ سال دوم کعبه را به آتش کشید و سال سوم به مدینه حمله کرد و کشتار وحشیانهاى از صحابه و تابعین پیامبر انجام داد؛ نوامیس مردم را هتک کرد و جنایات فجیعى نمود. آن پلید در عرض سه سال، این همه عذاب براى خود فراهم آورد و الان هم گرفتار است. اگر خدا هم بخواهد او را ببخشد ـ که مطابق وعدهى خویش چنین چیزى محال است ـ شیعیان و فرزندان امام حسین علیه السلام و مقتولان او، گذشت نمىکنند. این آتشى است که او براى خود مهیّا کرده است.
همه، على الخصوص جوانان باید بسیار مراقب باشند و بدانند که انسان، یکباره آلوده گناهان بزرگ نمىشود، بلکه آرام آرام شیطان وسوسه مىکند و نفس خواهش مىکند تا شخص مرتکب گناه مىشود. وقتى یک بار گناه کرد، تکرار آن آسان مىشود و ناگهان مىبیند در کثافاتى افتاده که دیگر نمىتواند به سادگى خود را بیرون بکشد. البتّه هر چه انسان گناه کرده باشد، اگر واقعآ توبه کند و باز گردد، خدا مىبخشد، ولى چرا انسانى که مىتواند از ملک پرّان شود و به جایگاهى برسد که حتّى جبرئیل اذن ورود ندارد، اسیر آلودگى گناه شود؟
معرفت خداى تعالى نصیب هر کس شود، ملائکه خادمش مىشوند و از میکائیل، اسرافیل، عزرائیل و جبرئیل هم بالاتر مىرود؛ این منحصر به پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام نیست. اولیاى خاص خدا چنان مقامى دارند که حضرت عزرائیل براى قبض روحشان از آنان اجازه مىگیرد؛ براى آنها اینجا و آنجا فرقى نمىکند و همه چیز برایشان روشن است.
بار دیگر از ملک پرّان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
حیف است این دل که جایگاه محبّت خداست، اسیر محبّتهاى دیگر شود. قلب انسان مرکز خداست؛ «قلب المؤمن بین اصبَعِى الرحمن» (قلب مؤمن میان دو انگشت خداست).
قلب و روح انسان محل محبّت خدا، ائمه اطهار و اولیاء الله است، ولى دریغ و حیف که برخى، آن را خانه شیطان مىکنند. به تعبیر امیرالمؤمنین :
«اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لاِمْرِهِمْ مِلاکآ وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أشْرَاکآ فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِألْسِنَتِهِمْ فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ»
«شیطان را معیار کار خود گرفتند و او آنها را دام خود قرار داد و در دلهایشان تخم گذاشت و جوجههاى خود را در دامانشان پرورش داد. با چشمهاى آنان مىنگریست و با زبانهاى آنان سخن مىگفت. بر مرکب لغزشها سوارشان کرد و زشت را در نظرشان زیبا جلوه داد. کارشان کار کسى است که شیطان او را شریک سلطنت خود قرار داده و با زبان او به یاوهسرایى برخواسته است»
در مقابل، کسى که دل را وقف خداى تعالى کرده، چنان مىشود که خداوند دربارهاش مىفرماید :
«و هیچ بندهاى به چیزى به من تقرّب نجوید که نزد من محبوبتر از آنچه بر او واجب کردهام باشد و همانا او به وسیلهى نوافل به من نزدیک شود تا آنجا که محبوب من مىشود. وقتى که محبوبم شد، من گوش او مىشوم که با آن مىشنود و چشم او مىشوم که با آن مىبیند و دست او مىشوم که با آن عمل مىکند و پاى او مىشوم که با آن راه مىرود. اگر مرا بخواند او را اجابت مىکنم و اگر چیزى از من بخواهد به او عطا مىکنم.»
نگویید مىخواهیم در این دو روز دنیا خوش باشیم! خدا مىداند خوشى، در شهوات نیست؛ خوشى، در گناه نیست؛ گناه، جز پشیمانى و گرفتگى حاصلى ندارد. آن که آلودهى گناه مىشود، آن قدر پست مىشود که یا رو به مخدرات مىآورد یا به سرگرمىها و لغویات مشغول مىشود و یا دیگران را دنبال خود به گناه و فساد مىکشاند؛ همچنان که مؤمن دوست مىدارد همه به سوى خدا و معصومین بیایند تا لذّت انس با محبوب واقعى را بچشند، او هم دیگران را به گناه و تباهى مىکشاند تا تنها نباشد.
آن که طعم محبّت و معرفت پروردگار را چشیده، مردم را به خود متوقف نمىسازد، بلکه آنان را به سوى خدا سوق مىدهد؛ مانند ائمه اطهار علیهم السلام که توجّه به آنها، فورآ انسان را متوجّه خدا مىکند؛ وقتى به زیارت قبور حضرات معصومین مىروید، دلها شکسته مىشود و حال توبه و توجّه، به انسان دست مىدهد.
بنده اینها را از قرآن، روایات و کلمات بزرگانى چون شهید آیت الله دستغیب، حضرت آیت الله العظمى نجابت و آیت الله انصارى مىگویم.
جوانان ونوجوانان عزیز! سفره رحمت پروردگار گسترده است و همه را به سوى خود فرا مىخواند؛
«لو عَلِمَ المُدبِرون کیف اشتیاقى بهم لَمَاتوا شوقآ»
«آنان که پشت کردند، اگر مىدانستند چه اشتیاقى به آنها دارم، از شوق جان مىسپردند.»
هر کس بخواهد، مىتواند بر سر این سفره بنشیند و بخورد، لکن نه به رایگان! باید زحمت کشید؛ باید با نفس خود درافتاد، امّا زحمات شما، در مقابل عنایت خداى تعالى، به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.
این را بدانید و حواستان را جمع کنید! منظور بنده از معرفت خدا و نعمتها و عنایات خداى تعالى، خواب خوب و مکاشفه دیدن نیست؛ دیدن ملائکه و انوار نیست؛ کشف و کرامات و استجابت دعا نیست؛ اینها را رها کنید! منظور این است که انسان در تمام ساعات و دقایق شبانه روز، متوجّه مىشود غیر از خداى تعالى هیچ کس کارهاى نیست و خودش نیز هیچ هیچ است. این، یک نعمت ماندگار و بسیار بااهمیّت و ارزشمند است؛ «اصل» همین است.
اگر دعا مىکنید، باید به همراه آن کمى هم صبر داشته باشید! پس براى درک این نعمت، باید از گناه دورى کنید! درست است که نگه داشتن چشم و گوش و زبان و شهوت، مخصوصآ براى یک جوان مجرّد، آسان نیست و باید دائم مقابل نفس و شیطان بایستد، ولى به آنچه در عوض نصیبش مىشود، مىارزد.
همچنین باید از بلاها و گرفتارىهایى که مىآید استقبال کرد؛ یعنى باید دانست که این بلا؛ یا کیفر گناهان است یا باعث کم شدن تعلقات و پاک شدن قلب مىشود و یا درجات انسان را بالا مىبرد؛ پس باید به آن راضى بود!
همهى این سختىها در برابر آن عنایت هیچ است؛ چراکه آن، گنجى است که مىتواند به دیگران هم گنج بدهد.
حیف است بشرى که این همه استعداد دارد، قانع شود به لذات فانى و زود گذر دنیا!
خوب است در شبانه روز، چند مرتبه یاد مرگ کنید. یاد مرگ، وسیلهاى است براى کنترل شیطان و مهار نفس. در برابر مرگ، جوان و پیر فرقى نمىکند. قبرستانها را نگاه کنید؛ کمى مقابل غسالخانه بایستید و ببینید از کسانى که مىآورند، چند نفر جوان و چند نفر پیرند!
زندگى کنید؛ درس بخوانید و کار کنید، امّا اعضا و جوارحتان را کنترل کنید و از خدا، در این راه کمک بخواهید! پیامبر با آن مقام و مرتبه، دائم مىگفت: «الهى لا تکلنى الى نفسى طرفه عین ابدا» شما هم این ذکر از زبانتان نیفتد! همیشه بگویید: خدایا یک آن مرا به خودم واگذار نکن!