سوره اعراف آیه ۷۰ تا ۷۲ | جلسه ۳۸
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۷۰ تا ۷۲ | یکشنبه ۱۳۹۴/۲/۲۰ | جلسه ۳۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
قالُوا أ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباوُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ(70)
گفتند: آیا نزد ما آمدى تا فقط خدا را بپرستیم و آنچه پدرانمان مىپرستیدند، رها کنیم؟ چیزى را که به ما وعده مىدهى، بیاور؛ اگر راست مىگویى!
قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أ تُجادِلُونَنی فی أسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أنْتُمْ وَ آباوُکُمْ ما نَزَّلَ اللهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا اِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ(71)
هود گفت: مسلمآ پلیدى و خشم پروردگارتان بر شما حتمى شد. آیا درباره نامهایى که شما و پدرانتان نامگذارى کردهاید، با من مجادله مىکنید، در حالى که خدا هیچ دلیلى براى آنها نازل نکرده است؟ پس منتظر باشید که من نیز با شما از منتظرانم!
فَأنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ ما کانُوا مُوْمِنینَ(72)
پس به رحمت خود، او و کسانى را که همراهش بودند، نجات دادیم و ریشهى کسانى را که آیات ما را تکذیب کردند و ایمان نیاوردند، قطع کردیم.
قالُوا أ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ؛ قوم عاد به حضرت هود اعتراض کردند که چرا مىگویى خدا یکى است و همه باید بندهى او باشیم؟ ما خدایان متعددى براى خود داریم که مىخواهیم آنها را بپرستیم.
شاید پرستش سنگ و چوب، براى ما تعجبآور باشد، ولى آنها واقعآ بت مىپرستیدند و حتّى نه به عنوان نماد خدا، بلکه به عنوان موجوداتى مؤثر و مستقل از خداى تعالى آنها را عبادت و سجده مىکردند.
در قرآن کریم، هیچ صفحهاى نیست که سخن از یکتایى خدا به میان نیامده باشد. به راستى اگر خداى دیگرى وجود داشت، به تعبیر امیرالمؤمنین باید آثارى از خود داشته، پیامبران و کتابهایى فرستاده باشد. نمىشود گفت چند خدا وجود دارد و آنها با هم مشورت مىکنند و به نتیجه و تصمیم واحد مىرسند؛ معناى این حرف این است که هر کدام از این خدایان، نیاز به دیگرى دارد و به تنهایى قادر به اداره امور عالَم نیست، در حالى که ذات پروردگار باید منزه از هر نیاز و نقصى باشد. از این گذشته، ممکن نیست در شورایى، بعد از گذشت میلیاردها سال، هیچ اختلافى به وجود نیاید و در پى آن، کار جهان دچار اختلال نشود.
امّا در بین مؤمنان چطور؟ آیا توحید پروردگار، براى ایشان کاملا قطعى است؟
یکتایى خداى تعالى (در ذات)، براى مؤمنان جاى تردید نیست، امّا بسیارى از افراد مؤمن، (در افعال خدا)، از جاده توحید بیرون رفته، غیر او را مؤثر مىبینند؛ به عنوان مثال معتقدند رزق انسان وابسته به کسب و کار و مدرک خود او است یا عامل سعادت، پول و ثروت است، در حالى که همهى این امور نقش سببیت دارند و مؤثر واقعى، فقط خداست. این بدان معنا نیست که نباید دنبال کار، پول و تحصیل رفت. بناى خدا این نیست که بدون سبب، کسى را روزى دهد، امّا باید متوجّه رازقیت او بود و اسیر اسباب نشد! اگر غیر از این باشد، ما نیز بتپرست شدهایم؛ یعنى پول، مدرک، مغازه، شغل و… هر کدام برایمان تبدیل به یک بت مىشوند.
وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباوُنا؛ گاهى شنیده مىشود که بعضى مىگویند: پدران ما زرتشتى بودند و اعراب، به زور ما را مسلمان کردند؛ پس ما باید به دین آبا و اجداد خود بازگردیم و زرتشتى شویم. حال سؤال این است که کتاب و آثار زرتشت کجاست؟ این قرآن، معجزه جاودان پیامبر اسلام است که تا به حال کسى نتوانسته مانند آن را بیاورد. معجزه زرتشت کجاست؟
امروزه از معجزات پیامبران گذشته؛ مثل حضرت موسى و عیسى هم اثرى نیست، ولى چون در قرآن ذکر شده، ما به آنها ایمان داریم، وگرنه صرف نقل تاریخى براى ما حجت نیست، که اگر باشد، از پیامبر اسلام هم معجزات فراوانى نقل شده است که پیروان ادیان دیگر باید به آنها معتقد باشند!
فَأْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقین؛این که کسى چیزى بگوید که هم با عقل سازگار است و هم معجزه از طرف پروردگار براى صدق ادعایش بیاورد، امّا نه تنها به او ایمان نیاورند، بلکه تقاضاى تعجیل در عذاب کنند، نهایت جهالت است، در حالى که صاحب ادعا، کسى چون هود است که سالها در میان مردم زندگى کرده و به امانتدارى و درستکارى شهرت یافته است.
آدمى باید همهى کارهایش عاقلانه باشد و از جهل بپرهیزد؛ جهالت تا این حد که برای روش ناپسند دیگران، خود را دچار عذاب دنیا و آخرت نماید.
قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ؛ «رجس» به معناى پلیدى است. کسى که اسیر پلیدى مىشود، درونش بوى گند مىدهد و افراد مؤمن از او فرار مىکنند.
قوم عاد به خاطر این که از خدا کنار گرفتند و حرف حق را نشنیدند، به سوى زشتىها و پلیدىها رفتند. قلب پلید، قلبى است که اسیر شرک و جایگاه صفات ناپسند باشد. صاحب چنین قلبى دیگر انسان نیست، بلکه تبدیل به حیوان مىشود و از هر حیوانى صفتى مىگیرد.
امّا فرمود: «مِنْ رَبِّکُم» یعنى خدا آنها را چنین کرده است. این قرار دارِ اختیار است و هر کس مىتواند راه خوب یا بد را انتخاب کند؛ پس چون آنها، خود این راه را برگزیدند، خدا هم اختیار و قدرت این کار را به آنان داد، البتّه اگر کسى بخواهد در جامعه اسلامى فساد کند یا به جان و مال دیگران تجاوز کند یا با ایجاد شبهه، به اعتقادات مردم آسیب برساند، جلویش را مىگیرند؛ چراکه این کار، ظلم به دیگران و تجاوز به حقوق آنهاست.
وَ غَضَبٌ؛ غضب در اینجا یعنى طرد شدن از خدا. در سوره «حمد» مىخوانیم: (غَیرِ المَغْضوبِ عَلَیهِم ) «مغضوب علیهم» یعنى کسانى که از درگاه خدا رانده شدند.
غضب، صفتى حیوانى است که درون خود شخص وجود دارد و بتدریج رشد مىکند و علیه خود او عمل مىکند؛ در نتیجه انسان در زمره «مغضوب علیهم» قرار مىگیرد.
أ تُجادِلُونَنی؛ «مجادله» یعنى بگو مگوى بىثمرى که به پذیرش حق منتهى نمىشود. مجادله آنجا که انسان فن آن را بداند و بتواند بدون خرد کردن طرف مقابل، او را به پذیرش حق وادار کند، خوب است. یکى از راههاى مجادله،استفاده از ادله و عقاید طرف مقابل، علیه خود او است.
حضرت هود فن مجادله را مىدانست و آنها را محکوم و مغلوب مىکرد، ولى آنان ایمان نمىآوردند و بر حرف باطل خود اصرار مىکردند؛ از این رو مجادله با آنها بىثمر بود. هر زمان مجادله از مسیر صحیح خارج مىشود؛ یعنى طرف مقابل به هیچ وجه شکست خود را نپذیرد و تسلیم حق نشود، ادامه آن فایدهاى ندارد و باید قطع شود!
فی أسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أنْتُمْ وَ آباوُکُمْ؛ بتپرستان براى هر بتى، اثرى قائل و مطابق آن، نامى بر آن بت گذاشته بودند؛ یکى الهه باران بود؛ یکى الهه روزى؛ یکى الهه آفتاب و… این نامگذارىها هیچ مبناى عقلى یا الهى نداشت و کارى بود که پدران آنها از پیش خود و از سر جهالت انجام داده بودند.
دوستان عزیز، اگر با افرادى از دینها یا فرقههاى مختلف برخورد کرده و مشغول مجادله شدند، اگر دیدند قادر به پاسخگویى نیستند، به افراد خبره و مطلع مراجعه کنند. هیچ نیازى به پرخاشگرى نیست و نباید دچار تردید شد. گاه بعضى افراد چند کتاب مطالعه مىکنند و اصطلاحاتى یاد مىگیرند و با آنها ذهن جوانها و نوجوانها را مغشوش و منحرف مىکنند. شبهه انداختن و گمراه کردن کار سختى نیست؛ هنر در هدایت کردن مردم به راه حق است.
فَانْتَظِرُوا اِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرین؛ جناب هود به آنان فرمود : حال که ایمان نمىآورید و در عذاب الهى تعجیل مىکنید، منتظر باشید. من هم مانند شما در انتظار خواهم نشست.
مؤمنان، رحمت خدا را طلب کردند و به آن رسیدند، کافران هم در عذاب الهى تعجیل کردند و بر سرشان آمد.
قوم ثمود، وقتى ناقه را پى کردند، بشارت عذاب الهى به آنان داده شد. حضرت صالح گفت: سه روز مهلت داده مىشوید؛ روز اول رنگ صورتتان زرد، روز دوم، سرخ و روز سوم، سیاه خواهد شد. پس از آن اگر ایمان نیاورید، عذاب الهى نازل مىشود. آنان هر روز تغییر رنگ صورتهایشان را مىدیدند، ولى هیچ کدام ایمان نیاوردند.
هر کس راه خوب رود، نتیجه خوب خواهد دید و هر کس بخواهد آزاد باشد و هر چه مىخواهد بکند، مىتواند، لکن باید منتظر عذاب الهى باشد، البتّه چنین کسى را، هم وجدانش از درون و هم مؤمنان از بیرون، هشدار مىدهند؛ اگر پند گیرد.
فَأنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنّا؛ در سورههاى مختلف؛ از جمله احقاف، حاقه و هود، عذاب قوم عاد بیان شده است. حضرت هود به دور خود و مؤمنان، خطى کشید و از عذاب الهى در امان ماندند. باد براى آنان، مانند نسیم بود، ولى کافران را باوجود جثهى بزرگشان، بلند مىکرد و چنان بالا مىبرد که همچون ستاره، دور مىشدند، سپس برزمینشان مىزد. بعد هم سنگباران شدند. این، نتیجه کردار و پایان راهى بود که آنان خود انتخاب کرده بودند، وگرنه خداى تعالى در صدد ظلم به بندگانش نیست؛
(اِنَّ اللهَ لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئآ وَ لکِنَّ النّاسَ أنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ )
«خداوند هیچ ظلمى به مردم نمىکند، ولى مردم به خود ستم مىکنند.»
کسانى مثل یزید، عبیدالله بن زیاد، عمر سعد، حجاج بن یوسف و دیگر ستمکارانى که افراد پاک و بىگناه بسیارى را کشتند و به هیچ حرف حقى اعتنا نمىکردند، چگونه باید جزا شوند؟ آیا آنان باید در کنار مؤمنانى چون ابوذر و قنبر و دیگر دوستان امیرالمؤمنین و اصحاب ائمه اطهار باشند؟ چنین کسانى به خود و دیگران ظلم کردند و هر چه مهلتشان دادند، جز بر ظلمشان نیفزودند.
گناه قوم عاد، فقط بت پرستى نبود؛ آنها ظلم فراوانى به جناب هود و مؤمنان مىکردند و هر کس ظلم کند، اثر آن، سرانجام دامنگیرش مىشود. در حدیث قدسى آمده است که خداوند مىفرماید: من ستمگر خواهم بود، اگر انتقام مظلومان را از ظالمان نگیرم، لکن بناى خداى تعالى بر این است که مهلت دهد، ولى این مهلت به معناى فراموشى نیست.
پندى از داستانهاى شگفت
شهید آیت الله دستغیب در مقدّمه کتاب داستانهاى شگفت مىنویسد :
این ضعیف، در مدّت عمر خود، داستانهایى از بندگان صالحین و صاحبان تقوا و یقین دیده و شنیدهام که هر یک از آنها شاهد صدقى است بر الطاف الهیّه، از بروز کرامات و استجابت دعوات و نیل به درجات و سعادات و دیدن آثار توسل به قرآن مجید و ائمه طاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین.
در این هنگام که سنین عمرم رو به آخر و از 65 گذشته و قاصدهاى مرگ؛ یعنى ضعف قوا و هجوم امراض، مرا به قرب رحیل در جوار ربّ جلیل و ملاقات اجداد طاهرین و سایر مومنین، بشارت مىدهد، خواستم آنچه از آن داستانها به خاطر دارم، در این اوراق ثبت کنم، به چند غرض :
1 ـ هرچند از عباد صالحین نیستم، لکن ایشان را دوست دارم و آرزومندم که از آنها بگویم و از آنها بنویسم و از آنها بشنوم و آنها را ببینم؛ «از ایشان نیستى مىگو از ایشان».
2 ـ چنانچه در حدیث رسیده، نزد یاد خوبان رحمت خدا نازل مى شود، امید است نویسنده و خوانندگان عزیز مشمول این رحمت (عِنْدَ ذِکْرِ الصّالِحینَ تَنْزلُ الرَّحْمَهُ) باشیم.
3 ـ چون هر یک از این داستانها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلى و توجّه به حضرت آفریدگار است، آنها را ثبت کردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهرهمند شوند و خصوصآ در شداید و مشکلات، دچار یأس نشوند و دل به پروردگار، قوى دارند و بدانند که دعا و توسل را آثارى است حتمى، چنانچه سعى در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتى است که از حد ادراک بشرى افزون است.
4 ـ شاید پس از من، عزیزى از مطالعه آنها، با پروردگار خود آشنا شود و او را یاد کند و حال خوشى نصیبش گردد، خداوند هم به فضل و رحمتش ، این روسیاه را یاد فرماید.
اینها را کسى مىگوید که عمر خود را در راه خشنودى خداى تعالى، تهذیب نفس و توحید پروردگار صرف کرده است. در اینجا یکى از داستانهاى این کتاب را ذکر مىکنیم.
معجزه رضویه، شفاى بیمار
و نیز جناب میرزاى مرحوم نقل فرمود از جناب شیخ محمد حسین مزبور که ایشان به قصد تشرف به مشهد حضرت رضا علیه السلام از عراق مسافرت مىکند و پس از ورود به مشهد مقدس، دانهاى در انگشت دستش آشکار مىشود و سخت او را ناراحت مىکند. چند نفر از اهل علم او را به مریضخانه مىبرند. جراح نصرانى مى گوید: باید فورآ انگشتش بریده شود، وگرنه به بالا سرایت مى کند.
جناب شیخ قبول نمىکند و حاضر نمىشود انگشتش را ببرّند. طبیب مىگوید: اگر فردا آمدى، باید از بند دست بریده شود. شیخ برمىگردد و درد شدت مىکند و شب تا صبح ناله مىکند. فردا به بریدن انگشت راضى مى شود.
چون او را به مریضخانه مى برند، جراح دست را مىبیند و مىگوید: باید از بند دست بریده شود! شیخ قبول نمىکند و مىگوید من حاضرم فقط انگشتم بریده شود. جراح مىگوید فایده ندارد و اگر الان از بند دست بریده نشود، به بالاتر سرایت کرده، فردا باید از کتف بریده شود!
شیخ برمىگردد و درد شدت مىکند، به طورى که صبح به بریدن دست راضى مىشود. چون او را نزد جراح مى آورند و دستش را مىبیند، مىگوید: به بالا سرایت کرده و باید از کتف بریده شود و از بند دست فایده ندارد و اگر امروز از کتف بریده نشود، فردا به سایر اعضا سرایت مى کند و بالأخره به قلب مى رسد و هلاک مى شود.
شیخ به بریدن دست از کتف راضى نمىشود و برمىگردد و درد شدیدتر شده، تا صبح ناله مىکند و حاضر مىشود که از کتف بریده شود. رفقایش او را براى مریضخانه حرکت مىدهند تا دستش را از کتف ببرند. در وسط راه، شیخ گفت: اى رفقا! ممکن است در مریضخانه بمیرم. اول مرا به حرم مطهر ببرید! پس ایشان را در گوشهاى از حرم جا دادند. شیخ گریه و زارى زیادى کرده و به حضرت شکایت مىکند و مىگوید: آیا سزاوار است زائر شما به چنین بلایى مبتلا شود و شما به فریادش نرسید: «وَ أنْتَ الإمامُ الَرّوُفُ» خصوصآ درباره زوّار، پس حالت غشوه عارضش مىشود. در آن حال، حضرت رضا علیه السلام را ملاقات مىکند. آن حضرت دست مبارک بر کتف او تا انگشتانش کشیده، مىفرماید : شفا یافتى.
شیخ به خود مىآید، مىبیند دستش هیچ دردى ندارد. رفقا مىآیند او را به مریضخانه ببرند، جریان شفاى خود رابه دست آن حضرت، به آنها نمىگوید. چون او را نزد جراح نصرانى مى برند، جراح دستش را نگاه مىکند، اثرى از آن دانه نمىبیند. به احتمال آنکه شاید دست دیگرش باشد، آن دست را هم نظر مىکند، مىبیند سالم است. مىگوید: اى شیخ آیا مسیح علیه السلام را ملاقات کردى؟
شیخ فرمود: کسى را که از مسیح علیه السلام بالاتر است دیدم و مرا شفا داد. پس جریان شفا دادن امام علیه السلام را نقل مىکند.