سوره اعراف آیه ۶۵ تا ۶۷ | جلسه ۳۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۶۵ تا ۶۷ | یکشنبه ۱۳۹۴/۲/۱۳ | جلسه ۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
وَ اِلى عادٍ أخاهُمْ هُودآ قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ أ فَلا تَتَّقُونَ(65)
و به سوى عاد، برادرشان هود را فرستادیم. گفت: اى قوم من! خدا را بپرستید؛ براى شما خدایى جز او نیست. آیا پرهیزکارى نمىکنید؟
قالَ الْمَلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ اِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَهٍ وَ اِنّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبینَ(66)
اشراف کافر قومش گفتند: ما تو را در نادانى مىبینیم و تو را از دروغگویان مىدانیم.
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَهٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ(67)
گفت: اى قوم من! در من سفاهتى نیست، بلکه من فرستادهاى از سوى پروردگار جهانیانم.
حضرت هود ده پشت با نوح فاصله داشت و نوح، بشارت آمدن او را داده بود، لکن نه به عنوان پیامبر صاحب شریعت، بلکه وى تابع شریعت نوح بود.
محل سکونت هود، سرزمین «احقاف» در یمن بود و از عدن تا حضرموت در رفت و آمد بودند. تعدات افراد قومش چندان مشخص نیست. نسل آنان از «عاد» بود. عاد شخصى قوى هیکل و ستمکار بود و فرزندان بسیار داشت. خصوصیت بارز قوم عاد، قدرت بدنى و فکرى آنها بود که با تکیه بر آن، ساختمانهاى محکم و زیبا مىساختند. جثهى درشت و قد بلندى داشتند. خداى تعالى درباره آنها در سوره فجر چنین مىفرماید :
(أ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ * اِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ * الَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ )
«آیا ندیدى پروردگارت با عاد چه کرد؟ با شهر ارم که داراى ستونهاى بزرگ بود. همان که نظیرش در شهرها ساخته نشده بود.»
وَ اِلى عادٍ أخاهُمْ هُودآ؛ خداى تعالى هود را برادر قوم عاد معرفى مىکند. برادر، گاه از نسب است؛ گاه رضاعى است؛ یعنى از راه شیردادن، برادر مىشوند؛ گاه دینى است؛ یعنى در اعتقادات مشترک هستند، حتّى اگر در اصول مشترک و در فروع با هم اختلاف داشته باشند؛ مثل ما و اهل تسنّن، بجز ناصبىها، و گاهى قومیتى است. برادرى هود با قوم عاد، از همین قسم بود. بنابراین کسانى که هموطن هستند، برادر و خواهر محسوب مىشوند، مشروط بر آنکه از نظر اعتقادى، اختلاف شدید نداشته باشند.
حضرت نوح سه فرزند داشت که در عالم پراکنده شدند و فرزندان و نسلهاى بسیارى از آنها پدید آمد. او در وصیت به فرزندانش، آنها را به تبعیّت از هود فراخواند. آنان هر سال وصیتنامه او را مىخواندند و بعد از بعثت هود، بسیارى از آنها به او ایمان آوردند.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ؛ بعد از نوح، مردم به خاطر احترامى که براى او و فرزندانش قائل بودند، عکسهاى آنها را مىکشیدند و احترام مىکردند. بتدریج این احترام بیشتر و بیشتر شد تا شکل پرستش به خود گرفت؛ عکسها تبدیل به بت شدند و بتپرستى رواج یافت.
ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ؛ حضرت هود، قوم خود را به پرستش خداى یکتا فرا مىخواند و به آنان مىگفت: جز او، خدایى براى شما نیست.
«اله» به معناى معشوق، معبود، خالق، مدبّر و محبوب است و آن، جز حضرت ربّ العالمین، پروردگار جهانیان، «الله» جلّ جلاله نیست.
أ فَلا تَتَّقُونَ؛ «تقوا» دو قسم است؛ اول: تقواى اعتقادات که مربوط به عقل و افکار آدمى است؛ یعنى در اندیشه، به خطا نرود و سنگ، چوب، حیوان و انسان را معبود و خداى خویش نگیرد. دوم: تقواى اعمال؛ یعنى با اعضا و جوارح خود خلاف رضاى خدا انجام ندهد و مطابق اعتقادات صحیح عمل کند.
قالَ الْمَلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ اِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَهٍ؛ بیشتر قوم عاد، کافر و برخى نیز مؤمن بودند. بعد از آنکه جناب هود مردم را به یکتایى خدا دعوت کرد، اشراف و سردمداران کافر قومش گفتند : «اِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَهٍ» (ما تو را در بىخردى مىبینیم).
«سفیه» (بىخرد) کسى است که نفع و ضرر خود را نشناسد. در شرع اسلام، احکامى براى شخص سفیه وضع شده است؛ از جمله این که اموال او را به دست خودش نمىدهند، بلکه ولى او یعنى پدر یا جدّش یا حاکم شرع، اختیاردار اموالش خواهند شد.
«سَفاهَه» مصدر سفیه و تقریبآ به همان معناست، با این تفاوت که شدت جهالت و بلاهت در سفاهت بیشتر است؛ سفیه شاید روزى خوب شود، ولى کسى که به سفاهت مبتلاست، خوب شدنى نیست.
قوم هود به او گفتند: ما تو را در سفاهت مىبینیم؛ یعنى نفع و ضرر خود را تشخیص نمىدهى و از پرستش بتها خوددارى مىکنى.
وَ اِنّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبین؛ «ظنّ» گاه به معناى گمان و گاهى به معناى علم است. قوم عاد به حضرت هود گفتند: ما علم داریم که تو از دروغگویانى؛ یعنى هم خود دروغگویى و هم در دعوى نبوتت دروغ مىگویى. آنان با نسبت دادن سفاهت به هود، به شخصیت او توهین کردند و با دروغگو خواندنش، جایگاه نبوتش را خدشهدار نمودند؛ یعنى در واقع هم به شخصیت حقیقى او توهین کردند و هم به شخصیت حقوقىاش.
امّا چرا «ملاء» قوم عاد، به جناب هود چنین گفتند؟ شبیه این حرفها را سران قریش و اشراف مکه هم به پیامبر اسلام مىگفتند، در حالى که هم آنان و هم تمام سران بت پرستى در همه جاى دنیا، به خوبى مىدانستند که کارى از دست بتها ساخته نیست و کاملا بىاثرند. این را نمرود و فرعون و دیگر پیشوایان کفر هم به خوبى و روشنى مىفهمیدند.
از طرف دیگر، پیامبران الهى تا پیش از نبوت، در قوم خود به راستگویى و درستکارى معروف بودند. «محمّد امین» لقبى بود که اهل مکه به پیامبر داده بودند، لکن هم ایشان و هم دیگر پیامبران، به محض آنکه سخن از خداى یکتا و نبوت خویش به میان مىآوردند، آماج انواع تهمتها و نسبتهاى ناروا قرار مىگرفتند.
علّت این امر آن بود که اگر سردمداران کفر مىخواستند پرستش بتها را رها کرده، به خداى یکتا ایمان آورند، موقعیت خود را از دست مىدادند و مردم از اطرافشان پراکنده مىشدند؛ لذا حبّ دنیا و مخصوصآ حبّ ریاست، مانع حقپذیرى آنان مىشد.
امّا چرا آدمى این گونه فریب دنیا و مال و مقام آن را مىخورد و به خاطر آن، حق را انکار مىکند؟
یکى از دلایل این امر، آن است که گاه انسان در تشخیص «ارزشها» اشتباه مىکند. منظور از ارزش، چیزى است که باعث «بزرگى» انسان مىشود؛ یعنى به افراد ثروتمند نگاه مىکند؛ خانههاى مجلّل و اموال فراوان آنها را مىبیند و گمان مىکند ارزش در همین چیزهاست؛ از این بالاتر، کسانى را مىبیند که صاحب قدرت هستند و افراد زیادى اطرافش را گرفتهاند؛ لذا پولهاى فراوان خرج مىکند تا قدرت به دست آورد.
هنگامى که انسان ارزش خود را در مال و قدرت مىبیند، عمرش را صرف بدست آوردن آنها مىکند، به طورى که همهى وجودش را در این راه مىگذارد و تمام انسانیتش، همین مىشود، ولى اگر کسى عاقلانه بسنجد، خدا متوجّهاش مىکند یا اولیاى خدا تذکرش مىدهند به این که آیا آن شخص مالدار و قدرتمند، از هر نظر کاملا راحت و آسوده است؟ آیا درونش آرامش دارد؟ آنچه از دور پیداست، فقط بیرون اشخاص است و درون آنها را کسى خبر ندارد؛ چه بسا اضطرابهاى فراوانى درونشان باشد؛ اضطرابهایى که منشأ آنها، صفات ناپسند؛ از جمله حسد، کینه، تکبّر و… است.
باید فکر کنیم، ببینیم ارزش ما به چیست؛ به آرامش درون یا به آراستگى بیرون؟ قطعآ آرامش درون باید ملاک ارزش انسان قرار گیرد و در پى همان باشد! ظاهر چه اهمّیّتى دارد؟
از این گذشته، باید لااقل احتمال داد که شاید پس از این عالم، عالم دیگرى باشد. چگونه چیزى را که مجبور است بگذارد و برود، آنجا به کارش مىآید؟ بله اگر کسى از مال و موقعیت خود براى رضاى خدا استفاده کند، در آن عالم آرامش خواهد داشت. به تعبیر روایت، شخص پولدار باید از بالا و پایین و جلو و عقب و راست و چپ انفاق کند تا نجات یابد.
امام صادق علیه السلام به ابن ابى العوجاء که منکر خدا بود، فرمود: اگر بعد از این عالم، عالم دیگرى نباشد، در حالی که چنین نیست، آنها که خدا را عبادت کردهاند، چیزى از دست نداده، ضررى نکردهاند، ولى اگر باشد، که خواهد بود، شما بسیار زیانکار خواهید شد.
علاوه بر این، حسرتِ گذاشتن و رفتن آنچه عمرى براى بدست آوردنش دویده، عذابى دردناک است. ناگهان نگاه مىکند، مىبیند دست خالى در گورش گذاشتند. از این بدتر، ورثه مىآیند و اموال او را بین خود تقسیم مىکنند و دشنامش هم مىدهند.
بنابراین ارزش به چیزى است که درون انسان را آرام کند و همیشه بماند، و آن، غیر از «ایمان» نیست. ایمان، معیار الهى دارد و سنگ محک آن، مردم نیستند؛ یعنى ایمان به «اشخاص» شناخته نمىشود؛ پس نباید گفت: اگر دین خوب است، چرا دینداران این طورند و آخوندها آن طورند؟ تو متوجّه درون خودت باش؛ ببین اگر به راستى صادق و امین و در پى تهذیب باشى، آرامش پیدا مىکنى یا خیر؟ به فرموده امیرالمؤمنین، هرگز مردم را معیار حق قرار ندهید، بلکه حق را بشناسید و آن را معیار سنجش خود و دیگران سازید!
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَهٌ؛ جناب هود به قومش گفت: من سفیه نیستم، بلکه فرستادهى پروردگار عالم هستم.
قوم هود او را به سفاهت و دروغگویى متهم کردند، در حالى که او عمرى در میان آنان زندگى مىکرد و همه به پاکدامنى، خردمندى و راستگویى مىشناختندش، اکنون که بزرگان قوم او را متهم کردهاند، مىتوانست به نفرینى همهى آنان را به عذاب مبتلا کند، امّا نکرد و حتّى عصبانى هم نشد، بلکه مؤدبانه به آنها گفت: هیچ سفاهتى در من نیست.
این متانت و ادب به خاطر این است که ایشان به اعتقاد و راه خود مطمئن است و تکیه به پروردگار عالم دارد؛ این مهمترین سرمایه جناب هود بود.
مقایسه کنید دو نفر را که یکى در پى دنیا مىرود و مال بسیار بدست مىآورد و دیگرى در پى خدا مىرود و او را پشت و پناه خود برمىگزیند؛ یعنى مىفهمد آقایى دارد که همه چیزِ همه از او است؛ هر کس هر چه دارد، از او است. کسى که چنین آقایى را در کنار خود مىبیند و به او تکیه مىکند، دیگر چرا از نادانىهاى دیگران عصبانى شود؟ کسى که خود را بنده خدا مىبیند و خود را در برابر او هیچ مىداند، چرا باید با مردم اوقات تلخى کند؟ لذا با آرامش خاطر و متین پاسخشان را مىدهد.
از این گذشته، جناب هود پیامبر خداست؛ به نفوس التفات کامل دارد و مىبیند کسانى که مقابلش ایستادهاند، هیچ انسانیتى ندارند، بلکه مانند حیواناتند. اگر سگى بر شما پارس کند، آیا پاسخش را مىدهید؟ همین ادب و نزاکت حضرت هود مىتوانست موجب هدایت برخى از آنان شود.
اینها همه درس اخلاق انبیاست که خداوند به ما مىآموزد؛ پس هنگامى که کسى به شما توهین و فحاشى کرد، لازم نیست مقابلش بایستید و هر ناسزایش را ده برابر پاسخ دهید!
امام صادق علیه السلام در ضمن سفارشهایى به عنوان بصرى، فرمود: اگر کسی به تو گفت: اگر یکى بگویى، ده تا مىشنوى، بگو : اگر ده تا بگویى، یکى هم جوابت نمىدهم. به تعبیر قرآن :
(وَ اِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرامآ )
«و چون بر لغو بگذرند، بزرگوارانه مىگذرند.»
(وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلامآ )
«و چون نادانان آنها را صدا زنند، گویند: سلام.»
فرقى نمىکند طرف مقابل همسر و فرزند شما باشد یا اقوام و خویشانتان؛ اخلاق حکم مىکند که در پاسخ ناسزا، ناسزا نگویید.