سوره اعراف آیه ۵۸ | جلسه ۳۲
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۵۸ | چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۱/۲۶ | جلسه ۳۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لا یَخْرُجُ اِلّا نَکِدآ کَذلِکَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ(58)
و زمین پاک، گیاهش به اذن پروردگارش مىروید و از زمینى که ناپاک است، جز گیاه اندک و بىفایده بیرون نمىآید. این گونه آیات خود را براى مردمى که شکرگزارند، بیان مىکنیم.
وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإذْنِ رَبِّهِ؛ بعد از آنکه خداى تعالى در آیه قبل فرمود: خداست که بادها را به بشارت باران، پیشاپیش نزول آن مىفرستد و ابرهاى بارانزا به سرعت به سرزمینهاى مرده مىرسند و مىبارند و زمین، روئیدنىهاى خود را از هر نوع گیاه خارج مىسازد، در اینجا مىفرماید: هر زمینى، قابلیت رویش ندارد؛ بعضى زمینها پاک و مستعدند و آنچه را درونشان کاشته شده، مىرویانند، امّا بعضى دیگر، شوره زار و نامناسبند؛ هر چه باران بر آنها ببارد، هیچ ثمرى نمىدهند و هر چه در آنها بکارند، چیزى جز خار و خاشاک نمىروید. به تعبیر آیه، بعضى زمینها «طیّب» و بعضى دیگر «خبیث» هستند. البتّه همهى این بارشها و رویشها، به اذن پروردگار انجام مىشود و اگر اراده و اجازهى او نباشد، مستعدترین خاکها، هیچ محصولى نمىدهند.
وَ الَّذی خَبُثَ لا یَخْرُجُ اِلّا نَکِدآ؛ «نَکِد» یعنى کم و بىفایده. این عبارت به انسانهاى خسیس هم اطلاق مىشود که یا چیزى از دستشان بیرون نمىرود و یا اگر دادند، به زور و با منّت مىدهند.
کَذلِکَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ؛ خداى تعالى این گونه آیات خود را به شکلهاى مختلف بیان مىکند؛ براى کسانى که شکرگزار اویند.
اشارههاى باطنى آیه
مىتوان قلبهاى انسانها را به «بلد» (زمین) تشبیه کرد. پیامبران، بشارت دهندهى رحمت پروردگارند که باران علم، معرفت، حکمت و تزکیهى او را به سرزمین دلهاى مردم مىبارانند؛
(هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الاُْمِّیِّینَ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ )
«او است که در میان مردم امّى (بىسواد) رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان بخواند و پاکیزهشان گرداند و به آنها کتاب و حکمت بیاموزد؛ گرچه پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.»
دلهاى مستعد، در اثر باران حکمت الهى، به حرکت در مىآیند؛ یعنى از تقلید در اعتقادات خارج شده، «ایمان» درونشان قرار مىگیرد. شخص مؤمن در اثر شنیدن کلام خدا، معصومین و اشخاص مؤمنى که از قرآن و سنّت پا بیرون نمىگذارند و حرف و عملشان مطابق هم است، رشد مىکند و میوه مىدهد. این تمثیلى از «بلد طیب» است.
اعتقادات در ابتدا مانند بذرى است که در وجود انسانها کاشته مىشود و در روح آنان رشد مىکند. رشد این بذر، باعث انجام اعمال خوب مىشود؛ یعنى شخص، مطابق قرآن و سنّت، اعمال خود را اصلاح مىکند؛ واجبات را انجام مىدهد؛ از حرام اجتناب مىکند و بتدریج از خدایى که اعتقاد به وجودش دارد، پروا مىکند. همهى اینها در ابتدا مانند نهالى، نازک و نورسیده است که خطرات مختلف آن را تهدید مىکند؛ همنشینان بد و شبهات، مانند طوفانهاى ویرانگر مىتوانند این نهال را از ریشه برکنند. مراقبت دائمى، موجب رشد و تناور شدن این نهال مىشود، تا آنجا که در اثر ایمان و اعمال صالح، برگ و بار و شکوفه مىدهد و لذّت و وسعت را براى انسان به ارمغان مىآورد؛ از این رو زندگى تنگى نخواهد داشت، برعکس اعراض کنندگان از یاد خدا؛
(وَ مَنْ أعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکآ وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أعْمى )
«و هر کس از یاد من رو گرداند، زندگى تنگى خواهد داشت و روز قیامت او را کور محشور مىکنیم.»
هنگامى که حق به گوش افراد مؤمن و منصف مىرسد، آن را مىپذیرند؛ اگر گناهى کنند، توبه کرده، مىفهمند باید تغییر رویه دهند. اینان نیز بلد طیب هستند؛ هرچند به خاطر گناه، مقدارى آلودگى وجودشان را فرا مىگیرد، زود به خود مىآیند و شروع به بارور شدن مىکنند.
در مقابل، افراد خبیث جز پلیدى و آلودگى چیزى ندارند و نمىزایند. البتّه هیچ کس خبیث متولد نمىشود و بدترین انسانها هم سرشتشان بر فطرت توحیدى است، حتّى یزید بن معاویه، به عنوان شاخص پلیدان تاریخ و با پدرى چون معاویه، مىتواند به راه فطرت رود، امّا او چنان خود را آلوده کرد که دیگر حرف حق بر دلش اثر نمىگذاشت و آن را مسخره مىکرد. در واقع راهى را که با اختیار خود انتخاب کرد، او را خبیث گرداند و جز خار و خاشاک و پلیدى از او صادر نمىشد؛ هرچند با بهترین افراد زمان روبرو شود.
ارتباط شکر و رضا
خداى تعالى در سوره زمر مىفرماید :
(اِنْ تَکْفُرُوا فَإنَّ اللهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ اِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ )
«اگر همه کافر شوید، خدا از شما بىنیاز است و براى بندگانش کفر را نمىپسندد و اگر شکر کنید، آن را براى شما مىپسندد.»
کسى از رسول خدا صلّى الله علیه و آله پرسید: رضاى خدا در چیست؟ فرمود: در ناخشنودى نفس.
نفس اماره دوست مىدارد رو به بدى رود و هیچ مانعى پیش رویش نباشد؛
(بَلْ یُریدُ الاْنْسانُ لِیَفْجُرَ أمامَهُ )
«انسان دوست مىدارد پیش رویش باز باشد.»
مبارزه با نفس و بستن راه او، نوعى شکرگزارى پروردگار محسوب مىشود و مراتب مختلفى دارد.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید :
«فَإنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّى الله علیه و آله کَانَ یَقُولُ: «اِنَّ الْجَنَّهَ حُفَّتْ بِالْمَکَارِهِ وَ اِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ» وَ اعْلَمُوا أنَّهُ مَا مِنْ طَاعَهِ اللَّهِ شَیْءٌ اِلّا یَأتِی فِی کُرْهٍ وَ مَا مِنْ مَعْصِیَهِ اللَّهِ شَیْءٌ إلّا یَأتِی فِی شَهْوَه فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً نَزَعَ عَنْ شَهْوَتِهِ وَ قَمَعَ هَوَى نَفْسِهِ»
«رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مکرّر مىفرمود: «بهشت پیچیده به سختىها و دوزخ آمیخته به شهوات است». بدانید طاعتى نیست جز این که انجامش گران، و گناهى نیست مگر این که انجامش لذّتبخش است؛ پس رحمت خدا بر کسى که از شهوت باز ایستد! و هوای نفسش را قلع و قمع کند.»
کسى که بنده خدا مىشود، با دقت در آیات قرآن، هر بار، خداوند مطالب جدید و علم تازهاى نصیبش مىکند و لذّت بسیار مىبرد. این علم جدید، خود راه معنوى تازهاى است.
عوامل مؤثر در خباثت دل
لقمه حرام
امام حسین علیه السلام در بیان علّت راه نیافتن حق در گوش و دل کوفیان، این آیه را تلاوت فرمود :
(اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأنْساهُمْ ذِکْرَ اللهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ )
«شیطان بر آنان مسلط شده، خدا را از یادشان برده است. آنان حزب شیطانند.»
این در حالى بود که آنان مدعى مسلمانى و دیندارى بودند و حتّى خود را بهتر از امام حسین علیه السلام مىدانستند. شیطان با نفس موافق است و هر کس تابع آنها شود، خود به خوبى این را مىفهمد.
همچنین حضرت درباره آنها فرمود: «شکمهاى آنها از حرام پر شده و حرف حق در دلشان وارد نمىشود».
غذاى حرام، منحصر به شراب و مردار نیست؛ پولهاى ربوى، سود معاملات حرام، اجرت ظلم به دیگران و… همه لقمههاى حرامند و موجب خباثت دل مىشوند.
مورخ معروف «مسعودى» در «مروج الذهب» مىنویسد :
«فضل بن ربیع، رئیس تشریفات دربار مهدى، سومین خلیفه عباسى مىگوید: روزى شریک بن عبد الله نخعى به ملاقات خلیفه آمد. او قاضى مشهور و از دانشمندان نامى اهل تسنّن بود و در علم فقه و حدیث مهارت داشت و داراى هوشى سرشار و استعدادى قابل ملاحظه بود. اهل تسنّن او را بزرگ مىداشتند و براى قضاوت، از دیگران بهتر و لایقتر مىدانستند و عدالتش را در محکمه قضا مى ستودند.
مهدى او را گرامى داشت و از وى خواست یکى از سه کار را انتخاب کند؛ یا منصب قضاوت پایتخت را بپذیرد یا به فرزندان خلیفه علم و حدیث بیاموزد و یا یک وعده غذا با او صرف کند.
شریک از تماس زیاد با دربار و رجال دولت آن روز احتراز مىجست و سعى مىکرد به هر نحو شده خود را در دستگاه آنان وارد نسازد و دامنش آلوده نگردد؛ لذا از پذیرش هر سه پیشنهاد خلیفه عذر خواست، ولى مهدى عباسى عذر او را نپذیرفت و گفت: حتماً یکى از آنها را اختیار کن!
شریک فکرى کرد و بعد پیش خود گفت: خوردن غذا آسانتر از قبول آن دو کار دیگر است؛ از این رو، آمادگى خود را براى صرف غذا با خلیفه اعلام داشت. خلیفه هم دستور داد غذایى بسیار لذیذ (و طبعاً حرام) تهیه کنند، سپس سفره گستردند و انواع غذاهاى رنگارنگ بر آن نهادند و شریک و خلیفه مشغول صرف آن شدند.
بعد از صرف غذا، ناظر آشپزخانه دربار رو به خلیفه کرد و گفت : این پیرمرد بعد از خوردن این غذا، هرگز بوى رستگارى را نخواهد دید!
فضل بن ربیع گوید: مطلب همینگونه شد و شریک بن عبد الله بعد از این ماجرا، هم به تعلیم فرزندان آنها پرداخت و هم منصب قضاوت را پذیرفت.
پس از آنکه مستمرى او را به دفترنویس (حسابدار دربار) حواله دادند، درباره مبلغ آن چانه مىزد. دفترنویس گفت: مگر پارچه فروختهاى.
گفت: به خدا سوگند، مهمتر از پارچه فروختهام؛ دینم را فروختهام!»
ریا
یکى دیگر از عوامل خباثت دل، «ریا» و «تظاهر» است؛ یعنى انسان، عبادتها و خوبىهاى خود را وسیلهاى براى تشخّص و وجاهت خود نزد مردم قرار دهد، نه تقرّب به خداى تعالى.
عالمى که مرجعیت را دوست مىدارد و آرزویش این است که نامش همه جا سر زبان بیفتد، در این دام افتاده است و نشانه آن هم این است که اگر پیشوند نامش «حضرت آیت الله» نگویند، ناراحت مىشود. چنین کسى هیچ وقت نمىتواند بخاطر دین خدا، از عنوان و آبرویش بگذرد، بلکه برعکس، به محض آنکه به شهرت و مقامى رسید، قید خدا و دیانت را مىزند.
در تاریخ است که عبد الملک ابن مروان پیوسته معتکف مسجد بود و عبادت مىکرد. روزى در حال تلاوت قرآن بود که خبر دادند خلیفه شده است. قرآن را کنارى گذاشت و گفت :
(هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِکَ )
«اینک زمان جدایى من با تو است.»
مدّتى بعد حال خود را به قرآن عرضه کرد، قرآن را باز نمود و با آیات عذاب مواجه شد. خطاب به قرآن گفت: آیا مرا مىترسانى؟ پس کتاب خدا را در مقابل خود گذاشت و آن را هدف تیر قرار داد.
این اثر عبادتهاى ریاکارانه است و هر کسى به خوبى مىفهمد کارهایش براى خداست یا غیر خدا. اگر هم کسى واقعآ نداند، خداوند در موقع خود نشانش مىدهد.
ظلم
یکى دیگر از عوامل خباثت دل، ظلم است. منصور دوانیقى در اواخر خلافت بنى امیه، در زمره مجاهدان و مبارزان بود و روضه امام حسین علیه السلام مىخواند، ولى کارش به جایى رسید که سادات بسیارى را زنده زنده لاى دیوار گذاشت و دست آخر هم امام صادق علیه السلام را به شهادت رساند.
عبدالله بن بزّاز نیشابورى مىگوید: میان من و حمید بن قحطبه طوسى معامله بود. در سالى به نزد او رفتم. وقتى خبر آمدن مرا شنید، در همان روز، پیش از آنکه جامههاى سفر را تغییر دهم، مرا طلبید و این، در ماه مبارک رمضان و وقت ظهر بود. وقتى داخل شدم، دیدم در خانه نشسته است و نهر آبى در میان آن خانه جارى است.
چون سلام کردم و نشستم، سفره غذا را پهن کرد. من که یادم نبود روزهام، دست به سفره بردم، ولى بلافاصله یادم آمد روزهام؛ لذا دست کشیدم.
حمید پرسید: چرا غذا نمىخورى ؟ گفتم: ماه مبارک رمضان است و من روزهام. شاید شما عذرى دارید که موجب افطار شده است. او گفت: من عذرى ندارم، و همان لحظه گریان شد. وقتى غذایش را خورد، پرسیدم: براى چه گریه کردى؟
گفت: هنگامى که هارون در طوس بود، شبى مرا خواست. وقتى نزد او رفتم، دیدم شمعى نزد او مىسوزد و شمشیر برهنهاى نزد او است و خادمى در کنارش. وقتى مرا دید، گفت: چگونه است اطاعت تو از من؟
گفتم: به جان و مال تو را اطاعت مى کنم.
لحظاتى سر به زیر انداخت و به من اجازه برگشتن داد. وقتى به خانه رسیدم، دوباره پیک او به دنبالم آمد و من نزد خلیفه برگشتم. باز پرسید: چگونه است اطاعت تو؟ گفتم: فرمانبردار تو از جان و مال و زن و فرزند هستم.
او تبسمى کرد و اجازه مرخصى داد. تا داخل خانه شدم باز فرستادهاش مرا خواست. نزد او رفتم. پرسید: اطاعت تو از ما چه اندازه است؟ گفتم: تو را اطاعت مىکنم در جان و مال و زن و فرزند و دین خود. او تا این پاسخ را شنید خندید و گفت: این شمشیر را بگیر و به آنچه این خادم گفت، عمل کن!
خادم شمشیر را به من داد و مرا به خانهاى آورد و قفل را باز کرد. وقتى داخل شدیم، چاهى دیدم که در صحن خانه کندهاند. سه اتاق در بسته هم آنجا بود. درِ یکى را باز کرد، دیدم بیست نفر از پیران و جوانان و کودکان که گیسوها و کاکلها داشتند (نشانه سیادت) همه در بند و زنجیر هستند و همه از فرزندان امیرالمؤمنین و فاطمه علیهما السلام هستند.
آن خادم گفت: خلیفه از تو خواسته اینها را گردن بزنى؛ پس یک یک را بیرون مىآورد و من در کنار چاه ایشان را گردن مىزدم تا آنکه همه را گردن زدم و او سرها و بدنها را در چاه انداخت. آن گاه درِ اتاق دوم را گشود، آنجا نیز بیست نفر بودند. آنها را هم گردن زدم. در اتاق سوم هم بیست نفر بودند، آنها را هم کشتم تا این که نوبت نفر بیستم شد، مرد پیرى بود، گفت: دستت بریده باد اى ملعون! چه عذر خواهى داشت نزد جدم رسول خدا صلّى الله علیه و آله، وقتى از تو بپرسد چرا شصت نفر از فرزندان بىگناه مرا کشتى؟
تا این سخن را شنیدم، بر خود لرزیدم. خادم پیش آمد و فریاد زد : چرا معطلى؟ من او را نیز گردن زدم و در آن چاه افکندم؛ پس کسى که شصت نفر از اولاد رسول خدا را کشته، روزه و نماز او را چه نفعى است؟ من یقین دارم که مخلد در آتش هستم و به همین دلیل ماه رمضان را روزه نمى گیرم.
پس از ورود حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام به خراسان، عبدالله نیشابورى، داستان آن ملعون و یأس او از پروردگار عالم را براى حضرت نقل نمود، حضرت فرمود: واى بر او! یأسى که حمید از رحمت الهى داشت، گناهش از قتل آن شصت نفر علوى بیشتر است.
همهى ما باید تا آخرین لحظهى عمر خود را به خدا بسپاریم و از او بخواهیم لحظهاى ما را به خود واگذار نکند! گناه زیاد و على الخصوص ظلم، باعث ناامیدى انسان از درگاه خدا مىشود و ناامیدى، از هر گناهى بدتر است. هیچ ظلمى را نباید کوچک شمرد؛ کتک زدن فرزند و اذیت همسر، ظلم است و تبعات بدى در پى دارد.
قطع رحم
قطع رابطه با پدر، مادر، خواهر، برادر و فرزند و دیگر اقوام، به نحوى که به هیچ وجه حاضر به آشتى نباشد، موجب خباثت دل و مانع حقپذیرى مىشود و علامت آن این است که وقتى انسان، موعظهى آموزندهاى مىشنود، مىگوید: اینها همه حرف است.
غیر از آنچه برشمردیم، همنشینى با افراد صالح و مؤمنان، موجب زنده شدن دل و برعکس، معاشرت با گناهکاران، باعث دلمردگى مىشود.
حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمود :
شیخ على قمى، از خوش پوشهاى نجف محسوب مىشد و بهترین لباسها را مىپوشید و چون درک بالایى در دروس داشت، در حوزه نجف معروف بود. روزى ملا حسینقلى همدانى در صحن حرم امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود. در این اثنا شیخ على قمى از در قبله وارد شد، همین که چشم مبارک آخوند به او افتاد، شیخ على سریع، تا پهلوى آقا دوید. ملا حسینقلى یک دقیقه در گوش او صحبت کرد و کسى نفهمید که به ایشان چه فرمود. شیخ على کمى عقب عقب برگشت و رفت. به فاصله اندکى تمام لباسهایش را عوض کرد و در جلسات درس هم گویى قفل بر دهان زده بود. دیگر جامههاى گران قیمت و صحبت و بحث در درس برایش لذّت نداشت و تا پایان عمر لباسهایش از کرباس بود.
این عنایت خداست که از طریق بزرگوارى چون آخوند ملا حسینقلى ظاهر شد.
جابر بن یزید جعفى به نقل از حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقر علیه السلام حکایت کند :
در زمان حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله، یک جوان یهودى بسیارى از روزها نزد رسول گرامى اسلام مىآمد و چنانچه حضرت کارى داشت، به ایشان کمک مىکرد و چه بسا پیامبر خدا براى روساى قبایل یا دیگر اشخاص، نامه مىنوشت و به وسیله آن جوان نامهها را براى آن افراد مىفرستاد.
پس از مدّتى، جوان یهودى چند روز به ملاقات حضرت رسول نیامد، وقتى حضرت جویاى حال او شدند، به ایشان گفتند مدّتى است که مریض شده و در بستر بیمارى افتاده است.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به همراه بعضى از یارانش براى عیادت، به سمت منزل آن جوان حرکت کردند. همین که وارد منزل شدند، دیدند جوان در بستر خوابیده و چشمهاى خود را بسته است. هنگامى که حضرت، او را صدا زد، جوان چشمهاى خود را باز کرد و گفت: لبّیک یا اباالقاسم! هر گاه پیامبر کسى را صدا مىزد، حتّى اگر در حال جان دادن هم بود، به هوش مىآمد و پاسخ مىداد.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: شهادت بر یگانگى خدا و رسالت من بده و بگو: «أشهد أن لا اله الّا اللّه و أنّ محمّدآ رسول اللّه».
پدر جوان که یهودى بود، بر بالین پسرش نشسته بود. جوان نگاهى به پدر کرد و لب از لب نگشود. بار دیگر حضرت رسول سخن خود را تکرار کرد و باز جوان نگاهى به پدر خود کرد و همان طور ساکت ماند. این اتّفاق بار سوم هم تکرار شد.
پدر، به فرزند خود گفت: آنچه مى خواهى انجام ده و هر چه مىخواهى بگو!
جوان، لب به سخن گشود و شهادتین گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. پس از آن، حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله به همراهان خود فرمود: او همانند ما مسلمان است. او را غسل دهید؛ کفن کنید تا بر او نماز بخوانیم و دفنش نماییم! و سپس اظهار داشت: الحمدللّه که توانستم یک نفر را از گمراهى و آتش جهنّم نجات دهم.