سوره اعراف آیه ۴۳ | جلسه ۲۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۴۳ | یکشنبه ۱۳۹۳/۱۲/۱۷ | جلسه ۲۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الاْنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أنْ هَدانَا اللهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أنْ تِلْکُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
و «غِلّ» (کینه و حسد) را از سینههاى آنان بیرون مىکنیم. از زیرشان نهرها جارى است و مىگویند: «سپاس خدا را که ما را بدین مقام هدایت کرد و اگر خدا هدایتمان نمىکرد، خود هدایت نمىیافتیم. به راستى فرستادگان پروردگارمان به حق آمدند.» و به آنان ندا مىدهند : این بهشت را به پاس آنچه کردید، به ارث بردید.(43)
وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ؛ تفسیر «المیزان» درباره «غلّ» مىنویسد :
«غلّ» از بزرگترین ناملایماتى است که آدمى را مکدّر مىسازد؛ چون هیچ کس از دوستى با دیگران بىنیاز نیست، و دوستى با افراد تا زمانى دوام مىیابد که از یکدیگر حرکات مخالف طبع نبینند؛ چون اگر حرکات و توقعات طرف، مطابق میل نباشد، الفت به خشم مبدل شده و همین خشم، عیش را ناگوار مىسازد. به همین دلیل اگر خداى تعالى انسان را به گونهاى قرار دهد که هر چه از دیگران ناملایمت ببیند، سینهاش تنگ نشود، بزرگترین نعمت را به او ارزانى داشته است.
بعضى افراد، ضارّ و نافع را فقط خدا مىبینند؛ اگر چیزى نصیبشان شد، از او مىدانند و شکر او مىکنند؛ اگر هم نشد، باز از خدا مىبینند و شکر مىکنند؛ یعنى در واقع ضرر را هم براى خود خوب مىدانند؛ پس اگر تعریف یا تکذیبش کردند، از خدا، و به نفع خود مىبینند. همچنین هر بلا یا نعمتى رسید، از جانب خدا، و به خیر و صلاح خود مىبینند. چنین کسانى به معناى واقعى «موحد» گشتهاند؛ یعنى از توحید علمى بالاتر رفته، «معرفت خدا» نصیبشان شده است و در نتیجه زندگى راحتى دارند؛ به تعبیر حافظ :
از خدا دان خلاف دشمن و دوست
که دل هر دو در تصرّف اوست
برخى دیگر، مانند این افراد، طلب نداشتند و نتوانستند به مراتب توحید علمى و معرفت خدا دست یابند، ولى به خاطر ایمان و عمل صالحى که داشتند، اهل بهشتند. اینها در سینههایشان «غلّ» وجود دارد، لکن پیش از ورود به بهشت، خداوند آن را از سینههایشان پاک مىکند.
در سوره «حجر» مىفرماید :
(وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ اِخْوانآ عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلینَ )
«و از سینههایشان دشمنى و کینه را مىزداییم و برادروار بر تختها روبروى هم نشستهاند.»
در سوره «حشر» نیز مىفرماید :
(رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لاِخْوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِاْلإیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا اِنَّکَ رَوُفٌ رَحیمٌ )
«پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان بر ما پیشى گرفتند، بیامرز و در دلهاى ما کینهاى از مؤمنان باقى مگذار. پروردگارا! تو رئوف و مهربانى.»
خواندن این آیه، بعد از هر نماز، بسیار لذّتبخش است و پس از مدّتى انسان احساس مىکند تغییر کرده است. استمرار بر این دعا موجب اجابت آن مىشود و به تدریج غلّ را از سینهى انسان برمىدارد و خداوند زندگى خوب، راحت و بهشتى نصیبش مىکند.
تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الاْنْهارُ؛ از لذّتهاى اهل بهشت این است که برتختهایى مقابل هم مىنشینند و با هم مأنوس مىشوند، در حالى که از زیر تختهایشان نهرها جارى است. «نهر» کنایه از «علم» است؛ یعنى علم به خداى تعالى و سایر اعتقادات. آب، علم است و علم، نور. اگر کسى در خواب ببیند در دریا افتاده یا شنا مىکند، خداوند علم معنوى نصیبش مىکند.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی هَدانا لِهذا؛ «قالوا» فعل ماضى است که به خاطر تحقق قطعى آن در آینده، معناى مضارع مىدهد.
آنچه اهل بهشت همواره در دنیا مىگفتند و به دنبالش بودند، در آنجا هم مىگویند و برایشان ظاهر مىشود؛ یعنى همان طور که در دنیا به خاطر برخوردارى از نور ایمان و توفیق انجام واجبات و اعمال صالح، خدا را شکر مىکردند، در آخرت نیز سپاسگزار و شاکر خدایند؛ لذا دائم مىگویند: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی هَدانا لِهذا».
مىدانند اگر وسیلهاى براى هدایتشان آمد، از سوى خداست. دوستان خوبى که دور هم مىنشینند؛ سخنان خوب مىگویند؛ تفسیر قرآن مىشنوند و بدان دل مىسپارند، همه از لطف خداست. این روال در بهشت هم ادامه دارد. در واقع این مجالس و دور هم نشستنها، ظهورى از بهشت عالم برزخ و قیامت است.
بعضى دوستان، به همراه حضرت آیت الله العظمى نجابت به صحرا رفته بودند و چند نفر، چند نفر با هم نشسته بودند و حرف مىزدند. ایشان فرمودند: همین طور که نشستهاید و از خدا مىگویید، دستههاى گل در مقابلتان روییده و بوى عطر از آنها ساطع است، لکن خدا نمىخواهد خودتان بفهمید.
هرگاه و در هر کجا چند نفر دور هم بنشینند و از خدا حرف بزنند و با خدا مأنوس شوند، عین بهشت برزخى است.
وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أنْ هَدانَا اللهُ؛ هدایت دو قسم است :
هدایت اول: خداى تعالى بشر را خلق کرده و قابلیت صعود و پیشرفت معنوى را در او قرار داده است؛ پس باید راه بارورسازى این قابلیت را نیز به او نشان دهد؛ به همین دلیل پیامبران را فرستاد تا این راه را به او بنمایانند. به طور قطع اگر پیامبران نیامده بودند، خود انسان قدرت راهیابى نداشت.
هدایت دوم: بعد از آنکه شخص مؤمن واجبات را انجام داد و حرام را ترک کرد، خداى تعالى او را به علمى هدایت مىکند که از برکت آن مىفهمد خدایى که آسمانها و زمین را آفریده، پیوسته همراه و حامى او است و با او دوست و یکرنگ و بلکه عاشق او است؛
«لَو عَلِمَ المُدبِرون کَیفَ اشتِیاقی بِهِم لَمَاتُوا شُوقَآ»
«آنان که پشت کردند، اگر مىدانستند چه اشتیاقى به آنها دارم، از شوق جان مىسپردند.»
این همان معرفت خداست که تحصیل آن، دست خود انسان نیست و عنایت ویژهى او را لازم دارد. از آدمى فقط طلبى بر مىآید، آن هم نه طلب زبانى، بلکه طلب عملى.
«المیزان» درباره «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أنْ هَدانَا اللهُ» مىنویسد :
اینکه نسبت حمد را به آنان داده، دلالت بر این دارد که آنان را براى خود خالص کرده است؛ یعنى کارشان را به جایى رسانده که هیچ اعتقاد باطل و هیچ عمل زشت و باطلى ندارند؛ همچنان که در سوره «واقعه» درباره آنان فرموده :
(لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْوآ وَ لا تَأْثیمآ * اِلّا قیلاً سَلامآ سَلامآ )
«هیچ سخن بیهوده و گناهى در بهشت نمىشنوند، مگر این که گفته مىشود: سلام سلام.»
بنابراین، فقط چنین کسانى مىتوانند خدا را آن طور که باید و شاید، توصیف و تحمید کنند، و توصیف خداى تعالى چیز کم و کوچکى نیست که هر کسى از عهده آن بر آید؛ همچنان که خود فرموده است :
(سُبْحانَ اللهِ عَمّا یَصِفُونَ * اِلّا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصینَ )
«منزه است خداوند از آنچه توصیفش کنند، جز بندگان مخلِصش.»
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ؛ مؤمنان، همان طور که در دنیا به پیامبران الهى ایمان آوردند، در قیامت نیز به حقانیت آنها شهادت مىدهند. این ایمان و اعتقاد، آن قدر قوى است که اگر همهى دنیا جمع شوند و بگویند: پیامبر اکرم یا سایر پیامبران الهى بر حق نبودند، قبول نمىکند. اعتقادى که در اینجا وجود دارد، در آنجا ظاهر مىشود و به بیان مىآید.
در آن عالم کسى نمىتواند سخنى بگوید که در اینجا آن را قبول نداشته است؛ به همین دلیل کافران و منافقان که حق را نشناختند، وقتى عالم برزخ را مشاهده مىکنند، مىگویند :
(رَبَّنا أبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحآ اِنّا مُوقِنُونَ )
«پروردگارا! اینک دیدیم و شنیدیم. ما را بازگردان تا عمل صالح انجام دهیم! ما به یقین رسیدیم.»
وَ نُودُوا أنْ تِلْکُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوها؛ «تلکُم» اشاره به دور است. استعمال آن براى بهشت، نه به خاطر دورى بهشت، بلکه به خاطر عظمت شأن آن است. در عرب آنچه صاحب عظمت باشد، بدین شکل مورد اشاره قرار مىگیرد.
بعد از اقرار بهشتیان به حقّانیّت پیامبران، خداى تعالى به آنان ندا مىدهد: این همان بهشتى است که به خاطر اعمالتان، وارث آن شدید.
تفسیر «تسنیم» در توضیح این قسمت، مطالبى عنوان کرده که خلاصه آن چنین است :
در انواع مختلف معاملات، هر یک از دو طرف چیزى مىدهند و چیزى مىگیرند؛ یعنى انتقال ملک در برابر ملک صورت مىگیرد، امّا در ارث، ملک عوض نمىشود، بلکه مالک عوض مىشود؛ به عنوان مثال ملکى متعلّق به شخصى است و با مرگ او، به وارثش منتقل مىشود.
خداى تعالى در آیات متعدّد، مؤمنان را وارث زمین معرفى فرموده است؛
(وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أنَّ الاْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ)
«و بعد از تورات، در زبور نوشتیم که بندگان شایسته وارثان زمین خواهند شد.»
در واقع زمین متعلّق به خداست که بندگان صالح، مالک و وارث آن مىشوند. در بعضى آیات هم مؤمنان را وارث بهشت معرفى مىفرماید :
(أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ * الَّذینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فیها خالِدُونَ )
«آنان وارثانند * که بهشت را به ارمغان مىبرند و در آن جاودان مىمانند.»
امّا چگونه مؤمنان و صالحان، وارث چیزى مىشوند که متعلّق به خداست، در حالى که خداى تعالى همیشه زنده است و ملکیتش فنا و زوالى ندارد؟
حقیقت این است که آدمى از خودش چیزى ندارد و هیچ کارى از دستش برنمىآید، حتّى اعضا و جوارحش نیز متعلّق به خداست و روزى باید آنها و همهى آنچه را دارد، بگذارد و برود. روحش نیز از آن خودش نیست، بلکه از خدا و متعلّق به او است.
اگر کسى این حقیقت را بفهمد و لحظه به لحظه متوجّه باشد که هیچ است و هیچ ندارد، مالکیت حقیقى پیدا مىکند؛ یعنى دقیقآ زمانى که نیستى خود را فهمید، «هست» مىشود، یا به تعبیر قرآن «وارث» مىگردد؛ یعنى دیگر افتراق و دوئیتى میان او و اسما و صفات خداى تعالى نیست؛ نه این که خدا شود، بلکه در اثر بندگى واقعى خداى تعالى «خداگونه» مىشود؛ از این رو در حدیث قدسى از خداى تعالى است :
«عَبْدِى أطِعْنِی أجْعَلکَ مَثَلِی»
«بندهى من! مرا اطاعت کن تا تو را مَثَل و نمونه خود گردانم!»
وقتى انسان به معناى واقعى، نه به تعارف و تظاهر، و به طور دائمى، نه لحظهاى، بفهمد هیچ است، خداگونه مىشود. علامت آن هم این است که اگر کسى ناسزایش گفت یا غیبتش کرد، خشمگین نمىشود و داد و فریادش بلند نمىشود.
بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُون؛ خداى تعالى اراده دارد به بندگانش نعمتهاى عالى بدهد، منوط بر این که بندگان نیز طلبى داشته باشند و حرکتى بکنند، وگرنه آن که نخواهد از حیوانیت خارج شود، کجا طعم نعمتهاى معنوى را مىچشد؟
شهید آیت الله دستغیب چه زیبا مىفرماید: اگر در بهشت، با آن همه زیبایىهایى که خدا توصیف مىکند، الاغى وارد شود، چه مىکند، جز خرابکارى؟ الاغ که حور العین و فرش و نهر و قصر نمىشناسد؛ پیمانههاى طلایى و میوههاى صد مزه را درک نمىکند. پس تا خریّت انسان از بین نرفته، نمىتواند وارد بهشت شود و از نعمتهاى آن لذّت ببرد.
این عبارت مانند لقمهى جویده، معنا را به خوبى بیان مىکند، امّا برخى دهان خود را مىبندند و برخى مىخورند و قى مىکنند تا چیزى نفهمند.