سوره اعراف آیه ۴۲ و ۴۳ | جلسه ۲۲
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۴۲ و ۴۳ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۱۲/۱۳ | جلسه ۲۲ (شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها) | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْسآ اِلّا وُسْعَها أُولئِکَ أصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ
و آنان که ایمان آوردند و کارهاى خوب کردند، ما کسى را جز به اندازه توانش تکلیف نمىکنیم، آنان اصحاب بهشتند؛ همیشه در آنجا بمانند.(42)
وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الاْنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أنْ هَدانَا اللهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أنْ تِلْکُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
و «غِلّ» (کینه و حسد) را از سینههاى آنان بیرون مىکنیم. از زیرشان نهرها جارى است و مىگویند: سپاس خدا را که ما را بدین مقام هدایت کرد و اگر خدا هدایتمان نمىکرد، خود هدایت نمىیافتیم. به راستى فرستادگان پروردگارمان حق را آوردند، و به آنان ندا مىدهند : این بهشت را به پاس آنچه کردید، به ارث بردید.(43)
وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ؛ بهشت را خداى تعالى مقرّر فرموده براى کسانى که با ایمانند و طبق ایمانشان، عمل صالح انجام مىدهند. ایمان عبارت است از عقد قلبى و اقرار زبانى، و علامت آن، انجام دستورهاى خداى تعالى است. ایمان، به تعبیر موشکافانهتر، عبارت است از «حبّ و بعض».
«هَل الدین الّا الحُبِّ وَ البُغْض؟»
«آیا ایمان، چیزى جز دوستى و دشمنى است؟»
حبّ؛ یعنى دوستى خدا، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام، و بغض؛ یعنى دشمنى با دشمنان ایشان. خداى تعالى در آیات متعدّد قرآن، دستور روگردانى و دورى از دشمنان خدا و پیامبرش (اعراض) و دشمنى با آنها (تبرّى) داده، امر به دوستى با خدا و مؤمنان (تولّى) فرموده است. لازمهى دوستى خدا، دوستى با دوستان او است؛ لذا ما هرگز نمىتوانیم دوست دشمنان پیامبر و اهل بیت علیهم السلام باشیم.
محبّت خدا و اولیاى خدا، ما را به اطاعت از دستورهاى ایشان وادار مىکند؛
(قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ )
«بگو اگر خدا را دوست مىدارید، از من پیروى کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد و خدا آمرزنده و مهربان است.»
کسى که ادعاى محبّت مولا على، فاطمه زهرا و فرزندان ایشان علیهم السلام را دارد، باید خود را به انجام واجبات و ترک محرّمات مقید سازد!
لا نُکَلِّفُ نَفْسآ اِلّا وُسْعَها؛ بعد از ایمان به خدا، باید عمل صالح انجام داد، لکن خداى تعالى هیچ کس را بیشتر از توانش تکلیف نمىکند؛ پس اگر کسى نتواند نمازش را ایستاده بخواند، مىتواند نشسته و اگر باز هم نتواند، خوابیده یا حتّى با اشاره بخواند. اگر کسى را مجبور کنند دروغ بگوید و بداند اگر نگوید، مالش را مىبرند یا کتکش مىزنند، مىتواند دروغ بگوید، ولى از همین حد تجاوز نکند؛ یعنى دیگر لازم نیست قسم دروغ هم بخورد. در عین حال، بعضى گناهان به خاطر شدت بزرگى، بهتر است انجام نشود، حتّى اگر احتمال کشته شدن در میان باشد!
أُولئِکَ أصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ؛ «اصحاب» جمع «صاحب» به معناى همراه است؛ یعنى همراه بهشتند. به عبارت دیگر، ایمان و عمل صالح، بهشت را درون انسان مىسازد و همان، بعد از مرگ ظاهر مىشود؛ پس بهشت از شخص مؤمن صالح جدا نیست، همان طور که جهنّم از اشخاص کافر و گنهکار جدا نیست.
نور محبّت حضرات معصومین همراه همهى دوستان ایشان است، لکن خدا نخواسته این نور، در این عالم ظاهر باشد و این برایشان بهتر است؛ چون طاقت ندارند و مغرور مىشوند.
وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ؛ «غِلّ» یعنى کینه، حسد و آنچه انسان را آزار مىدهد. «نَزع» به معناى کندن است.
خداى تعالى از دل مؤمنان، کینه، حسد و تمام صفات ناپسند را مىکَند و از هر چه موجب آزارشان مىشود، پاکشان مىسازد؛ لذا در بهشت جاى هیچ ملالى نیست.
سؤال: آیا ممکن است کسى مؤمن باشد و در دلش صفات بد وجود داشته باشد؟
بله. این صفات به اقتضاى جنبهى حیوانیت انسان، در نفس او قرار دارد و باید به تدریج از بین برود! گاه شخص مؤمن متّقى، با آنکه اهل نماز و روزه و عبادت است و از حرام پرهیز مىکند، پردههاى ضخیم کینه در دلش وجود دارد و اگر از کسى ناخرسند شود، تا زمانى که بینىاش به سنگ لحد بخورد، به فکر انتقام است.
این صفات باید در همین دنیا از بین بروند. براى این کار باید کمر همّت را محکم بست و در پى درمان این مرضهاى باطنى برآمد!
سر چشمهى بسیارى از این صفات، «حبّ نفس» است؛ چرا به «من» احترام نگذاشت؛ چرا به «من» توهین کرد؟ چرا غیبت «من» را کرد؟ این «من» همان نفس است.
(وَ ما أُبَرِّىُ نَفْسی اِنَّ النَّفْسَ لاَمّارَهٌ بِالسُّوءِ اِلّا ما رَحِمَ رَبّی )
«من نفس خود را تبرئه نمىکنم. به راستى نفس، پیوسته به بدىها دستور مىدهد، مگر کسى را که خدا بر او رحمت آورد.»
پرهیز از گناه، جلوى ظهور و سرکشى نفس را مىگیرد، ولى او را از بین نمىبرد، و تا هست؛ کینه، حسد، بخل، کبر و دیگر صفات ناپسند نیز هستند. این نفس باید مهذّب شود تا ریشهى منیّت و به تبع آن، صفات بد بخشکد، امّا تهذیب نفس کار آسانى نیست. پیش از آن، باید خلاف خواهشهاى نفس عمل کرد؛ مثلا اگر کسى خبر آورد که فلانى غیبت شما را کرده، باید اولا: به آن شخص بگوید : این کار شما «سخنچینى» است و نباید این کار را بکنید! ثانیآ: بر خلاف میلش، براى شخص غیبت کننده دعا کند و براى او آمرزش و هدایت بخواهد. این کارها نفس را مهار مىکند و کمى فرومىنشاند. اگر بر فرض، شما صاحب عنوان و القابید و کسى آمد و بدون آن عناوین و القاب صدایتان زد، نباید ناراحت شوید، بلکه به خود یادآورى کنید که ابتدا چه بودید و در انتها چه مىشوید.
گویند شیخ جعفر کاشف الغطاء مىنشست با خود حرف مىزد و مىگفت: «اى ملا جعفر! تو اول جُعِیفِر (جعفرک یا جعفر کوچک) بودى. بعد شدى «جعفر» بعد شدى «آقا جعفر» بعد از آن طلبه فاضل شدى و القاب دیگر گرفتى، امّا یادت باشد که همان جعیفر هستى؛ مراقب باش فریب نخورى!»
کسانى که بتوانند در این دنیا جلوى نفسشان را بگیرند، خداى تعالى در قیامت غِلّ؛ یعنى زنگارهاى صفات بد را از سینههایشان مىزداید تا پاک و مهذّب وارد بهشت شده، برادروار مقابل هم بنشینند، در حالى که چیزى جز محبّت براى هم، در دل ندارند.
(وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ اِخْوانآ عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلینَ )
«و از سینههایشان دشمنى و کینه را مىزداییم و برادروار بر تختها روبروى هم نشستهاند.»
آن که کمترین ناراحتى از برادر مؤمنش در دل دارد، جایى در بهشت ندارد. بهشت جاى هیچ آزارى نیست.
برخى افراد هم در همین دنیا خود را مهذّب ساختهاند. هر روز و هر ساعت، از خداوند معرفت او را مىخواهند. معرفت خدا، هیچ بودن نفس را متوجّه انسان مىکند و کسى که بفهمد همه کارهاش خداست و خودش هیچ است، دیگر نه کینهاى در دل دارد، نه حسدى، نه کبرى و نه هیچ صفت ناپسند دیگرى.
این را هم باید دانست که بعضى اوقات انسان گمان مىکند مهذّب شده، در حالى که این طور نیست و تا تهذیب، فاصلهى بسیار دارد؛ لذا باید پیوسته در بوتهى «امتحان» قرار گیرد.
هنگامى که ملّا مهدى نراقى کتاب نفیس اخلاقى «جامع السعادات» را نوشت، چند نسخه از آن را براى علماى نجف، از جمله سید محمد مهدى بحرالعلوم فرستاد و پس از مدّتى به نجف رفت.
همه علماى تراز اول حوزه علمیه نجف از وى دیدار کردند، امّا بحرالعلوم به ملاقاتش نرفت. ملاقات نکردن علّامه از محمّد مهدى نراقى، در آن زمان خیلى غیر عادى بود و موجب حرفهاى زیادى مىشد. نراقى به دیدار علّامه رفت، ولى علّامه به او اعتنایى نکرد. این موضوع باعث شد در نجف شایعاتى پخش شود. پس از مدّتى، باز ایشان به ملاقات علّامه رفت، امّا باز هم بىاعتنایى و حرفهاى گوشهدار مردم و طلّاب.
نراقى براى بار سوم به زیارت علّامه شتافت. وى نمىدانست چه کرده که باعث بىاعتنایى استاد شده است. علّامه به استقبالش آمد و احترام شایانى به او کرد. همه شگفت زده شدند. پس از آن همه بىالتفاتى و برخورد سرد، این همه عزّت و احترام عجیب مىنمود.
علّامه، با لبخند رضایتى بر گوشه لب، زمزمه کرد: «اینکه در این مدّت به ملاقات شما نیامدم و این طور رفتار کردم، مى خواستم ببینم حالا که کتاب جامع السعادات را نوشتهاى، آیا نوشتههاى آن کتاب را در وجود خودت پیاده کردهاى و تزکیه نفس و تهذیب اخلاق نمودهاى؟ حال براى من ثابت شد که تهذیب نفس نمودهاى. مرحبا به تو!»
کسى که در همین دنیا بتواند نفس خود را تهذیب کند، در زمره «صالحان» قرار مىگیرد؛ یعنى نه فقط عمل صالح انجام مىدهد، بلکه خود نیز صالح مىشود و به تعبیر دیگر، همهى صفاتش به صلاح آمده، ریشهى فساد از درونش کنده مىشود.
غیر از این افراد، کسانى که هنوز بدین مرتبه نرسیدهاند، آلودگىهاى درونشان زیاد است، ولى ایمان و عمل صالح، آنها را مىپوشاند و در بهشت، همه از بین مىرود، امّا خوشا به آنان که توانستند در همین دنیا مهذّب شوند؛ یعنى بدىها از درونشان ریشه کن شده، به جاى آن، خدا بنشیند.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله در توضیح آیه 17 سوره سجده مىفرماید :
«اِنَّ اللَّهَ یَقُولُ أعْدَدْتُ لِعِبَادِیَ الصَّالِحِینَ مَا لا عَیْنٌ رَأتْ وَ لا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ بَلْهَ مَا أَطْلَعْتُکُمْ عَلَیْهِ اقْرَءُوا إِنْ شِئْتُمْ (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أعْیُنٍ…)
«خداوند متعال فرموده است: براى بندگان صالحم چیزهایى در آخرت آماده کردهام که نه چشمى تاکنون آنها را دیده و نه گوشى آنها را شنیده و نه به قلب انسانى خطور کرده است. پس حال که معناى این آیه را دانستید، هر قدر دلتان مىخواهد آن را بخوانید: پس کسى خبر ندارد از آنچه بر او مخفى شده، از روشنى چشمش.»
خداى تعالى در سوره قمر مىفرماید :
(اِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ * فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ )
«پرهیزکاران در بهشتها و نهرهایند * در منزلگاه صدق، در جوار فرمانروایى توانمند.»
اهل تقوا در بهشت، از حوریان، باغها و نهرها لذّت مىبرند، امّا از همهى اینها مهمتر، قرار گرفتن در جایگاه صدق، در جوار حضرت ربّ العالمین است.
خداى تعالى جسم نیست و مکان ندارد، لکن اهل تقوا چون از خدا خواستند، صاحب اسما و صفات و خلیفهى او شدند؛ یعنى تبدیل به نسخهى دوم ائمه اطهار علیهم السلام گشتند، در عین حال خود را بسیار کوچک مىبینند و هرگز در زبان و قلب، از خود تعریف نمىکنند و خود را از کسى بهتر نمىبینند.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
چرا خداى تعالى این همه امتحانات براى رسول خدا، فاطمه زهرا، امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم ایشان صلوات الله علیهم اجمعین رقم زد، چنان که پیامبر اکرم فرمود: هیچ پیامبرى مانند من اذیت نشد؟
پاسخ این است که خداوند مىخواست به ایشان مقام و مرتبهاى عنایت کند که از اولین و آخرین، هیچ کس مانند ایشان نباشد.
پیامبر در شأن دختر گرانقدر خود فرمود: «فاطمه پاره تن من است.»
از آن سو، حضرت صدیقه طاهره چنان پدر گرامى خود را دوست مىداشت که بعد از رحلت ایشان، چنان گریه کرد که در زمره «بکّائین» درآمد؛ یعنى کسانى چون آدم که دویست سال در فراق بهشت گریست؛ یعقوب که چهل سال در فراق یوسف گریه کرد و یوسف که سالها در فراق یعقوب گریست. امّا بى بى دو عالم با آنکه بعد از پدر، هفتاد و پنج یا نود و پنج روز بیشتر زنده نبود، چنان در فراق ایشان سوخت و گریه کرد که از این جهت همردیف آدمى قرار گرفت که دویست سال گریه مىکرد.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید: «هنگامى که فاطمه زهرا سلام الله علیها را دفن مىکردم، دستان پیامبر از خاک بیرون آمد و او را دربر گرفت.»
فرمود: «امانت بازگردانده شد و گروگان دریافت گردید و زهرا از دستم ربوده شد. آسمان نیلگون و زمین تیره در نظرم چه زشت جلوه مىکند، اى رسول خدا! امّا غصهى من ابدى و شبم قرین بیدارى است تا خدا جایگاهى را که تو در آن اقامت دارى برایم برگزیند.
همچنین فرمود :
«وَ سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَیَّ وَ عَلَى هَضْمِهَا حَقَّهَا فَاسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَکَمْ مِنْ غَلِیلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ اِلَى بَثِّهِ سَبِیلا وَ سَتَقُولُ وَ یَحْکُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِین»
«به زودى دخترت از همدستى امّت علیه من و براى شکستن حق او به تو خبر خواهد داد. در پرسیدن از او اصرار کن و خبر اوضاع را از او بخواه! چه بسیار غمهاى سوزان که در سینه داشت و راهى براى شرح و بیرون ریختن آن نداشت و اکنون خواهد گفت، و خدا داورى خواهد کرد و او بهترین داوران است.»