سوره اعراف آیه ۱۸۰ | جلسه ۹۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۸۰ | یکشنبه ۱۳۹۴/۰۸/۱۷ | جلسه ۹۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
وَ لِلّهِ الاْسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ(180)
و براى خدا نامهاى نیک است پس به آن نامها او را بخوانید و کسانى را که در نامهاى او به انحراف مىروند رها کنید! به زودى بخاطر آنچه کردهاند جزا داده مىشوند.
وَ لِلّهِ الاْسْماءُ الْحُسْنى؛ اسماء پروردگار بر دو قسمند؛ یکى آنها که به لفظ مىآیند و خود خداى تعالى یا بندگان مخلَص او؛ یعنى حضرات معصومین علیهم السلام او را به آن نامها خواندهاند؛ مثل الله، رحمان، رحیم و… این نامها، اسباب خواندن او هستند تا هم ذکر و یاد خدا حاصل شود ـ چرا که هر اسم، وسیلهاى است براى توجّه به خدایى که همراه انسان است ـ و هم براى رفع حاجتهاست. متناسب با هر درخواست، اسمى از اسماء خداوند مؤثر است که در قرآن و روایات به آنها اشاره شده است. در روایت است که اسماء مخصوص پروردگار، صد و ده اسم است. در آیات قرآن و روایات اهل بیت، نامهایى از خداى تعالى بیان شده است.
قسم دیگر اسماء خداوند، لفظ نیست، بلکه کسانى هستند که صاحب صفات اویند؛ یعنى پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام؛ لذا در روایت است از امام صادق علیه السلام :
«نَحْنُ وَ اللَّهِ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی لا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلا اِلّا بِمَعْرِفَتِنَا»
«بخدا سوگند ماییم نامهاى نیک او که خداوند هیچ عملى را از بندگان نپذیرد، مگر با شناختن ما.»
خداوند، این بزرگواران را برگزید تا مردم را به سوى او هدایت کنند. خود ایشان هم ثبات بر این نعمت را از خدا خواستند و خداوند عنایت فرمود. بنابراین ایشان تکوینآ صاحب اسماء و صفات پروردگارند و سه صفت اصلى که صفات ذات پروردگار است؛ یعنى علم، قدرت و حیات، و دیگر اسماء و صفات منشعب از آنها را به طور کامل داشتند؛ لذا خلیفه کامل پروردگار و آینه تمام نماى اسماء و صفات اویند، البته مانند دیگر مخلوقات، ایشان هم ممکن الوجودند و هرگز واجب الوجود نمىشوند؛ هر چه دارند، از خداى تعالى است.
خداى تعالى کتاب خود، قرآن را با نام «الله» جلّ جلاله و صفات رحمان و رحیم آغاز کرده است. در آیات دیگر نیز نامها و صفات دیگرى از جمله علیم، حلیم، حکیم، عزیز، ولىّ، حمید، شکور، قادر، سلام، مؤمن، سریع الحساب، ذوالجلال و الاکرام و… آمده است.
اینها همه اسم خدا هستند و هر کدام دلالت بر صفت، خصوصیت یا فعلى از او دارند؛ به عنوان مثال رحمان دلالت بر رحمت واسعهى او مىکند که همهى موجودات عالم را فرا گرفته است. رحیم، رحمت خاص او و مخصوص مؤمنان است. در دعاهاى مختلف از جمله جوشن، مجیر، مستجیر، کمیل، مشلول و دیگر دعاهاى معتبر، نامهاى دیگرى از پروردگار ذکر شده است.
هر یک از این اسماء، آثارى در زندگى مادى و معنوى انسان دارند و در بعضى روایات وارد شده که اگر فلان اسم را به این مقدار بخوانید، این اثر را دارد. همچنان که خواندن قرآن کریم در انسان آثار ملموس و معلومى دارد. در حاشیه مفاتیح نیز آثار برخى اسماء و دعاها ذکر شده است. البته این که کسى بخواهد این اسماء یا ذکرهاى دیگر را به تعداد زیاد بخواند، آن هم بدون آنکه از وضع روحى و نفسى خود اطّلاع داشته باشد، صلاح نیست و چه بسا انسان را دچار مشکلات و اختلالاتى کند که تحمّل آن دشوار است؛ از این رو کسى نباید از پیش خود این کار را انجام دهد، امّا ذکرهاى اندک اشکالى ندارد. همچنین تلاوت قرآن، هر چقدر باشد هیچ ضررى ندارد و خوب است، بشرط آنکه با وضو، با توجّه، رو به قبله، با احترام و مهمتر از همه براى رضاى خدا و بدون رنگ و ریا باشد. آیه آیه و سوره سوره قرآن داراى آثارى است که ائمه اطهار علیهم السلام و اهل معرفت آنها را ذکر کردهاند. صرف تلاوت قرآن، موجب نورانیت مىشود و انسان را تا آنجا که خدا بخواهد مهذب مىسازد، ولى برای رسیدن به معارف، تدبر و تأمل در قرآن لازم است؛ یعنى باید زمانى را براى خواندن قرآن و زمان دیگرى را براى تأمل در آن اختصاص دهد!
ممکن است در هر عبادتى مخصوصآ در مستحبات، غرور دامن انسان را بگیرد. این به معناى بد بودن عبادت نیست، بلکه گاه عدم تهذیب نفس یا فرو رفتن در غفلتها و یا معاشرت با افراد نااهل آثار بدى از جمله غرور به همراه مىآورد.
ظهور اسماء و صفات خداوند در روح انسان
اسماء و صفات پروردگار به تناسب ایمان و اتصال روحى و قلبى شخص و به میزان تقیّد او به انجام واجب و ترک حرام، در روح او ظهور پیدا مىکند؛ به عنوان مثال کسى که رحیم است، بهرهمند از اسم رحیم خداى تعالى گشته. بعضى افراد در خلقت خود داراى این صفت هستند و برخى دیگر بر اثر زحمت و ریاضت بدان دست یافتهاند. همچنین است صفت سخاوت که اصل آن از خداست و در بعضى افراد ظاهر مىگردد؛ لذا بدون هیچ منّتى آنچه دارند به دیگران مىبخشند و حتّى از انفاق جان در راه خدا یا در راه انسانهاى دیگر ابا ندارند. علم هم همین طور است؛ یعنى هر کس هر چه درس بخواند و بیاموزد یا در حوزه علوم معنوى پیشرفت کند، تا آنجا که علم توحید و مراتب سه گانه یقین (علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین) نصیبش شود، بهرهمند از علم پروردگار گشته است. بنابراین هر کس هر صفت خوبى دارد، در واقع داراى یکى از اسماء و صفات پروردگار است. کمتر کسى پیدا مىشود که هیچ صفت خوبى نداشته باشد و بهرهاى از اسماء و صفات خداى تعالى نبرده باشد. لذا مىگوییم هر کس بهرهى بیشترى از اسماء خداى تعالى برده و وسعت بیشترى یافته باشد، مصداق اسماء و صفات او مىشود؛ از همین رو حضرات معصومین علیهم السلام مىفرمایند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى» چراکه ایشان به عنوان «انسان کامل» و خلیفه پروردگار، کاملترین محل ظهور اسماء و صفات خداوند هستند.
خلیفه یعنى کسى که صاحب اسماء و صفات خداست. خداوند جسم نیست و تحت تأثیر زمان و مکان قرار نمىگیرد، این روح و نفس انسان مهذب است که به شرافت جانشینى پروردگار نائل مىشود.
این که فرمود (عَلَّمَ آدَمَ الاْسْماءَ کُلَّها) (همهى نامها را به آدم آموخت) منظور آموختن اسم نیست؛ این را ملائکه، پیش از آدم آموخته بودند. هر چه در روایت آمده، بر اساس فهم افراد بوده است، وگرنه آنچه خداوند نصیب حضرت آدم کرد و درون او قرار داد، اسماء و صفات حسناى خویش بود. جناب آدم بعد از آن، به مقام نبوت برگزیده شد و پس از ترک اولى و توبه، با اختیار خود مراتب بندگى پروردگار را گذراند و پیشرفت کرد تا به درجه «اصطفى» رسید.
ظهور هر اسم از اسماء پروردگار، دراى مراتب مختلف است و هر کسى، کم یا زیاد بهرهمند از آنهاست. روایتهاى بسیارى درباره نامهاى خداى تعالى رسیده که فهم برخى از آنها کمى مشکل است.
در روایت است «عاصف بن برخیا» که تخت بلقیس را در چشم بر همزدنى نزد سلیمان حاضر کرد، یک حرف از 72 حرف علم خداى تعالى را مىدانست ـ که ظاهرآ مقصود یک اسم از اسماء خداوند است ـ و ائمه اطهار علیهم السلام تمام هفتاد و دو حرف را دارند. از همین روایت استفاده مىشود که هر اسم از اسماء خدا نیز هفتاد و دو مرتبه دارد. عاصف بن برخیا داراى یکى از مراتب پایین اسم قادر بود و به اذن حضرت سلیمان تخت بلقیس را از سرزمین سبأ به فلسطین آورد. هیچ یک از اولیاى خدابدون اذن خداوند یا ولى اعظم زمان خود کارى انجام نمىدهند. ایشان بنده خدا هستند و همهى کارهایشان مطابق این بندگى است. اگر در دعاى عدیله مىخوانیم :
«بِیُمْنِهِ رُزِقَ الوَرى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأرْضُ وَ السَمَاء»
«از برکت او، موجودات روزى مىخورند و از وجود ایشان، آسمان و زمین پابرجاست.»
جز به اذن خداوند نیست.
ائمه اطهار علیهم السلام از یک سو خود را صاحب اسماء و صفات پروردگار معرفى مىکنند و از سوى دیگر در مقابل خداى تعالى خود را ذره و کمتر از ذره مىدانند؛ این هر دو صحیح است؛ از یک طرف خداوند بر بندگان خود منّت گذاشت و بهترین آنان را براى هدایتشان برگزید و اسماء و صفات خود را در اختیارشان قرار داد و از طرف دیگر آنان خود متوجّهاند که آنچه نصیبشان گشته، بر اثر کوچکى و بندگى در پیشگاه او است؛ فهمیدند که در برابر او «لا»ى محض هستند و هیچند.
معرفت خداى تعالى از طریق اسماء و صفات او
باب معرفت پروردگار، اسماء و صفات او است؛ یعنى کسى که مىخواهد خدا را بشناسد باید از راه علم، کرم، رحم و دیگر صفات و اسمائش او را بشناسد. این را خداوند در فطرت و وجود هر کسى قرار داده است و این معناى «نَحْنُ وَ اللَّهِ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى»است و منظور از آدم، همهى بشر است، نه صرف حضرت آدم ابوالبشر. به وسیله این فطرت، آدمى خدا را به اسماء حسنایش مىخواند؛ یا عالم یا قادر یا مجیب المضطر!
همهى ما وظیفه داریم به وسیلهى حضرات معصومین علیهم السلام به خداوند تمسک جوییم و او را از طریق ایشان بشناسیم و بخوانیم؛ لذا مىگوییم: «یا صاحب الزمان گره از کارم بگشا!» «یا امام رضا شفایم بده!» این توسلات، در واقع تمسک و توسل به اسم خداست و این را خدا قرار داده است؛ چرا که راهیابى به ذات او براى هیچ کس میّسر نیست. بشرى که هنوز جسم و روح خود را نشناخته و به کمترین اسرار عالم راه نیافته است، چگونه مىتواند به ذات خدا دسترسى یابد؟ لذا باید به اسماء و صفات او چنگ زند و ائمه اطهار علیهم السلام ظهور عینى اسماء و صفات پروردگارند.
به عقل نازى حکیم تاکى به فکرت این ره نمىشود طى
به کُنه ذاتش خرد برد پى اگر رسد خس به قعر دریا
استاد کل همهى ما، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام هستند. در هر یک از افراد بشر، ظهور برخى اسماء و صفات پروردگار هست. وقتى کسى طالب سیر و سلوک و حرکت به سوى خدا مىشود، حضرات معصومین علیهم السلام به اذن الله و بوسیلهى همان اسمى که ظهور بیشتر در او دارد، وى را بالا مىبرند و رشد مىدهند تا آن اسم قوى شود و راه بیفتد؛ لذا ایشان را استاد کل مىخوانیم. هر کس هم استاد و مربّى تربیت نفوس مىشود، باید به حد خود این خصوصیت را داشته باشد، وگرنه همه کس نمىتوانند استاد باشند و دیگران را به سوى خدا حرکت دهند. این غیر از نصیحت کردن و توجّه دادن اشخاص به خداست. هر کسى مىتواند با موعظه و نصیحت، دیگران را بسوى خدا دعوت کند و کسانى هم که از او مىشنوند، مىتوانند با عمل به خوبىها، در راه ایمان قرار گیرند، ولى صحبت از «سیر الى الله» است؛ یعنى افتادن در راهى که خود شخص «بهشت ساز» مىشود.
از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: من اگر سه نفر را داشتم، همه چیز را مىگفتم. این در حالى است که ایشان در فقه، تقریبآ همه چیز را تا آنجا که ممکن بود، بطور کلى یا جزئى بیان فرمودند و شاگردان موثق، معتبر و قابل اعتماد کم نداشتند؛ پس منظور چیز دیگرى است و اگر سه نفر داشتند چیزهاى دیگرى مىگفتند. از حضرت زین العابدین علیه السلام نیز نقل شده که فرمود: من فقط شش نفر را داشتم؛ یعنى آن معارف خاص، به خاطر زحمات زیاد، طالب کمى داشته است. خلاف نفس کردن در تمام طول شبانه روز، کار هر کسى نیست و البته کسى نباید از پیش خود دست به چنین کارى بزند. از همه بیشتر امام حسین علیه السلام یعنى هفتاد و دو نفر را داشتند.
رشید هَجَرى
با آنکه محبان مولا على علیه السلام زیاد بودند، ایشان اصحاب سرّ کمى داشتند. یکى از آنها رشید هَجَرى بود که خدا مىداند چند اسم از اسماء خدا، از برکت امیرالمؤمنین در او ظاهر گشته بود.
«بحار الانوار»، از «اختصاص» نقل کرده: در ایامى که زیاد بن ابیه در طلب رشید هجرى بود، رشید خود را پنهان کرده و مختفى مىزیست. روزى ابواراکه ـ یکى از بزرگان شیعه ـ با جماعتى از اصحابش بر در خانه خود نشسته بود، دید رشید آمد و داخل منزل او شد. ابواراکه از این کار رشید ترسید، برخاست به دنبال او رفت و به او گفت: واى بر تو اى رشید! با این کار مرا به کشتن دادى و بچههایم را یتیم کردى. گفت: مگر چه شده؟ گفت: زیاد در طلب تو است و تو روز روشن به منزل من آمدى. کسانى که نزد من بودند، تو را دیدند. گفت: هیچ یک از ایشان مرا ندید. ابواراکه گفت: مرا مسخره مىکنى؟ پس رشید را گرفت و محکم او را بست و درها را هم به روى او بست. سپس نزد اصحاب خود برگشت و گفت: به نظر من آمد که شیخى داخل منزل من شد. آیا به نظر شما هم آمد؟ گفتند: ما احدى را ندیدیم. ابواراکه براى احتیاط مکرر از ایشان همین را پرسید و آنها همان جواب را دادند. ابواراکه ساکت شد، امّا ترسید که غیر ایشان او را دیده باشند. پس به مجلس زیاد رفت تا تجسس نماید که اگر متوجّه شده، او را خبر دهد که رشید نزد اوست.
بر زیاد وارد شد و سلام کرد و نشست. بین او و زیاد دوستى بود. پس در این حال که با هم صحبت مىکردند، أبوأراکه دید که رشید سوار بر استر او، به مجلس زیاد مىآید. او که از دیدن رشید رنگش تغییر کرد و متحیّر و سرگشته ماند، یقین به هلاکت خویش نمود. امّا دید رشید از استر پیاده شد و نزد زیاد آمد و بر او سلام کرد. زیاد برخاست و دست بر گردن او در آورد و او را بوسید و شروع کرد از او احوال پرسیدن، که چگونه آمدى، با کى آمدى، در راه بر تو چه گذشت و گرفت ریش او را. پس رشید زمانى مکث کرد. آن گاه برخاست و رفت.
أبوأراکه از زیاد پرسید این شیخ که بود؟ زیاد گفت: یکى از برادران ما از اهل شام بود که براى زیارت ما آمده بود. أبوأراکه از مجلس برخاست و به منزل خویش رفت. رشید را دید که به همان حال است، که او را گذاشته و رفته بود. پس به او گفت: اکنون که نزد تو چنین علم و توانایى است، پس هر کار که خواهى بکن و هر وقت خواستى، به منزل من بیا.