سوره اعراف آیه ۱۷ و ۱۸ | جلسه ۸
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۷ و ۱۸ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۱۰/۲۴ | جلسه ۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
ثُمَّ َلآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أکْثَرَهُمْ شاکِرینَ
سپس از پیش رو و از پشت سر و از راست و از چپ به سراغشان مىروم و بیشتر آنان را شکرگزار نخواهى یافت.(17)
قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْوُمآ مَدْحُورآ لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لاَملَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أجْمَعینَ
فرمود: بدنام و رانده شده از این جایگاه بیرون شو! هر کدامشان از تو پیروى کنند، دوزخ را از همه شما پر خواهم کرد.(18)
بعد از آنکه شیطان فرمان خدا را زیر پا گذاشت و از سجده براى آدم خوددارى کرد، از مقام خود فرو افتاد و افتادن خود را ملتفت شد و فهمید که گناه بزرگى کرده، امّا حاضر به توبه و عذرخواهى نشد؛ بلکه جبرى شده، گناه خود را به خدا نسبت داد و گفت: به تلافى این که مرا گمراه کردى، راه مستقیم را بر بندگانت مىبندم؛ یعنى خطایى پشت خطاى دیگر کرد.
این خصوصیت شیطان را نفس بشر نیز دارد؛ گاه کسانى که در راه خدا قدمهایى برداشته اند، وقتى دچار لغزشى مىشوند، حتّى پس از پى بردن به اشتباه خود، نفسشان کبریائیت کرده، به جاى توبه و بازگشت، تقصیر را گردن خدا مىاندازند و راه را بر خود مىبندند.
به هر حال شیطان سوگند خورد که بر سر صراط مستقیم، در کمین بندگان و طالبان خداى تعالى بنشیند و آنها را گمراه کند.
یکى از مصادیق قطعى صراط مستقیم، عشق و محبّت چهارده معصوم علیهم السلام است. ایشان میزان و اصل هستند. آزمایش انسان در توحید پروردگار، محبّت ایشان و اطاعت از دستورهایشان است؛ به این عنوان که ایشان واسطهى میان انسانها و خداى تعالى هستند. کسى که خدا را عبادت مىکند؛ واجبات و مستحبات را به طور کامل انجام مىدهد؛ از محرّمات و مکروهات پرهیز مىکند و ادعاى بندگى پروردگار را دارد، امّا دشمن اهل بیت علیهم السلام است، به طور قطع هیچ یک از اعمالش پذیرفته نیست. این شخص، خودْ شیطان واقعى است. شیطان شش هزار سال عبادت کرد، امّا از این همه عبادت، فقط خود را مىخواست، نه خدا را.
ثُمَّ َلآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أیْدیهِمْ؛ شیطان گفت: از پیش رو و پشت سر و از راست و از چپ بر بنى آدم مىتازم. «مِنْ بَیْنِ أیْدیهِمْ» به تعبیر امام صادق علیه السلام یعنى آنان را در اعتقاداتشان در شک و شبهه مىاندازم.
شک بر دو قسم است؛ اول: شکى که در ابتدا براى انسان پیش مىآید و او را به پرسش، مطالعه و تفکّر وامىدارد و از خدا مىخواهد پاسخ آن را پیدا کند. دوم: شکى که بر اثر بىاعتنایى به احکام شرع و انجام گناهان، در اعتقادات شخص رخنه و آنها را سست مىکند. گاه سالها از عمر انسان مىگذرد و با آن که شبهات متعددى در اصول و فروع دین در ذهن دارد، هرگز در پى پاسخ نمىرود و بر عکس، آنها را تصدیق هم مىکند؛ گویى هیچ پاسخى براى آنها وجود ندارد. این قبیل شکها اثر وسوسهگرى و شبهه افکنى شیطان است. پرسیدن براى رفع شبهه و رفع وسوسه بسیار خوب و لازم است؛ از همین رو در سورههاى «نحل» و «انبیا» مىفرماید :
(فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ )
«اگر نمىدانید از اهل ذکر (دانایان) بپرسید!»
هیچکس خود به خود عالم نمىشود؛ با پرسش و مطالعه و گفتگو، علم حاصل مىشود.
وَ مِنْ خَلْفِهِمْ؛ در روایت از امام باقر علیه السلام آمده است که منظور از حمله پشت سر، این است که آنها را به جمع مال و بخل از اداى حقوق واجب تشویق مىکنم تا مال براى ورثه باقى بماند.
تحصیل رزق حلال از کارهاى پسندیده است. رسول خدا صلّى الله علیه و آله مىفرماید: ملعون است کسى که خود را سربار دیگران کند.
امام صادق علیه السلام پرسیدند: فلانى کجاست؟ گفتند: در خانه رفته و به نماز و روزه و عبات مشغول شده، مىگوید بندگى خدا مىکنم و روزى مرا خدا مىرساند.
حضرت پرسیدند: چه کسى برایش مىرساند؟
گفتند: دوستانش.
فرمود: ثواب آنها از او بیشتر است.
کار کردن بسیار خوب و لازم است، به شرط آن که فقط براى به دست آوردن دنیا نباشد و آنچه از مؤنهى خود و خانوادهاش زیاد مىآورد، انفاق کند.
محمّد بن منکدر گوید: محمّد بن على علیهماالسلام را دیدم و خواستم او را نصیحتى کنم، ولى او مرا نصیحت کرد. اصحابش پرسیدند: چگونه؟
گفت: در گرماى تابستان، به جایى مىرفتم که دیدم ابو جعفر، امام باقر علیه السلام به زراعت مشغول است. با خود گفتم: سبحان الله! بزرگى از بزرگان قریش در این ساعت، با این حال در طلب دنیاست! خوب است او را نصیحتى کنم. پیش رفتم و سلام کردم. پاسخ مرا داد در حالى که عرق مىریخت.
گفتم: خدا کارت را اصلاح کند! بزرگى از بزرگان قریش در این ساعت بر این حال در طلب دنیاست؟ اگر در این حال مرگ شما فرا رسد چه مىکنید؟
فرمود: اگر مرگ در این حال نزد من آید، در بهترین حال پیش من آمده است؛ چراکه در طاعت خداوند عزّ و جلّ هستم. من با این کار خود و عیالم را از تو و از مردم بىنیاز مىکنم. من از این مىترسم که مرگ من هنگامى به سراغم آید که در حال گناه باشم.
گفتم: راست گفتى خدا تو را رحمت کند! خواستم شما را نصیحت کنم، خود نصیحت شدم.
وَ عَنْ أیْمانِهِمْ؛ امام باقر علیه السلام فرمود: مقصود از حمله سمت راست، این است که دین آنها را فاسد مىکنم و گمراهى را در نظرشان نیکو جلوه مىدهم.
یعنى در نیّت مردم رخنه مىکند و نمىگذارد براى خدا کار کنند؛ مثلا طلبهاى که خوب درس مىخواند، به وسوسهى شیطان نیّتش این باشد که مردم از او استقبال کنند، یا مؤمن واجبات و مستحبات به جا مىآورد به این امید که دیگران تعریفش کنند و چهره نورانى پیدا کند.
وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ؛ در روایت امام باقر علیه السلام حمله سمت چپ، تعبیر به غلبهى لذّتها و شهوتها در دل مردم شده است.
وَ لا تَجِدُ أکْثَرَهُمْ شاکِرین؛ «شاکر» کسى است که بفهمد خوبىهایش همه به توفیق و لطف خداست؛ یعنى از ابتدا خود را عادت دهد به این که پیوسته شاکر خدا باشد. بگوید: خداوندا تو خود یکتایى خود را به ما فهماندى و ما را از شرک نجات دادهاى و مىدهى؛ خدایا تو ما را به شناخت پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام هدایت کردى؛ خدایا تو وسوسههاى شیطان را از ما دور کردى؛ تو ما را به دعا و عبادت و توفیق در طلب، موفق کردى.
لازم نیست شبانه روز همهى اینها را بر زبان بیاورد، امّا باید در قلب خود متوجّه این معنا باشد و همهى خوبىها و توفیقاتش را از خدا بداند، نه از خود.
امّا چرا شیطان سخنى از بالا و پایین به میان نیاورد؟ بعضى مفسران مىگویند چون جهت بالا، سمت دعا، و پایین، سجده است. به همین دلیل اسمى از این دو جهت نیاورد، البتّه پیامبر از هر شش جهت به خدا پناه مىبرد؛ چراکه شیطان لعین دست بردار نیست.
در سوره «ابراهیم» مىفرماید :
(وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمّا قُضِیَ الاْمْرُ اِنَّ اللهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ اِلّا أنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أنْفُسَکُمْ ما أنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ اِنّی کَفَرْتُ بِما أشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ اِنَّ الظّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ ألیمٌ )
«و هنگامى که کار تمام شود، شیطان گوید: به راستى خدا به شما وعدهى حق داد و من نیز به شما وعده دادم و تخلّف کردم. من بر شما سلطهاى نداشتم جز این که شما را دعوت کردم و شما اجابتم کردید. پس مرا سرزنش نکنید و خودتان را سرزنش کنید! من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید. من به شرکى که پیش از این (در کار خدا) براى من قائل بودید، کافرم. به راستى ستمکاران عذابى دردناک دارند.»
در سوره «حجر» مىفرماید :
(قالَ فَبِعِزَّتِکَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعینَ * اِلّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ )
«گفت: به عزّتت سوگند همهى آنان را گمراه مىکنم، جز بندگان مخلَص از میان آنان را.»
«مخلِص» آن است که همهى کارهایش از روى اخلاص باشد. «مخلَص» آن است که اخلاص را به نهایت رسانده، از خدا کمک گرفته و علم مؤثریت پروردگار نصیبش گشته و خداوند بهرههاى دیگر نصیبش کرده است تا آنجا که به «وجد» مىرسد و کاملا ملتفت مىشود که خداى تعالى همه کاره او و دیگران است.
مخلَص کسى است که خداى تعالى او را خالص مىکند و در این صورت اگر شیطان بخواهد به او نزدیک شود، آتش مىگیرد، البتّه تا وقتى که انسان به کمال نهایى نرسیده، از شرّ نفس در امان نیست. گاه نه واجبى فوت مىشود و نه حرامى انجام مىشود، امّا مشغول شدن به کار لغوى که حرمتى هم ندارد، انسان را از حرکت باز مىدارد و خدا مىداند تا کى بایستد! لذا مؤمنین خاص و اولیاى خدا که مىگفتند: «الهى لا تکلنى الى نفسى طرفه عین ابدا» (خدایا یک چشم برهم زدن مرا به خود وامگذار!) ناظر به همین مرحله بود. یک دقیقه مشغول شدن به غیر خدا، براى انسان زیانبار است. مخلَصین، قطعآ شاکر هستند، امّا شاکر با زحمت بسیار مىتواند مخلَص شود.
قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْوُمآ مَدْحُورآ؛ «مَذؤم» یعنى مذمّت شده و «مدحور» یعنى رانده شده. این خطاب براى شیطان و همهى انسانهاى شیطان صفت است.
لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لاَمَْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أجْمَعین؛ جهنّم پر مىشود از شیطان و هر کس تابع او باشد. این طور نیست که جهنّم گودالى باشد در جایى و مردم را در آن بریزند تا پر شود. عبارات همه به کنایه است. وزر و وبال همهى کسانى که تابع شیطان شدند، آن ملعون را رها نمىکنند و او آتشها، تاریکىها و عذابهاى آنها را حس مىکند و این غیر از آتش و تاریکى و عذاب خودش است. این یک حقیقت است که اعمال انسان همیشه همراه او است و او را رها نمىکند و آنها را مىبیند.
(فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْرآ یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرّآ یَرَهُ )
«پس هر کس به اندازه ذرّهاى نیکى کند، آن را مىبیند و هر کس به اندازه ذرّهاى بدى کند، آن را مىبیند.»
صحبت در این است که کارى کنیم تا راه شیطان بسته شود. بهترین راه در این زمینه انجام واجبات و ترک محرّمات است و در کنار آن، طالب راههاى خصوصى نیز باشیم. آنچه تا آخرین لحظهاى که آدمى در این دنیاست باید به آن مقیّد باشد، همین انجام واجب و ترک حرام است. پیشرفت واقعى همین است. جوانانى که هنوز موفق به ازدواج نشدهاند، باید خیلى مراقب نفس و شیطان باشند! خیلى باید حواسشان را جمع کنند که در گناه نیفتند. شیطان جلو مىآید و وسوسه مىکند؛ به محض آن که ذهن انسان کمى متمایل مىشود، دیگر او را رها نمىکند.
امیرالمؤمنین در خطبه 7 نهج البلاغه مىفرماید :
«شیطان را ملاک و پشتوانه زندگى خود گرفتند، او هم از آنان به عنوان دام استفاده کرد؛ درونشان لانه کرد و در دامنشان پرورش یافت؛ چشمشان در دیدن، چشم شیطان و زبانشان در گفتن، زبان شیطان شد. بر مرکب لغزشها سوارشان کرد و امور فاسد را در دیدگانشان جلوه داد. کارشان کار کسى است که شیطان او را شریک سلطنت خود قرار داده و با زبان او به یاوهسرایى برخاسته است.»
باید از این افراد ترسید! اینان آن قدر در معصیت فرورفتهاند که مانند شیطان مىخواهند دیگران را از راه بدر کنند. شیطان قلب را هدف گرفته و همهى تلاشش این است که وارد قلب شود؛ لذا امیرالمؤمنین مىفرماید: در قلب آنها لانه مىکند؛ شیطان، سلطان و این شخص کارگزارش مىشود.
با این همه باید متوجّه باشیم که یکى از بهترین و خطرناکترین راههاى ورود شیطان، ناامیدى از رحمت پروردگار است. در هیچ حالى از رحمت خدا ناامید نباشید! حتّى اگر گناه کردید، فورآ توبه کنید و باز گردید! هر چند توبه شکستید، باز توبه کنید. ناامیدى از رحمت پروردگار براى همه و در همه حال غلط است. ناامیدى در هر چیزى که مربوط به خداى تعالى است، غلط و برابر با افتادن است.
حضرت آیت الله العظمى نجابت مىگفت: آیت الله انصارى مىگفتند: کجایند مردم؟ در همدان شخصى پس از سالها دزدى، پشیمان شد و توبه کرد. بنا به قاعده حق الناس، اموالى را که مىتوانست به صاحبانشان بازگرداند و هر چه را نمىتوانست به نحوى صاحبانشان را راضى کرد. پس از مدّتى هوس زیارت امیرالمؤمنین بر دلش افتاد و از همدان به قصد نجف اشرف خارج شد.
وقتی که به نجف رسید در صحن ایستاد و رو به ضریح حضرت امیر کرد و گفت: آقا من گناهان بسیار کردم امّا شما با رحمت و ملاطفت با من برخورد کردید. اکنون روى دیدار شما را ندارم و از حضور در محضرتان شرمسارم. از شما مىخواهم همین الان، در همین جا جان بسپارم و در حرمتان وارد نگردم. همان دم دعایش مستجاب شد و روح از کالبدش بیرون آمد و جان به جان آفرین تسلیم کرد!