سوره اعراف آیه ۱۷۵ و ۱۷۶ | جلسه ۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۷۵ و ۱۷۶ | چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۸/۰۶ | جلسه ۹۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ(175)
و براى آنان سرگذشت آن کس را بازگو کن که آیات خود را به او دادیم، ولى او از آیات ما بیرون رفت و شیطان او را به دنبال خود کشید و از گمراهان شد.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أخْلَدَ اِلَى الاْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ(176)
و اگر مىخواستیم او را با آن (آیات) بالا مىبردیم، ولى او به زمین (دنیا) میل کرد و از هواى نفس خود پیروى نمود. مَثَل او مانند سگ است که اگر به او حمله کنى، زبان از دهان بیرون آورد و اگر او را به خود واگذارى، باز زبان از دهان بیرون آورد. این مثَل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند پس این داستان را (براى آنان) باز گو کن، شاید بیندیشند.
امام باقر علیه السلام فرمود: اصل آیه درباره «بلعم باعورا» است، امّا خداوند آن را مَثَل قرار داده براى مردمى که اهل قبله هستند و هواى خود را بر هدایت الهى مقدم مىشمارند.
در تفسیر برهان از حضرت رضا علیه السلام نقل شده: بلعم بن باعورا اسم اعظم مىدانست. هر گاه دعا مىکرد، مستجاب مىشد، امّا به فرعون متمایل گردید و آنگاه که فرعون در طلب موسى و یارانش بود، از وى خواست دعا کند تا خدا موسى و یارانش را از رفتن باز دارد. او بر الاغ خویش سوار شد تا در پى موسى برود. الاغش از رفتن ایستاد. شروع کرد به زدن آن. الاغ به اذن خدا به زبان آمد و گفت: چرا مرا مىزنى؟ مىخواهى با تو بیایم تا بر پیامبر خدا و قوم نیکوکار دعا کنى؟ الاغ را مرتب مىزد تا کشته شد در نتیجه اسم اعظم از زبان او بیرون رفت و آن است قول خداوند : «فَانْسَلَخَ مِنْها …»
منظور از «اسم اعظم» این است که انسان در اثر عبادت و با کمک خداى تعالى صاحب کراماتى شود؛ مثل بلعم باعورا که مستجاب الدعوه بود، ولى او پس از این اتّفاق، بجاى قبول اشتباه خود، با خدا قهر کرد؛ راه دشمنى پیش گرفت و هلاک شد.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا؛ وظیفه پیامبر دریافت وحى و ابلاغ بىکم و کاست آن به مردم است؛ بنابراین «وَ اتلُ علیهم» (بازگوکن، بیان کن) در واقع خطاب به خود پیامبر است، امّا چون در قالب قرآن کریم نازل شده، ایشان وظیفه دارد همین عبارت را هم بیان کند.
خداى تعالى نیز تاکید فرموده که اگر چیزى بر قرآن کم یا زیاد شود، رگ گردن تو را مىزنیم؛
(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الاْقاویلِ لاَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ )
«اگر از پیش خود سخنى به ما نسبت دهد، با دست قدرت خود او را مىگرفتیم سپس شاهرگش را مىزدیم.»
در آیات قبل فرمود پروردگار تو فرزندان آدم را شاهد ربوبیت خود گرفت و همهى آنها به ربوبیت او اعتراف کردند. در این آیه نیز مىفرماید هر کس بر فطرت خود پا بگذارد، به اطاعت شیطان درآمده، گمراه مىشود. این منحصر به شخص خاص نیست و هر کس چنین کند، چنان مىشود.
منظور از «آیات» نشانههاى خداى تعالى؛ از جمله «علم» است که شامل علوم ظاهرى و معنوى مىشود. منظور از علوم معنوى؛ علم خداشناسى، پیامبرشناسى، امامشناسى و معادشناسى است.
فَانْسَلَخَ مِنْها؛ «انسلخ» و «انسلاخ» یعنى بیرون کشیدن چیزى از آنچه پوشیده. اصل آن از «سلخ» به معناى کندن پوست گوسفند است.
هر کس در طول عمر خود چیزهایى از خداى تعالى دانسته و فهمیده است. همین علم و فهم، آیات پروردگار است که اگر شخص بدان عمل نکند، خود را از آن تهى کرده است (فَانْسَلَخَ مِنْها) و در نتیجه از گمراهان خواهد شد.
بعضى مفسران معتقدند «انسلاخ» بیرون کشیدن چیزهایى است که وارد قلب نشده، پس علمى که در قلب وارد شود، قابل بیرون آمدن (انسلاخ) نیست. شاید بهتر باشد که بگوییم: بلعم باعور، اهل کرامت و مستجاب الدعوه بود اما خطر انسلاخ یعنى کنار گذاشتن فهم و در نتیجه سقوط، در کمین همهى مردم است، حتّى اهل معرفت و کسانى که در راه شناخت پروردگار قدمهایى برداشتهاند نیز در معرض خطرند.
جناب عمّار یاسر کسى بود که پیامبر درباره او فرمود :
«عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ»
«عمّار با حق است و حق با عمار است هر جا این باشد او نیز هست.»
امّا در جریان غصب خلافت، او نیز سکوت کرد. امام باقر علیه السلام فرمود: مردم همه مرتّد شدند، بجز سه نفر؛ سلمان، ابوذر و مقداد. راوى پرسید: عمّار چطور؟ فرمود: او نیز روگرداند، امّا بعد توبه کرد و بازگشت.
در میان علماى بزرگ کمتر دیده شد فردی از آن ها به خطا رود، ولى خطر همواره در کمین است.
راه مقابله با خطر، سپردن خود به خداست. خداى تعالى در مواقع حساس، افراد را متذکّر ساخته، با اسباب مختلف اشتباهاتشان را به آنان نشان مىدهد، اگر پند گیرند.
عمر سعد به شکلهاى مختلف مورد تذکّر قرار گرفت، حتّى امام حسین علیه السلام شخصآ با او صحبت و اتمام حجت کرد، امّا او با آنکه مىفهمید، اعتنا نکرد.
فَأتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ؛ «غاوین» یعنى گمراهان. «ضالین» هم همین معنى را مىدهد با این تفاوت که ضال ممکن است هدف را بداند، امّا راه را گم کند، در حالى که غوىّ، نه راه را مىشناسد و نه هدف را.
در اینجا باید چیزى مثل «خطوات» را در تقدیر بگیریم؛ یعنى شیطان او را به دنبال خود انداخت. شیطان نمىتواند کسى را به زور تابع خود کند. در سوره ابراهیم مىفرماید :
(وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمّا قُضِیَ الاَْمْرُ إنَّ اللهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إلّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إنّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إنَّ الظّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ )
«و هنگامى که کار تمام شود، شیطان گوید: به راستى خدا به شما وعدهى حق داد و من نیز به شما وعده دادم و تخلّف کردم. من بر شما سلطهاى نداشتم جز این که شما را دعوت کردم و شما اجابتم کردید. پس مرا سرزنش نکنید و خودتان را سرزنش کنید! من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید. من به شرکى که پیش از این (در کار خدا) براى من قائل بودید، کافرم. به راستى ستمکاران عذابى دردناک دارند.»
گناه، مخصوصآ گناهان کبیره، موجب مىشوند شیطان مهار انسان را در دست بگیرد و او را به طور کامل از حق منحرف سازد، تا آنجا که شخص گمان مىکند هیچ راه بازگشتى ندارد، البته همین گمان هم غلط است؛ چراکه براى توبه و بازگشت به سوى خدا، نقطهى غیر قابل بازگشت وجود ندارد.
نتیجه انکار آگاهانه حق و روگردانى عمدى از آن، قرار گرفتن تحت ولایت شیطان است؛
(وَ الَّذینَ کَفَرُوا أوْلِیاوُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ )
«و کسانى که کافر شدند، سرپرستشان طاغوت است، آنان را از نور به سوى تاریکىها بیرون مىبرند. آنان اهل آتشند و در آن جاودان مىمانند.»
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها؛ «شئنا» از مصدر «مشیت» به معناى خواست و اراده است؛ یعنى اگر مىخواستیم مقام او را بوسیله آیات خود (علوم و معارف) بلند مىکردیم.
اراده و خواست خدا بر این قرار گرفته که مردم مختار باشند؛ پس او کسى را به زور سعادتمند یا شقى نمىکند. هر کس قدمى به سوى خدا بردارد، به تعبیر روایت، خداوند ده قدم به سوى او برمىدارد و هر کس ده قدم بیاید، خداى تعالى هرولهکنان به سویش مىآید؛ یعنى هر کس طالب هدایت باشد، مشیت خدا نیز بر هدایت او تعلّق مىگیرد، امّا کسى که حاضر نیست رو به خدا کند، خدا هم ارادهاى براى هدایتش ندارد. او هدایت کسى را اراده مىکند که خود طالب هدایت باشد.
وَ لکِنَّهُ أخْلَدَ اِلَى الاْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛ هر کس به دنیا چسبید؛ تابع هواى نفس شد و نخواست از باقیمانده عمر، توشهاى براى قبر، برزخ و آخرت خود برچیند؛ نخواست شهوات و امیال نفسانى را کنار بگذارد و انسانیت را تجربه کند، چنین کسى در مَثَل، شبیه سگ است.
قرآن کریم در چند آیه، برخى افراد را به حیوانات تشبیه کرده است؛ از جمله در سوره جمعه، علمایى را که به علم خود عمل نمىکنند، به الاغ تشبیه فرموده است؛
(مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أسْفارآ )
«مَثَل کسانى که تورات بر آنها بار شد، امّا زیر بار آن نرفتند، همچون مَثَل خرى است که بار کتاب بر دوش کشد.»
در سورههاى اعراف و فرقان نیز کسانى را که فاقد تعقل و تدبرند، به چارپایان تشبیه نموده است، لکن در این آیه که به سگ مثل زده، معلوم مىشود این افراد بیش از افراد و گروههاى قبل، مورد عنایت پروردگار قرار گرفتند و پیشرفت بیشترى کردند، لکن ناگهان پشت پا به همه چیز زدند و علم خود را کنار گذاشتند؛ در نتیجه از نظر پستی و لئامت، شبیه سگ شدند؛ «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ».
ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا؛ افراد بىسواد و عامى، قدرت تکذیب آیات خدا را ندارند. معمولا کسانى آیات خدا را تکذیب مىکنند که متوجّه آن مىشوند؛ یعنى علاوه بر آنکه خود بدان عمل نمىکنند، مانع دیگران هم مىشوند.
معاویه، یزید و دیگر خلفاى اموى و عباسى بوسیلهى علماى فاسد مردم را از امامان حق دور کردند.
عبیدالله بن زیاد، هانى بن عروه را به جرم پناه دادن به مسلم بن عقیل بازداشت کرد. وقتى قبیلهاش فهمیدند، با شمشیرهاى کشیده دارالاماره کوفه را محاصره کردند. عبیدالله براى دفع آنان از شریح قاضى خواست با آنان صحبت کند و شهادت دهد که هانی را دیده و سالم است. شریح هم شهادت داد، امّا وقتى افراد قبیلهاش متفرق شدند، هانى را گردن زد. همین شریح قاضى بود که فتواى قتل حضرت اباعبدالله علیه السلام را صادر کرد.
سایر خلفا نیز به پشتوانه فتاواى علماى فاسد، ائمه اطهار علیهم السلام را مىکشتند و ترسى از کسى نداشتند. مأمون چهار هزار نفر از علما را جمع کرد تا با امام رضا علیه السلام محاجّه کنند و گمان مىکرد آنان بر امام پیروز مىشوند.
ضربههایى که اسلام از علماى فاسد خورد، از هیچ کس نخورد. در سایر ادیان هم همین طور بود؛ علماى یهود و نصارا عامل اصلى انحراف دین خود و مانع گرایش پیروانشان به دین اسلام شدند. بنابراین با آنکه روحانیون و علما، مردم را از عالم برزخ و قیامت مىترسانند، امّا خود بیشتر باید بترسند و دائم باید خود را به خدا بسپارند.
البته امر به معروف و نهى از منکر واجب است، امّا بیش از آنکه به عیبهاى دیگران بپردازیم باید عیبهاى خود را بشناسیم و آنها را رفع کنیم.
«الهى لا تَکِلنى اِلى نَفسى طَرْفَهَ عَینٍ أبَدا»
«خدایا مرا یک چشم بر هم زدن به خود وامگذار.»