سوره اعراف آیه ۱۷۲ تا ۱۷۴ | جلسه ۹۱ و ۹۲
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۷۲ تا ۱۷۴ | چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۷/۱۶ | جلسه ۹۱ و ۹۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
وَ اِذْ أخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أشْهَدَهُمْ عَلى أنْفُسِهِمْ أ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ اِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ(172)
و به یاد آور هنگامى را که پروردگارت از پشت بنى آدم، نسلشان را بگرفت و آنها را بر خودشان شاهد ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: «بلى؛ شهادت مىدهیم.» مبادا روز قیامت بگویید ما از این غافل بودیم!
أوْ تَقُولُوا اِنَّما أشْرَکَ آباوُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّا ذُرّیَّهً مِنْ بَعْدِهِمْ أ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ(173)
یا بگویید پدران ما از گذشته مشرک بودند و مانیز فرزندان بعد از آنها بودیم؛ آیا ما را بخاطر آنچه اهل باطل انجام دادند، هلاک مىکنى؟
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اْلآیاتِ وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ(174)
و این گونه آیات خود را توضیح مىدهیم و شاید بازگردند!
وَ اِذْ أخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ؛ خداى تعالى آدم و فرزندان او را شاهد ربوبیت خویش گرفت تا در قیامت اظهار بىخبرى نکنند. این امر در آیات دیگر نیز مورد اشاره قرار گرفته است؛
(أ لَمْ أعْهَدْ اِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوُّ مُبینٌ )
«اى بنى آدم! آیا با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید؟ او دشمن آشکار شماست.»
(هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ ما کُنْتُمْ )
«هر کجا باشید او با شماست.»
(وَ اعْلَمُوا أنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ )
«بدانید که خدا میان آدمى و قلب او حائل مىشود.»
(ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَهٍ اِلّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَهٍ اِلّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أکْثَرَ اِلّا هُوَ مَعَهُمْ أیْنَ ما کانُوا )
«هیچ نجوایى میان سه نفر نیست، مگر آنکه او چهارمین آنهاست و نه میان پنج نفر، مگر آنکه او ششمین آنهاست و نه کمتر از آن و نه بیشتر، مگر آنکه او با آنهاست هر جا که باشند.»
آیات متعدّدى به این حقیقت اشاره مىکنند که انسان داراى دو جنبهى روحى و مادّى است؛
(ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظامآ فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْمآ ثُمَّ أنْشَأْناهُ خَلْقآ آخَرَ فَتَبارَکَ اللهُ أحْسَنُ الْخالِقینَ )
«سپس نطفه را به علقه (خون بسته) و علقه را به مضغه (پاره گوشت) و مضغه را به استخوان تبدیل کردیم و بر استخوانها گوشت پوشاندیم سپس آفرینش دیگرى پدید آوردیم پس پربرکت است خدایى که بهترین آفرینندگان است.»
بدن مادّى، از خاک است؛ به خاک باز مىگردد و دوباره از آن برانگیخته مىشود، امّا جنبهى روحانى، متعلّق به عالم ماده نیست، از خداى تعالى است، لکن نه به این شکل که خداوند آن را از خود جدا کرده، با انسان جفت کرده باشد؛ جنبهى روحانى بشر، با آنکه از خداست، از خدا جدا نیست؛ مثل رابطه شعاع خورشید با خورشید، البتّه خداى تعالى شبیه هیچ چیز نیست و این مثَل از باب تقریب ذهن است.
قرآن کریم در سوره حجر مىفرماید :
(وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی )
«و از روح خود در آن دمیدم.»
معناى (نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی ) این نیست که خداوند در کالبد آدم فوت کرد، بلکه این، نوعى ارتباط قلبى میان او و انسان است و این ارتباط را همهى بشر، بدون استثنا دارند. هر کس به درون خود رجوع کند، مىفهمد خالق و پروردگارى دارد، لکن غفلتهاى انسان، مانع توجّه دائمى او به خداى تعالى مىشود و از فطرتى که بر پایه توحید خلق شده، دورش مىکند.
(فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفآ فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها )
«روى خود را به سوى دین حق قرار ده؛ همان فطرتى که خداوند مردم را بر آن سرشته است.»
روح انسان که نفخهى روح خداست، در واقع همان فطرتى است که از ابتدا بر پایهى توحید خلق شده است. هنگامى که نطفه به چهار ماهگى مىرسد، روح در آن حلول مىکند و بشر حیات مىیابد. از آن پس تا زمانى که متولد مىشود و کمکم به فهمِ خوبىها و بدىها مىرسد، بتدریج مىفهمد که هیچ چیز در این عالم بدون علّت نیست؛ هستى و نیستى اشیا نیازمند علّت است. ذهن کنجکاو پیوسته به پرسش و تحقیق مىپردازد تا آنکه «عقل هیولایى» رشد مىکند و بتدریج با خدایى که همراهش هست، آشنا مىشود، لکن غفلتها از این طرف و آن طرف مانع ادامه صحیح این سیر مىشوند و از سرعت آن مىکاهند.
وَ أشْهَدَهُمْ عَلى أنْفُسِهِمْ أ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؛ این قسمت آیه، بیان قوىتر (فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها ) است که در واقع خداوند انسانها را بر فطرتى که در آنها گذاشته، شاهد مىگیرد؛ یعنى آنان را به خودشان رجوع مىدهد.
شهادت بر یگانگى و ربوبیت پروردگار که در فطرت انسانهاست، از بین رفتنى نیست، لکن گناه و غفلت آن را مىپوشاند و دفن مىکند، با این وجود گاه در مواقع خاص خود را ظاهر مىکند؛ مثلا وقتى گناه بزرگى انجام مىدهد یا مرتکب جنایتى مىشود، همین فطرت او را تحت فشار قرار مىدهد، مخصوصآ در تنهایى یا هنگام نزدیک شدن مرگ، این فشار و عذاب بیشتر شده، گناهان را در مقابلش به نمایش مىگذارد؛ این همان است که به «عذاب وجدان» تعبیر مىشود.
هنگامى که حضرت ابراهیم بتها را شکست و تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت، او را احضار کرده، گفتند: آیا تو بتهاى ما را شکستى؟ گفت: شاید بت بزرگ این کار را کرده باشد، از او بپرسید، اگر حرف مىزند! آنان براى لحظاتى به درون خود رجوع کرده، اعتراف کردند که ستمکارند؛
(ثُمَّ نُکِسُوا عَلى رُوُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هوُلاءِ یَنْطِقُونَ )
«سپس سر به زیر انداخته گفتند: تو مىدانى آنها سخن نمىگویند.»
ابراهیم گفت آیا بجاى خدا، چیزهایى را مىخوانید که هیچ نفع و ضررى براى شما ندارند؟ ولى آنها نمىخواستند عبرت بگیرند؛ لذا آتشى فراهم کردند تا جناب ابراهیم را بسوزانند.
هر کس در هر سنى باشد، اگر به خود رجوع کند، مىفهمد خودش خالق خودش نیست؛ پدر و مادر خالق او نیستند؛ خالق او فقط خداى یکتایى است که پیوسته همراه او است و در مواقع اضطرار به او رجوع مىکند؛ در دلتنگىها و دلشکستگىها متوجّه او مىشود و به هر زبان که بتواند او را مىخواند.
تفسیر تسنیم روایتى نقل مىکند بدین مضمون که فرزندان خود را تا یک سال، هنگام گریه کردن رها کنید؛ چراکه گریه کودک در چهار ماه اول، شهادت به یکتایى خداست؛ در چهار ماه دوم، شهادت به رسالت پیامبر خاتم صلّى الله علیه و آله و در چهار ماه سوم، شهادت به امامت ائمه اطهار علیهم السلام است. حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: «کودک هنگام تولد، فانى است» البتّه این فنا، تحصیلى نیست، فطرى است. یعنى کودکى که تازه بدنیا آمده، بر همان فطرتى است که خدا در او قرار داده، ولى خودش ملتفت نیست. وقتى به سنى رسید که بتواند بفهمد، نگاه به اطرافیان خود مىکند و از آنها مىآموزد. این آموختن، «علم حصولى» نام دارد. وقتى سن و سال کودک بیشتر مىشود، به سن تمیز مىرسد و مىتواند فکر کند و بیندیشد؛ اینجاست که عقل شکل مىگیرد و کمى با پروردگار خود آشنا مىشود، لکن فطرت، غیر از علم حصولى و بالاتر از عقل است. توجّه به فطرت، انسان را به «علم الیقین» و سپس به «عین الیقین» و «حق الیقین» مىرساند.
أنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ اِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلین؛ خداى تعالى فطرت انسان را به گونهاى قرار داد که فرداى قیامت از عهدى که با خدا داشت و شهادتینى که به یکتایى او داد، اظهار بىاطّلاعى نکند؛ لذا همهى انسانها، حتّى آنها که در دورافتادهترین نقاط جهان و در دل جنگلها یا بیابانها زندگى مىکنند، در مواقع سختى و اضطرار، آه مىکشند؛ گریه مىکنند و از صمیم قلب، خدا را مىخوانند. در مراتب پایینتر، حیوانات هم همین طور هستند و رابطهاى با خداى خویش دارند؛ اگر مورد آزار و اذیت قرار بگیرند چه بسا آه بکشند و خدا انتقامشان را مىگیرد.
با این همه، وضع دنیا و مادیات به گونهاى است که اجازه نمىدهد واقعیات عالم، على الخصوص حقیقت دنیا براى ما واضح شود.
(اعْلَمُوا أنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الاْمْوالِ وَ الاْوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرّآ ثُمَّ یَکُونُ حُطامآ وَ فِی اْلآخِرَهِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَهٌ مِنَ اللهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا اِلّا مَتاعُ الْغُرُورِ )
«و بدانید که زندگانى دنیا، بازى و سرگرمى و آراستگى و فخرفروشى میان شما و زیادهخواهى در اموال و اولاد است؛ مانند بارانى که گیاهانش کشاورزان را به شگفتى مىآورد، سپس خشک شود و آن را زرد بینى و سپس تبدیل به خاشاک شود و در آخرت عذابى سخت (یا) آمرزش و خشنودى پروردگار است و زندگى دنیا جز متاع فریبنده نیست.»
از همین رو خداى تعالى دستورهایى معیّن کرده تا بیشتر با او که همراه ماست آشنا شویم. او نمونههایى از اسما و صفات خود را در وجود پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام به ما نشان داده، بعلاوه راه آشنا شدن با خود و درک اسما و صفاتش را به ما نشان داده است؛ به شرط آنکه به اطاعت و عبادتش تن دهیم!
(وَ أنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ )
«و مرا بپرستید که صراط مستقیم همین است!»
نفس انسان داراى همهى صفات ناپسند است و با کمک شیطان، انسان را از خدا دور مىکنند؛ لذا مىگوید: «چند ساعتى را خوش باش!» امّا همان چند ساعت، همهى روزهاى عمر را مىگیرد، یا مىگوید: «نماز و روزه بجاى خود، کیف و عیش و نوش حرام هم بجاى خود». هر کسى به خوبى این دو دشمن درونى و بیرونى را مىشناسد، حتّى کودکان هم بد و خوب را مىفهمند و کارهاى زشت خود را پنهان مىکنند.
(أ رَأیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ )
«آیا دیدى کسى را که هواى نفسش را خداى خویش گرفته است؟»
(قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها )
«هر که نفس خود را تهذیب کرد، رستگار شد و هر که آن را آلوده ساخت، زیانکار گردید.»
راه مبارزه با شیطان و نفس، تن دادن به واجبات و محرّمات الهى است. هیچ راهى نیست جز این که انسان گناه را به طور کامل ترک و از همهى آنها توبه کند. تا گناه است، نمىتوان متوجّه خدا شد.
بعد از توبه و ترک گناه، باید واجبات را کاملا رعایت کرد، مخصوصآ به نماز اهمیّت داد و آن را محترم شمرد؛ به راستى نماز، یکى از مهمترین واجبات الهى و کیمیایى است که خداوند به ما ارزانى داشته است. بیهوده نبود که رسول گرامى اسلام، آن را نور چشم خود مىخواند.
پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله مىفرماید: نماز در میان شما مانند نهرى است که بر در خانه یکى از شماست و او در هر شبانه روز، پنج مرتبه بیرون آمده خود را در آن بشوید؛ بدین ترتیب دیگر آلودگى در بدن او باقى نمىماند. با خواندن پنج وعده نماز در شبانه روز، گناهى براى انسان باقى نمىماند.»
نماز، حتّى اگر از ابتدا تا انتهایش هیچ حضور قلبى نباشد، باید خوانده شود تا تکلیف ساقط شود! ولى اگر کسى سعى کند نمازهایش را با توجّه و حضور قلب بخواند، سرانجام پس از مدّتى اشعههایى از نور فهم پروردگار نصیبش مىشود و با گوش قلب خود این نداى خداوند را مىشنود: «أ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» و با تمام وجود «بَلى» مىگوید؛ یعنى ربوبیت پروردگار در وجودش قرار مىگیرد و از این رهگذر، پیوسته در آرامش و طمئنینه است؛ از مرگ باکى ندارد چراکه مىداند مرگ، رها کردن بدن و رو آوردن به خدایى است که همیشه همراه او بوده؛ لذا با سرور و شادمانى به استقبال مرگ مىرود و نزدیک شدنش را مىفهمد، حتّى اگر بطور دقیق و با جزئیات نفهمد، بطور کلى و اجمالى آمدن آن را متوجّه مىشود، امّا از آن سو، کسى که تمام زندگى را همین زندگى مادّى دانست؛ طبق شهوات عمل کرد؛ در پى مادیات رفت و تمام استعدادهاى درونى خود را پوشاند، هنگام مرگ، خشمگین و عبوس است و مرگ را نابودى خود مىداند؛ لذا پیوسته به خدایى که همراهش است، اعتراض مىکند و مخاطب اعتراض خود را هم مىشناسد، امّا در عین حال مىفهمد که خودش مقصر بود؛ زیرا خداوند همهى اسباب تذکّر را برایش فراهم کرد، ولى او اعتنا نکرد؛ نخواست بفهمد، چون گمان مىکرد همه چیز، همین دنیاست و انسانیت یعنى پول، مقام، جمال، شهوت و غیره؛ بجاى عبرت گرفتن از گذشتگان، آنان را افسانه و اسطوره خواند و کتاب خدا را ساختهى بشر دانست. آرى، تذکرات الهى آمدند تا فرداى قیامت نگوید: «اِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ».
کسى که در تمام شبانه روز مراقب است گناه نکند، امید است پس از مرگ از شفاعت اهل بیت و از نعمتهاى عالم برزخ بهرهمند شود؛ باغى از باغهاى بهشت نصیبش گردد و هر روز در شأن جدیدى باشد و شاید به اندازه ماه و خورشید نورانیت داشته باشد، امّا سخن ما بالاتر از این است؛ ما مىخواهیم کارى کنیم که همیشه متوجّه فطرت توحیدى خود باشیم و آن را فراموش نکنیم؛ مانند همان الگوهاى بشرى که قرآن ارائه مىدهد و میلیارها خورشید در برابرشان هیچ است.
براى قرار گرفتن در این راه و نزدیک شدن به آن، قبل از هر چیز باید به نماز اهمیّت داد؛ یعنى طورى حواس خود را جمع کرد که از آغاز تا پایان، هیچ خیالى در ذهن نیاید. این کار در ابتدا سخت است، ولى اگر کسى از خدا بخواهد و سعى کند، خدا کمکش مىکند. شاید چند سال طول بکشد، امّا سرانجام با استقامت و ممارست، به جایى مىرسد که دیگر هیچ توجّهى به پیرامون خود ندارد و کاملا در نماز غرق مىشود.
همین نماز مىتواند صفات بد را پاک و انسان را مهذّب سازد؛ یعنى وقتى مىخواهد انفاق کند، از یک طرف به تعبیر روایت، هفتاد شیطان دست او را مىگیرند، ولى از آن طرف، نماز او را توفیق مىدهد با نفسش بجنگد و بر بخلش چیره شود؛ به همین شکل بتدریج حسد سرکوب مىشود و کبر فروکش مىکند. به محض آنکه خواست حسد کسى را ببرد و آرزو کند نعمت از او سلب شود، به خود مىآید و همان نعمت را براى خود هم مىخواهد؛ اگر خواست خود را برتر از کسى ببیند، به یاد مىآورد چه بسا مقام او نزد خدا بالاتر باشد. اگر خواب و مکاشفهاى هم دیده باشد، مىداند اینها اعتبارى ندارند. حتّى اگر مجتهد هم باشد، اسیر کبر نمىشود؛ چون مىداند عالم بى عمل رستگار نخواهد شد و عالمى که متکبّر باشد، بىعمل است.
اگر کسى بداند دیگران او را مىبینند، هرگز به مال و ناموس دیگران دست دراز نمىکند. همهى ما مىدانیم خدا همراه ماست؛ پیامبر، ائمه اطهار علیهم السلام و مخصوصآ حضرت صاحب الزمان ما را مىبینند؛ دست و پا و اعضا و جوارحمان شهادت مىدهند، امّا چرا بعضى اوقات گناه مىکنیم؟ معلوم مىشود علم داریم، ولى عمل نمىکنیم. در این صورت مصداق عالم بىعمل شدهایم که علمش ثمره و نتیجهاى ندارد.
واى به حال کسى که صبح و شام سر و کارش با قرآن و روایت است و گناه مىکند! چنین کسى به تعبیر روایت، اهل دوزخ از بوى گندش به ستوه و ناله مىآیند.
نمىتوان گفت کسانى که به سوى منا رفتند و جان باختند، از مرگ خود غافل بودند، حتّى اگر بطور تفصیل نمىدانستند، به طور اجمال، درونشان ملتفت بود؛ لذا بعضآ خوشحال و خندان بودند. این خوشحالى همین امروز حاصل نشد، زحماتى کشیدند و به حد خود، خود را به انجام واجبات و ترک محرّمات و عمل به دستورهاى قرآن واداشتند.
أوْ تَقُولُوا اِنَّما أشْرَکَ آباوُنا مِنْ قَبْلُ؛ خداى تعالى فطرت را براى انسانها قرار داد تا فرداى قیامت نگویند: «پدران ما مشرک بودند و ما نیز بناچار راه آنان را در پیش گرفتیم». هم آنها و هم پدرانشان، خدا را از درون خود حس مىکردند و نداى فطرت، آنان را به سوى خدا مىخواند؛ فطرتى که هرگز خاموش نمىشد و از بین نمىرفت.
تمام هدف و برنامهى پیامبران براى این بود که خاکهاى غفلت را از فطرت انسانها کنار زنند و از آلودگىها پاک کنند. امیرالمؤمنین مىفرماید :
«فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ اِلَیْهِمْ أنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ الْمَقْدِرَه.»
«پس خداوند رسولانش را برانگیخت و پیامبرانش را به دنبال هم به سوى آنان فرستاد تا وفادارى به پیمان فطرت را از مردم بخواهند و نعمتهاى فراموش شده او را به یادشان آورند و با ارائه دلایل، بر آنان اتمام حجّت کنند و توانمندىهاى پنهان شده عقلهاى آنان را برانگیزند، و نشانههاى الهى را به آنان بنمایانند.»
دوستان عزیز! هرگز گمان نکنید مرگ نابودى است! بله، بدن خاک مىشود، مگر آنکه روح بسیار قوى باشد و بدن را پس از مرگ حفظ کند که آن هم مهم نیست؛ چراکه دیگر کارى از بدن برنمىآید. آنچه هست و مىماند، روح است که منشاء خدایى دارد و در این عالم همراه بدن است. اگر اشتغالات و غفلتها نبود، روح قابل مشاهده بود؛ به همین دلیل در خواب که اشتغالات نیست، روح دیده مىشود، حتّى گاهى به اشخاص گناهکار، حقیقت وضع روحشان را نشان مىدهند تا متذکر شوند.
«مالک بن دینار» یکى از عرفاى زمان خود بوده که در جوانىاش بسیار فرد گنهکار و زشتکار و معصیتهاى زیادى مىکرده و یکى از عرقخورها و شراب خواران روزگارش بود که فضل خدا او را رستگار نمود که خودش مىگوید سبب توبه من از گناه و آلودگى این بود: اول کار عادت زیادى به شراب داشتم. خداوند به من دخترى عنایت فرمود. من مشعوفش شدم. چون به راه افتاد مهرش در دلم زیاد شد و با هم مأنوس شدیم. اوقاتى پیش مىآمد که شراب بنوشم، او دامن مرا مىگرفت و مىکشید و شرابها را مىریخت. کم کم دخترم بزرگ شد ولى متاسفانه در کودکى از دنیا رفت. مرگ او خیلى در من اثر گذاشت که در شب نیمه شعبان شراب زیادى خوردم و نماز نخوانده خوابیدم. در خواب دیدم قیامت برپا شده و من هم در میان مردم هستم. در این هنگام از پشت سر صدایى شنیدم که نظر مرا به خود جلب کرد. دیدم اژدهایى دهان گشوده که مرا ببلعد، ولى من تا او را دیدم گریختم. همین طور که در حال فرار بودم دیدم پیرمرد خوشبویى از کنارم رد مىشود. به او گفتم: مرا پناه بده، کمکم کن. دیدم به گریه در آمد و گفت: من عاجزتر از این هستم که تو را پناه دهم، ولکن برو شاید خداوند تو را نجات دهد. دوباره بر سرعت خود افزودم تا به طبقات آتش جهنّم رسیدم. نزدیک بود از ترس در آتش بیفتم که صدایى آمد : برگرد تو از اهل آتش نیستى. برگشتم. باز به آن پیر پناه بردم فرمود : بالاى این کوه که ودایع مسلمین آنجاست برو، اگر ودیعهاى داشته باشى این جا برایت نافع است.
بالاى کوه رفتم، اژدها نیز دنبالم مىآمد. فرشتهاى فریاد زد: پرده از پیش چشمش بردارید. دیدم اطفال زیبایى حاضرند. اژدها داشت نزدیک مىشد که مرا هلاک کند. طفلى صدا زد: او را از دست دشمن برهانید. آنها به جانب من آمدند دیدم دختر کوچک خود را، مىگفت: والله پدر من است و دستش را به طرف اژدها برد. اژدها گریخت و دخترم مرا در آغوش گرفت و بعد آمد روى زانویم نشست و گفت: اى پدر چرا قرآن نمىخوانى (أ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللهِ) (آیا وقت آن نرسیده کسانى که ایمان آوردهاند دلهایشان به ذکر خدا خاشع و ترسان باشد؟)
من گریهام گرفت و گفتم: دخترم مگر شما قرآن بلدید؟ گفت: آرى و از شما بهتر مىدانیم. اینجا به ما یاد مىدهند. گفتم: این اژدها که بود؟ گفت: کردار بد تو بود. گفتم: اینجا چه مىکنید؟ گفت: اینجا منتظر شما هستیم تا روز قیامت از شما شفاعت کنیم. مالک گوید: از خواب بیدار شدم و شراب را ریختم و توبه کردم.
خداى تعالى هر کسى را به گونهاى متذکر مىکند؛ یکى را با عذاب؛ یکى را با بلا؛ یکى را با نعمت و … همهى اینها در قرآن و روایات معتبر آمده است و خود انسان هم حس مىکند.
اموات مؤمنان منتظر دوستان مؤمن خویشند. در روایت است که چون مؤمنى از دنیا مىرود، مؤمنان دیگر به دیدنش مىآیند و از او درباره دوستانشان مىپرسند؛ اگر بگوید هنوز زنده است، مىگویند : امید است که نزد ما بیاید، و اگر مرده باشد، مىگویند: زیانکار شد.
دوستان عزیز جوان که اول سنشان است، اگر کمى از خواب و خوراک خود بگیرند، مشکلى برایشان بوجود نمىآید. تا جوان هستید، شکم و شهوات خود را بگیرید؛ در پیرى که دیگر شهوتى نیست؛ چیزى نمىتواند بخورد. وضع جوانى در پیرى وجود ندارد. جوانى موقع مبارزه با نفس است. اگر در جوانى کار کردید، در پیرى راحت هستید و خدا بیشتر کمک مىکند.