سوره اعراف آیه ۱۴۶ | جلسه ۷۱ | ۲۸ رمضان ۱۴۳۶
کارهایى که موجب انگشتنما شدن مىشود، انجام ندهید؛ مثلا لباسهایى با رنگهاى تیز نپوشد؛ مدل موهایتان را طورى نگذارید که همه نگاه کنند و خود را با دیگران مقایسه نکنید.
این کارها حرام نیست، ولى دنبال کردن آنها انسان را از چیزهاى بهتر باز مىدارد.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۴۶ جلسه ۷۱ | چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۲۴ | ۲۸ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى اللهعلیه وآله: «عَلَیْکُمْ بِالْعَفْوِ فَإنَّ الْعَفْوَ لا یَزِیدُ الْعَبْدَ اِلّا عِزّاً فَتَعَافَوْا یُعِزَّکُمُ اللَّهُ»
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «بر شما باد به گذشت؛ زیرا گذشت، جز عزّت بنده را نیفزاید. از یکدیگر بگذرید تا خدا شما را عزیز کند!»
قالت الحواریون لعیسى: یا روح الله من نجالس؟ قال: «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُویَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الآْخِرَهِ عَمَلُهُ»
از حضرت عیسى على نبیّنا و آله و علیه السلام پرسیدند با چه کسى همنشینى کنیم؟ فرمود: «با کسى که دیدنش شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش بر علم شما بیفزاید و کردارش شما را به آخرت تشویق کند.»
سَأصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الاْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ اِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُوْمِنُوا بِها وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً ذلِکَ بِأنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلینَ(146)
به زودى کسانى را که بناحق در زمین تکبّر مىکنند از آیات خود روگردان مىسازم تا هر آیهاى ببینند، بدان ایمان نیاورند و هر راه رشد و کمالى بیابند، راه و رسم خویش نسازند و اگر گمراهى ببینند، آن را در پیش گیرند. این به خاطر آن است که آیات ما را تکذیب کرده، از آن غافل بودند.
خداى تعالى مىفرماید به زودى آیات خود را از کسانى که به ناحق در زمین تکبّر مىکنند، مىگردانم. آیه درباره کسانى است که در برابر آیات پروردگار تکبّر کرده، از آن رو مىگردانند.
«تکبّر» بر چهار قسم است؛ تکبّر در برابر خداى تعالى؛ تکبر در برابر انبیا و اوصیاء؛ تکبّر در برابر مردم و تکبّر خداى تعالى.
تکبّر در برابر خدا یعنى انکار او و بالتبع پرستش غیر او؛ گاهى شخص، خود را خدا مىداند؛ مثل فرعون؛ گاه غیر او را معبود خویش برمىگزیند و گاهى هم به طور کلى به پرستش هیچ معبودى تن نمىدهد. همچنین انکار پیامبر یا اهل بیت او و یا ادعاى پیامبرى و امامت، نوعى تکبّر در برابر خداست.
گاهى بعضى افراد به ظاهر مسلمان و شیعه، از سر خشم یا لجبازى، به انکار خدا، پیامبر و اهل بیت مىپردازند و دیگر نه نمازى مىخوانند و نه عبادتى مىکنند. البتّه اگر از روى عصبانیت چیزى بگوید و بعد پشیمان شود یا دوباره بازگردد، مشمول آیه نمىشود.
سَأصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الاْرْضِ؛ «أصرِفُ» یعنى گرداندن. خداى تعالى مىفرماید؛ اشخاص متکبّر را از آیات خود روگردان مىکنم.
خداى تعالى توحید خود را در فطرت همهى بشر، آن هنگام که از پشت پدر به رحم مادر منتقل مىشوند، قرار داده است، لکن این فطرت باید پس از تولد و رسیدن به سن بلوغ و انجام تکالیف، فعال شود. بعضى هم با عنایت خداى تعالى پیش از بلوغ، خیلى چیزها را ملتفت مىشوند.
کسى که در برابر پروردگار تکبّر مىکند، در واقع بر فطرت خویش پا مىگذارد و در نتیجه متوجّه آیات خداى تعالى نمىشود؛ در واقع با اختیار خود، توجّه به آیات را از خود سلب مىکند. در اینجا، معنای این که خداى تعالى او را از آیات خویش روگردان ساخته است این است که خود با اختیار خود زمینه این کار را فراهم آورده است؛ پس از یک نظر خدا این کار را کرده و از نظر دیگر، خودش باعث این کار شده است. این معناى «سأصرف» است.
به عنوان مثال کسى که با کارد، شاهرگ خود را مىزند، مىمیرد. در اینجا خودکشى او عامل مرگش شده، امّا در عین حال صحیح است بگوییم: خدا او را میراند؛ چراکه از یک طرف، در کارد اثر بُرندگى قرار داد و از طرف دیگر به این شخص اختیار انجام این کار را عطا کرد.
میراننده، خداست؛ یعنى او به حضرت عزرائیل فرمان قبض روح مىدهد، ولى این شخص به اختیار خود کارى کرد که اثر آن، قبض روح شدن بوسیله عزرائیل بود؛ پس از یک منظر خدا جان او را گرفت و از منظر دیگر خودش با اسبابى که در اختیار داشت خودش را کشت.
کسى که در برابر خدا تکبّر مىکند، نتیجه کارش این مىشود که آیات پروردگار بر او اثر نمىگذارد؛ مثلا قرآن نور است و خواندن آن، موجب سرور و بهجت روح مؤمن مىشود، ولى شخص متکبّر و منکر خداى تعالى، آن را مىخواند و بر تکبّر و گمراهىاش افزوده مىشود؛ قرآن براى این شخص در حدّ یک کتاب قصه یا افسانه است. شخص متکبّر، اگر نزد امام یا پیامبر هم باشد، بر اثر تکبّرش، نمىتواند از نور وجود ایشان بهره گیرد؛ مثل فرعون در برابر موسى.
خداى تعالى در همین سوره اعراف، در بیان سرگذشت پیامبران گذشته، هفت مرتبه درباره کسانى که از تکبّر، از آیات الهى رو گرداندند، سخن گفته است.
بِغَیْرِ الْحَقِّ؛ تکبّر فقط حق خداست و غیر او هر کس ادعاى بزرگى و برترى کند، دروغ مىگوید؛ چون همه در برابر خداوند کوچک هستند.
وَ اِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُوْمِنُوا بِها؛ کسى که خود را از خدا یا پیامبر بالاتر مىبیند، طبیعتآ هر آیهاى را هم ببیند، قبول نمىکند. علماى یهود، آیات قرآن را مىشنیدند، ولى به آن اعتنا نمىکردند، حتّى با بتپرستان، علیه پیامبر همدست شدند و آنها را از مسلمانان بهتر مىدانستند، در عین حال ادعاى خداپرستى هم مىکردند.
وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً؛ بناى متکبّر بر این نیست که راه صحیح را در پیش گیرد. او بر سر خودبینى و خودپرستىاش محکم ایستاده و قدمى از خودش عقب نمىرود.
دشمنان ائمه اطهار علیهم السلام معجزات بسیارى از ایشان دیدند، ولى زیر بار نرفتند. چقدر امام حسین علیه السلام لشکر عمر سعد را نصیحت کرد، ولى آنها با آنکه متوجّه حقّانیّت امام بودند، بنا نداشتند قبول کنند.
وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً؛ اشخاص متکبّر و منکر خداى تعالى، اگر گمراهى ببینند، آن را در پیش گیرند و راه و روش خود مىسازند.
ذلِکَ بِأنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا؛ این تکبّر، نتیجه تکذیب آیات پروردگار و روگردانى از آنهاست؛ یعنى آنچه را با فطرت خود صحیح تشخیص مىدادند، انکار مىکردند.
بناى خداى تعالى بر این نیست که تا کسى را کاملا متوجّه نساخته، جهنّمى سازد. اهل دوزخ، همه از کسانى هستند که به خوبى متوجّه حق بودند و آن را مىفهمیدند، ولى انکار مىکردند.
وَ کانُوا عَنْها غافِلینَ؛ مقدمات کار را طورى مهیّا کردند که از درون و فطرت خود کاملا غافل شدند.
ریشههاى تکبّر
به راستى چرا آدمى خود را بالا مىبیند و به تکبّر مىافتد؟ آیا خداى تعالى این برترى را در انسان قرار داده است؟ بىشک بله. خداوند، انسان را اشرف مخلوقات و گل سرسبد جهان خلقت قرار داده است. نفس و روح هر کس، عالمى به وسعت دنیا و آخرت در خود نهان دارد.
روح، از وجود و وجود، از خداى تعالى است؛ ظهور پروردگار است؛ همهى اسما و صفات خداوند را در خود دارد و در نتیجه بسیار بزرگ و وسیع است.
این همه علوم مختلف که به صنعت و ساخت دستگاههاى پیچیده و بىشمار منتهى شده، همه از آثار روح است. همهى اینها مربوط به دنیاست؛ کسى که به عالم روح قدم مىگذارد و به تربیت نفس مىپردازد، قدرتهاى عجیب و غریبى پیدا مىکند؛ لذا بعضى مرتاضها مىتوانند با چشمشان قطار را نگه دارند. این معنویت نیست، امّا چون خلاف نفس کرده، نفسش تربیت شده و چنین قدرتى یافته است. خداى تعالى بشر را به گونهاى خلق کرده که در هر چه بیفتد، مىتواند پیشرفت کند.
اگر هم کسى وارد وادى معرفت پروردگار شود، مانند امیرالمؤمنین و دوستان او همچون سلمان، ابوذر، مقداد و دیگر بزرگان اهل معرفت مىشود که عجایب مختلفى از جهت طىّ الارض، احاطه علمى و قدرتهاى معنوى، از خود ظاهر کردند.
خداى تعالى بشرى با این بزرگى و با این وسعت درونى آفریده است؛ در عین حال از طریق فطرت و به وسیله پیامبران، به او گوشزد کرده که اگر بخواهد با خالق خود دشمنى و تکبّر کند، زیانکار مىشود و سقوط مىکند.
بشرى که مىتواند و باید با بندگى پروردگار، وسعت پیدا کند و از این وسعت، به نهایت سرور و لذّت دست یابد، اگر با خداى تعالى درافتد و از بندگى او روگرداند، هر روز پایینتر مىرود و در سختى و فشار بیشترى قرار مىگیرد.
آن که در اثر تکبّر، خود را از همه بالاتر مىبیند و باد مىکند، در حقیقت، درونش پر از درد و غم است و هیچ شادى واقعى ندارد؛ به همین دلیل مجبور مىشود خود را با لغویات سرگرم کند یا دلقک اجیر کند تا او را بخنداند؛ مانند پادشاهان گذشته.
خداى تعالى، هم راه خوب بودن و هم راه بد بودن را در انسان قرار داده است. براى خوب بودن، باید حرف او را گوش کرد؛ باید نداى فطرت و پیام پیامبران را شنید و اطاعت کرد! در عین حال حیوانیت را هم در انسان قرار داده است. براى متعالى شدن و بالا رفتن، باید جنبهى حیوانیت را از راهى که خود مشخص فرموده، کنترل کرد!
اولین چیزى که باید کنترل شود، محبّت و دوستىهاست؛ باید عشق و محبّتى را که خداوند در بشر قرار داده، به خود او متوجّه ساخت و آن را صرف دنیا و مادیات نکرد.
آدمى مىتواند در همین دنیا، بهشت یا جهنّم را قرین خود سازد؛ یعنى مىتواند طورى زندگى کند که همهى ساعتهاى عمرش، بهشت شود و به قول حافظ :
من که امروزم بهشت نقد حاصل مىشود
وعده فرداى زاهد را چرا باور کنم
«زاهد» به معناى مقدس مآب ضمخت یا شخص ریاکار است.
از آن سو مىتواند طورى زندگى کند که لحظه لحظهى عمرش جهنّم شود. شخص حسود، هر گاه ببیند کسى در چیزى از او جلو افتاد، در آتش حسد مىسوزد؛ این زندگى، جهنّم است، ولى اگر با کمک خدا، سعى کرد و حسدش را مهار نمود، هرگاه چیزى نصیب یکى از اطرافیانش شد، خدا را شکر مىکند و براى خودش هم از خدا مىخواهد.
اگر کسى کینهاى باشد و نتواند این صفت را از خود دور کند، به زحمت زیادى مىافتد و گاه تا سالیان سال اسیر آن مىشود.
حضرت آیت الله العظمى نجابت، از قول آیت الله انصارى نقل مىکردند که در همدان، کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند. در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود. آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت.
وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است؛ به همین دلیل کینه او را برداشت. مار براى انتقام، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود، ریخت.
از آن طرف، مرد، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند. وقتى مار مادر، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد.
این کینه مار است، امّا همین مار، وقتى محبّت دید، کار بد خود را جبران کرد، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود.
ظهور کینه در عالم برزخ، آتش و عذاب است. اگر در عذابهاى برزخ، از بین نرود، به قیامت مىافتد. امّا در مقابل کسى که دل صاف و سالم دارد، از هیچ کس کینهاى به دل نمىگیرد، حتّى اگر کسى ناسزایش گفت و بدى به او کرد، نه تنها خودش مىبخشد، بلکه از خدا هم برایش طلب آمرزش مىکند. آیا بهشت غیر از این است؟
هر کدام از صفات بد، یک جهنّم و در مقابل، هر صفت خوب، یک بهشت است. چقدر لذّت مىبرد کسى که از تمام صفات بد تزکیه شده باشد.
گناهان هم همین طورند؛ اگر کسى گناه کبیرهاى انجام دهد، فطرت رهایش نمىکند و دست از سرزنشش برنمىدارد، حتّى اگر اعتنا نکند و هر روز بیشتر گناه کند، باز هم از درون احساس تنگى و فشار مىکند؛ به همین دلیل است که بسیارى از گناهکاران، خود را با مواد مخدر و مشروبات الکلى مشغول مىکنند تا کمى احساس آرامش نمایند، امّا هرگز روى آرامش را نخواهند دید.
طوطى و بازرگان
روزى بازرگانى که صاحب طوطى زیبا و خوش سخنى بود، قصد سفربه هندوستان مىکند. پس نزد غلامان و کنیزکان رفته از همه مىخواهد تا بگویند برایشان چه سوغاتى بیاورد. هر یک خواهشى داشتند و تقاضایى کردند تا نوبت به طوطى رسید.
طوطى زندان شده در قفس به بازرگان گفت: چون به هندوستان رسیدى و طوطیان دیگر را آزاد و رها بر فراز درختان دیدى، به آنها بگو که تو نیز طوطى دارى در قفس، که بسیار دلتنگ آنهاست و برایتان سلام بسیار رساند.
بازرگان قول داد که چنین کند و عازم سفر شد. در نزدیکى هندوستان، چشمش به یک گروه طوطى افتاد که بر روى درختان نشسته بودند. پس ایستاد و پیغام طوطى خود را به آنها رساند. ناگهان یک طوطى از میان طوطیان بر خود لرزید و به زمین خورد. بازرگان از گفته خود پشیمان شد و خود را سرزنش کرد که چرا نسنجیده، حرفى زد. ممکن است این طوطى با طوطى او نسبتى داشته و اکنون از غم او چنین بلایى سرش آمده. چرا با پیغام خود آتش به جان این طوطى بیچاره انداخت!
نادم و پشیمان به راه خود ادامه داد. چند روزى در هندوستان ماند و به کسب و کار خود پرداخت و سپس به خانه بازگشت. سوغات هر یک از اعضاى خانه را داد امّا از گفتن آنچه که بر سر طوطى آمده، نزد طوطى زیباى خود، پرهیز کرد. تا اینکه طوطى سوغات خود را طلب کرد.
بازرگان گفت: وقتى پیام تو را به طوطیان گفتم، ناگهان یکى از آنها به رنج و درد تو پى برد و بر خود لرزید و به زمین افتاد. بسیار پشیمانم امّا چه سود؟ حرفى که از دهان خارج شد، همچون تیرى است که از کمان جهیده و دیگر باز نمىگردد.
هنوز حرف بازرگان پایان نگرفته بود که طوطى در قفس به خود لرزید و بر زمین افتاد. تاجر که حیران شده بود، شروع به گریه و زارى و نوحه سرایى کرد که طوطى خوش آوازم که آرام بخش من بود از بین رفت.
با نا امیدى در قفس را باز کرد و پیکر بىجان طوطى را در گوشهاى از باغ گذاشت، امّا با شگفتى دید که طوطى جان گرفت و بر بالاى درخت نشست. اینجا بود که تازه از نقشه طوطى آگاه شد.
رو به طوطى کرد و گفت: اى مرغ خوش آواز من، حال که از بند من خلاص شدى، بگو ببینم چه درسى از دوستان خود گرفتى که این چنین جانم را سوزاندى؟
طوطى گفت: آن طوطى در هندوستان هیچ خویشى با من نداشت. با میراندن خود، به من آموخت تا زمانى که خوش آوازم و دیگران را به طرب مىآورم، گرفتار این قفس خواهم بود. باید خود را بمیرانم تا از زندان آزاد شوم. طوطى این گفت و پرواز کرد و آزاد و رها به اوج رفت.
در جلسهاى که با عدهاى از جانبازان داشتیم، این قصه را برایشان تعریف کرده و گفتیم که شما به جبهه رفتید؛ برخى شهید شدند و از قفس تن رها شدند؛ حال شما که ماندهاید، به دوستان شهید خود مىگویید: «خوشا به حال شما که از این قفس آزادید!» بعضى از شما پا ندارید؛ بعضى نابینایید؛ هر کدام به رنج و زحمت زندگى مىگذرانید.
پیام شهدا به دوستان جانباز خود و به همهى ما این است که شما هم اگر از این قفس رها شوید، همچون ما به نعمتها و لذّتهاى ابدى پروردگار مىرسید و «عِنْدَ رَبِهِم یُرزَقُون» مىشوید، امّا منظور از رهایى از قفس، مرگ یا خودکشى نیست، بلکه منظور، کشتن نفس است؛ یعنى از تمام ظهورات خود بگذرید و هیچ چیز خود را نشان ندهید! براى این کار، اولا: هر که هستید و هر چه کردید، هرگز از خود تعریف نکنید! ثانیآ: خود را در معرض تعریف دیگران قرار ندهید! اگر کسى از شما تعریف کرد، در صورتى که مىتوانید، او را از این کار نهى کنید. اگر هم نتوانستید، بگویید: «الهى لا تؤاخذنى بما یقولون و اجعلنى احسن مما یظنون». ثالثآ: از خود حسابرسى کنید و رابعآ: کارهایى که موجب کم شدن تکبّر و بیشتر شدن تواضع است، انجام دهید؛ از جمله اول: سلام کردن؛ وقتى وارد خانه مىشوید، به کوچک و بزرگ سلام کنید. دوم: نشستن در جایى که پایینتر از شأن شماست. سوم: هر گاه خود را از کسى بالاتر دیدید، فورآ استغفار کنید.
به پیامبر گفتند فلان شخص خیلى نمازهاى خوبى مىخواند و با تقواست. فرمود: چه کسى را مىگویید؟ هر چه مشخصات او را گفتند، حضرت نشناخت، تا آنکه خودش وارد شد و بدون آنکه سلام کند، به گوشهاى رفت تا نماز بخواند. گفتند: همین شخص را مىگوییم. رسول خدا فرمود: او شیطان همراهش است. سپس او را صدا زدند و فرمودند: آیا وقتى وارد شدى، گمان نکردى که از همهى ما بهترى؟ گفت: آرى.
چهارم: کارهایى که موجب انگشتنما شدن مىشود، انجام ندهید؛ مثلا لباسهایى با رنگهاى تیز نپوشد؛ مدل موهایتان را طورى نگذارید که همه نگاه کنند و خود را با دیگران مقایسه نکنید.
این کارها حرام نیست، ولى دنبال کردن آنها انسان را از چیزهاى بهتر باز مىدارد.
السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائک