سوره اعراف آیه ۱۴۴ | جلسه ۶۹ | ۲۶ رمضان ۱۴۳۶
کسى که نماز مىخواند؛ روزه مىگیرد و مؤمن است، باید هر یک ماه یا چهل روزى، به محاسبه خود بپردازد و ببیند در نتیجه این عبادتها، چقدر از «خودش» تراشیده شده است؟ چطور گاهى مقابل آیینه مىایستد، ببیند در اثر قرآنى که خوانده، چقدر نورانى شده یا در اثر نماز شبهایش، چقدر زیبا شده است!
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۴۴ جلسه ۶۹ | دوشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۲۲ | ۲۶ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ (هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الألْبابِ ) قَالَ :«نَحْنُ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ عَدُوُّنَا الَّذِینَ لا یَعْلَمُون وَ شِیعَتُنَا أُولُوا الألْبابِ»
امام باقر علیه السلام درباره سخن خداى تعالى «آیا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند یکسانند، فقط خردمندان پند مىگیرند» فرمود: «ما هستیم کسانى که مىدانند و آنها که نمىدانند، دشمنان مایند و شیعیان ما خردمندانند.»
«عالم» در اینجا یعنى کسى که به علم کامل رسیده، به همه قرآن آگاه باشد. دشمنان ائمه اطهار علیهم السلام خود را عالم مىدانستند و مردم را به خود دعوت مىکردند، امّا دوستان و شیعیان ائمه، مىتوانند عالم واقعى را از مدعى دروغین تشخیص دهند و مىدانند درباره قرآن و سنّت به چه کسى رجوع کنند؛ به همین جهت خردمندند.
در زمان غیبت کبرى، علماى عادل، نایبان عام امام معصوم هستند و ایشان نیز به خود دعوت نمىکنند، یعنی داعی الی الله هستند.
عَنْ أبِی بَصِیرٍ عَنْ أبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: «نَحْنُ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ»
امام صادق علیهالسلام فرمود: «ماییم راسخون در علم و ما تأویل قرآن را مىدانیم.»
راسخون در علم، به بطون قرآن آگاهند و تفسیر و تأویل آیات را مىدانند.
قالَ یا مُوسى اِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتی وَ بِکَلامی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشّاکِرینَ(144)
فرمود: اى موسى! تو را با پیامهایم و با سخن گفتنم با تو، بر همهى مردم برگزیدم؛ پس آنچه را به تو دادهام بگیر و از شکرگزاران باش!
یونس بن یعقوب گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم که مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من علم کلام و فقه و فرائض مىدانم و براى مباحثه با اصحاب شما آمدهام. امام صادق علیه السلام فرمود: سخن تو از گفتار پیغمبر است یا از پیش خودت؟ گفت: از گفته پیغمبر و هم از خودم. امام فرمود: پس تو شریک پیغمبرى؟
گفت: نه. فرمود: از خداى عزّ و جلّ وحى شنیدهاى که به تو خبر دهد؟ گفت: نه. فرمود: چنان که اطاعت پیغمبر را واجب مىدانى اطاعت خودت را هم واجب مىدانى؟ گفت: نه. حضرت به من متوجّه شد و فرمود: اى یونس بن یعقوب! این مرد پیش از آن که وارد بحث شود، خودش را محکوم کرد (زیرا گفته خودش را حجت دانست بدون آن که دلیلى بر حجیتش داشته باشد) سپس فرمود: اى یونس اگر علم کلام خوب مىدانستى با او سخن مىگفتى.
یونس گوید: (من گفتم) واى افسوس. سپس گفتم: قربانت من شنیدم که شما از علم کلام نهى مىنمودى و مىفرمودى واى بر اصحاب علم کلام زیرا مىگویند این درست مىآید و این درست نمىآید (مىگویند: سلّمنا، لا نسلّم) این به نتیجه نمىرسد، این را مىفهمیم و این را نمىفهمیم.
امام فرمود: من گفتم واى بر آنها اگر گفته مرا رها کنند و دنبال خواسته خود بروند! سپس به من فرمود: بیرون رو و هر کس از متکلّمین را دیدى بیاور! یونس گوید: من حمران بن اعین و احول و هشام بن سالم را که علم کلام خوب مىدانستند آوردم و نیز قیس بن ماصر که به عقیده من در کلام بهتر از آنها بود و علم کلام را از على بن حسین علیه السلام آموخته بود آوردم. چون همگى در مجلس قرار گرفتیم، امام صادق علیه السلام سر از خیمه بیرون کرد ـ و آن خیمهاى بود که در کوه کنار حرم براى حضرت مىزدند که چند روز قبل از حج آنجا تشریف داشت ـ چشم حضرت به شترى افتاد که مىآمد. فرمود: به پروردگار کعبه این هشام است.
ما فکر مىکردیم مقصود حضرت، هشام از فرزندان عقیل است که او را بسیار دوست مىداشت. ناگاه هشام بن حکم وارد شد و او در آغاز روییدن موى رخسار بود و همه ما از او بزرگتر بودیم. امام صادق علیه السلام برایش جا بازکرد و فرمود: هشام با دل و زبان و دستش یاور ماست. سپس فرمود: اى حمران با مرد شامى سخن بگو!
او وارد بحث شد و بر شامى غلبه کرد. سپس فرمود: اى طاقى تو با او سخن بگو! او هم سخن گفت و غالب شد. سپس فرمود: اى هشام بن سالم تو هم گفتگو کن! او با شامى برابر شد و هر دو عرق کردند. سپس به قیس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو! او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آنها مىخندید؛ زیرا مرد شامى گیر افتاده بود.
پس به شامى فرمود: با این جوان (هشام بن حکم) صحبت کن. گفت: حاضرم، سپس به هشام گفت: اى جوان! درباره امامت این مرد از من بپرس! هشام از سوء ادب او نسبت به ساحت مقدس امام علیه السلام خشمگین شد، به طورى که مىلرزید. پس به شامى گفت: اى مرد! آیا پروردگارت به مخلوقش خیرخواهتر است یا مخلوق به خودشان؟
گفت: بلکه پروردگارم نسبت به مخلوقش خیرخواهتر است. هشام گفت: در مقام خیرخواهى، براى مردم چه کرده است؟ شامى گفت: براى ایشان حجت و دلیلى بپا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و او ایشان را با هم الفت دهد و ناهموارىهایشان را هموار سازد و ایشان را از قانون پروردگارشان آگاه سازد. هشام پرسید: او کیست؟ شامى گفت: رسول خدا صلّى الله علیه و آله است. هشام گفت: بعد از رسول خدا صلّى الله علیه و آله کیست؟ شامى گفت: قرآن و سنّت است. هشام گفت: قرآن و سنّت براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟ شامى گفت: آرى. هشام گفت: پس چرا من و تو اختلاف کردیم و براى مخالفتى که با تو داریم، از شام به اینجا آمدى! شامى خاموش ماند. امام صادق علیه السلام به او گفت: چرا سخن نمىگویى؟ شامى گفت: اگر بگویم قرآن و سنّت از ما رفع اختلاف مىکنند، باطل گفتهام؛ زیرا عبارات کتاب و سنّت معانى مختلفى را متحمّل است (چند جور معنى مىشود) و اگر بگویم اختلاف داریم و هر یک از ما مدعى حق هستیم، قرآن و سنّت به ما سودى ندهند (زیرا هر کدام از ما آن را به نفع خویش توجیه مىکنیم) ولى همین استدلال به نفع من و علیه هشام است.
حضرت فرمود: از او بپرس تا بفهمى که سرشار است. شامى گفت: اى مرد! کى به مخلوق خیرخواهتر است، پروردگارشان یا خودشان؟ هشام گفت: پروردگارشان از خودشان خیرخواهتر است. شامى گفت: آیا پروردگار شخصى را به پا داشته است که ایشان را متّحد کند و ناهمواریشان را هموار سازد و حق و باطل را به ایشان باز گوید؟ هشام گفت: در زمان رسول خدا صلّى الله علیه و آله یا امروز؟ شامى گفت: در زمان رسول خدا صلّى الله علیه و آله که خود آن حضرت بود، امروز کیست؟
هشام گفت: همین شخصى که بر مسند نشسته ـ اشاره به امام صادق علیه السلام کرد ـ و از اطراف جهان به سویش رهسپار گردند. به میراث علمى که از پدرانش دست به دست گرفته، خبرهاى آسمان و زمین را براى ما باز گوید. شامى گفت: من چگونه مىتوانم این را بفهمم؟ هشام گفت: هر چه خواهى از او بپرس!
شامى گفت: عذرى برایم باقى نگذاشتى، بر من است که بپرسم. امام صادق علیه السلام فرمود: اى شامى! مىخواهى گزارش سفر و راهت را به تو بدهم؟ چنین بود و چنان بود. (طبق بعضى نسخهها امام فرمود: فلان زمان از خانه بیرون آمدى؛ با فلان کسان همسفر بودى؛ از فلان مکانها عبور کردى و…)
شامى با سرور و خوشحالى مىگفت: راست گفتى! اکنون به خدا اسلام آوردم. امام صادق علیه السلام فرمود: نه؛ بلکه اکنون به خدا ایمان آوردى، اسلام پیش از ایمان است. به وسیله اسلام از یکدیگر ارث برند و ازدواج کنند، و به وسیله ایمان، ثواب برند (تو که قبلا به خدا و پیغمبر ایمان داشتى، مسلمان بودى ولى ثواب عبادت نداشتى و اکنون که مرا به امامت شناختى، خدا بر عباداتت هم به تو ثواب خواهد داد)
شامى عرض کرد: درست فرمودى. گواهى دهم که معبودى جز خدا نیست و محمّد صلّى الله علیه و آله رسول خداست و تو جانشین اوصیا هستى. سپس امام صادق علیه السلام رو به حمران کرد و فرمود: تو سخنت را دنبال حدیث مىبرى (مربوط سخن مىگویى) و به حق مىرسى. به هشام بن سالم متوجّه شد و فرمود: در پى حدیث مىگردى، ولى تشخیص نمىدهى (مىخواهى مربوط سخن بگویى، ولى نمىتوانى). متوجّه احول شد و فرمود: بسیار قیاس مىکنى؛ از موضوع خارج مىشوى؛ مطلب باطل را به باطلى رد مىکنى و باطل تو روشنتر است. سپس متوجّه قیس ماصر شد و فرمود: تو چنان سخن مىگویى که هر چه خواهى به حدیث پیغمبر نزدیکتر باشد، دورتر شود؛ حق را به باطل مىآمیزى، با آنکه حقّ اندک، از باطل بسیار بىنیاز مىکند. تو و احول از شاخهاى به شاخهاى مىپرید و با مهارتید.
یونس گوید: به خدا که من فکر مىکردم نسبت به هشام هم نزدیک به آنچه درباره آن دو نفر فرمود، بفرماید، ولى فرمود: اى هشام تو به هر دو پا به زمین نمىخورى (بطورى که هیچ گونه جوابى برایت نباشد) تا خواهى به زمین برسى، پرواز مىکنى (به محض این که نشانه مغلوبیتت هویدا گردد، خودت را نجات مىدهى). مانند تویى باید با مردم سخن گوید. خود را از لغزش نگهدار، شفاعت ما دنبالش مىآید ان شاء الله!
در زمان غیبت امام معصوم، علماى بزرگى چون شیخ مفید، شیخ طوسى، علّامه حلّى و بسیارى دیگر از متکلمین شیعه، درباره مسأله امامت، با علماى اهل سنّت مجادله و مناظره مىکردند. علاوه بر این کتابهاى فراوانى از این علما درباره ادله حقّانیّت شیعه و امامان معصوم به رشته تحریر درآمده است، امّا همیشه هم این طور نبود که طرف مغلوب، حق را بپذیرد و شیعه شود، همچنان که در زمان خود معصومین نیز بسیارى از کسانى که حق برایشان معلوم مىشد، زیربار نمىرفتند و ولایت ایشان را نمىپذیرفتند، البتّه برخى افراد ساده و صادق اهل تسنّن، وقتى نزد علماى شیعى مىنشینند و سخن آنان را مىشنوند، انصاف داده، متمایل به حق مىشوند، ولى معمولا عوام آنها که عمرى به روش خود مقید بودهاند، نمىتوانند خود را راضى کنند که از خانواده و دوستانشان جدا شوند، مخصوصآ که گاه پذیرش ولایت ائمه، خطر جانى شدید برایشان در پى دارد.
در میان شیعیان نیز گاه اختلافاتى میان علما رخ مىداد و برخى با آنکه مىفهیدند حق با آنها نبوده، تسلیم نمىشدند. البتّه در میان شیعه اختلاف اساسى نیست و بیشتر اختلافات، جزئى است.
قالَ یا مُوسى اِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النّاسِ؛ «اِصْطَفَیتُک» از ریشه «صفا» است لغت صفا به معناى پاکى درون و جمع آن «اصفیاء» است. صفى القلب، صفى النفس و صفى الروح یعنى کسى که از اخلاق ناپسند پاک است و مهذّب گشته. از القاب حضرت آدم «صفى الله» بود.
«اصطفى» یعنى انتخاب یکى از میان جمع اصفیا، به خاطر برجستگى خاصى که وى دارد و دیگر اصفیا ندارند یا کمتر دارند.
خداى تعالى در سوره آل عمران به حضرت مریم مىفرماید :
(یا مَرْیَمُ اِنَّ اللهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمینَ )
«اى مریم! خداوند تو را برگزید و پاکیزه گرداند و بر زنان جهان برترى داد».
برگزیدگى مریم در اینجا، نظر به ویژگى منحصر به فرد او داشت که به اعجاز الهى و بدون تماس با مردى، صاحب فرزند شد. اگر گفته مىشود جناب جبرئیل به شکل بشر در آمد و در او دمید منظور از دمیدن، ایجاد جهت روحانى در او بود.
امّا جناب موسى چه ویژگى برجستهاى داشت که خدا او را بر دیگران برگزید؟
امام صادق علیه السلام مىفرماید :
«أوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَى مُوسَى أنْ یَا مُوسَى أ تَدْرِی لِمَ اصْطَفَیْتُکَ بِکَلامِی دُونَ خَلْقِی؟ قَالَ: یَا رَبِّ وَ لِمَ ذَاکَ. قَالَ : فَأوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اِلَیْهِ أنْ یَا مُوسَى اِنِّی قَلَّبْتُ عِبَادِی ظَهْراً لِبَطْنٍ فَلَمْ أجِدْ فِیهِمْ أحَداً أذَلَّ لِی نَفْساً مِنْکَ یَا مُوسَى اِنَّکَ اِذَا صَلَّیْتَ وَضَعْتَ خَدَّکَ عَلَى التُّرَابِ أوْ قَالَ عَلَى الأرْضِ»
خداى عزّ و جلّ به موسى وحى فرمود: «اى موسى! آیا مىدانى چرا از میان همه مخلوقم، تو را براى سخن گفتن با خود برگزیدم؟» عرض کرد: «پروردگارا براى چه بود؟» فرمود: «اى موسى من بندگانم را زیر و رو کردم (بررسى کامل نمودم) و در میان آنها چون تو کسى که خود را خوار و زبون من داند نیافتم. اى موسى! هنگامى که تو نماز مىگزارى، چهره خویش روى خاک – یا گفت روى زمین – مىنهى.»
آدمى تا مشغول خودنمایى است و مدعى هنر من، بیان من، قلم من، کتاب من، مال من، جمال من، خانواده من، مدرک من و… است، نمىتواند رابطهاى با خداوند داشته باشد.
یکى از دوستان حضرت آیت الله العظمى نجابت مىگفت: به اتّفاق ایشان به مجلس ختمى رفتیم. من درباره خطیبى که بر منبر سخنرانى مىکرد، از ایشان پرسیدم، فرمود: سخن او از این سقف بالاتر نمىرود.
یعنى آنچه مىگوید از درونش نیست؛ چیزهایى از بر کرده و مىگوید؛ مثل یک ضبط صوت.
کسى که نماز مىخواند؛ روزه مىگیرد و مؤمن است، باید هر یک ماه یا چهل روزى، به محاسبه خود بپردازد و ببیند در نتیجه این عبادتها، چقدر از «خودش» تراشیده شده است؟ چطور گاهى مقابل آیینه مىایستد، ببیند در اثر قرآنى که خوانده، چقدر نورانى شده یا در اثر نماز شبهایش، چقدر زیبا شده است!
گاه انسان یکى دو ساعت به سجده مىرود، امّا باید موقع برخاستن، به درون خود نگاه کند، ببیند آیا واقعآ خود را خاک مىبیند یا تازه مدعى شده است!
جوانى نزد بزرگى رفت و گفت: ذکرى به من یاد بدهید تا متوجّه خدا شوم! پیر گفت: به بازار برو و به هر کسى رد شد، بگو یکى توى سرت بزند! جوان گفت: «سبحان الله» این چه حرفى است؟ پیر گفت: این سبحان الله تو، معناى «من» مىدهد و سبحان الله واقعى نیست. کنایه از این که متوجّه «منیّت» درونت باش؛ کارى بکن از «خودت» کم شود؛ از خدا بخواه «نفست» را بتراشد!
بارها گفتهایم اگر شنیدید کسى از روى دشمنى، تهمتى به شما زد یا از شما غیبت کرد، نگویید خدا نابودش کند؛ خدا لعنتش کند! به جاى این، بگویید: خدا هدایتش کند! خداى تعالى به موسى گفت: بدان جهت تو را برگزیدم که «أذلّ لى نفساً» بودى؛ یعنى چون در پیشگاه پروردگار، بیش از همه نفس خود را خوار و زبون ساخت، برگزیدهى الهى شد؛ مفتخر به رسالت و تکلّم با پروردگار گردید و واسطهى میان خالق و خلق گشت.
به قول تسنیم «خلیفه» باید آینه مُخَلّف عنه باشد؛ باید نشان او را داشته باشد و او را نشان دهد! اگر گفت: «من» دیگر نمىتواند خلیفه خدا شود. ذلّت نفس جناب موسى، نشانه صدق، صفا و امانتدارى او بود.
السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائک